دانسته‏هاى من از تاریخ کهن یهود از مطالبى برگرفته شده بود که در کتاب‏هاى تاریخى و تورات مى‏خواندیم و نیز آن چه همه جا شایع بود و مى‏گفتند:یهود در فلسطین آثار تاریخى و اماکن مقدسى دارد؛بنى اسرائیل در این سرزمین زمامدارى مى‏کرده‏اند و دو دوره،یکى در قدس‏ و دیگرى در نابلس،حکومت را در دست داشته‏اند؛و داوود و سلیمان-که درود خداوند ارزانیشان‏ باد-در فلسطین زندگى مى‏کرده‏اند.این مجموعه اطلاعات به عنوان حقایق مسلم تاریخى و واقعیت‏هایى که در روزگاران کهن در فلسطین رخ داده است،در ذهنم ریشه دوانده بود.برخى از تاریخ نگاران عرب نیز،چه بسا این‏ اقوال را از نویسندگان بیگانه برگرفته و در کتاب‏هاى تاریخى خود درباره قدس و فلسطین به‏ آن‏ها اعتماد کرده‏اند.از جمله این تاریخنگاران-که گفته‏هاى بیگانگان را باور کرده‏اند-مى‏توان‏ فلسطینیان جلاى وطن کرده و کسانى را نام برد که آثارى درباره فلسطین و قدس تألیف کرده‏اند یا مى‏کنند.اما در سال‏هاى اخیر و در نتیجه مطالعات گوناگونى که داشتم،رفته رفته در درستى اطلاعات‏ رایج درباره بنى اسرائیل و حضورشان در قدس و فلسطین به شک و تردید افتادم؛به ویژه آن که‏ هیچ نشانه‏اى تا کنون یافته نشده است که گفته‏ها و ادعاهاى آن‏ها را اثبات کند.واضح است هر حکومتى که در سرزمینى اقتدار و زمامدارى دراز مدتى داشته باشد-آن گونه که امروز یهودیان‏ مدّعى آنند-باید به طور قطع آثارى از خود بر جاى نهد که تمدنش را در آن سرزمین نشان دهد.پس از این شک و تردیدها،مطالعه و تحقیق را آغاز کردم و در جستجوى تحلیلى بر این‏ مسأله برآمدم که چرا هیچ نشانى از یهود در سراسر فلسطین وجود ندارد.از این رو،تحقیق و بررسى سر گذشت بنى اسرائیل در قرآن کریم را آغاز کردم که در نتیجه این بررسى قرآنى،برایم‏ کاملا آشکار شد که آن‏ها از راه دریا و نه از راه خشکى و صحراى سینا از سرزمین تحت سلطه‏ فرعون خارج شده‏اند.همچنین برایم روشن شد که پیش از آن نیز،حضرت موسى علیه السّلام براى فرار از دست فرعون،به«مدین»،که بخشى از خاک حجاز بوده است،گریخته بود.به نتایج دیگرى نیز دست یافتم که در این نوشتار به تفصیل آن خواهم پرداخت.پس از بررسى قرآن کریم،به کتاب«عهد قدیم»روى آوردم.در این کتاب نیز که مى‏گوید: بنى اسرائیل که از سرزمین تحت سلطه فرعون خارج شدند دریافتم که خداوند آن‏ها را به راهى که به‏ سرزمین فلسطینى‏ها منتهى مى‏شد-با وجود نزدیکى آن-راهنمایى نکرد،بلکه آن‏ها را از راه‏ بیابان به دریاى سوف (دریاى سرخ) کشاند.سپس به هنگام رسیدن فرعون،از دریا گذشتند و وارد بیابانى شدند که به«فاران»در حجاز،منتهى مى‏شد.پس از آن نیز در جزیرة العرب پراکنده شدند.پس از بررسى این دو مأخذ،به کتاب‏هاى جغرافى نویسان و تاریخ نگاران کهن عرب،به ویژه‏ آن‏ها که در قرن یازدهم میلادى مى‏زیسته‏اند،مراجعه کردم.در این آثار نیز مطالبى یافتم که‏ پراکنده شدن یهود در شبه جزیره عرب را تأیید مى‏کرد و نشان مى‏داد که تبعید بنى اسرائیل از جزیرة العرب،همراه با برخى ساکنان آن جا،بوده است.همه این موارد،شک و تردیدها را به حقایقى تبدیل کردند که بر آن شدم نسل‏هاى معاصر و کسانى را که در سراسر جهان به این مسأله اهمیت مى‏دهند،از وجود آن‏ها آگاه سازم تا براى‏ غصب حقوق مردم،تاریخ جعل نشود؛آن هم در زمانى که براى رسیدن به مصالح و منافع، حمایت از باطل بر حمایت از حق-گرچه براى مدت زمانى کوتاه-پیشى گرفته است.سخن آخر آن که از خوانندگان گرانمایه‏اى که نظرى سازنده یا اطلاعاتى مفید درباره این‏ موضوع دارند،مى‏خواهم که با افزودن آن به دانسته‏هایم،کریمانه بر من منّت نهند تا در چاپى‏ دیگر که به اذن پروردگار درخواهد آمد،همگان از آن بهره برگیرند.و خداوند آگاه به هر قصدى است.

بنى اسرائیل هرگز وارد فلسطین نشدند!


بررسى درست،بى‏طرفانه و آگاهانه تاریخ مدون قدس و فلسطین با استفاده از این منابع‏ خواهد بود:عهد قدیم ،کتاب‏هاى تاریخ کهن عرب،قرآن کریم-از خلال فهم آیاتى که در این باره‏ آمده است-و همچنین برخى از کتاب‏هاى جدید تاریخ نگاران غربى و یهودى.من بر این باورم که‏ آن چه در این کتاب‏ها آمده،هر پژوهشگرى را به نتایج ملموس،منطقى و درستى مى‏رساند که‏ ثابت مى‏کند بنى اسرائیل هیچ ارتباطى با تاریخ فلسطین و به ویژه قدس ندارند.همچنین ثابت‏ مى‏کند که یهودیان زمان تبعید به بابل در فلسطین نبودند،بلکه در جزیرة العرب بودند.مى‏توانیم این نتایج را از راهگذر پیگیرى زنجیره وار رخدادهاى تاریخى-به گونه‏اى که در پى‏ مى‏آید-روشن گردانیم:

1.مسجد الاقصى‏


در قرآن عزیز آمده است: انّ اوّل بیت وضع للنّاس للّذى ببکّة مبارکا و هدى للعالمین نخستین خانه‏اى که براى مردم بنا شده،همان است که در مکه است.خانه‏اى که‏ جهانیان را سبب برکت و هدایت است.این«خانه»همان کعبه شریف یا مسجد الحرام مکه مکرمه است.در حدیثى گرانسنگ از ابوذر غفارى-رضوان اللّه تعالى علیه-آمده است که: گفتم:اى پیامبر خدا!نخستین مسجدى که بنا نهاده شده،کدام مسجد بوده است؟ فرمود:مسجد الحرام.گفتم:پس از آن،کدام مسجد؟فرمود:مسجد الأقصى.گفتم این‏ دو،با چند سال فاصله ساخته شده‏اند؟فرمود:چهل سال.واضح است که بیت الحرام مکه در زمان حضرت آدم علیه السّلام بنا نهاده شده است.و این،یعنى‏ آن که مسجد الأقصى نیز در زمان حضرت آدم بنا نهاده شده و جاى آن بر روى کره زمین مشخص‏ شده است.بنابراین،مسجد الأقصى نیز قدمتى به قدمت تاریخ بشر بر روى کره زمین دارد.آن مقدار از تاریخ مسجد الأقصى که براى ما مشخص است،به آمدن قبیله کنعان از یمن به‏ سرزمین مقدس بر مى‏گردد که بیش از پنج هزار سال پیش اتفاق افتاده است.یکى از قبائل‏ وابسته به قبیله کنعان«قبیله یبوسى‏ها»است.

2.یبوسى‏ها


یبوسى‏ها از قبائل کنعانى بودند که از جزیرة العرب کوچ کردند و رو به سوى شمال نهادند.برخى از این قبائل در مصر سکونت گزیدند،برخى در فلسطین،و برخى در سرزمین‏هاى دیگر.یکى از این قبائل به مرکز (وسط) فلسطین آمد و در اطراف مسجد الأقصى ساکن شد.این قبیله به‏ موازات مسجد و در بخش جنوبى آن،شهرى براى خود بنا نهادند و در آن شهر،بر فراز تپه‏اى در مجاورت مسجد،تأسیسات مورد نیاز زندگى‏شان را به پا کردند.اسم این تپه«کوه ظهور»بود،زیرا آن‏ها تپه را پشت سر[-در ظهر]نهادند و محل سکونت و خواب خود را در درّه‏اى قرار دادند که‏ بعد از تپه و در بخش جنوبى آن قرار داشت.اسم این دره«النوم» بود و نه«هنوم».بیگانگان و عرب‏هایى که نا آگاهانه این واژه را از آن‏ها گرفته‏اند،نمى‏دانسته‏اند که«ه»در واژه«هنوم»،همان‏ «ال»تعریف در نوشتار فنیقیه‏اى است.در الفباى عبرى مورد استفاده یهودیان نیز که از فینیقى‏ها گرفته شده،امروزه همچنان،«ه»به عنوان«ال»تعریف،کاربرد دارد و گفته مى‏شود: «ییلد»،به معنى«ولد»[-پسر]؛و«ه ییلد»،یعنى«الولد»[ پسر مشخصى نزد گوینده و شنونده‏] «یلدا»،به معنى«بنت»[ دختر]،و«ه یلدا»،یعنى«البنت»[ دختر مشخصى نزد گوینده و شنونده‏] این عرب‏هاى کنعانى شهرى براى خود بنا نهادند که نام آن را از جایى که آمده بودند برگرفتند؛یعنى،از«یبوس»که جزو استان (ولایت) «شنوئه»-یکى از ولایت‏هاى یمن-بود و به‏ همین دلیل شهر مسجد الأقصى را در نخستین نامگذارى،«یبوس»نام نهادند.آن‏ها دیوارهاى عظیمى دور شهرشان کشیدند و آب را از چشمه‏اى که زیر تپه ظهور-که جزو دیوار بود-قرار داشت به محل سکونت و خواب (نوم) خود بردند.این کار،با زدن تونلى به ارتفاع‏ حدود 1/5 متر و طول حدود 800 متر،صورت گرفت.و این،در نوع خود دستاوردى عظیم بود که میزان پیشرفت علمى و تمدن آن‏ها را مى‏نمایاند.همه این رخدادها بیش از پنج هزار سال قبل و بیش از 1000 سال،قبل از آمدن حضرت‏ ابراهیم علیه السّلام به فلسطین،به وقوع پیوسته است.این یبوسى‏هایى که در اطراف مسجد الاقصى اقامت گزیدند،موحد بودند و اماکن عبادى‏ خود را در مکان مسجد الاقصى،زیر ساختمان کنونى بنا نهادند.کوه واقع در جنوب غربى تپه‏ ظهور که یبوسى‏ها قلعه مرکز حکومت خود را روى آن بنا نهادند،کوه«صهیون»نام داشت؛زیرا نسبت به تپه ظهور مانند«صهوة»یعنى«پشت اسب»بود.

3.آمدن حضرت ابراهیم به یبوس‏


حضرت ابراهیم علیه السّلام از دست«نمرود بن کنعان»،غریبانه از عراق گریخت.نمرود پس از آن که‏ حضرت ابراهیم بت‏ها را در هم شکست و او را که ادعاى خدایى مى‏کرد،به مبارزه طلبید،با او به‏ دشمنى برخاست.قرآن کریم مى‏فرماید: الم تر الى الّذى حاجّ ابرهیم فى ربّه ان اتیه اللّه الملک اذ قال ابراهیم ربّى الّذى یحیى‏ و یمیت قال انا احیى و امیت قال ابرهیم فانّ اللّه یاتى بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذى کفر... آن کسى را که خدا به او پادشاهى ارزانى کرده بود ندیدى که با ابراهیم درباره‏ پروردگارش محاجه مى‏کرد؟آن گاه که ابراهیم گفت:پروردگار من زنده مى‏کند و مى‏میراند.او گفت:من نیز زنده مى‏کنم و مى‏میرانم.ابراهیم گفت:خدا خورشید را از مشرق بر مى‏آورد تو آن را از مغرب برآور.آن کافر حیران شد.حضرت ابراهیم و حضرت لوط علیهما السّلام با هم هجرت کردند.قرآن کریم در این باره مى‏فرماید: و نجّیناه و لوطا الى الارض الّتى بار کنا فیها للعالمین او و لوط را رهانیدیم و به سرزمینى که آن را برکت جهانیان قرار داده‏ایم،بردیم.دقت کنید که قرآن کریم مى‏فرماید این سرزمین را براى جهانیان برکت دادیم و نه صرفا براى‏ یک ملت خاص.هنگامى که حضرت ابراهیم به شهر یبوس-که در اطراف مسجد الأقصى قرار داشت-رسید، کاهن شهر،ملک صادق،به دیدارش شتافت و به او غذا-از جمله نان-داد و از او حمایت کرد.ابراهیم-که درود خداوند بر او باد-غذا و حمایت کاهن یبوسى را قبول کرد؛زیرا به خداى یکتا و یگانه ایمان داشت.اگر کاهن موحد نبود،حضرت ابراهیم به هیچ وجه غذا و حمایت او را نمى‏پذیرفت.عبادتگاه‏هاى ساخته شده در یبوس-که در محل مسجد الاقصى قرار داشتند- پیش از آمدن حضرت ابراهیم،آباد بودند و تا اواخر سده نخست،پیش از میلاد شعائر دینى‏ یبوسى در آن‏ها به جا آورده مى‏شد.حضرت ابراهیم-که درود و سلام جاودان از آنش باد-فرزندش اسماعیل و مادرش را برداشت‏ و به حجاز (صحراى فاران) برد.کتاب عهد قدیم هم هنگام صحبت درباره ابراهیم و اسماعیل علیه السّلام به همین نام (صحراى فاران) اشاره مى‏کند.گفتنى در این جا آن است که عهد قدیم،هنگام صحبت از خروج بنى اسرائیل از مصر،مى‏گوید آن‏ها از طریق دریا به سوى صحراى فاران رفتند؛به عبارت دیگر،بنى اسرائیل پس از خروج از مصر به حجاز رفتند و نه به فلسطین.تفصیل این مبحث.هنگام صحبت از خروج بنى اسرائیل از مصر آورده خواهد شد.

4.خروج یعقوب و نسل او از فلسطین‏


حضرت یعقوب علیه السّلام 130 سال در فلسطین زندگى کردند،سپس با همه پسران و دخترانش و خانواده‏هایشان و گله‏هاى گاو و گوسفندشان و هر چه که داشتند آن جا را ترک کردند.این رخداد بر اساس درخواست فرزندشان حضرت یوسف علیه السّلام بود که از پدر و برادران و همه کسانش خواست که‏ نزد او بروند: ...و اتونى باهلکم اجمعین و همه کسان خود را نزد من بیاورید.حضرت یوسف علیه السّلام در آن هنگام از پیامبران الهى بود،اما یهودى نبود؛زیرا دین یهود و تورات‏ حدود 420 سال پس از مرگ یعقوب بر موسى علیه السّلام نازل شد.نکته مهم در این میان آن است که حضرت یعقوب 17 سال در مصر زندگى کرد و در سن 147 سالگى در آن جا فوت کرد.حضرت یوسف نیز هنگام ورود به مصر 17 ساله بود و در سن 110 سالگى فوت کرد و پس از مومیایى،در همان مصر دفن شد. خلاصه آن که یعقوب و خاندانش به طور کامل از فلسطین خارج شدند و هر آن چه داشتند با خود بردند و هیچ نشانى از آن‏ها در فلسطین باقى نماند.شمار آنان هنگام ترک فلسطین فقط 68 نفر بود.

5.بنى اسرائیل در مصر


خاندان یعقوب (اسرائیل) علیه السّلام در مصر ماندند و در ذلت و فقر و بردگى قبطیان و فرعونیان‏ گرفتار آمدند که پسرانشان را مى‏کشتند و زنانشان را زنده مى‏گذاشتند.و از همین رو،بر اساس‏ سنت طبیعى حیات بشرى رو به ازدیاد ننهادند و بر خلاف پندار برخى‏ها،شمار آنان هنگام‏ خروج از مصر-به دلیلى که بیان شد-بسیار اندک بود.فرعون درباره آنان مى‏گوید: انّ هؤلاء لشر ذمة قلیلون که اینان گروهى اندکند.فرعون این سخن را زمانى گفته بود که بنى اسرائیل شبانه از مصر گریخته بودند.هنگامى که حضرت موسى بزرگ شد،یکى از قبطى‏ها را که در حال نزاع با یکى از بنى اسرائیل‏ بود،کشت و از این رو ناچار شد از مصر که زیر سلطه فرعون بود،بگریزد.وى آن قدر از آن جا دور شد تا به«مدین»در حجاز و نزدیکى سواحل دریاى سرخ‏[ بحر احمر بحر سوف‏]واقع در غرب‏ جزیرة العرب رسید.در آن جا در کنار چاهى نشست و براى دختران کاهن مدین از آن آب کشید.پس از آن نیز 10 سال براى او کار کرد تا در مقابل،یکى از دو دخترى را که برایشان از چاه آب‏ کشیده بود،به ازدواج خود در آورد.هنگامى که حضرت موسى علیه السّلام مدت مقرر 10 ساله را به پایان آورد،خانواده‏اش را برداشت و به سرزمین تحت سلطه فرعون برگشت.در میانه سفر،در حالى که هنوز در سرزمین حجاز قرار داشت،از سوى طور آتشى دید.فلمّا قضى موسى الاجل و سار باهله انس من جانب الطور نارا قال لاهله امکثوا انّى‏ انست نارا لّعلّى اتیکم مّنها بخبر او جذوة من النّار لعلّکم تصطلون فلمّا آتیها نودى‏ من شاطئ الواد الایمن فى البقعة المبارکة من الشّجرة ان یّا موسى انّى انا اللّه ربّ‏ العالمین چون موسى مدت را به سر آورد و با زنش روان شد،از سوى طور آتشى دید.به‏ کسان خود گفت:درنگ کنید.آتشى دیدم.شاید از آن خبرى یا پاره آتشى بیاورم تا گرم شوید.چون نزد آتش آمد،از کناره راست وادى در آن سرزمین مبارک،از آن درخت ندا داده شد که:اى موسى،من خداى یکتا پروردگار جهانیانم.هدف از آوردن این دو آیه کریمه آن است که بگوییم حضرت موسى سرزمین حجاز را مى‏شناخت و ده سال در آن‏جا زندگى کرده بود.در همین‏جا بود که خداوند سبحان براى او معجزه‏هاى«عصا»و«دست»اش را-که از گریبانش سفید و بى‏هیچ آسیبى بیرون مى‏آمد-آموخت.و به او فرمان داده که با دلیل و برهان نزد فرعون و مهتران او برود؛اما فرعون و لشکریانش به ناحق‏ در زمین سرکشى کردند.خداوند نیز او و لشکرهایش را گرفت و به دریا افکند.

خروج بنى اسرائیل از مصر


به رغم آن که حضرت موسى معجزات و دلایل خود را بر فرعون عرضه کرد و از او خواست که به‏ خداوند ایمان بیاورد،فرعون بر انکار و خود بزرگ بینى که داشت باقى ماند و همچنان میان مردم‏ و پیروانش تفرقه مى‏انداخت و با بنى اسرائیل با خشونت برخورد مى‏کرد و آن‏ها را خوار مى‏ساخت و به بیگارى مى‏گرفت و پسرانشان را مى‏کشت.حضرت موسى بارها از او خواست که به‏ بنى اسرائیل اجازه ترک مصر را بدهد؛اما فرعون هر بار خواسته او را رد مى‏کرد.فرعون به رغم‏ آیات الهى که مى‏دید و به رغم بلاهایى که خداوند بر او و کشورش نازل مى‏کرد و هر بار به موسى‏ التماس مى‏کرد که دعا کند و از خدا بخواهد که آن بلاها را دفع کند-پس از دفع بلا-وعده‏اى را که‏ به حضرت موسى داده بود،نقض مى‏کرد و به بنى اسرائیل اجازه خروج از مصر نمى‏داد.سرانجام،فرعون پذیرفت که بنى اسرائیل را آزاد سازد و به آن‏ها اجازه دهد که همراه حضرت‏ موسى علیه السلام مصر را ترک کنند.پس از موافقت فرعون،بنى اسرائیل از مصر خارج شدند.آن‏ها ابتدا به طرف شرق و سپس به‏ طرف جنوب،یعنى ساحل دریاى سرخ،رهسپار شدند.کتاب عهده قدیم نیز که به دست خود بنى اسرائیل،صدها سال پس از حضرت موسى،نوشته شده است،همین مسأله را مورد تأکید قرار مى‏دهد.در«سفر خروج»،باب 13،شماره 17 و 18 آمده است که: و واقع شد که چون فرعون قوم را رها کرده بود خدا ایشان را از راه زمین فلسطینیان‏ رهبرى نکرد،هر چند آن نزدیک‏تر بود...اما خدا قوم را از راه صحراى دریاى قلزم دور گردانید.این گفتار،کاملا صریح و واضح اعتراف مى‏کند که بنى اسرائیل هنگام خروج از مصر به سوى‏ فلسطین نرفتند.بلکه به سوى جنوب،یعنى ساحل دریاى سرخ رفتند. حضرت یعقوب علیه السلام حدود سال 1650 پیش از میلاد به مصر رسید.بنى اسرائیل 430 سال‏ پس از این تاریخ در مصر ماندند تا این که حدود سال 1220 پیش از میلاد از مصر خارج شدند.و توقف بنى اسرائیل که در مصر کرده بودند 430 سال بود. و بنى اسرائیل‏[پیش از خروج از مصر]به قول موسى عمل کرده از مصریان آلات‏ نقره و آلات مطلا و رخت‏ها خواستند.و خداوند قوم را در نظر مصریان مکرّم ساخت‏ که هر آن چه خواستند بدیشان دادند.پس مصریان را غارت کردند. بنى اسرائیل شبانه از مصر خارج شدند و به سمت جنوب،به سوى ساحل دریاى سوف‏ (دریاى سرخ) راه افتادند.آن‏ها مطمئن بودند که از دست فرعون و لشکریانش رها شده‏اند؛اما از این اطمینان بهره‏اى بر نگرفتند،چه آن که فرعون و لشکریان و عرابه‏ها و اسب سوارانش در پى‏ آن‏ها روان شدند.هنگامى که هوا روشن شد،دیدند سپاه فرعون در پى آنان است و دارد به آن‏ها نزدیک مى‏شود.از این رو،هرج و مرج میانشان حاکم شد و چون یقین کردند که هلاک خواهند شد بر سر حضرت موسى داد و فریاد کشیدند و گفتند تو ما را از مصر خارج کردى تا در ساحل‏ دریاى سرخ بمیریم.موسى نیز رو سوى پروردگارش نهاد: و خداوند به موسى گفت چرا نزد من فریاد مى‏کنى.بنى اسرائیل را بگو که کوچ کنند.و اما تو عصاى خود را بر فراز و دست خود را بر دریا دراز کرده آن را منشق کن تا بنى اسرائیل از میان دریا بر خشکى راه سپر شوند. در همان«سفر»و همان باب،شماره 22 مى‏گوید: و بنى اسرائیل در میان دریا بر خشکى مى‏رفتند و آب‏ها براى ایشان بر راست و چپ‏ دیوار بود.و مصریان با تمامى اسبان و عرابه‏ها و سواران فرعون از عقب ایشان تاخته‏ به میان دریا در آمدند.در شماره 26 همان باب نیز مى‏گوید: و خداوند به موسى گفت دست خود را بر دریا دراز کن تا آب‏ها بر مصریان برگردد و بر عرابه‏ها و سواران ایشان.در شماره 28 هم مى‏گوید:
و خداوند مصریان را در میان دریا به زیر انداخت و آب‏ها برگشته،عرابه‏ها و سواران و تمام لشکر فرعون را که از عقب ایشان به دریا در آمده بودند پوشانید.هدف از آوردن جملات پیشین کتاب مقدس درباره خروج بنى اسرائیل،آگاه شدن و توجه به‏ این نکته است که خروج از طریق دریاى سرخ (بحر احمر) از سمت ساحل غربى دریا،از داخل‏ خاک مصر،به سمت ساحل شرقى آن،داخل خاک حجاز،بوده است؛یعنى نه آن گونه که برخى‏ها مى‏پندارند از طریق صحراى سینا بوده است؛و نه آن گونه که برخى دیگر،در جهل علمى افتاده و بنى اسرائیل را به فلسطین مى‏آورند!آن هم در حالى که در باب 13 سفر خروج،در شماره 17، صریحا آورده شده که: خدا ایشان را از راه زمین فلسطینیان رهبرى نکرد،هر چند آن نزدیک‏تر بود...اما خدا قوم را[در جهت عکس‏]از راه صحراى دریاى قلزم‏[دریاى سرخ؛یعنى به سوى‏ جنوب‏]دور گردانید.داستان خروج بنى اسرائیل از مصر،آن هم از طریق دریا و نه از طریق خشکى،در آیات و سوره‏هاى چندى از قرآن کریم آمده است که ما تنها به آیات سوره شعرا-آیات 60 تا 66-بسنده‏ مى‏کنیم: فاتبعو هم مّشرقین*فلمّا تراء الجمعان قال اصحاب موسى انّا المدرکون*قال کلاّ انّ‏ معى ربّى سیهدین*فاوحینا الى موسى ان اضرب بّعصاک البحر فانفلق فکان کلّ‏ فرق کالطّود العظیم*و ازلفنا ثمّ الاخرین*و انجینا موسى و من معه اجمعین*ثمّ‏ اغرقنا الاخرین* فرعونیان به هنگام برآمدن آفتاب از پى آن‏ها رفتند.چون آن دو گروه یکدیگر را دیدند،یاران موسى گفتند:گرفتار آمدیم.گفت:هرگز،پروردگار من با من است و مرا راه خواهد نمود.پس به موسى وحى کردیم که:عصایت را بر دریا بزن.دریا بشکافت و هر پاره چون کوهى عظیم گشت.و آن گروه دیگر را نیز به دریا رساندیم.موسى و همه همراهانش را رهانیدیم و آن دیگران را غرقه ساختیم.در سوره بقره نیز همین مفهوم و گفته خطاب به بنى اسرائیل آورده شده است: و اذ فرقنا بکم البحر فانجیناکم و اغرقنا ال فرعون و انتم تنظرون و آن هنگام را که دریا را برایتان شکافتیم و شما را رهانیدیم و فرعونیان را در برابر چشمانتان غرقه ساختیم.در آیات دیگرى از قرآن عزیز نیز این مضمون آمده است.مضمون مشترک همه این آیات آن است که خروج از مصر از طریق ورود به مسیرهاى عبورى‏ بوده که خداوند با شکافتن دریا و به خشکى تبدیل کردن آن مسیرها تا پایان خروج حضرت‏ موسى و همه همراهانش صورت گرفته است که به دنبال آن خداوند دریا را به وضع پیشین خود برگردانده و آن را به هم آورده است تا فرعون و سپاهیان و مصرى‏هاى همراهش غرق شوند.و این، ثابت مى‏کند که خروج از مصر با گذر از دریاى سرخ و به طرف ساحل شرقى،یعنى خاک حجاز بوده است.باز هم دلایل دیگرى براى تأکید بر این مطلب خواهیم آورد.بار دیگر به کتاب«عهد قدیم»و«سفر خروج»بر مى‏گردیم که درباره خروج بنى اسرائیل از طریق دریا و رخدادهاى پس از آن،مى‏گوید: پس موسى اسرائیل را از بحر قلزم کوچانید و به صحراى شور آمدند و سه روز در صحرا مى‏رفتند و آب نیافتند پس به«مارّه»رسیدند...پس به ایلیم آمدند و در آن جا دوازده چشمه آب و هفتاد درخت خرما بود و در آن جا نزد آب خیمه زدند. 1 آب«مارّه»یا«چشمه مارّه»همان آب«مرّ»است که در نزدیکى«منى»در حجاز قرار دارد.در کتاب«ابو الفداء»-در گذشته به سال 732 هجرى و حدود سال 1350 میلادى-آمده است که: گودال«مرّ»ناحیه‏اى است که چند روستا و نخلستان در آن قرار دارد و آب‏هایى‏ در آن جارى است.این ناحیه با مکه یک روز فاصله دارد و در ایامى که در مکه و منى با کمبود آب مواجه مى‏شوند،حاجیان به گودال«مرّ»مى‏آیند و از آن جا با خود آب به منى مى‏برند.
«ابو على احمد بن عمر بن رسته»در گذشته به حدود سال 900 میلادى در کتابش،«الاعلاق‏ النفیسة»در فصلى تحت عنوان«راه مدینه به مکه»مى‏گوید: از«عسفان»تا گودال«مرّ»34 میل (مایل) فاصله است.گودال مرّ،روستاى زیبا و بزرگى است که جمعیت بسیار و نخلستان بزرگى دارد.در این روستا برکه‏اى است که‏ آب از کوه بدانجا سرازیر مى‏شود.
«هوارد بلوم»نویسنده آمریکایى،در کتابش،«طلاى خروج»-که منظورش همان طلایى است‏ که بنى اسرائیل از قبطیان مصر دزدیدند و با خود به حجاز بردند-مى‏نویسد: چشمه«مارّه»در حجاز است.همچنین کوهى که خداوند بر فراز آن با موسى سخن‏ گفت در حجاز قرار دارد. 1 بار دیگر به بحث مسیر بنى اسرائیل از طریق خشکى و جابه جا شدن آن‏ها از نقطه‏اى به نقطه‏ دیگر-با نام‏هایى که در کتاب عهد قدیم آمده است-بر مى‏گردم.یکى از این اماکن صخره‏اى است‏ که در«حوریب»حضرت موسى علیه السلام ضربه‏اى بر آن زد،و بر اثر ضربه ایشان آبى روان شد که‏ بنى اسرائیل از آن نوشیدند.این کار،در برابر چشمان بزرگان بنى اسرائیل صورت گرفت و حضرت‏ موسى آن مکان را«مسّه»نامید.مسّه پیشگفته در نقشه ترسیم شده در داخل جلد کتاب مقدس،نشان داده شده است و به‏ روشنى مشخص مى‏شود که این نقطه در حجاز قرار دارد.در سفر اعداد،باب 12،شماره 16 آمده است: و بعد از آن قوم از«حضیروت»کوچ کرده در صحراى فاران اردو زدند.این صحراى فاران در حجاز،در حوالى مکه مکرمه قرار دارد.در سفر پیدایش،باب 21، شماره 20 درباره حضرت اسماعیل مى‏گوید: و در صحراى فاران ساکن شد...که خداوند پس از عبور حضرت موسى و قومش از دریاى سرخ و پیمودن صحرا،با او بر روى‏ کوه سخن گفت: و خداوند به موسى گفت نزد من به کوه بالا بیا و آن جا باش تا لوح‏هاى سنگى و تورات و احکامى را که نوشته‏ام تا ایشان را تعلیم نمایى به تو دهم. خداوند از موسى علیه السلام مى‏خواهد که از بنى اسرائیل هدایایى بگیرد و جایگاه‏[معبدى‏]مقدس‏ براى پروردگار بسازند تا در میان آنان ساکن شود: موافق هر آن چه به تو نشان دهم از نمونه مسکن و نمونه جمیع اسبابش همچنین‏ بسازید. در باب‏هاى پسین تا باب سى‏ام به وصف«معبد»یا«مقدس»پرداخته است.سؤالى که این جا مطرح مى‏شود آن است که این«مقدس»در کجا ساخته شده است.چنین بر مى‏آید که مکان این‏ معبد براى بنى اسرائیل شناخته شده بوده و برایشان«مقدّس»بوده است.و این،غیر از معابد و هیکل‏هایى بوده که پس از حضرت موسى ساخته شده و قطعا تا نیمه اول پیش از میلاد در فلسطین و منحصرا در قدس نبوده است.اگر توراتى که بر حضرت موسى نازل شده بر روى دو لوح سنگى نگاشته شده بود،حق داریم از خود بپرسیم که حجم این سنگ نوشته‏ها برابر چند صفحه کاغذى عهد قدیم (تورات) بوده که‏ در حال حاضر بیش از 1300 صفحه است.این همه صفحه از کجا آمده است؟به طور قطع اینها از جانب کسانى غیر از خدا بوده است و در فاصله‏هاى زمانى بعدى و قرن‏ها پس از وفات حضرت‏ موسى علیه السلام نوشته شده است.بدین سان آن چه که قوم یهود نگاشته و به تورات افزوده و نام«عهد قدیم»بدان داده،عبارت است از:تاریخ نگاشته‏اى که در آن اشتباه و لغزش راه یافته،و پس از گذشت زمان روایت‏هاى نادرست در آن وارد شده،و احساسات و عواطف و آمال و آرزوها در آن راه‏ یافته است؛آرزوى این که اى کاش اینها نیز همانند ملت‏هاى دیگرى چون آشورى‏ها،بابلى‏ها، ایرانى‏ها و...داراى قدرت و شوکت و استیلا بر دیگران باشند.از این رو،تاریخى خیالى ساختند و گذشته‏اى در آن براى خود به تصویر کشیدند که قدرت و شکوه و اشغال کشورها و سرزمین‏هاى‏ دیگران و نابودى مردم آن‏ها و شکنجه و کشتار،حتى کشتار حیوانات و سوزاندن روستاها و مزارع‏ و شهرها،وجه تمایز آن بود.این تاریخ سازى از آن رو صورت گرفت که بر خفّت و خوارى آن‏ها در مصر سرپوش نهد.همچنین در خلال دوره‏اى که از دست فرعون و شکنجه‏هایش نجات یافته‏ بودند،خداوند به دلیل روى آوردن به گوساله پرستى،از آن‏ها انتقام گرفت.پس از گردنکشى در برابر حضرت موسى و خوددارى از رفتن به جنگ با«عمالقه»در مرکز جزیرة العرب و جنوب آن‏ نیز-که به دلیل ترس از رودرویى با ساکنان آن جا بود-بار دیگر خداوند از آن‏ها انتقام گرفت.بنابراین،واکنش یهود در قالب جعلیات نویسندگان و تاریخ نگاران یهودى،متجلى شد.آن‏ها افتخارات ملت‏هاى قوى را به شکلى خیالى براى خود جعل کردند و براى گذشتگانشان تاریخى‏ همانند آن اقوام به هم بافتند.«استاد دکتر محمد بیومى مهران»،استاد تاریخ باستان مصر و خاور نزدیک و رئیس بخش‏ تاریخ و آثار تاریخى مصرى و اسلامى دانشگاه اسکندریه،هم در کتاب«بررسى‏هاى تاریخ باستان‏ عرب» مى‏گوید: بدون شک تمام این داستان‏هایى که در تورات آمده است،هیچ نشانى از حقیقت‏ ندارند و صرفا داستان‏هایى است که یهودیان اسیر در بابل (586-539 پیش از میلاد) قرن‏هاى قرن پس از رخ دادن این حوادث ثبت کرده‏اند.شاید در فاصله‏ طولانى میان رخدادن حوادث و ثبت آن‏ها دلیلى نهفته باشد که این خلط مبحث‏ شگفت را توجیه کند؛و بلکه بتواند توجیهى باشد بر گزافه‏گویى‏ها و تفاخر به جنایاتى‏ که یهود مرتکب شده است.اما واقعیت این است که این رخدادها بى‏اساس بوده و جز در ذهن نویسندگان آن وجود خارجى نداشته‏اند.این نویسندگان بربریّت و توحش‏ آشورى‏ها را دیده و به همین دلیل دچار این توهم شده بودند که اسلافشان هم‏ مرتکب همان بدرفتارى‏ها شده و به همان شکل دیگران را خوار و ذلیل ساخته‏اند. 1 نکته بعدى آن است که تورات در حجاز بر موسى نازل شده و آن گونه که هواردبلوم گفته،نام‏ کوه‏[محل نزول تورات‏]هم«لوز»بوده است.در سفر اعداد،باب 13،خداوند از موسى خواسته است که مردانى را براى جاسوسى به کنعان‏ بفرستد.در شماره‏هاى 17 تا 20 مى‏گوید: و موسى ایشان را براى جاسوسى زمین کنعان فرستاده به ایشان گفت از این جا[که‏ ساکن هستیم‏]به جنوب رفته به کوهستان برآیید.و زمین را ببینید که چگونه است‏ و مردم را که در آن ساکنند که قوى‏اند یا ضعیف،قلیل‏اند یا کثیر.و زمینى که در آن‏ ساکن‏اند چگونه است،نیک یا بد.و در چه قسم شهرها ساکن‏اند در چادرها یا در قلعه‏ها.و چگونه است زمین،چرب یا لاغر؛درخت دارد یا نه.پس قوى دل شده از میوه زمین بیاورید.و آن وقت موسم نوبر انگور بود.در همان باب،شماره‏هاى 25 و 26،مى‏گوید: و بعد از چهل روز از جاسوسى زمین برگشتند.و روانه شده نزد موسى و هارون.و تمامى جماعت بنى اسرائیل به«قادش»در بیابان«فاران»رسیدند.در شماره‏هاى 27-29 نیز مى‏گوید: و براى او حکایت کرده،گفتند:به زمینى که ما را فرستادى،رفتیم.و به درستى که به‏ شیر و شهد جارى است و میوه‏اش این است.[خوشه‏هاى بزرگ انگور].لیکن‏ مردمانى که در زمین ساکنند،زور آورند و شهرهایش حصاردار و بسیار عظیم.و «بنى عناق»را نیز در آن جا دیدیم.و«عمالقه»در زمین جنوب ساکنند.ملاحظه مى‏کنیم که حضرت موسى در حجاز و در«صحراى فاران»و جاسوسانى را که به سمت جنوب فاران گسیل کرده،از این کوه بالا فرستاده تا بر فراز کوه‏هاى حجاز برایش‏ کسب خبر کنند.این جاسوسان 40 روز غائب بودند.اما چه مسافتى به سمت جنوب پیش رفتند و به کجا رسیدند؟این راز نهفته را در این جا به خواننده وا مى‏گذارم و هنگام صحبت از حضرت‏ سلیمان و زمامداریش در یمن،بار دیگر بدان خواهم پرداخت.هنگامى که بنى اسرائیل از رفتن به جنوب ترسیدند و از دستورات حضرت موسى علیه السلام‏ سرپیچى کردند،خداوند با هلاکت تمامى افراد 20 سال به بالاى آن‏ها در شبه جزیره عرب،آن‏ها را مجازات کرد: لاش‏هاى شما در این صحرا خواهد افتاد و جمیع شمرده شدگان شما بر حسب تمامى‏ عدد شما از 20 ساله و بالاتر که بر من همهمه کرده‏اید.شما به زمینى که درباره آن‏ دست خود را بلند کردم که شما را در آن ساکن گردانم،هرگز داخل نخواهید شد. در همین باب باز هم داریم: لیکن لاش‏هاى شما در این صحرا خواهد افتاد و پسران شما در این صحرا چهل سال‏ آواره بوده بار زناکارى شما را متحمل خواهند شد تا لاش‏هاى شما در صحرا تلف‏ شود. نابودى بنى اسرائیل در«تیه»[بیابان بى آب و علفى که انسان در آن گم مى‏شود]بود و جز افراد زیر بیست سال،کسى از آنان باقى نماند.شمار افراد باقیمانده نیز آن قدر نبود که بتوانند چنان خیالاتى را به عمل برسانند و کشورهاى توانمند و داراى قدرت دفاعى و عزّت و شکوه را، به طور کامل،همراه با ساکنان و دارایى‏هایشان نابود کنند و پس از سوزاندن سرزمین‏هایشان بر آن‏ها مسلط شوند.«عمالقه»اى که جاسوسان با آن‏ها دیدار کرده بودند،در مرکز حجاز،در اطراف مکه مکرمه و مدینه منوره،ساکن بودند.در کتاب«الاعلاق النفیسه»-که مؤلف آن،ابن رسته،در سال 897 م.فوت شده است-از«عثمان بن محمد بن عبد الرحمن بن عبد الله تمیمى»و بزرگان دیگرى از اهالى‏ مدینه نقل شده که:در گذشته،قومى در مدینه مى‏زیسته‏اند که«صعل و فالج»نام داشته و حضرت‏ داوود علیه السلام با آن‏ها جنگیده است.همچنین از آن‏ها نقل شده که:عمالیق‏[ عمالقه‏ها]در سراسر کشور پخش شده بودند.«جرهم»نیز در مکه بودند و کنعانى‏ها در مصر.از«عروة بن زبیر»نقل شده‏ که:

عمالیق‏


در سراسر کشور پراکنده شدند و در مکه و مدینه و سراسر حجاز سکونت‏ گزیدند و ظلم و ستم بسیار گسترده‏اى روا داشتند.حضرت موسى علیه السلام لشکرى از بنى اسرائیل را به جنگشان فرستاد و آن‏ها را در حجاز به قتل رساند.در جاى دیگرى مى‏گوید: حجاز در آن زمان پردرخت‏ترین سرزمین خداوند و پر آب‏ترین آن بود.این،نخستین‏ سکونت یهود،پس از عمالیق،در حجاز بود.باز هم در جاى دیگرى مى‏گوید: در مدینه،یهودیان بنى اسرائیل روستاها و بازارهایى داشتند که محله‏هایى‏ عرب نشین در میان آن‏ها ساکن شده بودند.این عرب‏ها در میان آن‏ها زندگى‏ مى‏کردند و خانه و کوشک مى‏ساختند.یکى از قبایل عرب که پیش از سکونت اوس و خزرج در مدینه با یهودیان مى‏زیستند،«بنى انیف»بود که افراد آن در یکى از محله‏هاى«بلّى»ساکن بودند.برخى از آن‏ها مى‏گویند:شنیده‏ایم که«بنى انیف» بازمانده عمالیق بوده‏اند.در جاى دیگرى نیز مى‏گوید: در دوره جاهلیت به یثرب،«غلیة»گفته مى‏شد.یهودیان میان عمالیق سکونت‏ گزیدند و بر آن‏ها پیروز شدند.ابن رسته در جایى که درباره کعبه و مسجد الحرام سخن مى‏گوید،ذکر مى‏کند که حضرت‏ ابراهیم علیه السلام هنگامى که به مکه آمد،همسر و فرزندش،حضرت اسماعیل،همراهش بودند.«و عمالیق که در اطراف مکه سکونت داشتند،فرزندان عملیق بن اسلیغا بن لوذ بن سام بن نوح‏ بودند.» نویسنده کتاب«الاعلاق النفیسة»در جاى دیگرى مى‏گوید: از حضرت على علیه السلام روایت شده که فرمودند:«پس از حضرت ابراهیم و اسماعیل خانه‏ کعبه تخریب شد و عمالقه آن را بازسازى کردند.بار دیگر نیز تخریب شد و قبیله‏اى از «جرهم»آن را بازسازى کردند.باز هم تخریب شد و قریش آن را بازسازى کردند.بنابر آن چه پیش از این گفتیم،روشن شد که پیش از یهودیان،عمالیق‏[عمالقه‏]در حجاز و مکه و مدینه ساکن بودند؛اما یهودیان به میان آنان آمدند و با آنان به جنگ پرداختند تا بر آن‏ها چیره شدند و در شهر یثرب ساکن شدند.این رخداد،پیش از آمدن اوس و خزرج به یثرب و پس‏ از خراب شدن سد«مأرب»،اتفاق افتاد.اما حضرت هارون علیه السلام در خلال دوره سرگردانى (تیه) فوت شد و سه سال پس از او،حضرت‏ موسى علیه السلام در صحراى حجاز رحلت کرد.جسد او نیز از جزیرة العرب خارج نشد و همان جا دفن‏ شد.هنگامى که حضرت مسیح علیه السلام دین مسیحیت را آورد،یهودیان در یمن مى‏زیستند.آن‏ها «ملک تبّع» را براى جنگ با کسانى که به مسیحیت مى‏گرویدند،تشویق کردند و دلش را نسبت‏ به آنان لبریز از خشم و عناد کردند.این کار از آن رو صورت گرفت که از نفوذ مسیحیان در ملک تبع‏ هراس داشتند و مى‏ترسیدند که مردم یمن به مسیحیت روى بیاورند و یهود دستاوردها و جایگاه‏ خود را نزد ساکنان آن سرزمین از دست بدهد.ذونواس مسیحیان را در«اخدود»مى‏سوزاند.در قرآن عزیز در سوره«بروج»در این باره آمده است: قتل اصحاب الاخدود*النّار ذات الوقود*اذهم علیها قعود*و هم على ما یفعلون‏ بالمؤمنین شهود که اصحاب اخدود به هلاکت رسیدند؛آتشى افروخته از هیزم‏ها؛آن گاه که بر کنار آتش نشسته بودند؛و بر آن چه بر سر مؤمنان مى‏آوردند،شاهد بودند.منظور از مؤمنان در آیات پیشگفته،کسانى است که از حضرت مسیح علیه السلام پیروى مى‏کردند و به دین نصرانیت گردن نهادند.مسیحیت از جنوب جزیرة العرب و از آن جا از جهت غرب (حبشه) ، به سمت مقابل یمن،گسترش یافت.

جزیره سامرى‏


این جزیره در دریاى قلزم (دریاى سرخ) قرار داشت و گروهى از یهودیان سامرى پس از وفات‏ حضرت موسى در صحراى تیه،در آن سکونت گزیده بودند.تا آمدن حضرت داوود علیه السلام بیش از 400 سال گذشت.بنى اسرائیل در فاصله میان وفات حضرت موسى تا آمدن حضرت داوود کجا بودند و چه سرگذشتى داشتند؟ قطعا در فلسطین نبودند؛زیرا هیچ نشان و تاریخ مدونى در آن جا ندارند.در دوره حکومت‏ حضرت داوود و سلیمان علیهما السلام نیز،یهود در فلسطین نه آثار تاریخى دارند و نه هیچ نشان دیگرى.دلیل این مسأله هم آن است که آن‏ها اصولا در فلسطین نبودند و در آن حکومتى نداشتند؛چرا که یهودیان فقط در جزیرة العرب پراکنده شده بودند.تبعید به بابل از جزیرة العرب صورت گرفت‏ و در میان تبعید شدگان گروهى از یهودیان اصالتا بنى اسرائیلى ساکن جزیرة العرب و عرب‏هایى‏ که در خلال 7 قرن پیش از تبعید،به آیین یهود گرویده بودند،قرار داشتند.

سلیمان علیه السلام در یمن‏


حضرت سلیمان 476 سال پس از خروج بنى اسرائیل از مصر و رفتن به حجاز،به حکومت‏ رسید.کتاب عهد قدیم (تورات) نیز در سفر اول پادشاهان این مسأله را تأیید مى‏کند: و واقع شد در سال 480 از خروج بنى اسرائیل از زمین مصر در ماه زیو که ماه دوم از سال چهارم سلطنت سلیمان بر بنى اسرائیل بود که بناى خانه خداوند را شروع کرد. 1 سپس به وصف خانه مى‏پردازد که براى تکمیل ساختمانش 7 سال زمان نیاز بوده است.نکته مهم در نقل قول پیشگفته آن است که حضرت سلیمان در قرن هشتم پیش از میلاد بر بنى اسرائیل حکومت مى‏کرده است و نه در قرن دهم،آن گونه که در کتاب‏هاى تاریخ نگاران جعل‏ شده یا به سبب بى‏اطلاعى‏شان آورده شده است؛چرا که خروج بنى اسرائیل از مصر در سال‏ 1221 پیش از میلاد بوده است که اگر 476-فاصله تا حکومت سلیمان-را از آن کم کنیم آغاز حکومت حضرت سلیمان؛یعنى سال 754 پیش از میلاد،به دست مى‏آید: 1221-476 754 این نتیجه واضح،حکومت حضرت سلیمان در قدس را،در سال 963 پیش از میلاد،نفى‏ مى‏کند.همچنین روشن مى‏سازد که حضرت سلیمان در آن هنگام،یعنى بیش از 218 سال‏ پیش از آغاز حکومتش،هنوز به دنیا نیامده بود.سال 745 پیش از میلاد،به عنوان تاریخى براى آغاز حکومت حضرت سلیمان،با این‏ واقعیت معروف تاریخى مطابقت دارد که ایشان با بلقیس در یک دوره حکومت مى‏کرده‏اند.کشور«سبأ»در سال 800 پیش از میلاد شکل گرفت.اما بلقیس نخستین حاکم سبأ پس از شکل گرفتن آن نبود،چرا که در سال 715 پیش از میلاد حکومتش به سر آمد.مقایسه این دو تاریخ ثابت مى‏کند که حضرت سلیمان در قرن هشتم پیش از میلاد حکومت مى‏کرده است؛اما یهودیان ادّعا مى‏کنند که«معبد»در دوره حضرت سلیمان و در قرن دهم پیش از میلاد ساخته‏ شده است؛حال آن که ایشان در آن قرن به دنیا هم نیامده بودند.

دلایل دیگر زندگى حضرت سلیمان در یمن:


از دلایل دیگر زندگى حضرت سلیمان در یمن،آیاتى از قرآن کریم است که بخشى از آن در سوره«نمل»آمده است:
1.داستان هدهد سلیمان و بلقیس‏


خداوند سبحان درباره حضرت سلیمان مى‏فرماید: و تفقّد الطّیر فقال مالى لا ارى الهدهد ام کان من الغائبین*لاعذّبنّه عذابا شدیدا او لاذبحنّه اولیاتینّى بسلطان مّبین*فمکث غیر بعید فقال احطت بمالم تحط به و جئتک من سبا بنبا یّقین*انّى وجدتّ امراة تملکهم و اوتیت من کلّ شى‏ء و لها عرش عظیمدر میان مرغان جست و جو کرد و گفت:چرا هدهد را نمى‏بینم،آیا از غایب شدگان‏ است؟به سخت‏ترین وجهى عذابش مى‏کنم یا سرش را مى‏برم،مگر آن که براى من‏ دلیلى روشن بیاورد درنگش به درازا نکشید.بیامد و گفت:به چیزى دست یافته‏ام که‏ تو دست نیافته بودى و از سبا برایت خبرى درست آورده‏ام.زنى را یافتم که بر آن‏ها پادشاهى مى‏کند.و از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد.جالب توجه آن است که هنگامى که حضرت سلیمان به عادت روزانه‏اش،در میان مرغان‏ جست و جو کرد،هدهد را نیافت؛اما غیبت هدهد زیاد طول نکشید (فمکت غیر بعید) .و این، بدان معنا است که مکان اقامت سلیمان هزاران کیلومتر از بلقیس دور نبود،بلکه چند ده کیلومتر دور بود که هدهد توانست از آن جا تا مکان اقامت بلقیس برود و برگردد.این نتیجه‏گیرى با گفته‏هاى تاریخ نگاران عرب قبل و بعد از آمدن اسلام،تأیید مى‏گردد.آنان‏ مى‏گویند:قصر«صرواح»در یمن،همان«قصر سلیمان»است و«قصر قشیب»در یمن نیز همان‏ «قصر بلقیس»است.پس از آن که هدهد خبر بلقیس و تخت او را به حضرت سلیمان داد،او (که زبان مرغان را از جانب خداوند آموخته بود) به هدهد گفت: اذهب بّکتابى هذا فالقه الیهم ثمّ تولّ عنهم فانظر ماذا یرجعون*قالت یا ایّها الملا انّى‏ القى الىّ کتاب کریم*انّه من سلیمان و انّه بسم اللّه الرّحمن الرّحیم*الاّ تعلوا علىّ و اتونى مسلمین* 1 این نامه مرا ببر و بر آن‏ها افکن،سپس به یکسو شو و بنگر که چه جواب‏ مى‏دهند.زن گفت:این بزرگان نامه‏اى گرامى به سوى من افکنده شد نامه از سلیمان‏ است و این است:«به نام خداى بخشاینده مهربان»بر من برترى مجویید و به تسلیم‏ نزد من بیایید.و این کار،بردن نامه از حضرت سلیمان براى بلقیس و در انتظار پاسخ او ایستادن و آوردن‏ جواب براى حضرت سلیمان،وقت زیادى از هدهد نگرفت.در ادامه آیات،دنباله داستان نقل مى‏شود که بلقیس هدیه‏اى براى حضرت سلیمان علیه السلام‏ مى‏فرستد تا اگر در پى مال و منال است،از خواسته‏اش که رفتن او و اهل سبا نزد آن حضرت است، صرف نظر کند.حضرت سلیمان فرستادگان بلقیس را با هدیه او پس فرستاد و تهدید کرد که سپاهى بر سر او و قومش بکشد که توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشند.اما بلقیس با بزرگان قومش مشورت‏ کرد و مسأله را با آن‏ها در میان نهاد و تصمیم گرفت که با آن‏ها نزد سلیمان برود.اگر سلیمان و بلقیس از هم دور بودند،همه این ماجراها به زمان بسیارى احتیاج داشت.

2. وادى نمل»کجاست؟


خداوند متعال در قرآن کریم،درباره حضرت سلیمان مى‏فرماید: و حشر لسلیمان جنوده من الجنّ و الانس و الطّیر فهم یوزعون*حتّى اذا اتوا على‏ وادى النّمل قالت نملة یا ایّها النّمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنّکم سلیمان و جنوده‏ و هم لا یشعرون سپاهیان سلیمان از جن و آدمى و پرنده گرد آمدند و آن‏ها به صف مى‏رفتند.تا به وادى مورچگان رسیدند.مورچه‏اى گفت:اى مورچگان،به لانه‏هاى خود بروید تا سلیمان و لشکریانش شما را بى‏خبر درهم نکوبند.این«وادى النمل»که در آیات پیش گفته شده،وجود دارد و در«مخلاف خولان رداع»،در یمن، است.

3.عین القطر


در سوره سبأ،خداوند کریم مى‏فرماید: و لسلیمان الرّیح غدوّها شهر وّ رواحها شهر و اسلنا له«عین القطر»... و باد را مسخّر سلیمان کردیم.بامدادان یک ماهه راه مى‏رفت و شبانگاه یک ماهه‏ راه.و«چشمه مس» را برایشان جارى ساختیم...«قطر»همان«نحاس»[ مس‏]است و«عین القطر»پیشگفته در یمن موجود است. (تفسیر ابن کثیر)
.4.منسأة[ عصاى‏]سلیمان‏


در سوره سبأ،درباره حضرت سلیمان آمده است: فلمّا قضینا علیه الموت مادلّهم على موته الاّ دابة الارض تاکل منساته... چون حکم مرگ را بر او راندیم،حشره‏اى از حشرات زمین،مردم را بر مرگش‏ آگاه کرد.«عصایش»را جوید...نکته قابل توجه در این جا آن است که حضرت سلیمان در حالى که ایستاده و به عصایش تکیه‏ کرده بود،فوت کرد.اما قرآن کریم از واژه«منسأة»براى عصا استفاده کرده است.این واژه عربى‏ نیست،اما مردم یمن با آن آشنایى دارند و مى‏دانند که در زبان حبشى به معنى عصا است.یمنى‏ها همسایه حبشه‏اند و با آن‏ها داد و ستد دارند.این،بدان معنا است که حضرت سلیمان بر منسأة،در کشورى که معنایش را مى‏دانستند،تکیه کرده بود.

5.تندباد،مسخّر سلیمان.


خداوند متعال در سوره انبیا مى‏فرماید:
و سلیمان الرّیح عاصفة تجرى بامره الى الارض الّتى بارکنا فیها و کنّا بکلّ شى‏ء عالمینو تند باد را مسخّر سلیمان کردیم که به امر او در آن سرزمین که برکتش داده‏ بودیم،حرکت مى‏کرد،و ما بر هر چیزى آگاهیم.این آیات به وضوح به ما مى‏گویند که حضرت سلیمان در سرزمین مبارکى نبود و باد«از نزد او، به سوى»سرزمینى جریان مى‏یافت که خداوند آن را برکت داده بود.وادى مقدس طوى»و«بیت الحرام»در مرکز حجاز،و«مسجد الاقصى»در فلسطین،همه، سرزمین مقدسى‏اند،اما حضرت سلیمان در هیچ کدام از این سرزمین‏ها نبود.آیات دیگرى نیز در این باره وجود دارند،اما به همین اندازه اکتفا شد.باشد که خواننده‏ بزرگوار،از این نوشتار نکته تازه و سودمندى برگیرد.و همه توفیق‏ها از آن خداوند است.

موشه زیمرمن،تاریخ نگار یهودى:


رابطه میان یهود و سرزمین فلسطین«کاملا ساختگى»است‏
تاریخ نگار برجسته یهودى،در گفت و گویى با روزنامه سویسى«بوند»ارزش دینى اماکن و آثار تاریخى فلسطین را که یهودیان بدان تمسک مى‏جویند،تکذیب کرد.استاد تاریخ جدید دانشگاه‏ عبرى بیت المقدس اشغالى،هشدار داد که پدیده افراطى‏گرى دینى یهودیان و گسترش تفسیر توراتى از درگیرى‏هاى موجود در فلسطین،رو به افزایش است.«موشه زیمرمن»درباره ورود تحریک کننده رهبر لیکود،اریل شارون،به حرم شریف‏ مسجد الاقصى،مى‏گوید:«شارون مى‏دانست که این کار سراسر جهان اسلام را به غلیان‏ وا مى‏دارد.» زیمرمن درباره«تبعیض ادارى»نسبت به فلسطینیان ساکن سرزمین‏هاى اشغالى سال‏ 1948 نیز،به عنوان نمونه،اشاره مى‏کند که:«میزان هزینه‏اى که دولت براى هر فرد عرب در نظر مى‏گیرد،بسیار کم‏تر از یک فرد یهودى است.»همچنین رژیم صهیونیستى،فلسطینیان را در آن‏ مناطق کاملا از وظایف حساس ادارى و مزایاى آن‏ها،دور نگه مى‏دارد.«موشه زیمرمن»که یکى از چهره‏هاى برجسته جریان تاریخ نگاران جدید اسرائیلى به شمار مى‏رود،مى‏افزاید:«شکاف بین یهودیان و عرب‏هاى اسرائیل در سال‏هاى اخیر به شدت افزایش‏ یافته است.»و«اسرائیل به شکل روز افزونى خود را دولت یهودى و دینى مى‏خواند.» وى تأکید مى‏کند که بیش از یک میلیون عرب در چهارچوب این دولت،به طور کامل از مفهوم‏ شهروندى دور هستند.زیمرمن در مصاحبه‏اى که دیروز روزنامه سویسى«بوند»منتشر کرد،به پیامدهاى پدیده‏ «تظاهر دینى»در محافل یهودى اشاره مى‏کند و به ویژه تأکید مى‏کند: هنگامى که فردى غیر مذهبى (لائیک) مانند یهود باراک،نخست وزیر اسرائیل، مى‏گوید:نمى‏توان از مقدسات چشم پوشى کرد،روشن مى‏شود که همه ما در گرو نیروهاى دینى هستیم.این تاریخ نگار برجسته اسرائیلى درباره اماکن مذهبى یهودى در فلسطین،تأکید مى‏کند که: مقدس بودن بسیارى از این اماکن (براى یهودیان) کاملا ساختگى است.وى به قبر حضرت‏ یوسف اشاره مى‏کند که یهودیان آن را براى خود مقدس مى‏دانند و مى‏گوید این قبر هیچ تقدسى‏ ندارد.زیمرمن هشدار مى‏دهد که رژیم صهیونیستى که اکثریت آن را افراد لائیک تشکیل‏ مى‏دهند،به استراق سمع کسانى مى‏پردازد که به خدمت سربازى نمى‏روند.این اشاره او به‏ بخش‏هاى افراطى است که از سربازى اجبارى در ارتش اشغالگر معاف هستند.به اعتقاد او اشاعه‏ ادعاهاى ساختگى درباره مقدس بودن برخى اماکن و آثار تاریخى فلسطین براى یهودیان،در حقیقت با هدف«نشخوار کردن تاریخ است تا مهاجرت یهودیان به فلسطین،بازگشت به سرزمین‏ مقدس نام نهاده شود.»و با هدف ایجاد ارتباط دینى میان این سرزمین و یهودیانى که از سراسر جهان به اسرائیل مى‏آیند.موشه زیمرمن تأکید مى‏کند که این اندیشه،مانع اساسى در راه تحقق صلح با فلسطینى‏ها است؛ و مى‏گوید: همین اندیشه سبب شده که ملتى اسرائیلى بیاید و سرزمینى را (در کرانه غربى یا نوار غزه) براى خود-به رغم آن که براى امنیت کشورش اهمیتى ندارد-جدا کند.و تا وقتى که این سرزمین،مقدس به شمار مى‏آید،نمى‏توان اسرائیل را از آن بیرون کرد.وى مى‏افزاید: من بسیار هراسناکم که نکند براى مجبور کردن این ملت به رفتار مسالمت آمیز،به‏ یک فاجعه نیاز باشد.
باستان شناس اسرائیلى،اسرائیل فینکلشتاین:
هیچ رابطه‏اى میان یهودیان و بیت المقدس وجود ندارد

معبد سلیمان فقط خرافات است‏


افزون بر حقایقى که تاریخ دانان عرب و مسلمان بر آن تأکید مى‏کنند،گاه گاهى از درون خود رژیم صهیونیستى اعترافاتى صورت مى‏گیرد که:هیچ ارتباطى میان یهود و شهر بیت المقدس‏ اشغالى و مسجد الاقصى وجود ندارد که رژیم صهیونیستى ادعا مى‏کند مسجد الاقصى بر خرابه‏هاى معبد سلیمان بنا نهاده شده است.در این راستا باستان شناس اسرائیلى و استاد دانشگاه تل آویو،«اسرائیل فینکلشتاین»،وجود هر گونه رابطه‏اى میان یهود و شهر قدس را مورد شک و تردید قرار داده است و اشاره مى‏کند که‏ معبد خیالى سلیمان،خرافه کامل است و مطلقا وجود خارجى ندارد.فینلکشتاین مى‏گوید: باستان شناسان یهودى هیچ شواهدى تاریخى یا باستانى نیافته‏اند که ثابت کند معبد سلیمان واقعا وجود خارجى داشته است،بلکه صرفا نویسندگان یهودى تورات بودند که در قرن سوم،داستان‏هایى ساختند و به تورات اضافه کردند که هرگز وجود خارجى پیدا نکرده بود.باستان شناسان اسرائیلى دیگرى نیز ادعاهاى یهود درباره پیشینه تاریخى‏شان در فلسطین‏ را زیر سؤال برده و تأکید کرده‏اند که معبد خیالى سلیمان وجود خارجى ندارد و ادعاى زیستن‏ ازلى یهود در فلسطین نادرست است.فینکلشتاین مى‏افزاید: پژوهشگران هیچ نشان و شاهد باستانى نیافته‏اند که برخى داستان‏هاى تورات را تأیید کند؛مثلا داستان خروج،سرگردانى در صحراى سینا،و پیروزى یوشع بر کنعان.چرا که در همین مورد اخیر اسرائیلى‏هاى اولیه،بازمانده تمدن کنعانى اواخر عصر برنز در این منطقه هستند که به تدریج ازدیاد یافته‏اند.و هیچ نبرد نظامى‏ شدیدى در این جا رخ نداده است.فینکلشتاین پا را از این فراتر مى‏نهد و داستان داوود را هم-که شخصیتى ساخته تورات‏ است و بر اساس اعتقادات یهود،بیشترین ارتباط را با قدس دارد-زیر سؤال مى‏برد و مى‏گوید: هیچ پایه و اساس و شاهد و دلیل تاریخى بر وجود این پادشاه جنگجویى که قدس را پایتخت خود قرار داده و«مسیا»از نسل او آمده تا ناظر ساخت معبد سوم باشد، وجود ندارد.و شخصیتى به نام داوود-که به دلیل متحد کردن کشورهاى یهودا و اسرائیل،به عنوان یک رهبر از احترام فراوان برخوردار بوده-صرفا خیال و توهم‏ است و هرگز وجود خارجى نداشته است.فینکلشتاین در ادامه تأکید مى‏کند که وجود بانى معبد،یعنى سلیمان بن داوود،نیز مورد تردید است؛چرا که تورات مى‏گوید او بر امپراتورى از مصر تا نیل حکومت مى‏کرد؛اما هیچ اثر باستانى و نشان تاریخى وجود ندارد که نشان دهد این کشور متحد و بسیار وسیع،روزى روزگارى‏ وجود خارجى داشته است.اگر هم چنین کشورهایى وجود خارجى داشته‏اند،صرفا به صورت‏ قبایلى بوده‏اند که جنگ‏هایشان نیز جنگ‏هاى قبیله‏اى محدودى بوده و در نتیجه بیت المقدس‏ داوود،جایى فراتر از یک روستاى فقیر و خشک نبوده است.هیچ نشان و اثر تاریخى و باستانى‏ نیز وجود ندارد که ثابت کند معبد سلیمان وجود خارجى داشته است.فینکلشتاین اصرار مى‏ورزد که داستان‏هاى تورات با آثار باستانى که اخیرا کشف شده‏ مطابقت ندارد؛مثلا شهر«مجدو»را سلیمان بنا ننهاده،بلکه«آخاب»آن را بنا نهاده است.همچنین روشن شده که بنى اسرائیل«کنعان»را شکست نداده‏اند،چرا که جنگ‏هاى بین آن‏ها، رقابتى بوده که نویسندگان تورات در قرن سوم بدان‏ها شاخ و برگ داده و داستان‏هایى درباره‏ آن‏ها ساخته‏اند که هیچ گاه رخ نداده‏اند.شاید داوود و سلیمان هم همان جا بوده‏اند،اما نه به‏ عنوان دو رهبر بزرگ،بلکه به عنوان بزرگان قبیله‏اى با جمعیت متوسط که در قرن دهم پیش از میلاد مى‏زیسته است.
درهاى تخت بلقیس پس از گذشت سه هزار سال از بناى آن،باز مى‏شود
یمن سه هزارمین سالگرد ساخت تخت ملکه بلقیس،مشهورترین ملکه منطقه جنوب‏ جزیرة العرب مشهور به ملکه سبا را جشن گرفت.این مراسم 15 سال پس از آغاز عملیات ترمیم و کانال زنى در معبد معروف به«بران»،برگزار شد.این معبد در قرن هشتم پیش از میلاد تأسیس شد و مربوط به عصر پیامبر خدا،حضرت‏ سلیمان است.مجموعه تخت بلقیس تشکیل مى‏شود از: -منبرى که پنج ستون مشهور از آن بالا رفته‏اند.البته ستون ششم شکسته است.2-حیاطى بزرگ در جلو 3-دیوارهاى بزرگ 4-آجر و سنگ‏هاى بلق و مرمر 5-قناتى براى آب‏ آشامیدنى 6-چاه سبأ که آب آن همراه قربانیانى که تقدیم الاهه‏ها مى‏شد،مورد استفاده قرار مى‏گرفت.نخست وزیر یمن گفت:بازگشایى تخت بلقیس گذشته و حال را به هم وصل مى‏کند؛چرا که‏ این معبد نماد مجد و شکوه حکومت سبأ است که در روزگار کهن یمن را متحد گردانیده است.وزیر فرهنگ یمن اظهار داشت که:این معبد یمن را به نقشه فرهنگى جهان بر مى‏گرداند و حضور این کشور را در محافل مربوط به«میراث‏هاى انسانى»تقویت مى‏کند و گردشگرى را در این‏ کشور فعال مى‏کند.وى افزود:تخت بلقیس متعلق به بزرگ‏ترین ملکه تاریخ یمن است که نمونه‏ بارزى از تمدن کشور است.در حاشیه مراسم‏هایى که برگزار شد،تأسیس«کمیته مقدماتى جمعیت بین المللى حفاظت‏ از آثار باستانى مأرب»اعلان گردید.گروهى از نخبگان علاقه‏مند به موزه‏ها و باستان شناسان در آن مشارکت دارند و نخست وزیر یمن ریاست آن را به عهده دارد.
باستان شناس اسرائیلى؛مایر بن دوف:معبدى در قدس وجود ندارد
مایر بن دوف با تأکید مى‏گوید:این ادعاها که بقایاى معبد در بخش پایین حرم شریف قدس‏ قرار دارد،صحت ندارد.سخنان وى درباره آن بخشى است که معبد سلیمان خوانده مى‏شود و «مصلاّى مروانى»است.وى مى‏گوید:در دوره پیامبرى حضرت سلیمان علیه السلام در این منطقه معبد امپراتور روم، هرودت،قرار داشت،اما رومى‏ها آن را ویران کردند.در دوره اسلامى هیچ نشانى از معبد در این‏ منطقه وجود نداشت.در دوره اموى مسجد الاقصى و مسجد قبة الصخره ساخته شدند.از همین‏ مکان بود که پیامبر خدا،حضرت محمد صلّى اللّه علیه و اله و سلم به وسیله«براق»به آسمان عروج کرد.

دلیل جغرافیایى‏


این باستان شناس اسرائیلى اشاره مى‏کند که منطقه حرم شریف«قدس»در گذشته در سطحى قرار داشت که با سطح امروزى آن تفاوت دارد.مثلا معبد هرودوت رومى در سطح‏ بالاترى نسبت به سطح امروزى مسجد قبة الصخره قرار داشت.وى در ادامه مى‏افزاید از خلال جستجوها و پژوهش‏هایى که انجام داده‏ایم مى‏توانیم معادله‏ جبرى را حل کنیم و به جواب برسیم که آن منطقه چگونه بوده است.این باستان شناس تأکید مى‏کند که معبد هرودت هیچ رابطه‏اى با مسجد قبة الصخره نداشته‏ و بلکه پنج متر نیز از آن بلندتر بوده است.

صلیبى‏ها و معبد


هنگامى که مسلمانان به این دیار آمدند،بر صخره‏اى که در این منطقه قرار داشت و هیچ‏ ارتباطى با معبد نداشت،مسجدى ساختند.و این صلیبى‏ها بودند که مسجد (قبة الصخره) را «معبد صخره»نامیدند.

معبدى در بیت المقدس وجود ندارد


بن دوف مى‏افزاید:هنگامى که حفارى‏هایى در بخش پایینى آن منطقه انجام دادیم، چاه‏هاى آب منشعب شده را پیدا کردیم.در خلال مسیر حفارى‏ها و پژوهش‏هایى هم که در طول‏ 25 سال گذشته انجام دادیم،صرفا قنات‏هاى آب را دیدیم و به چیز دیگرى بر نخوردیم.و این، یعنى آن که معبدى در آن جا وجود ندارد (بقایایى از آن معبد بر جاى نمانده است) .به عبارت‏ دیگر،اگر حفارى کنیم،مطلقا نمى‏توانیم بقایایى از معبد بیابیم که نشانى از آن دوره داشته‏ باشد.
طلاى خروج 2 :کتابى از نویسنده آمریکایى،هوارد بلوم‏
تصاویرى که در پى خواهیم آورد از کتاب زیر برگرفته شده‏اند: در این کتاب،نویسنده تلاش مى‏کند که بر این اعتقاد رایج خط بطلان بکشد که کوه طور که‏ خداوند بر فراز آن با حضرت موسى سخن گفته،در صحراى سینا قرار دارد.وى مى‏گوید این کوه‏ همان کوه«لوز»است که در شمال غربى جزیرة العرب قرار دارد.در مقدمه کتاب آمده است که متخصصان برجسته پژوهش‏هاى توراتى دانشگاه‏هاروارد و پنسیلوانیا مى‏گویند کوه طور قطعا در شبه جزیره سینا قرار ندارد،بلکه در شمال غربى‏ جزیرة العرب قرار دارد.با وجود این،هرگز به این پژوهشگران اجازه داده نخواهد شد که وارد این‏ منطقه شوند تا بتوانند دلیلى براى درستى گفته‏هاى خویش بیابند.هنگامى که دو پژوهشگر آمریکایى،کرونوک و ولیامز،با این مشکل مواجه شدند که ورود به آن جا ممنوع است،با روشى‏ متهورانه به آن جا نفوذ کردند.آن‏ها مى‏گویند:آن چه که بر فراز کوه معروف به«کوه لوز»کشف کرده‏ایم،وحشت جهانیان را برخواهد انگیخت و خوانندگان را وا مى‏دارد که درباره نقش تورات در تاریخ به شکل دیگرى‏ بیندیشند.آن‏ها«مذبح سنگى»را که«گوساله طلایى»بر روى آن پرستش مى‏شد،پیدا کردند.همچنین‏ 12 ستونى را که حضرت موسى فرمان برافراشتن آن‏ها را صادر کرده بود؛و غارى را که ایشان در آن مى‏خوابیدند،یافتند.آن چه که بسیار شگفت انگیز است،یافتن قطعه زمینى است که به شکل‏ غیر طبیعى سوخته است.این قسمت سوخته کوه که بر فراز آن قرار دارد،همان جایى است که‏ خداوند به حضرت موسى،دو لوح نوشته سنگى عطا فرمود.این دو محقق،شکافته شدن آب دریاى سرخ را نیز چنان شرح مى‏دهند که ما را به حقیقت‏ راهنمایى مى‏کنند.یکى از اکتشافاتى که بدان دست یافته‏اند این حقیقت است که:مقدس‏ترین‏ نقطه کره زمین،منطقه‏اى نظامى است که ورود به آن ممنوع است و فوق سرّى نگه داشته مى‏شود.در حالى که این دو ماجراجو خط سیر حضرت موسى را پى مى‏گیرند،ما به مهره‏هاى پیاده‏اى‏ تبدیل شده‏ایم که در بازى خطرناک فریب‏ها و حیله‏گرى‏ها و سیاست‏هاى بین المللى به بازى‏ گرفته شده‏ایم.در ادامه،برخى از تصاویر و نقشه‏هاى کتاب«طلاى خروج»هوارد بلوم را برایتان برگزیده‏ایم:

نقشه خاورمیانه‏


،به شکلى که در صفحه داخل جلد کتاب مقدس آمده است.از انتشارات«کتاب مقدس»سال 1997
کوه«لوز»که در شمال غربى جزیرة العرب قرار دارد و همان مکانى است که دو محقق آمریکایى؛ ولیامز و کرونک با توجه به راهنمایى‏هاى کتاب مقدس یافته‏اند.و این،واقعا همان کوهى است که‏ حضرت موسى علیه السلام بر فراز آن الواح را از پروردگار دریافت کرد و نشان مى‏دهد که این رخداد بر فراز آن چه که«کوه سینا»نامیده مى‏شود و در صحراى سینا قرار دارد،به وقوع پیوسته است.چشمه«مارّه»واقع در ساحل جزیرة العرب و رو به‏روى تنگه‏هاى«تیران» (بر اساس عکسى که دو محقق آمریکایى ولیامز و کرونک برداشته‏اند.) کوه«رب»یا کوه«سینا»واقع در شمال غربى جزیرة العرب که‏ حضرت موسى علیه السلام الواح را بر فراز آن دریافت داشته است.


نویسنده: حاج زکى على غول

دسته ها : سیاست
شنبه 1388/2/19 8:35
X