تعداد بازدید : 4573997
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
دانستههاى من از تاریخ کهن یهود از مطالبى برگرفته شده بود که در کتابهاى تاریخى و تورات مىخواندیم و نیز آن چه همه جا شایع بود و مىگفتند:یهود در فلسطین آثار تاریخى و اماکن مقدسى دارد؛بنى اسرائیل در این سرزمین زمامدارى مىکردهاند و دو دوره،یکى در قدس و دیگرى در نابلس،حکومت را در دست داشتهاند؛و داوود و سلیمان-که درود خداوند ارزانیشان باد-در فلسطین زندگى مىکردهاند.این مجموعه اطلاعات به عنوان حقایق مسلم تاریخى و واقعیتهایى که در روزگاران کهن در فلسطین رخ داده است،در ذهنم ریشه دوانده بود.برخى از تاریخ نگاران عرب نیز،چه بسا این اقوال را از نویسندگان بیگانه برگرفته و در کتابهاى تاریخى خود درباره قدس و فلسطین به آنها اعتماد کردهاند.از جمله این تاریخنگاران-که گفتههاى بیگانگان را باور کردهاند-مىتوان فلسطینیان جلاى وطن کرده و کسانى را نام برد که آثارى درباره فلسطین و قدس تألیف کردهاند یا مىکنند.اما در سالهاى اخیر و در نتیجه مطالعات گوناگونى که داشتم،رفته رفته در درستى اطلاعات رایج درباره بنى اسرائیل و حضورشان در قدس و فلسطین به شک و تردید افتادم؛به ویژه آن که هیچ نشانهاى تا کنون یافته نشده است که گفتهها و ادعاهاى آنها را اثبات کند.واضح است هر حکومتى که در سرزمینى اقتدار و زمامدارى دراز مدتى داشته باشد-آن گونه که امروز یهودیان مدّعى آنند-باید به طور قطع آثارى از خود بر جاى نهد که تمدنش را در آن سرزمین نشان دهد.پس از این شک و تردیدها،مطالعه و تحقیق را آغاز کردم و در جستجوى تحلیلى بر این مسأله برآمدم که چرا هیچ نشانى از یهود در سراسر فلسطین وجود ندارد.از این رو،تحقیق و بررسى سر گذشت بنى اسرائیل در قرآن کریم را آغاز کردم که در نتیجه این بررسى قرآنى،برایم کاملا آشکار شد که آنها از راه دریا و نه از راه خشکى و صحراى سینا از سرزمین تحت سلطه فرعون خارج شدهاند.همچنین برایم روشن شد که پیش از آن نیز،حضرت موسى علیه السّلام براى فرار از دست فرعون،به«مدین»،که بخشى از خاک حجاز بوده است،گریخته بود.به نتایج دیگرى نیز دست یافتم که در این نوشتار به تفصیل آن خواهم پرداخت.پس از بررسى قرآن کریم،به کتاب«عهد قدیم»روى آوردم.در این کتاب نیز که مىگوید: بنى اسرائیل که از سرزمین تحت سلطه فرعون خارج شدند دریافتم که خداوند آنها را به راهى که به سرزمین فلسطینىها منتهى مىشد-با وجود نزدیکى آن-راهنمایى نکرد،بلکه آنها را از راه بیابان به دریاى سوف (دریاى سرخ) کشاند.سپس به هنگام رسیدن فرعون،از دریا گذشتند و وارد بیابانى شدند که به«فاران»در حجاز،منتهى مىشد.پس از آن نیز در جزیرة العرب پراکنده شدند.پس از بررسى این دو مأخذ،به کتابهاى جغرافى نویسان و تاریخ نگاران کهن عرب،به ویژه آنها که در قرن یازدهم میلادى مىزیستهاند،مراجعه کردم.در این آثار نیز مطالبى یافتم که پراکنده شدن یهود در شبه جزیره عرب را تأیید مىکرد و نشان مىداد که تبعید بنى اسرائیل از جزیرة العرب،همراه با برخى ساکنان آن جا،بوده است.همه این موارد،شک و تردیدها را به حقایقى تبدیل کردند که بر آن شدم نسلهاى معاصر و کسانى را که در سراسر جهان به این مسأله اهمیت مىدهند،از وجود آنها آگاه سازم تا براى غصب حقوق مردم،تاریخ جعل نشود؛آن هم در زمانى که براى رسیدن به مصالح و منافع، حمایت از باطل بر حمایت از حق-گرچه براى مدت زمانى کوتاه-پیشى گرفته است.سخن آخر آن که از خوانندگان گرانمایهاى که نظرى سازنده یا اطلاعاتى مفید درباره این موضوع دارند،مىخواهم که با افزودن آن به دانستههایم،کریمانه بر من منّت نهند تا در چاپى دیگر که به اذن پروردگار درخواهد آمد،همگان از آن بهره برگیرند.و خداوند آگاه به هر قصدى است.
بنى اسرائیل هرگز وارد فلسطین نشدند!
بررسى درست،بىطرفانه و آگاهانه تاریخ مدون قدس و فلسطین با استفاده از این منابع خواهد بود:عهد قدیم ،کتابهاى تاریخ کهن عرب،قرآن کریم-از خلال فهم آیاتى که در این باره آمده است-و همچنین برخى از کتابهاى جدید تاریخ نگاران غربى و یهودى.من بر این باورم که آن چه در این کتابها آمده،هر پژوهشگرى را به نتایج ملموس،منطقى و درستى مىرساند که ثابت مىکند بنى اسرائیل هیچ ارتباطى با تاریخ فلسطین و به ویژه قدس ندارند.همچنین ثابت مىکند که یهودیان زمان تبعید به بابل در فلسطین نبودند،بلکه در جزیرة العرب بودند.مىتوانیم این نتایج را از راهگذر پیگیرى زنجیره وار رخدادهاى تاریخى-به گونهاى که در پى مىآید-روشن گردانیم:
1.مسجد الاقصى
در قرآن عزیز آمده است: انّ اوّل بیت وضع للنّاس للّذى ببکّة مبارکا و هدى للعالمین نخستین خانهاى که براى مردم بنا شده،همان است که در مکه است.خانهاى که جهانیان را سبب برکت و هدایت است.این«خانه»همان کعبه شریف یا مسجد الحرام مکه مکرمه است.در حدیثى گرانسنگ از ابوذر غفارى-رضوان اللّه تعالى علیه-آمده است که: گفتم:اى پیامبر خدا!نخستین مسجدى که بنا نهاده شده،کدام مسجد بوده است؟ فرمود:مسجد الحرام.گفتم:پس از آن،کدام مسجد؟فرمود:مسجد الأقصى.گفتم این دو،با چند سال فاصله ساخته شدهاند؟فرمود:چهل سال.واضح است که بیت الحرام مکه در زمان حضرت آدم علیه السّلام بنا نهاده شده است.و این،یعنى آن که مسجد الأقصى نیز در زمان حضرت آدم بنا نهاده شده و جاى آن بر روى کره زمین مشخص شده است.بنابراین،مسجد الأقصى نیز قدمتى به قدمت تاریخ بشر بر روى کره زمین دارد.آن مقدار از تاریخ مسجد الأقصى که براى ما مشخص است،به آمدن قبیله کنعان از یمن به سرزمین مقدس بر مىگردد که بیش از پنج هزار سال پیش اتفاق افتاده است.یکى از قبائل وابسته به قبیله کنعان«قبیله یبوسىها»است.
2.یبوسىها
یبوسىها از قبائل کنعانى بودند که از جزیرة العرب کوچ کردند و رو به سوى شمال نهادند.برخى از این قبائل در مصر سکونت گزیدند،برخى در فلسطین،و برخى در سرزمینهاى دیگر.یکى از این قبائل به مرکز (وسط) فلسطین آمد و در اطراف مسجد الأقصى ساکن شد.این قبیله به موازات مسجد و در بخش جنوبى آن،شهرى براى خود بنا نهادند و در آن شهر،بر فراز تپهاى در مجاورت مسجد،تأسیسات مورد نیاز زندگىشان را به پا کردند.اسم این تپه«کوه ظهور»بود،زیرا آنها تپه را پشت سر[-در ظهر]نهادند و محل سکونت و خواب خود را در درّهاى قرار دادند که بعد از تپه و در بخش جنوبى آن قرار داشت.اسم این دره«النوم» بود و نه«هنوم».بیگانگان و عربهایى که نا آگاهانه این واژه را از آنها گرفتهاند،نمىدانستهاند که«ه»در واژه«هنوم»،همان «ال»تعریف در نوشتار فنیقیهاى است.در الفباى عبرى مورد استفاده یهودیان نیز که از فینیقىها گرفته شده،امروزه همچنان،«ه»به عنوان«ال»تعریف،کاربرد دارد و گفته مىشود: «ییلد»،به معنى«ولد»[-پسر]؛و«ه ییلد»،یعنى«الولد»[ پسر مشخصى نزد گوینده و شنونده] «یلدا»،به معنى«بنت»[ دختر]،و«ه یلدا»،یعنى«البنت»[ دختر مشخصى نزد گوینده و شنونده] این عربهاى کنعانى شهرى براى خود بنا نهادند که نام آن را از جایى که آمده بودند برگرفتند؛یعنى،از«یبوس»که جزو استان (ولایت) «شنوئه»-یکى از ولایتهاى یمن-بود و به همین دلیل شهر مسجد الأقصى را در نخستین نامگذارى،«یبوس»نام نهادند.آنها دیوارهاى عظیمى دور شهرشان کشیدند و آب را از چشمهاى که زیر تپه ظهور-که جزو دیوار بود-قرار داشت به محل سکونت و خواب (نوم) خود بردند.این کار،با زدن تونلى به ارتفاع حدود 1/5 متر و طول حدود 800 متر،صورت گرفت.و این،در نوع خود دستاوردى عظیم بود که میزان پیشرفت علمى و تمدن آنها را مىنمایاند.همه این رخدادها بیش از پنج هزار سال قبل و بیش از 1000 سال،قبل از آمدن حضرت ابراهیم علیه السّلام به فلسطین،به وقوع پیوسته است.این یبوسىهایى که در اطراف مسجد الاقصى اقامت گزیدند،موحد بودند و اماکن عبادى خود را در مکان مسجد الاقصى،زیر ساختمان کنونى بنا نهادند.کوه واقع در جنوب غربى تپه ظهور که یبوسىها قلعه مرکز حکومت خود را روى آن بنا نهادند،کوه«صهیون»نام داشت؛زیرا نسبت به تپه ظهور مانند«صهوة»یعنى«پشت اسب»بود.
3.آمدن حضرت ابراهیم به یبوس
حضرت ابراهیم علیه السّلام از دست«نمرود بن کنعان»،غریبانه از عراق گریخت.نمرود پس از آن که حضرت ابراهیم بتها را در هم شکست و او را که ادعاى خدایى مىکرد،به مبارزه طلبید،با او به دشمنى برخاست.قرآن کریم مىفرماید: الم تر الى الّذى حاجّ ابرهیم فى ربّه ان اتیه اللّه الملک اذ قال ابراهیم ربّى الّذى یحیى و یمیت قال انا احیى و امیت قال ابرهیم فانّ اللّه یاتى بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذى کفر... آن کسى را که خدا به او پادشاهى ارزانى کرده بود ندیدى که با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه مىکرد؟آن گاه که ابراهیم گفت:پروردگار من زنده مىکند و مىمیراند.او گفت:من نیز زنده مىکنم و مىمیرانم.ابراهیم گفت:خدا خورشید را از مشرق بر مىآورد تو آن را از مغرب برآور.آن کافر حیران شد.حضرت ابراهیم و حضرت لوط علیهما السّلام با هم هجرت کردند.قرآن کریم در این باره مىفرماید: و نجّیناه و لوطا الى الارض الّتى بار کنا فیها للعالمین او و لوط را رهانیدیم و به سرزمینى که آن را برکت جهانیان قرار دادهایم،بردیم.دقت کنید که قرآن کریم مىفرماید این سرزمین را براى جهانیان برکت دادیم و نه صرفا براى یک ملت خاص.هنگامى که حضرت ابراهیم به شهر یبوس-که در اطراف مسجد الأقصى قرار داشت-رسید، کاهن شهر،ملک صادق،به دیدارش شتافت و به او غذا-از جمله نان-داد و از او حمایت کرد.ابراهیم-که درود خداوند بر او باد-غذا و حمایت کاهن یبوسى را قبول کرد؛زیرا به خداى یکتا و یگانه ایمان داشت.اگر کاهن موحد نبود،حضرت ابراهیم به هیچ وجه غذا و حمایت او را نمىپذیرفت.عبادتگاههاى ساخته شده در یبوس-که در محل مسجد الاقصى قرار داشتند- پیش از آمدن حضرت ابراهیم،آباد بودند و تا اواخر سده نخست،پیش از میلاد شعائر دینى یبوسى در آنها به جا آورده مىشد.حضرت ابراهیم-که درود و سلام جاودان از آنش باد-فرزندش اسماعیل و مادرش را برداشت و به حجاز (صحراى فاران) برد.کتاب عهد قدیم هم هنگام صحبت درباره ابراهیم و اسماعیل علیه السّلام به همین نام (صحراى فاران) اشاره مىکند.گفتنى در این جا آن است که عهد قدیم،هنگام صحبت از خروج بنى اسرائیل از مصر،مىگوید آنها از طریق دریا به سوى صحراى فاران رفتند؛به عبارت دیگر،بنى اسرائیل پس از خروج از مصر به حجاز رفتند و نه به فلسطین.تفصیل این مبحث.هنگام صحبت از خروج بنى اسرائیل از مصر آورده خواهد شد.
4.خروج یعقوب و نسل او از فلسطین
حضرت یعقوب علیه السّلام 130 سال در فلسطین زندگى کردند،سپس با همه پسران و دخترانش و خانوادههایشان و گلههاى گاو و گوسفندشان و هر چه که داشتند آن جا را ترک کردند.این رخداد بر اساس درخواست فرزندشان حضرت یوسف علیه السّلام بود که از پدر و برادران و همه کسانش خواست که نزد او بروند: ...و اتونى باهلکم اجمعین و همه کسان خود را نزد من بیاورید.حضرت یوسف علیه السّلام در آن هنگام از پیامبران الهى بود،اما یهودى نبود؛زیرا دین یهود و تورات حدود 420 سال پس از مرگ یعقوب بر موسى علیه السّلام نازل شد.نکته مهم در این میان آن است که حضرت یعقوب 17 سال در مصر زندگى کرد و در سن 147 سالگى در آن جا فوت کرد.حضرت یوسف نیز هنگام ورود به مصر 17 ساله بود و در سن 110 سالگى فوت کرد و پس از مومیایى،در همان مصر دفن شد. خلاصه آن که یعقوب و خاندانش به طور کامل از فلسطین خارج شدند و هر آن چه داشتند با خود بردند و هیچ نشانى از آنها در فلسطین باقى نماند.شمار آنان هنگام ترک فلسطین فقط 68 نفر بود.
5.بنى اسرائیل در مصر
خاندان یعقوب (اسرائیل) علیه السّلام در مصر ماندند و در ذلت و فقر و بردگى قبطیان و فرعونیان گرفتار آمدند که پسرانشان را مىکشتند و زنانشان را زنده مىگذاشتند.و از همین رو،بر اساس سنت طبیعى حیات بشرى رو به ازدیاد ننهادند و بر خلاف پندار برخىها،شمار آنان هنگام خروج از مصر-به دلیلى که بیان شد-بسیار اندک بود.فرعون درباره آنان مىگوید: انّ هؤلاء لشر ذمة قلیلون که اینان گروهى اندکند.فرعون این سخن را زمانى گفته بود که بنى اسرائیل شبانه از مصر گریخته بودند.هنگامى که حضرت موسى بزرگ شد،یکى از قبطىها را که در حال نزاع با یکى از بنى اسرائیل بود،کشت و از این رو ناچار شد از مصر که زیر سلطه فرعون بود،بگریزد.وى آن قدر از آن جا دور شد تا به«مدین»در حجاز و نزدیکى سواحل دریاى سرخ[ بحر احمر بحر سوف]واقع در غرب جزیرة العرب رسید.در آن جا در کنار چاهى نشست و براى دختران کاهن مدین از آن آب کشید.پس از آن نیز 10 سال براى او کار کرد تا در مقابل،یکى از دو دخترى را که برایشان از چاه آب کشیده بود،به ازدواج خود در آورد.هنگامى که حضرت موسى علیه السّلام مدت مقرر 10 ساله را به پایان آورد،خانوادهاش را برداشت و به سرزمین تحت سلطه فرعون برگشت.در میانه سفر،در حالى که هنوز در سرزمین حجاز قرار داشت،از سوى طور آتشى دید.فلمّا قضى موسى الاجل و سار باهله انس من جانب الطور نارا قال لاهله امکثوا انّى انست نارا لّعلّى اتیکم مّنها بخبر او جذوة من النّار لعلّکم تصطلون فلمّا آتیها نودى من شاطئ الواد الایمن فى البقعة المبارکة من الشّجرة ان یّا موسى انّى انا اللّه ربّ العالمین چون موسى مدت را به سر آورد و با زنش روان شد،از سوى طور آتشى دید.به کسان خود گفت:درنگ کنید.آتشى دیدم.شاید از آن خبرى یا پاره آتشى بیاورم تا گرم شوید.چون نزد آتش آمد،از کناره راست وادى در آن سرزمین مبارک،از آن درخت ندا داده شد که:اى موسى،من خداى یکتا پروردگار جهانیانم.هدف از آوردن این دو آیه کریمه آن است که بگوییم حضرت موسى سرزمین حجاز را مىشناخت و ده سال در آنجا زندگى کرده بود.در همینجا بود که خداوند سبحان براى او معجزههاى«عصا»و«دست»اش را-که از گریبانش سفید و بىهیچ آسیبى بیرون مىآمد-آموخت.و به او فرمان داده که با دلیل و برهان نزد فرعون و مهتران او برود؛اما فرعون و لشکریانش به ناحق در زمین سرکشى کردند.خداوند نیز او و لشکرهایش را گرفت و به دریا افکند.
خروج بنى اسرائیل از مصر
به رغم آن که حضرت موسى معجزات و دلایل خود را بر فرعون عرضه کرد و از او خواست که به خداوند ایمان بیاورد،فرعون بر انکار و خود بزرگ بینى که داشت باقى ماند و همچنان میان مردم و پیروانش تفرقه مىانداخت و با بنى اسرائیل با خشونت برخورد مىکرد و آنها را خوار مىساخت و به بیگارى مىگرفت و پسرانشان را مىکشت.حضرت موسى بارها از او خواست که به بنى اسرائیل اجازه ترک مصر را بدهد؛اما فرعون هر بار خواسته او را رد مىکرد.فرعون به رغم آیات الهى که مىدید و به رغم بلاهایى که خداوند بر او و کشورش نازل مىکرد و هر بار به موسى التماس مىکرد که دعا کند و از خدا بخواهد که آن بلاها را دفع کند-پس از دفع بلا-وعدهاى را که به حضرت موسى داده بود،نقض مىکرد و به بنى اسرائیل اجازه خروج از مصر نمىداد.سرانجام،فرعون پذیرفت که بنى اسرائیل را آزاد سازد و به آنها اجازه دهد که همراه حضرت موسى علیه السلام مصر را ترک کنند.پس از موافقت فرعون،بنى اسرائیل از مصر خارج شدند.آنها ابتدا به طرف شرق و سپس به طرف جنوب،یعنى ساحل دریاى سرخ،رهسپار شدند.کتاب عهده قدیم نیز که به دست خود بنى اسرائیل،صدها سال پس از حضرت موسى،نوشته شده است،همین مسأله را مورد تأکید قرار مىدهد.در«سفر خروج»،باب 13،شماره 17 و 18 آمده است که: و واقع شد که چون فرعون قوم را رها کرده بود خدا ایشان را از راه زمین فلسطینیان رهبرى نکرد،هر چند آن نزدیکتر بود...اما خدا قوم را از راه صحراى دریاى قلزم دور گردانید.این گفتار،کاملا صریح و واضح اعتراف مىکند که بنى اسرائیل هنگام خروج از مصر به سوى فلسطین نرفتند.بلکه به سوى جنوب،یعنى ساحل دریاى سرخ رفتند. حضرت یعقوب علیه السلام حدود سال 1650 پیش از میلاد به مصر رسید.بنى اسرائیل 430 سال پس از این تاریخ در مصر ماندند تا این که حدود سال 1220 پیش از میلاد از مصر خارج شدند.و توقف بنى اسرائیل که در مصر کرده بودند 430 سال بود. و بنى اسرائیل[پیش از خروج از مصر]به قول موسى عمل کرده از مصریان آلات نقره و آلات مطلا و رختها خواستند.و خداوند قوم را در نظر مصریان مکرّم ساخت که هر آن چه خواستند بدیشان دادند.پس مصریان را غارت کردند. بنى اسرائیل شبانه از مصر خارج شدند و به سمت جنوب،به سوى ساحل دریاى سوف (دریاى سرخ) راه افتادند.آنها مطمئن بودند که از دست فرعون و لشکریانش رها شدهاند؛اما از این اطمینان بهرهاى بر نگرفتند،چه آن که فرعون و لشکریان و عرابهها و اسب سوارانش در پى آنها روان شدند.هنگامى که هوا روشن شد،دیدند سپاه فرعون در پى آنان است و دارد به آنها نزدیک مىشود.از این رو،هرج و مرج میانشان حاکم شد و چون یقین کردند که هلاک خواهند شد بر سر حضرت موسى داد و فریاد کشیدند و گفتند تو ما را از مصر خارج کردى تا در ساحل دریاى سرخ بمیریم.موسى نیز رو سوى پروردگارش نهاد: و خداوند به موسى گفت چرا نزد من فریاد مىکنى.بنى اسرائیل را بگو که کوچ کنند.و اما تو عصاى خود را بر فراز و دست خود را بر دریا دراز کرده آن را منشق کن تا بنى اسرائیل از میان دریا بر خشکى راه سپر شوند. در همان«سفر»و همان باب،شماره 22 مىگوید: و بنى اسرائیل در میان دریا بر خشکى مىرفتند و آبها براى ایشان بر راست و چپ دیوار بود.و مصریان با تمامى اسبان و عرابهها و سواران فرعون از عقب ایشان تاخته به میان دریا در آمدند.در شماره 26 همان باب نیز مىگوید: و خداوند به موسى گفت دست خود را بر دریا دراز کن تا آبها بر مصریان برگردد و بر عرابهها و سواران ایشان.در شماره 28 هم مىگوید:
و خداوند مصریان را در میان دریا به زیر انداخت و آبها برگشته،عرابهها و سواران و تمام لشکر فرعون را که از عقب ایشان به دریا در آمده بودند پوشانید.هدف از آوردن جملات پیشین کتاب مقدس درباره خروج بنى اسرائیل،آگاه شدن و توجه به این نکته است که خروج از طریق دریاى سرخ (بحر احمر) از سمت ساحل غربى دریا،از داخل خاک مصر،به سمت ساحل شرقى آن،داخل خاک حجاز،بوده است؛یعنى نه آن گونه که برخىها مىپندارند از طریق صحراى سینا بوده است؛و نه آن گونه که برخى دیگر،در جهل علمى افتاده و بنى اسرائیل را به فلسطین مىآورند!آن هم در حالى که در باب 13 سفر خروج،در شماره 17، صریحا آورده شده که: خدا ایشان را از راه زمین فلسطینیان رهبرى نکرد،هر چند آن نزدیکتر بود...اما خدا قوم را[در جهت عکس]از راه صحراى دریاى قلزم[دریاى سرخ؛یعنى به سوى جنوب]دور گردانید.داستان خروج بنى اسرائیل از مصر،آن هم از طریق دریا و نه از طریق خشکى،در آیات و سورههاى چندى از قرآن کریم آمده است که ما تنها به آیات سوره شعرا-آیات 60 تا 66-بسنده مىکنیم: فاتبعو هم مّشرقین*فلمّا تراء الجمعان قال اصحاب موسى انّا المدرکون*قال کلاّ انّ معى ربّى سیهدین*فاوحینا الى موسى ان اضرب بّعصاک البحر فانفلق فکان کلّ فرق کالطّود العظیم*و ازلفنا ثمّ الاخرین*و انجینا موسى و من معه اجمعین*ثمّ اغرقنا الاخرین* فرعونیان به هنگام برآمدن آفتاب از پى آنها رفتند.چون آن دو گروه یکدیگر را دیدند،یاران موسى گفتند:گرفتار آمدیم.گفت:هرگز،پروردگار من با من است و مرا راه خواهد نمود.پس به موسى وحى کردیم که:عصایت را بر دریا بزن.دریا بشکافت و هر پاره چون کوهى عظیم گشت.و آن گروه دیگر را نیز به دریا رساندیم.موسى و همه همراهانش را رهانیدیم و آن دیگران را غرقه ساختیم.در سوره بقره نیز همین مفهوم و گفته خطاب به بنى اسرائیل آورده شده است: و اذ فرقنا بکم البحر فانجیناکم و اغرقنا ال فرعون و انتم تنظرون و آن هنگام را که دریا را برایتان شکافتیم و شما را رهانیدیم و فرعونیان را در برابر چشمانتان غرقه ساختیم.در آیات دیگرى از قرآن عزیز نیز این مضمون آمده است.مضمون مشترک همه این آیات آن است که خروج از مصر از طریق ورود به مسیرهاى عبورى بوده که خداوند با شکافتن دریا و به خشکى تبدیل کردن آن مسیرها تا پایان خروج حضرت موسى و همه همراهانش صورت گرفته است که به دنبال آن خداوند دریا را به وضع پیشین خود برگردانده و آن را به هم آورده است تا فرعون و سپاهیان و مصرىهاى همراهش غرق شوند.و این، ثابت مىکند که خروج از مصر با گذر از دریاى سرخ و به طرف ساحل شرقى،یعنى خاک حجاز بوده است.باز هم دلایل دیگرى براى تأکید بر این مطلب خواهیم آورد.بار دیگر به کتاب«عهد قدیم»و«سفر خروج»بر مىگردیم که درباره خروج بنى اسرائیل از طریق دریا و رخدادهاى پس از آن،مىگوید: پس موسى اسرائیل را از بحر قلزم کوچانید و به صحراى شور آمدند و سه روز در صحرا مىرفتند و آب نیافتند پس به«مارّه»رسیدند...پس به ایلیم آمدند و در آن جا دوازده چشمه آب و هفتاد درخت خرما بود و در آن جا نزد آب خیمه زدند. 1 آب«مارّه»یا«چشمه مارّه»همان آب«مرّ»است که در نزدیکى«منى»در حجاز قرار دارد.در کتاب«ابو الفداء»-در گذشته به سال 732 هجرى و حدود سال 1350 میلادى-آمده است که: گودال«مرّ»ناحیهاى است که چند روستا و نخلستان در آن قرار دارد و آبهایى در آن جارى است.این ناحیه با مکه یک روز فاصله دارد و در ایامى که در مکه و منى با کمبود آب مواجه مىشوند،حاجیان به گودال«مرّ»مىآیند و از آن جا با خود آب به منى مىبرند.
«ابو على احمد بن عمر بن رسته»در گذشته به حدود سال 900 میلادى در کتابش،«الاعلاق النفیسة»در فصلى تحت عنوان«راه مدینه به مکه»مىگوید: از«عسفان»تا گودال«مرّ»34 میل (مایل) فاصله است.گودال مرّ،روستاى زیبا و بزرگى است که جمعیت بسیار و نخلستان بزرگى دارد.در این روستا برکهاى است که آب از کوه بدانجا سرازیر مىشود.
«هوارد بلوم»نویسنده آمریکایى،در کتابش،«طلاى خروج»-که منظورش همان طلایى است که بنى اسرائیل از قبطیان مصر دزدیدند و با خود به حجاز بردند-مىنویسد: چشمه«مارّه»در حجاز است.همچنین کوهى که خداوند بر فراز آن با موسى سخن گفت در حجاز قرار دارد. 1 بار دیگر به بحث مسیر بنى اسرائیل از طریق خشکى و جابه جا شدن آنها از نقطهاى به نقطه دیگر-با نامهایى که در کتاب عهد قدیم آمده است-بر مىگردم.یکى از این اماکن صخرهاى است که در«حوریب»حضرت موسى علیه السلام ضربهاى بر آن زد،و بر اثر ضربه ایشان آبى روان شد که بنى اسرائیل از آن نوشیدند.این کار،در برابر چشمان بزرگان بنى اسرائیل صورت گرفت و حضرت موسى آن مکان را«مسّه»نامید.مسّه پیشگفته در نقشه ترسیم شده در داخل جلد کتاب مقدس،نشان داده شده است و به روشنى مشخص مىشود که این نقطه در حجاز قرار دارد.در سفر اعداد،باب 12،شماره 16 آمده است: و بعد از آن قوم از«حضیروت»کوچ کرده در صحراى فاران اردو زدند.این صحراى فاران در حجاز،در حوالى مکه مکرمه قرار دارد.در سفر پیدایش،باب 21، شماره 20 درباره حضرت اسماعیل مىگوید: و در صحراى فاران ساکن شد...که خداوند پس از عبور حضرت موسى و قومش از دریاى سرخ و پیمودن صحرا،با او بر روى کوه سخن گفت: و خداوند به موسى گفت نزد من به کوه بالا بیا و آن جا باش تا لوحهاى سنگى و تورات و احکامى را که نوشتهام تا ایشان را تعلیم نمایى به تو دهم. خداوند از موسى علیه السلام مىخواهد که از بنى اسرائیل هدایایى بگیرد و جایگاه[معبدى]مقدس براى پروردگار بسازند تا در میان آنان ساکن شود: موافق هر آن چه به تو نشان دهم از نمونه مسکن و نمونه جمیع اسبابش همچنین بسازید. در بابهاى پسین تا باب سىام به وصف«معبد»یا«مقدس»پرداخته است.سؤالى که این جا مطرح مىشود آن است که این«مقدس»در کجا ساخته شده است.چنین بر مىآید که مکان این معبد براى بنى اسرائیل شناخته شده بوده و برایشان«مقدّس»بوده است.و این،غیر از معابد و هیکلهایى بوده که پس از حضرت موسى ساخته شده و قطعا تا نیمه اول پیش از میلاد در فلسطین و منحصرا در قدس نبوده است.اگر توراتى که بر حضرت موسى نازل شده بر روى دو لوح سنگى نگاشته شده بود،حق داریم از خود بپرسیم که حجم این سنگ نوشتهها برابر چند صفحه کاغذى عهد قدیم (تورات) بوده که در حال حاضر بیش از 1300 صفحه است.این همه صفحه از کجا آمده است؟به طور قطع اینها از جانب کسانى غیر از خدا بوده است و در فاصلههاى زمانى بعدى و قرنها پس از وفات حضرت موسى علیه السلام نوشته شده است.بدین سان آن چه که قوم یهود نگاشته و به تورات افزوده و نام«عهد قدیم»بدان داده،عبارت است از:تاریخ نگاشتهاى که در آن اشتباه و لغزش راه یافته،و پس از گذشت زمان روایتهاى نادرست در آن وارد شده،و احساسات و عواطف و آمال و آرزوها در آن راه یافته است؛آرزوى این که اى کاش اینها نیز همانند ملتهاى دیگرى چون آشورىها،بابلىها، ایرانىها و...داراى قدرت و شوکت و استیلا بر دیگران باشند.از این رو،تاریخى خیالى ساختند و گذشتهاى در آن براى خود به تصویر کشیدند که قدرت و شکوه و اشغال کشورها و سرزمینهاى دیگران و نابودى مردم آنها و شکنجه و کشتار،حتى کشتار حیوانات و سوزاندن روستاها و مزارع و شهرها،وجه تمایز آن بود.این تاریخ سازى از آن رو صورت گرفت که بر خفّت و خوارى آنها در مصر سرپوش نهد.همچنین در خلال دورهاى که از دست فرعون و شکنجههایش نجات یافته بودند،خداوند به دلیل روى آوردن به گوساله پرستى،از آنها انتقام گرفت.پس از گردنکشى در برابر حضرت موسى و خوددارى از رفتن به جنگ با«عمالقه»در مرکز جزیرة العرب و جنوب آن نیز-که به دلیل ترس از رودرویى با ساکنان آن جا بود-بار دیگر خداوند از آنها انتقام گرفت.بنابراین،واکنش یهود در قالب جعلیات نویسندگان و تاریخ نگاران یهودى،متجلى شد.آنها افتخارات ملتهاى قوى را به شکلى خیالى براى خود جعل کردند و براى گذشتگانشان تاریخى همانند آن اقوام به هم بافتند.«استاد دکتر محمد بیومى مهران»،استاد تاریخ باستان مصر و خاور نزدیک و رئیس بخش تاریخ و آثار تاریخى مصرى و اسلامى دانشگاه اسکندریه،هم در کتاب«بررسىهاى تاریخ باستان عرب» مىگوید: بدون شک تمام این داستانهایى که در تورات آمده است،هیچ نشانى از حقیقت ندارند و صرفا داستانهایى است که یهودیان اسیر در بابل (586-539 پیش از میلاد) قرنهاى قرن پس از رخ دادن این حوادث ثبت کردهاند.شاید در فاصله طولانى میان رخدادن حوادث و ثبت آنها دلیلى نهفته باشد که این خلط مبحث شگفت را توجیه کند؛و بلکه بتواند توجیهى باشد بر گزافهگویىها و تفاخر به جنایاتى که یهود مرتکب شده است.اما واقعیت این است که این رخدادها بىاساس بوده و جز در ذهن نویسندگان آن وجود خارجى نداشتهاند.این نویسندگان بربریّت و توحش آشورىها را دیده و به همین دلیل دچار این توهم شده بودند که اسلافشان هم مرتکب همان بدرفتارىها شده و به همان شکل دیگران را خوار و ذلیل ساختهاند. 1 نکته بعدى آن است که تورات در حجاز بر موسى نازل شده و آن گونه که هواردبلوم گفته،نام کوه[محل نزول تورات]هم«لوز»بوده است.در سفر اعداد،باب 13،خداوند از موسى خواسته است که مردانى را براى جاسوسى به کنعان بفرستد.در شمارههاى 17 تا 20 مىگوید: و موسى ایشان را براى جاسوسى زمین کنعان فرستاده به ایشان گفت از این جا[که ساکن هستیم]به جنوب رفته به کوهستان برآیید.و زمین را ببینید که چگونه است و مردم را که در آن ساکنند که قوىاند یا ضعیف،قلیلاند یا کثیر.و زمینى که در آن ساکناند چگونه است،نیک یا بد.و در چه قسم شهرها ساکناند در چادرها یا در قلعهها.و چگونه است زمین،چرب یا لاغر؛درخت دارد یا نه.پس قوى دل شده از میوه زمین بیاورید.و آن وقت موسم نوبر انگور بود.در همان باب،شمارههاى 25 و 26،مىگوید: و بعد از چهل روز از جاسوسى زمین برگشتند.و روانه شده نزد موسى و هارون.و تمامى جماعت بنى اسرائیل به«قادش»در بیابان«فاران»رسیدند.در شمارههاى 27-29 نیز مىگوید: و براى او حکایت کرده،گفتند:به زمینى که ما را فرستادى،رفتیم.و به درستى که به شیر و شهد جارى است و میوهاش این است.[خوشههاى بزرگ انگور].لیکن مردمانى که در زمین ساکنند،زور آورند و شهرهایش حصاردار و بسیار عظیم.و «بنى عناق»را نیز در آن جا دیدیم.و«عمالقه»در زمین جنوب ساکنند.ملاحظه مىکنیم که حضرت موسى در حجاز و در«صحراى فاران»و جاسوسانى را که به سمت جنوب فاران گسیل کرده،از این کوه بالا فرستاده تا بر فراز کوههاى حجاز برایش کسب خبر کنند.این جاسوسان 40 روز غائب بودند.اما چه مسافتى به سمت جنوب پیش رفتند و به کجا رسیدند؟این راز نهفته را در این جا به خواننده وا مىگذارم و هنگام صحبت از حضرت سلیمان و زمامداریش در یمن،بار دیگر بدان خواهم پرداخت.هنگامى که بنى اسرائیل از رفتن به جنوب ترسیدند و از دستورات حضرت موسى علیه السلام سرپیچى کردند،خداوند با هلاکت تمامى افراد 20 سال به بالاى آنها در شبه جزیره عرب،آنها را مجازات کرد: لاشهاى شما در این صحرا خواهد افتاد و جمیع شمرده شدگان شما بر حسب تمامى عدد شما از 20 ساله و بالاتر که بر من همهمه کردهاید.شما به زمینى که درباره آن دست خود را بلند کردم که شما را در آن ساکن گردانم،هرگز داخل نخواهید شد. در همین باب باز هم داریم: لیکن لاشهاى شما در این صحرا خواهد افتاد و پسران شما در این صحرا چهل سال آواره بوده بار زناکارى شما را متحمل خواهند شد تا لاشهاى شما در صحرا تلف شود. نابودى بنى اسرائیل در«تیه»[بیابان بى آب و علفى که انسان در آن گم مىشود]بود و جز افراد زیر بیست سال،کسى از آنان باقى نماند.شمار افراد باقیمانده نیز آن قدر نبود که بتوانند چنان خیالاتى را به عمل برسانند و کشورهاى توانمند و داراى قدرت دفاعى و عزّت و شکوه را، به طور کامل،همراه با ساکنان و دارایىهایشان نابود کنند و پس از سوزاندن سرزمینهایشان بر آنها مسلط شوند.«عمالقه»اى که جاسوسان با آنها دیدار کرده بودند،در مرکز حجاز،در اطراف مکه مکرمه و مدینه منوره،ساکن بودند.در کتاب«الاعلاق النفیسه»-که مؤلف آن،ابن رسته،در سال 897 م.فوت شده است-از«عثمان بن محمد بن عبد الرحمن بن عبد الله تمیمى»و بزرگان دیگرى از اهالى مدینه نقل شده که:در گذشته،قومى در مدینه مىزیستهاند که«صعل و فالج»نام داشته و حضرت داوود علیه السلام با آنها جنگیده است.همچنین از آنها نقل شده که:عمالیق[ عمالقهها]در سراسر کشور پخش شده بودند.«جرهم»نیز در مکه بودند و کنعانىها در مصر.از«عروة بن زبیر»نقل شده که:
عمالیق
در سراسر کشور پراکنده شدند و در مکه و مدینه و سراسر حجاز سکونت گزیدند و ظلم و ستم بسیار گستردهاى روا داشتند.حضرت موسى علیه السلام لشکرى از بنى اسرائیل را به جنگشان فرستاد و آنها را در حجاز به قتل رساند.در جاى دیگرى مىگوید: حجاز در آن زمان پردرختترین سرزمین خداوند و پر آبترین آن بود.این،نخستین سکونت یهود،پس از عمالیق،در حجاز بود.باز هم در جاى دیگرى مىگوید: در مدینه،یهودیان بنى اسرائیل روستاها و بازارهایى داشتند که محلههایى عرب نشین در میان آنها ساکن شده بودند.این عربها در میان آنها زندگى مىکردند و خانه و کوشک مىساختند.یکى از قبایل عرب که پیش از سکونت اوس و خزرج در مدینه با یهودیان مىزیستند،«بنى انیف»بود که افراد آن در یکى از محلههاى«بلّى»ساکن بودند.برخى از آنها مىگویند:شنیدهایم که«بنى انیف» بازمانده عمالیق بودهاند.در جاى دیگرى نیز مىگوید: در دوره جاهلیت به یثرب،«غلیة»گفته مىشد.یهودیان میان عمالیق سکونت گزیدند و بر آنها پیروز شدند.ابن رسته در جایى که درباره کعبه و مسجد الحرام سخن مىگوید،ذکر مىکند که حضرت ابراهیم علیه السلام هنگامى که به مکه آمد،همسر و فرزندش،حضرت اسماعیل،همراهش بودند.«و عمالیق که در اطراف مکه سکونت داشتند،فرزندان عملیق بن اسلیغا بن لوذ بن سام بن نوح بودند.» نویسنده کتاب«الاعلاق النفیسة»در جاى دیگرى مىگوید: از حضرت على علیه السلام روایت شده که فرمودند:«پس از حضرت ابراهیم و اسماعیل خانه کعبه تخریب شد و عمالقه آن را بازسازى کردند.بار دیگر نیز تخریب شد و قبیلهاى از «جرهم»آن را بازسازى کردند.باز هم تخریب شد و قریش آن را بازسازى کردند.بنابر آن چه پیش از این گفتیم،روشن شد که پیش از یهودیان،عمالیق[عمالقه]در حجاز و مکه و مدینه ساکن بودند؛اما یهودیان به میان آنان آمدند و با آنان به جنگ پرداختند تا بر آنها چیره شدند و در شهر یثرب ساکن شدند.این رخداد،پیش از آمدن اوس و خزرج به یثرب و پس از خراب شدن سد«مأرب»،اتفاق افتاد.اما حضرت هارون علیه السلام در خلال دوره سرگردانى (تیه) فوت شد و سه سال پس از او،حضرت موسى علیه السلام در صحراى حجاز رحلت کرد.جسد او نیز از جزیرة العرب خارج نشد و همان جا دفن شد.هنگامى که حضرت مسیح علیه السلام دین مسیحیت را آورد،یهودیان در یمن مىزیستند.آنها «ملک تبّع» را براى جنگ با کسانى که به مسیحیت مىگرویدند،تشویق کردند و دلش را نسبت به آنان لبریز از خشم و عناد کردند.این کار از آن رو صورت گرفت که از نفوذ مسیحیان در ملک تبع هراس داشتند و مىترسیدند که مردم یمن به مسیحیت روى بیاورند و یهود دستاوردها و جایگاه خود را نزد ساکنان آن سرزمین از دست بدهد.ذونواس مسیحیان را در«اخدود»مىسوزاند.در قرآن عزیز در سوره«بروج»در این باره آمده است: قتل اصحاب الاخدود*النّار ذات الوقود*اذهم علیها قعود*و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود که اصحاب اخدود به هلاکت رسیدند؛آتشى افروخته از هیزمها؛آن گاه که بر کنار آتش نشسته بودند؛و بر آن چه بر سر مؤمنان مىآوردند،شاهد بودند.منظور از مؤمنان در آیات پیشگفته،کسانى است که از حضرت مسیح علیه السلام پیروى مىکردند و به دین نصرانیت گردن نهادند.مسیحیت از جنوب جزیرة العرب و از آن جا از جهت غرب (حبشه) ، به سمت مقابل یمن،گسترش یافت.
جزیره سامرى
این جزیره در دریاى قلزم (دریاى سرخ) قرار داشت و گروهى از یهودیان سامرى پس از وفات حضرت موسى در صحراى تیه،در آن سکونت گزیده بودند.تا آمدن حضرت داوود علیه السلام بیش از 400 سال گذشت.بنى اسرائیل در فاصله میان وفات حضرت موسى تا آمدن حضرت داوود کجا بودند و چه سرگذشتى داشتند؟ قطعا در فلسطین نبودند؛زیرا هیچ نشان و تاریخ مدونى در آن جا ندارند.در دوره حکومت حضرت داوود و سلیمان علیهما السلام نیز،یهود در فلسطین نه آثار تاریخى دارند و نه هیچ نشان دیگرى.دلیل این مسأله هم آن است که آنها اصولا در فلسطین نبودند و در آن حکومتى نداشتند؛چرا که یهودیان فقط در جزیرة العرب پراکنده شده بودند.تبعید به بابل از جزیرة العرب صورت گرفت و در میان تبعید شدگان گروهى از یهودیان اصالتا بنى اسرائیلى ساکن جزیرة العرب و عربهایى که در خلال 7 قرن پیش از تبعید،به آیین یهود گرویده بودند،قرار داشتند.
سلیمان علیه السلام در یمن
حضرت سلیمان 476 سال پس از خروج بنى اسرائیل از مصر و رفتن به حجاز،به حکومت رسید.کتاب عهد قدیم (تورات) نیز در سفر اول پادشاهان این مسأله را تأیید مىکند: و واقع شد در سال 480 از خروج بنى اسرائیل از زمین مصر در ماه زیو که ماه دوم از سال چهارم سلطنت سلیمان بر بنى اسرائیل بود که بناى خانه خداوند را شروع کرد. 1 سپس به وصف خانه مىپردازد که براى تکمیل ساختمانش 7 سال زمان نیاز بوده است.نکته مهم در نقل قول پیشگفته آن است که حضرت سلیمان در قرن هشتم پیش از میلاد بر بنى اسرائیل حکومت مىکرده است و نه در قرن دهم،آن گونه که در کتابهاى تاریخ نگاران جعل شده یا به سبب بىاطلاعىشان آورده شده است؛چرا که خروج بنى اسرائیل از مصر در سال 1221 پیش از میلاد بوده است که اگر 476-فاصله تا حکومت سلیمان-را از آن کم کنیم آغاز حکومت حضرت سلیمان؛یعنى سال 754 پیش از میلاد،به دست مىآید: 1221-476 754 این نتیجه واضح،حکومت حضرت سلیمان در قدس را،در سال 963 پیش از میلاد،نفى مىکند.همچنین روشن مىسازد که حضرت سلیمان در آن هنگام،یعنى بیش از 218 سال پیش از آغاز حکومتش،هنوز به دنیا نیامده بود.سال 745 پیش از میلاد،به عنوان تاریخى براى آغاز حکومت حضرت سلیمان،با این واقعیت معروف تاریخى مطابقت دارد که ایشان با بلقیس در یک دوره حکومت مىکردهاند.کشور«سبأ»در سال 800 پیش از میلاد شکل گرفت.اما بلقیس نخستین حاکم سبأ پس از شکل گرفتن آن نبود،چرا که در سال 715 پیش از میلاد حکومتش به سر آمد.مقایسه این دو تاریخ ثابت مىکند که حضرت سلیمان در قرن هشتم پیش از میلاد حکومت مىکرده است؛اما یهودیان ادّعا مىکنند که«معبد»در دوره حضرت سلیمان و در قرن دهم پیش از میلاد ساخته شده است؛حال آن که ایشان در آن قرن به دنیا هم نیامده بودند.
دلایل دیگر زندگى حضرت سلیمان در یمن:
از دلایل دیگر زندگى حضرت سلیمان در یمن،آیاتى از قرآن کریم است که بخشى از آن در سوره«نمل»آمده است:
1.داستان هدهد سلیمان و بلقیس
خداوند سبحان درباره حضرت سلیمان مىفرماید: و تفقّد الطّیر فقال مالى لا ارى الهدهد ام کان من الغائبین*لاعذّبنّه عذابا شدیدا او لاذبحنّه اولیاتینّى بسلطان مّبین*فمکث غیر بعید فقال احطت بمالم تحط به و جئتک من سبا بنبا یّقین*انّى وجدتّ امراة تملکهم و اوتیت من کلّ شىء و لها عرش عظیمدر میان مرغان جست و جو کرد و گفت:چرا هدهد را نمىبینم،آیا از غایب شدگان است؟به سختترین وجهى عذابش مىکنم یا سرش را مىبرم،مگر آن که براى من دلیلى روشن بیاورد درنگش به درازا نکشید.بیامد و گفت:به چیزى دست یافتهام که تو دست نیافته بودى و از سبا برایت خبرى درست آوردهام.زنى را یافتم که بر آنها پادشاهى مىکند.و از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد.جالب توجه آن است که هنگامى که حضرت سلیمان به عادت روزانهاش،در میان مرغان جست و جو کرد،هدهد را نیافت؛اما غیبت هدهد زیاد طول نکشید (فمکت غیر بعید) .و این، بدان معنا است که مکان اقامت سلیمان هزاران کیلومتر از بلقیس دور نبود،بلکه چند ده کیلومتر دور بود که هدهد توانست از آن جا تا مکان اقامت بلقیس برود و برگردد.این نتیجهگیرى با گفتههاى تاریخ نگاران عرب قبل و بعد از آمدن اسلام،تأیید مىگردد.آنان مىگویند:قصر«صرواح»در یمن،همان«قصر سلیمان»است و«قصر قشیب»در یمن نیز همان «قصر بلقیس»است.پس از آن که هدهد خبر بلقیس و تخت او را به حضرت سلیمان داد،او (که زبان مرغان را از جانب خداوند آموخته بود) به هدهد گفت: اذهب بّکتابى هذا فالقه الیهم ثمّ تولّ عنهم فانظر ماذا یرجعون*قالت یا ایّها الملا انّى القى الىّ کتاب کریم*انّه من سلیمان و انّه بسم اللّه الرّحمن الرّحیم*الاّ تعلوا علىّ و اتونى مسلمین* 1 این نامه مرا ببر و بر آنها افکن،سپس به یکسو شو و بنگر که چه جواب مىدهند.زن گفت:این بزرگان نامهاى گرامى به سوى من افکنده شد نامه از سلیمان است و این است:«به نام خداى بخشاینده مهربان»بر من برترى مجویید و به تسلیم نزد من بیایید.و این کار،بردن نامه از حضرت سلیمان براى بلقیس و در انتظار پاسخ او ایستادن و آوردن جواب براى حضرت سلیمان،وقت زیادى از هدهد نگرفت.در ادامه آیات،دنباله داستان نقل مىشود که بلقیس هدیهاى براى حضرت سلیمان علیه السلام مىفرستد تا اگر در پى مال و منال است،از خواستهاش که رفتن او و اهل سبا نزد آن حضرت است، صرف نظر کند.حضرت سلیمان فرستادگان بلقیس را با هدیه او پس فرستاد و تهدید کرد که سپاهى بر سر او و قومش بکشد که توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشند.اما بلقیس با بزرگان قومش مشورت کرد و مسأله را با آنها در میان نهاد و تصمیم گرفت که با آنها نزد سلیمان برود.اگر سلیمان و بلقیس از هم دور بودند،همه این ماجراها به زمان بسیارى احتیاج داشت.
2. وادى نمل»کجاست؟
خداوند متعال در قرآن کریم،درباره حضرت سلیمان مىفرماید: و حشر لسلیمان جنوده من الجنّ و الانس و الطّیر فهم یوزعون*حتّى اذا اتوا على وادى النّمل قالت نملة یا ایّها النّمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنّکم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون سپاهیان سلیمان از جن و آدمى و پرنده گرد آمدند و آنها به صف مىرفتند.تا به وادى مورچگان رسیدند.مورچهاى گفت:اى مورچگان،به لانههاى خود بروید تا سلیمان و لشکریانش شما را بىخبر درهم نکوبند.این«وادى النمل»که در آیات پیش گفته شده،وجود دارد و در«مخلاف خولان رداع»،در یمن، است.
3.عین القطر
در سوره سبأ،خداوند کریم مىفرماید: و لسلیمان الرّیح غدوّها شهر وّ رواحها شهر و اسلنا له«عین القطر»... و باد را مسخّر سلیمان کردیم.بامدادان یک ماهه راه مىرفت و شبانگاه یک ماهه راه.و«چشمه مس» را برایشان جارى ساختیم...«قطر»همان«نحاس»[ مس]است و«عین القطر»پیشگفته در یمن موجود است. (تفسیر ابن کثیر)
.4.منسأة[ عصاى]سلیمان
در سوره سبأ،درباره حضرت سلیمان آمده است: فلمّا قضینا علیه الموت مادلّهم على موته الاّ دابة الارض تاکل منساته... چون حکم مرگ را بر او راندیم،حشرهاى از حشرات زمین،مردم را بر مرگش آگاه کرد.«عصایش»را جوید...نکته قابل توجه در این جا آن است که حضرت سلیمان در حالى که ایستاده و به عصایش تکیه کرده بود،فوت کرد.اما قرآن کریم از واژه«منسأة»براى عصا استفاده کرده است.این واژه عربى نیست،اما مردم یمن با آن آشنایى دارند و مىدانند که در زبان حبشى به معنى عصا است.یمنىها همسایه حبشهاند و با آنها داد و ستد دارند.این،بدان معنا است که حضرت سلیمان بر منسأة،در کشورى که معنایش را مىدانستند،تکیه کرده بود.
5.تندباد،مسخّر سلیمان.
خداوند متعال در سوره انبیا مىفرماید:
و سلیمان الرّیح عاصفة تجرى بامره الى الارض الّتى بارکنا فیها و کنّا بکلّ شىء عالمینو تند باد را مسخّر سلیمان کردیم که به امر او در آن سرزمین که برکتش داده بودیم،حرکت مىکرد،و ما بر هر چیزى آگاهیم.این آیات به وضوح به ما مىگویند که حضرت سلیمان در سرزمین مبارکى نبود و باد«از نزد او، به سوى»سرزمینى جریان مىیافت که خداوند آن را برکت داده بود.وادى مقدس طوى»و«بیت الحرام»در مرکز حجاز،و«مسجد الاقصى»در فلسطین،همه، سرزمین مقدسىاند،اما حضرت سلیمان در هیچ کدام از این سرزمینها نبود.آیات دیگرى نیز در این باره وجود دارند،اما به همین اندازه اکتفا شد.باشد که خواننده بزرگوار،از این نوشتار نکته تازه و سودمندى برگیرد.و همه توفیقها از آن خداوند است.
موشه زیمرمن،تاریخ نگار یهودى:
رابطه میان یهود و سرزمین فلسطین«کاملا ساختگى»است
تاریخ نگار برجسته یهودى،در گفت و گویى با روزنامه سویسى«بوند»ارزش دینى اماکن و آثار تاریخى فلسطین را که یهودیان بدان تمسک مىجویند،تکذیب کرد.استاد تاریخ جدید دانشگاه عبرى بیت المقدس اشغالى،هشدار داد که پدیده افراطىگرى دینى یهودیان و گسترش تفسیر توراتى از درگیرىهاى موجود در فلسطین،رو به افزایش است.«موشه زیمرمن»درباره ورود تحریک کننده رهبر لیکود،اریل شارون،به حرم شریف مسجد الاقصى،مىگوید:«شارون مىدانست که این کار سراسر جهان اسلام را به غلیان وا مىدارد.» زیمرمن درباره«تبعیض ادارى»نسبت به فلسطینیان ساکن سرزمینهاى اشغالى سال 1948 نیز،به عنوان نمونه،اشاره مىکند که:«میزان هزینهاى که دولت براى هر فرد عرب در نظر مىگیرد،بسیار کمتر از یک فرد یهودى است.»همچنین رژیم صهیونیستى،فلسطینیان را در آن مناطق کاملا از وظایف حساس ادارى و مزایاى آنها،دور نگه مىدارد.«موشه زیمرمن»که یکى از چهرههاى برجسته جریان تاریخ نگاران جدید اسرائیلى به شمار مىرود،مىافزاید:«شکاف بین یهودیان و عربهاى اسرائیل در سالهاى اخیر به شدت افزایش یافته است.»و«اسرائیل به شکل روز افزونى خود را دولت یهودى و دینى مىخواند.» وى تأکید مىکند که بیش از یک میلیون عرب در چهارچوب این دولت،به طور کامل از مفهوم شهروندى دور هستند.زیمرمن در مصاحبهاى که دیروز روزنامه سویسى«بوند»منتشر کرد،به پیامدهاى پدیده «تظاهر دینى»در محافل یهودى اشاره مىکند و به ویژه تأکید مىکند: هنگامى که فردى غیر مذهبى (لائیک) مانند یهود باراک،نخست وزیر اسرائیل، مىگوید:نمىتوان از مقدسات چشم پوشى کرد،روشن مىشود که همه ما در گرو نیروهاى دینى هستیم.این تاریخ نگار برجسته اسرائیلى درباره اماکن مذهبى یهودى در فلسطین،تأکید مىکند که: مقدس بودن بسیارى از این اماکن (براى یهودیان) کاملا ساختگى است.وى به قبر حضرت یوسف اشاره مىکند که یهودیان آن را براى خود مقدس مىدانند و مىگوید این قبر هیچ تقدسى ندارد.زیمرمن هشدار مىدهد که رژیم صهیونیستى که اکثریت آن را افراد لائیک تشکیل مىدهند،به استراق سمع کسانى مىپردازد که به خدمت سربازى نمىروند.این اشاره او به بخشهاى افراطى است که از سربازى اجبارى در ارتش اشغالگر معاف هستند.به اعتقاد او اشاعه ادعاهاى ساختگى درباره مقدس بودن برخى اماکن و آثار تاریخى فلسطین براى یهودیان،در حقیقت با هدف«نشخوار کردن تاریخ است تا مهاجرت یهودیان به فلسطین،بازگشت به سرزمین مقدس نام نهاده شود.»و با هدف ایجاد ارتباط دینى میان این سرزمین و یهودیانى که از سراسر جهان به اسرائیل مىآیند.موشه زیمرمن تأکید مىکند که این اندیشه،مانع اساسى در راه تحقق صلح با فلسطینىها است؛ و مىگوید: همین اندیشه سبب شده که ملتى اسرائیلى بیاید و سرزمینى را (در کرانه غربى یا نوار غزه) براى خود-به رغم آن که براى امنیت کشورش اهمیتى ندارد-جدا کند.و تا وقتى که این سرزمین،مقدس به شمار مىآید،نمىتوان اسرائیل را از آن بیرون کرد.وى مىافزاید: من بسیار هراسناکم که نکند براى مجبور کردن این ملت به رفتار مسالمت آمیز،به یک فاجعه نیاز باشد.
باستان شناس اسرائیلى،اسرائیل فینکلشتاین:
هیچ رابطهاى میان یهودیان و بیت المقدس وجود ندارد
معبد سلیمان فقط خرافات است
افزون بر حقایقى که تاریخ دانان عرب و مسلمان بر آن تأکید مىکنند،گاه گاهى از درون خود رژیم صهیونیستى اعترافاتى صورت مىگیرد که:هیچ ارتباطى میان یهود و شهر بیت المقدس اشغالى و مسجد الاقصى وجود ندارد که رژیم صهیونیستى ادعا مىکند مسجد الاقصى بر خرابههاى معبد سلیمان بنا نهاده شده است.در این راستا باستان شناس اسرائیلى و استاد دانشگاه تل آویو،«اسرائیل فینکلشتاین»،وجود هر گونه رابطهاى میان یهود و شهر قدس را مورد شک و تردید قرار داده است و اشاره مىکند که معبد خیالى سلیمان،خرافه کامل است و مطلقا وجود خارجى ندارد.فینلکشتاین مىگوید: باستان شناسان یهودى هیچ شواهدى تاریخى یا باستانى نیافتهاند که ثابت کند معبد سلیمان واقعا وجود خارجى داشته است،بلکه صرفا نویسندگان یهودى تورات بودند که در قرن سوم،داستانهایى ساختند و به تورات اضافه کردند که هرگز وجود خارجى پیدا نکرده بود.باستان شناسان اسرائیلى دیگرى نیز ادعاهاى یهود درباره پیشینه تاریخىشان در فلسطین را زیر سؤال برده و تأکید کردهاند که معبد خیالى سلیمان وجود خارجى ندارد و ادعاى زیستن ازلى یهود در فلسطین نادرست است.فینکلشتاین مىافزاید: پژوهشگران هیچ نشان و شاهد باستانى نیافتهاند که برخى داستانهاى تورات را تأیید کند؛مثلا داستان خروج،سرگردانى در صحراى سینا،و پیروزى یوشع بر کنعان.چرا که در همین مورد اخیر اسرائیلىهاى اولیه،بازمانده تمدن کنعانى اواخر عصر برنز در این منطقه هستند که به تدریج ازدیاد یافتهاند.و هیچ نبرد نظامى شدیدى در این جا رخ نداده است.فینکلشتاین پا را از این فراتر مىنهد و داستان داوود را هم-که شخصیتى ساخته تورات است و بر اساس اعتقادات یهود،بیشترین ارتباط را با قدس دارد-زیر سؤال مىبرد و مىگوید: هیچ پایه و اساس و شاهد و دلیل تاریخى بر وجود این پادشاه جنگجویى که قدس را پایتخت خود قرار داده و«مسیا»از نسل او آمده تا ناظر ساخت معبد سوم باشد، وجود ندارد.و شخصیتى به نام داوود-که به دلیل متحد کردن کشورهاى یهودا و اسرائیل،به عنوان یک رهبر از احترام فراوان برخوردار بوده-صرفا خیال و توهم است و هرگز وجود خارجى نداشته است.فینکلشتاین در ادامه تأکید مىکند که وجود بانى معبد،یعنى سلیمان بن داوود،نیز مورد تردید است؛چرا که تورات مىگوید او بر امپراتورى از مصر تا نیل حکومت مىکرد؛اما هیچ اثر باستانى و نشان تاریخى وجود ندارد که نشان دهد این کشور متحد و بسیار وسیع،روزى روزگارى وجود خارجى داشته است.اگر هم چنین کشورهایى وجود خارجى داشتهاند،صرفا به صورت قبایلى بودهاند که جنگهایشان نیز جنگهاى قبیلهاى محدودى بوده و در نتیجه بیت المقدس داوود،جایى فراتر از یک روستاى فقیر و خشک نبوده است.هیچ نشان و اثر تاریخى و باستانى نیز وجود ندارد که ثابت کند معبد سلیمان وجود خارجى داشته است.فینکلشتاین اصرار مىورزد که داستانهاى تورات با آثار باستانى که اخیرا کشف شده مطابقت ندارد؛مثلا شهر«مجدو»را سلیمان بنا ننهاده،بلکه«آخاب»آن را بنا نهاده است.همچنین روشن شده که بنى اسرائیل«کنعان»را شکست ندادهاند،چرا که جنگهاى بین آنها، رقابتى بوده که نویسندگان تورات در قرن سوم بدانها شاخ و برگ داده و داستانهایى درباره آنها ساختهاند که هیچ گاه رخ ندادهاند.شاید داوود و سلیمان هم همان جا بودهاند،اما نه به عنوان دو رهبر بزرگ،بلکه به عنوان بزرگان قبیلهاى با جمعیت متوسط که در قرن دهم پیش از میلاد مىزیسته است.
درهاى تخت بلقیس پس از گذشت سه هزار سال از بناى آن،باز مىشود
یمن سه هزارمین سالگرد ساخت تخت ملکه بلقیس،مشهورترین ملکه منطقه جنوب جزیرة العرب مشهور به ملکه سبا را جشن گرفت.این مراسم 15 سال پس از آغاز عملیات ترمیم و کانال زنى در معبد معروف به«بران»،برگزار شد.این معبد در قرن هشتم پیش از میلاد تأسیس شد و مربوط به عصر پیامبر خدا،حضرت سلیمان است.مجموعه تخت بلقیس تشکیل مىشود از: -منبرى که پنج ستون مشهور از آن بالا رفتهاند.البته ستون ششم شکسته است.2-حیاطى بزرگ در جلو 3-دیوارهاى بزرگ 4-آجر و سنگهاى بلق و مرمر 5-قناتى براى آب آشامیدنى 6-چاه سبأ که آب آن همراه قربانیانى که تقدیم الاههها مىشد،مورد استفاده قرار مىگرفت.نخست وزیر یمن گفت:بازگشایى تخت بلقیس گذشته و حال را به هم وصل مىکند؛چرا که این معبد نماد مجد و شکوه حکومت سبأ است که در روزگار کهن یمن را متحد گردانیده است.وزیر فرهنگ یمن اظهار داشت که:این معبد یمن را به نقشه فرهنگى جهان بر مىگرداند و حضور این کشور را در محافل مربوط به«میراثهاى انسانى»تقویت مىکند و گردشگرى را در این کشور فعال مىکند.وى افزود:تخت بلقیس متعلق به بزرگترین ملکه تاریخ یمن است که نمونه بارزى از تمدن کشور است.در حاشیه مراسمهایى که برگزار شد،تأسیس«کمیته مقدماتى جمعیت بین المللى حفاظت از آثار باستانى مأرب»اعلان گردید.گروهى از نخبگان علاقهمند به موزهها و باستان شناسان در آن مشارکت دارند و نخست وزیر یمن ریاست آن را به عهده دارد.
باستان شناس اسرائیلى؛مایر بن دوف:معبدى در قدس وجود ندارد
مایر بن دوف با تأکید مىگوید:این ادعاها که بقایاى معبد در بخش پایین حرم شریف قدس قرار دارد،صحت ندارد.سخنان وى درباره آن بخشى است که معبد سلیمان خوانده مىشود و «مصلاّى مروانى»است.وى مىگوید:در دوره پیامبرى حضرت سلیمان علیه السلام در این منطقه معبد امپراتور روم، هرودت،قرار داشت،اما رومىها آن را ویران کردند.در دوره اسلامى هیچ نشانى از معبد در این منطقه وجود نداشت.در دوره اموى مسجد الاقصى و مسجد قبة الصخره ساخته شدند.از همین مکان بود که پیامبر خدا،حضرت محمد صلّى اللّه علیه و اله و سلم به وسیله«براق»به آسمان عروج کرد.
دلیل جغرافیایى
این باستان شناس اسرائیلى اشاره مىکند که منطقه حرم شریف«قدس»در گذشته در سطحى قرار داشت که با سطح امروزى آن تفاوت دارد.مثلا معبد هرودوت رومى در سطح بالاترى نسبت به سطح امروزى مسجد قبة الصخره قرار داشت.وى در ادامه مىافزاید از خلال جستجوها و پژوهشهایى که انجام دادهایم مىتوانیم معادله جبرى را حل کنیم و به جواب برسیم که آن منطقه چگونه بوده است.این باستان شناس تأکید مىکند که معبد هرودت هیچ رابطهاى با مسجد قبة الصخره نداشته و بلکه پنج متر نیز از آن بلندتر بوده است.
صلیبىها و معبد
هنگامى که مسلمانان به این دیار آمدند،بر صخرهاى که در این منطقه قرار داشت و هیچ ارتباطى با معبد نداشت،مسجدى ساختند.و این صلیبىها بودند که مسجد (قبة الصخره) را «معبد صخره»نامیدند.
معبدى در بیت المقدس وجود ندارد
بن دوف مىافزاید:هنگامى که حفارىهایى در بخش پایینى آن منطقه انجام دادیم، چاههاى آب منشعب شده را پیدا کردیم.در خلال مسیر حفارىها و پژوهشهایى هم که در طول 25 سال گذشته انجام دادیم،صرفا قناتهاى آب را دیدیم و به چیز دیگرى بر نخوردیم.و این، یعنى آن که معبدى در آن جا وجود ندارد (بقایایى از آن معبد بر جاى نمانده است) .به عبارت دیگر،اگر حفارى کنیم،مطلقا نمىتوانیم بقایایى از معبد بیابیم که نشانى از آن دوره داشته باشد.
طلاى خروج 2 :کتابى از نویسنده آمریکایى،هوارد بلوم
تصاویرى که در پى خواهیم آورد از کتاب زیر برگرفته شدهاند: در این کتاب،نویسنده تلاش مىکند که بر این اعتقاد رایج خط بطلان بکشد که کوه طور که خداوند بر فراز آن با حضرت موسى سخن گفته،در صحراى سینا قرار دارد.وى مىگوید این کوه همان کوه«لوز»است که در شمال غربى جزیرة العرب قرار دارد.در مقدمه کتاب آمده است که متخصصان برجسته پژوهشهاى توراتى دانشگاههاروارد و پنسیلوانیا مىگویند کوه طور قطعا در شبه جزیره سینا قرار ندارد،بلکه در شمال غربى جزیرة العرب قرار دارد.با وجود این،هرگز به این پژوهشگران اجازه داده نخواهد شد که وارد این منطقه شوند تا بتوانند دلیلى براى درستى گفتههاى خویش بیابند.هنگامى که دو پژوهشگر آمریکایى،کرونوک و ولیامز،با این مشکل مواجه شدند که ورود به آن جا ممنوع است،با روشى متهورانه به آن جا نفوذ کردند.آنها مىگویند:آن چه که بر فراز کوه معروف به«کوه لوز»کشف کردهایم،وحشت جهانیان را برخواهد انگیخت و خوانندگان را وا مىدارد که درباره نقش تورات در تاریخ به شکل دیگرى بیندیشند.آنها«مذبح سنگى»را که«گوساله طلایى»بر روى آن پرستش مىشد،پیدا کردند.همچنین 12 ستونى را که حضرت موسى فرمان برافراشتن آنها را صادر کرده بود؛و غارى را که ایشان در آن مىخوابیدند،یافتند.آن چه که بسیار شگفت انگیز است،یافتن قطعه زمینى است که به شکل غیر طبیعى سوخته است.این قسمت سوخته کوه که بر فراز آن قرار دارد،همان جایى است که خداوند به حضرت موسى،دو لوح نوشته سنگى عطا فرمود.این دو محقق،شکافته شدن آب دریاى سرخ را نیز چنان شرح مىدهند که ما را به حقیقت راهنمایى مىکنند.یکى از اکتشافاتى که بدان دست یافتهاند این حقیقت است که:مقدسترین نقطه کره زمین،منطقهاى نظامى است که ورود به آن ممنوع است و فوق سرّى نگه داشته مىشود.در حالى که این دو ماجراجو خط سیر حضرت موسى را پى مىگیرند،ما به مهرههاى پیادهاى تبدیل شدهایم که در بازى خطرناک فریبها و حیلهگرىها و سیاستهاى بین المللى به بازى گرفته شدهایم.در ادامه،برخى از تصاویر و نقشههاى کتاب«طلاى خروج»هوارد بلوم را برایتان برگزیدهایم:
نقشه خاورمیانه
،به شکلى که در صفحه داخل جلد کتاب مقدس آمده است.از انتشارات«کتاب مقدس»سال 1997
کوه«لوز»که در شمال غربى جزیرة العرب قرار دارد و همان مکانى است که دو محقق آمریکایى؛ ولیامز و کرونک با توجه به راهنمایىهاى کتاب مقدس یافتهاند.و این،واقعا همان کوهى است که حضرت موسى علیه السلام بر فراز آن الواح را از پروردگار دریافت کرد و نشان مىدهد که این رخداد بر فراز آن چه که«کوه سینا»نامیده مىشود و در صحراى سینا قرار دارد،به وقوع پیوسته است.چشمه«مارّه»واقع در ساحل جزیرة العرب و رو بهروى تنگههاى«تیران» (بر اساس عکسى که دو محقق آمریکایى ولیامز و کرونک برداشتهاند.) کوه«رب»یا کوه«سینا»واقع در شمال غربى جزیرة العرب که حضرت موسى علیه السلام الواح را بر فراز آن دریافت داشته است.
نویسنده: حاج زکى على غول