تعداد بازدید : 4578303
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
استراتژی، امنیت و جنگ در عراق
قضاوت در این مورد که آیا ایالات متحده هدف استراتژیک جدید و شاخصی را در خاورمیانه تعیین نموده است، مستلزم بررسی مختصر تاریخ است. استراتژی امنیتی ایالات متحده در خلیجفارس و خاورمیانه در سراسر دوره پس از 1945 منسجم باقی ماند. این منطقه در جریان رویارویی جهانی شوروی خط مقدم محسوب میشد، بحران آذربایجان در مه سال 1946 از نظر بسیاری از افراد آغاز جنگ سرد تلقی شد. برخی چنین استدلال کردهاند که تصمیم دولت آیزنهاور به حمایت از طرح بریتانیا برای سرنگونی دولت دکتر مصدق در ایران چندان در واکنش به ملی کردن شرکت نفت ایران و انگلیس نبود بلکه براساس این اعتقاد بود که کمونیستهای ایرانی که به عنوان عوامل اتحاد شوروی عمل میکردند ممکن است نقشی عمده در سیاست ایران ایفا کنند. در جنوب ایران، ورود تدریجی عربستان سعودی به زیر چتر امنیتی ایالات متحده طی دهههای 1940 و 1950 ناشی از اهمیت استراتژیک فزایندهی نفت سعودی برای غرب بود، چون تولید نفت آمریکا رو به نزول گذاشته بود. ایالات متحده در اسناد برنامهریزی خود طی دههی 1950 احتمال استفاده از سلاحهای هستهای به عنوان بخشی از استراتژی محروم سازی از نفت را برای جلوگیری از کنترل اتحاد شوروی بر میادین نفتی سعودی بررسی کرده است. معهذا، ایالات متحده که طی دههی 1960 توجه خود را به ویتنام معطوف ساخته بود، در ژوییه سال 1963 هنگامی که در واکنش به مناقشهی عربستان سعودی- مصر در یمن به استقرار هواپیماها در پادشاهی سعودی اقدام کرد، تعهد مستمر خود را به این کشور اعلام کرد.
به دنبال خروج بریتانیا از شرق سوئز در سال 1971، ایالات متحده در پی پر کردن این خلأ با ایجاد روابط امنیتی با تهران و ریاض یرآمد. طی این دوره، زیر ساختهای لازم در عربستان سعودی به وجود آمد، در همان حال به ایران سلاحهای پیشرفته زیادی فروخته شد. سیستم به اصطلاح «دوستونی» به دنبال وقوع انقلاب اسلامی در تهران در سال 1979 فرو پاشید و ایالات متحده به شکلی روزافزون نقشی فعال و مستقیم طی جنگ ایران و عراق در دههی 1980 ایفا کرد. عراق در دوران صدام طی دههی 1980 به بخشی از این سیستم تبدیل شد، چون ایالات متحده با اکراه با این ارزیابی دولتهای حاشیهی خلیجفارس موافق بود که پیروزی ایران در میدان نبرد برای ثبات و امنیت منطقه فاجعهبار خواهد بود. در نتیجه، دولت ریگان به تدریج طی دههی 1980 روابط سیاسی خود را با عراق مجدداً برقرار نمود و در سال 1982 رابط دیپلماتیک خود را با عراق از سر گرفت. این اقدامات راه را برای حمایت از عراق در جریان جنگ در قالب ارائهی اطلاعات و تجهیزات دفاعی غیر مرگبار هموار کرد. اقدامات ایالات متحده به منزلهی پذیرش ضمنی این دیدگاه بود که یک عراق قدرتمند میتواند تهدیدات سیاسی و نظامی تهران را دفع کند.
به دنبال تهاجم عراق به کویت در اوت سال 1990،ایالات متحده پیشگام تشکیل ائتلافی برای برقراری نظم شد و سرانجام به طور کامل خلأیی را که نتیجه خروج بریتانیا بیست سال پیش از آن پدید آمده بود،پرکرد. پس از جنگ،ایالات متحده و کشورهای حاشیه خلیجفارس به یک رشته تفاهمات ضمنی به عنوان بخشی از گسترش چتر امنیتی در دههی 1990 دست یافتند: کشورهای حاشیهی خلیجفارس تأسیسات خود را در دسترس ایالات متحده گذاشتند و به طور علنی (اگرچه بدون شور و شوق فراوان) از سیاست مهار حمایت کردند،آمریکا نیز در عوض امنیت آنها را تضمین کرد و سیاست عدم مداخله در امور داخلی آنها را اتخاذ نمود. از برخی جهات، این نشانگر بازگشت به ترتیبات قرن 19 بود که بین بریتانیا و شیخنشینهای خلیجفارس برقرار شده بود و تا خروج بریتانیا از منطقه تا سال 1971 تداوم یافت.
طی دههی 1990 – دوره سیاست مهار- زیرساخت لجستیکی برای حضور در خط مقدم به عنوان بخشی از استراتژی حفظ ثبات، بازدارندگی در برابر ایران و عراق و در صورت لزوم استفاده از زور به فاصلهای کوتاه پس از دادن هشدار برای دفاع از منافع منطقهای آمریکا شکل گرفت. در راستای این رهیافت، ایالات متحده به مذاکره دربارهی یک رشته موافقتنامههای همکاری دفاعی با کشورهای حاشیهی خلیجفارس پرداخت:
1- با آنها به طور اصولی در خصوص استقرارا تجهیزات نظامی به توافق رسید:
2- اجازهی دسترسی به تأسیسات نظامی کشور میزبان را به دست آورد؛
3- به چارچوبی برای تعامل میان ارتش آمریکا و ارتشهای این کشورها دست یافت و
4- تضمین نمود که پرسنل نظامی آمریکا مستقر در این کشورها تحت حمایت قوانین آمریکا قرار گیرند.
ایالات متحده مجموعهای از تجهیزات به اندازهای سه تیپ سنگین را برای آزمایش سریع نیروها در صورت وقوع بحران، یکی در کویت، یکی در قطر و یکی در شناور منطقه مستقر نمود. این نیروها با یک گروه ناو هواپیمابر که حضور دائمی داشت و امکانات موجود در صحنه برای ایجاد منطقه ی پرواز ممنوع و تحریم تجاری علیه عراق تکمیل میشدند.
در سال 1995، وزارت دفاع به شناسایی شماری از منافع استراتژیک بسیار مهم در خاورمیانه پرداخت. تضمین دسترسی به نفت خلیجفارس، حفاظت از آزادی کشتیرانی در طول خطوط دریایی کنترل، صلح پایدار میان اعراب و اسرائیل و امنیت شرکای منطقهای اصلی به عنوان اولویتهای ایالات متحده اعلام شدند. سیستم حفظ امنیت که طی دههی 1990 به وجود آمده بود از این اهداف حمایت میکرد و اساساً نمایانگر یک استراتژی دفاعی بود برای حفظ وضع موجود طراحی شده بود. در حالی که ایالات متحده در پی تضعیف رژیم صدام از طریق ابزارهای محرمانه بود و از سال 1997 به بعد سیاستی را اتخاذ کرد که در گفتار از تغییر رژیم استقبال میکرد، دولت کلینتون از ایدهی تهاجم به عراق برای تغییر رژیم در بغداد فاصله گرفت.
4- نقش نفت
اکثر مباحث مربوط به استراتژی آمریکا و منافع حیاتی آن در خلیجفارس همواره به یک موضوع غالب منتهی میشود: نفت. علیرغم فقدان عجیب تأکید بر این موضوع در اسناد اخیر استراتژی آمریکا و اعلامیههای رسمی دولتی، راهی برای گریز از این واقعیت نیست: سلامت بلندمدت اقتصاد جهان به توانایی منطقهی خلیجفارس به تداوم عرضهی مقدار قابل پیشبینی و به طور مستمر فزاینده ی نفت به جامعه بینالمللی با قیمتهای معقول بستگی دارد. در سال 2003،کشورهای واقع در این منطقه حدود 9/22 میلیون بشکه نفت در روز تولید کردند که 27 درصد از کل نفت جهان را تشکیل میدهد. تقریبا، 5/15-15 میلیون بشکه نفت در هر روز از تنگه 34 مایلی هرمز به خارج حمل میشود که این خود سبب شده است که این آبراه به نقطهای مهم در اقتصاد جهان تبدیل شود. طبق برآوردها،منطقه خلیجفارس طبق برآوردهای دارای 715 میلیارد بشکه ذخایر ثابت شده نفت است که 57 درصد کل نفت جهان و قسمت اعظم ظرفیت مازاد تولید جهان را تشکیل میدهد. نزدیک به 40 درصد ذخایر گاز طبیعی جهان نیز در این منطقه واقع است. انتظار میرود که جهان طی 25 سال آینده وابستگی بیشتری به تولیدکنندگان نفت منطقه خلیجفارس پیدا کند. تا سال 2025، ادارهی اطلاعات انرژی برآورد میکند که تولیدکنندگان خلیجفارس 4/36 میلیون بشکه نفت در روز صادر خواهند کرد، یعنی بیش از دو برابر صادرات کنونیشان که بالغ بر 17 میلیون بشکه در روز میشود. اقتصادهای در حال توسعهی آسیا به ویژه برای حفظ گسترش اقتصادی خود طی دو دههی آتی به نفت خلیجفارس وابسته خواهند شد.
در حالی که مفسران گوناگون قویاً چنین استدلال میکنند که در بحث درباره ی منافع آمریکا در خلیجفارس همچنان موضوع نفت مطرح است، به نظر میرسد اهمیت موضوع دسترسی مصرفکنندگان به نفت در اسناد اصلی استراتژی دولت بوش بسیار کاهش یافته باشد و جای خود را به نیاز به کنترل قیمتگذاری بینالمللی نفت داده باشد. موضوع دسترسی به نفت در تصمیم به استفاده از زور علیه عراق، اگر نگوییم هیچ نقشی، نقش اندکی بازی کرد؛ در حالی که در سالهای 1991 و 1990 چنین نبود. در حالی که نیروهای آمریکایی به سرعت جهت تأمین امنیت میادین نفتی عراق و حفاظت از وزارت نفت عراق در برابر غارتگران در آغاز عملیات آزادی عراق، به کنترل ذخایر نفتی در چارچوب استراتژی منطقهای پرداختند،هدف حفظ جریان آزاد نفت به بازارهای بینالمللی توجه اندکی را در استراتژی امنیت ملی به خود معطوف داشت. در حالی که تأکید بیشتر بر حفظ منابع باثباتتر دسترسی به نفت (که بهترین آنها کشورهای همسایه کانادا و مکزیک هستند) و گسترش منابع انرژی داخلی صورت میگیرد،ما امنیت انرژی خود و شکوفایی اقتصادی جهانی را با همکاری با متحدین و شرکای تجاریمان و تولیدکنندگان انرژی برای گسترش منابع و عرضهی انواع انژری برای گسترش منافع و عرضهی انواع انرژی در سطح جهان به ویژه در نیمکرده شمالی، آفریقا، آسیای مرکزی و منطقهی خزر تقویت خواهیم نمود. گزارش دیک چینی ،معاون رئیسجمهور آمریکا، دربارهی سیاست ملی انرژی نیز تأکید ویژهی اندکی بر منطقه خلیجفارس مینهد. با توجه به اینکه در این متن چندان ذکری از این منطقهی عمدهی نفتخیز جهان به عمل نیامده است، میتوان نتیجهگیری کرد به نظر میرسد دولت بوش نوعی بازنگری در دسترسی آمریکا به نفت خلیجفارس به عنوان یک اولویت استراتژیک انجام داده باشد. دولت بوش به جای تأکید بر کنترل منابع منطقه به عنوان ابزاری ژئوپولیتیک، بر اهمیت خلیجفارس برای تثبیت قیمتها در بازارهای نفت جهانی تأکید میکند.
5- دست زدن به تهاجم،عملیات آزادی عراق و بازنگری در وضعیت خلیجفارس
در حالی که میتوان توجیهات گوناگون برای توسل به زور در چارچوب عملیات آزادی عراق را مورد بحث قرار داد، بدون هیچ شکی محیط تصمیمگیری در خصوص سرنگونی صدام از حملات 11 سپتامبر متأثر بود. پس از این حملات،دولت بوش دست به انتشار یک رشته اسناد در خصوص استراتژی زد که بیان میداشت ایالات متحده در موارد بیشتری از زور استفاده خواهد کرد. دولت بوش که با یک محیط امنیتی به ظاهر جدید و خطرناکتری مواجه شده بود، این ایده را رد کرد که باید در انتظار حملهی دشمن نشست تا شرط لازم برای پاسخگویی با توسل به زور تحقق گردد. در عوض، دولت بوش وعده داد تا بروز تهدید و پیش از آنکه تهدید بسیار جدی شود با استفاده از زور درصدد از بین بردن آن برآید. آنگونه که در گزارش استراتژی امنیت ملی آمده است «ایالات متحده از دیرباز گزینه اعمال پیشدستانه را برای مقابله با تهدید جدی علیه امنیت ملی خود محفوظ داشته است. هر چه تهدید بزرگتر باشد، مخاطره انفعال بیشتر است- و دست زدن به اقدام پیشدستانه برای دفاع از خود، حتی در صورتی که زمان و مکان حمله دشمن نامشخص باشد- توجیهپذیرتر میگردد. ایالات متحده برای پیشگیری از انجام اینگونه اقدامات خصمانه توسط دشمنان در صورت لزوم به اقدام پیشدستانه مبادرت خواهد ورزید».
در همان زمانی که دولت بوش ایدهی استفاده از زور برای پیشدستی جهت از بین بردن تهدید و حمله به گروههای تروریستی دشمن در سطح جهان را مطرح میکرد؛ تحولی دیگر در نهادهای نظامی آمریکا در حال شکلگیری بود. این تحول که در ابتدا «انقلاب در امور نظامی» (5) نام گرفت و اینک «دگرگونی»(6) نام دارد حاوی مفاهیم جدید هدایت جنگ بود که با کاربرد پیشرفتهای تکنولوژیک در زمینهی پردازش دادهها و پرتاب که در دههی 1990 در جامعه رواج یافته بود، در نهادهای نظامی کشور در حال شکلگیری بودند. یکی از زیر مجموعههای مهم دگرگونی نظامی «جنگ شبکه – محور» خوانده میشود که در آن نیروهای آمریکایی به گونهای فزاینده در شبکههای فرماندهی و کنترل رمزدار به هم وابسته هستند،امری که به میزان بسیار زیادی آگاهی از وضعیت، توانایی رزمی و کارآیی را افزایش میدهد. خلاصه اینکه عملیات شبکه – محور قدرت تخریب بیشتر، سرعت بیشتر، و نیاز کمتر به نیروی انسانی را به همراه دارد. طی نیمه دوم دههی 1990، ستون فقرات استراتژیک عملیات شبکه- محور شکل گرفت. نیروهای نظامی سیستم فرماندهی و کنترل جهانی(7) را حسگرهای (GCCS) را وارد ساختار نیرو کردند که توانایی پیوند دادههای ناشی از انواع حسگرهای گوناگون را به یک تصویر عملیاتی عام دارد. اینک آن سطح از آگاهیها نسبت به موقعیت که در اختیار واحدها در سطوح استراتژیک و عملیاتی قرار دارد میرود تا در دسترس واحدهای کوچک نیز قرار بگیرد. وزارت دفاع در حال ایجاد سیستمی است تا بدینوسیله آگاهیهای موقعیتی در اختیار اینترانت واحدهای کوچک نیز قرار گیرد، چیزی که شبکه اطلاعات جهانی (GIG) (8) نامیده میشود.
در پایان دههی 1990 هماهنگ با ارائه سیستم فرماندهی و کنترل جهانی نسل جدیدی از مهمات هدایت شونده دقیق وارد عملیات شد که امکان انهدام فیزیکی اهداف با حداقل ریسک برای سکوهای پرتاب و نیروهای امریکایی را فراهم میکرد. افزایش آگاهیهای موقعیتی، نیروهای شبکهای و وارد کردن ضربه از راه دور علیه مجموعهی اهداف متمایز توسط مطبوعات در جریان عملیات آزادی عراق «شوک و هیمنه»(9) نامیده شد. نیروهای نظامی به این مفهوم عملیاتی عنوان «عملیات مبتنی بر تأثیرات» را دادهاند. فرماندهی نیروهای مشترک این مفهوم را به عنوان فرآیندی برای دستیابی به نتیجه یا «تأثیر» استراتژیک مطلوب بر دشمن تعریف کرد که از طریق کاربرد طیف وسیعی از تواناییهای نظامی و غیرنظامی در سطوح تاکتیکی، عملیاتی و استراتژیک براساس همیاری، تضریب و انباشت تواناییهای مزبور قابل تحقق است. به کارگیری نیرو با استفاده از اصول «عملیات مبتنی بر تأثیرات» طرحی کاملاً جدید برای هدفگیری دشمن بالقوه به دنبال داشت. به جای فرسایش، سبک مبارزه عملیات نظامی با تعداد زیادی نیرو که به مرور زمان تجمع پیدا میکنند،«عملیات مبتنی بر تأثیرات» نوید این را میداد که اراده دشمن برای نبرد از طریق تأثیرات مبتنی بر همیاری،هدفگیری هماهنگ، عملیات اطلاعاتی و نیروهای ویژه نابود شود.
برخی معتقدند که عملیات هوایی در جنگ اول خلیجفارس نخستین استفاده از «عملیات مبتنی بر تأثیرات» بود. اکثر تحلیلگران موافقت دارند عملیات آزادی عراق به طور عمدی با استفاده از مفاهیم مرتبط با «عملیات مبتنی بر تأثیرات» برنامهریزی و اجرا شد. زیرساخت و پایگاه مقدم عملیات که طی دههی 1990 در خلیجفارس به وجود آمد، در اجرای مرحلهی متعارف و بسیار عالی عملیات آزادی عراق- البته علیه دشمنی فاقد تواناییهای لازم- کارساز گردید. هماهنگی در خصوص تجمع نیروها و تجهیزات نظامی بدون عناصر فرماندهی مقدم موجود در کویت، بحرین و قطر بسیار دشوارتر میبود. اجرای عملیات تهاجمی عمدتاً از تأسیسات واقع در قطر (اردوگاه الصیلیه و العدید) فرماندهی میشد که همچنین عملیات هوایی را با استفاده از هواپیماهای ضربتی زمین پایه و دریا پایه هماهنگ میساخت. گرچه تلاش میشد تا این امر از دید عموم مردم پنهان بماند، اما سعودیها طبق معمول حریم هوایی و تأسیسات خود را در اختیار انواع نیروهای آمریکایی قرار دادند که در عملیات آزادی عراق دخالت داشتند.
وجود جای پای مقدم در استفاده از زور علیه عراق کارساز بود و به طور مداوم قدرت نظامی متعارف آمریکا را به سایر دولتهای منطقه گوشزد میکرد. در راستای اهداف «بازنگری دفاعی چهار ساله»(10) و «استراتژی نظامی ملی»(11)،این نیروها در خدمت اهداف دوگانه مطمئن ساختن دولتهای دوست نسبت به تعهدات امنیتی آمریکا (برای مثال قطر، بحرین، کویت، امارات متحده عربی و اسرائیل) و در عین حال جلوگیری از رفتار آشکارا تجاوزکارانه از جانب بازیگران منطقهای غیر دوست مانند سوریه و ایران می باشند. از برخی جهات، جای پای خط مقدم همچنین ابزار قدرتمندی برای اجباری است که نه تنها برای جلوگیری از تجاوز بلکه همچنین برای تغییر رفتار دولتهای منطقه مطرح شده است، اما باید توجه داشت که شمشیر اجبار دولبه است.
جای چندان شکی وجود ندارد که هدف از حضور 170000 پرسنل نظامی و تجهیزات آنها در خلیجفارس ارسال پیامی تهدیدآمیز به عنوان بخشی از چانهزنی قهری وسیعتری به کشورهایی نظیر ایران و سوریه است، اما در همان حال به منزلهی ارسال پیامی ملایمتر و اندکی مبهمتر به کویت، بحرین، قطر،امارات متحده عربی وعربستان سعودی نیز میباشد. زیرساختهای نظامی امروزی در خلیجفارس در خدمت اهدافی دوگانه و اندکی متناقض است؛ تقویت سیاست دولت بوش مبنی بر تشویق گسترش حکومت قانون و تعامل جهانی و در عین حال کمک به حفظ وضع موجود که به معنای حفظ رژیمهایی است که دچار نابهنگامی میباشند.
این امر نمیتواند اتفاقی باشد که کشورهای خلیجفارس که با آغوش باز از حضور نظامی آمریکا استقبال کردهاند. کویت، بحرین، قطر و امارات متحده عربی، از برخی جهات در حال حرکت به سوی دموکراسی محدود و شفافیت هستند. در حالی که این امر غیر واقعبینانه است که از این کشورها انتظار داشته باشیم که پذیرای نظامهای سیاسی سکولار به سبک غرب باشند، آنها در حال پذیرش سایر جنبههای حکومتداری قانونی هستند که به ثبات جامعهی بینالمللی کمک میکند. به نظر میرسد که همهی این کشورها بر آن باشند که خود را به عنوان کانونهای عملیاتی مهم مطرح سازند، نه فقط برای نیروهای نظامی آمریکا بلکه همچنین به صورت مراکز شبکهای برای دنیای جهانی شده به گونهای که اجناس، افراد و پول از طریق فضاهای جغرافیایی و مجازی آنها عبور کند. برای مثال، دوبی خود را در اقتصاد جهانی به عنوان مرکزی برای تفریح، انجام امور مالی و تجاری مطرح ساخته است. کلیه کشورهای کوچک خلیجفارس به شرطی که از تضمینهای امنیتی آمریکا برخوردار شوند، به نظر میرسد که در حال حرکت به سمت ایجاد جوامعی مبتنی بر قانون باشند که با مقتضیات دنیای جهانی شده سازگارتر است؛ آنها در این راه از دیگر کشورهای خاورمیانه بسیار پیشی گرفتهاند. عربستان سعودی مهمترین استثنا بر این قاعده است، گرچه جای چندان شکی وجود ندارد که ملکعبدالله در پی آن است که کشور را به سمت اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رهنمون سازد.
در حالی که نیروهای نظامی آمریکا و تأسیسات نظامی کشور میزبان ممکن است چتری مناسب برای کشورهای خلیجفارس به وجود آورند و به طور غیرمستقیم مشوق آن نوع دگرگونی سیاسی باشند که آمریکا در عراق در پی آن است، آنها همچنین اهرم نفوذ قدرتمندی علیه ایران و سوریه فراهم میکنند، دولتهایی که بنا به گفته دولت بوش، تهدیدی عمده نسبت به امنیت و ثبات در نظام بینالمللی به شمار میآیند. حضور نیروهای آمریکایی با حمایت یک عامل بازدارندهی استراتژیک جدید، شبکهای از تواناییهای نظامی را فراهم میسازد که میتوانند تأثیری بازدارنده، وادارکننده و مستقیم بر هر دو بازیگر داشته باشد. موارد فراوان حشو و زواید، پراکندگی جغرافیایی و شهامت ایران در خصوص تکذیب و فریب در زمینهی مسائل هستهای نشانه آن است که ارزیابی درستی از تواناییهای نظامی آمریکا اسرائیل وجود دارد. مهارت ایرانیها در خصوص پنهانسازی و تحکیم جاپاهای هستهایشان عملیات ضد نیروی متعارف با هستهای را برای هدفگیری در العدید، اوماها و تلآویو بسیار دشوارتر میسازد.
- قوس بحران: حملهی جهانی و خلیجفارس به عنوان مرکز ثقل
در حالی که زیرساختهای خلیجفارس نیز با هدف تشویق دگرگونی سیاسی و مقابله با پیشامدهای احتمالی نظامی در صحنهی جنگ بنا گردیدهاند، همچنین روشن است که هدف از برپایی این تأسیسات ایجاد توانایی برای اعمال قدرت در مناطق دوردست است. نقش زیرساختهای خلیجفارس در استفاده از زور علیه عراق ممکن است طلیعهای برای حوادث آتی باشد، با این فرض که استفاده از زور در چارچوب عملیات آزادی عراق برای ایجاد دگرگونی سیاسی امری غیر معقول نبوده است. به نظر روشن میرسد که رئوس کلی جا پای نظامی آمریکا در خلیجفارس میتواند در نقاط دیگر جهان نیز تکرار شود. اسناد گوناگون در خصوص استراتژی بر اهمیت فزایندهی نیروهای خط مقدم برای استراتژی امنیتی جهانی آمریکا تأکید میکند. در بازنگری دفاعی چهارساله چنین آمده است: «با گذشت زمان، نیروهای آمریکایی هر چه بیشتر جهت حفظ موازنهی منطقهای مطلوب هماهنگ با متحدین و دوستان آمریکا با هدف دفع سریع حملات تنها با اعزام نیروهای تقویتی ناچیز و در صورت لزوم دسترسی مطمئن به نیروهای تعقیبکننده طراحی میشوند.» هدف دیگر نیروهای آمریکایی افزایش تواناییهای نیروهای مقدم و در نتیجه افزایش تأثیر بازدارندگی آنها و احتمالاً فراهم آمدن امکان تخصیص مجدد نیروهایی است که اینک به عنوان نیروهای کمکی برای سایر مأموریتها اعزام میشوند.» استراتژی نظامی ملی این نکته را تقویت میکند و خاطرنشان میسازد که «خط دفاع اصلی ما همچنان مقدم خواهد بود. نیروهایی که در مناطق حساس فعالیت میکنند برای دفاع از ایالات متحده و حفاظت از متحدین و منافع آمریکا اهمیت اساسی دارند.»
زیرساختهای خلیجفارس مدلی در اختیار آمریکا قرار میدهند که میتواند در سراسر جهان مورد تقلید قرار گیرد، به ویژه از اینرو که آمریکا در پی صفبندی مجدد نیروها در سراسر گیتی برای مقابله بهتر با تهدیدهای جدید است. داگلاس فیث،معاون وزیر دفاع در امور سیاستگذاری، چنین خاطرنشان ساخته است: «فرضیات اساسی ما در خصوص موضع مقدم دستخوش تغییرات بنیادی گردیدهاند؛ ما دیگر انتظار نداریم که نیروهای ما در محل بجنگند، بلکه هدف آنها قدرتنمایی در صحنههایی است که ممکن است از پایگاههایشان فاصلهی زیادی داشته باشند.» خلیجفارس سکوی ایدهالی در اختیار آمریکا میگذارد تا از آن به قدرتنمایی نه فقط از آمریکا بلکه از مرکز به اصطلاح «قوس بحران» بپردازد که به گفته استراتژیستهای پنتاگون مسئله اصلی برای امنیت آمریکا در قرن 21 خواهد بود. نیرو را میتوان هم در محیط بلافصل این قوس و هم در خارج از قوس از پایگاههای واقع در خلیجفارس به کار گرفت که مکمل امکانات ضربتی مستقر در خاک آمریکا هستند.
پنتاگون مشغول کار در مورد صفآرایی جدید نیروهای خط مقدم است که قرارست به مقابله با تهدیداتی بپردازند که از قوس بحران ناشی میشود؛ قوس مزبور از آمریکای مرکزی و جنوبی شروع شده و شمال آفریقا، خاورمیانه،خلیجفارس و جنوب آسیا را در بر میگیرد. بحث بر سر این است که از حضور نیروها در اروپا و شبه جزیره کره کاسته شود و آنها در مناطقی استقرار یابند که واقع در قوس بحران میباشند. نام بارنت،استراتژیست معروف، این ناحیه از جهان را منطقه «شکاف» خوانده است: ناحیهای که شامل آن بخش از جهان میشود که توسعه نیافته است و یا متعهد به مجموعه قواعدی نیست که مشخصهی تعاملات بین دولتی در کشورهای «مرکز» یعنی کشورهای واقع در آمریکای شمالی،اروپا و نیز روسیه و کشورهای در حال توسعه آسیا میباشد. بارنت میگوید که حضور نیروهای آمریکایی در خلیجفارس به منزلهی «صدور امنیت به بخشهایی از این «منطقه شکاف» است که همچنان در معرض خشونت و بیثباتی قرار دارند. رویدادها در عراق مؤید این امر میباشند که ایالات متحده به «صدور امنیت» در این بخش از جهان برای آیندهای غیرقابل پیشبینی نیاز خواهد داشت. ایدهی صدور امنیت لزوماً مفهومی جدید نیست بلکه صرفاً روش دیگری برای ایجاد پیوند میان امنیت و منازعه با توسعهی اجتماعی و سیاسی میباشد- پیوندی که به ویژه در عصر پس از جنگ سرد از برجستگی خاصی برخوردار گردیده است.
طرح جدید پشتیبانی از عملیات مقدم در سراسر قوس بیثباتی در «استراتژی دفاعی ملی ایالات متحده آمریکا» بیان شده است. این گزارش که در مارس سال 2005 انتشار یافته،خواستار موضع جهانی جدید میگردد که شامل ویژگیهای پایگاههای عملیات اصلی(12) سایتهای عملیات مقدم(13) و گسترهی وسیعی از مکانهای امنیتی مبتنی بر همکاریهای (14) وسیعتر میشود. هدف عبارت از این است که این تأسیسات به یکدیگر مرتبط باشند و از هم پشتیبانی به عمل آورند. پایگاههای عملیاتی اصلی مانند تأسیسات العدید برای پشتیبانی تعداد زیادی از نیروها و پذیرش تعدادی حتی بیشتر در مواقع بحران دارای زیرساخت مناسب میباشد. سایتهای عملیاتی مقدم تأسیساتی قابل درجهبندی و «گرم» هستند که به منظور استفاده چرخهای توسط نیروهای عملیاتی طراحی شدهاند. این تأسیسات اغلب انبار تجهیزات از پیش استقرار یافته میباشند و پشتیبانی دائمی اندکی ارائه میدهند. سیاستهای عملیاتی قادر به پشتیبانی از دامنهی فعالیتهای نظامی طی مدت زمانی کوتاه میباشند. میتواند انتظار داشت که طرح شبکهای جدید مناطق عملیاتی مقدم از مناطق عملیاتی اصلی در خلیجفارس به قوس بیثباتی گسترش یابد.
طبق مقتضیات بیان شده در اسناد استراتژی دولت بوش، گسترهی جدیدی از تأسیسات نظامی در حال ظهور در خلیجفارس و آسیای مرکزی میباشند، ایجاد جای پای نظامی در عراق تنها تکمیلکنندهی سایر تأسیساتی است که هم اکنون برای استفاده در انواع پیشامدهای احتمالی موجودند. یکی از مفسران از تأسیس شش پایگاه دائمی در عراق سخن به میان آورده است که سه تای آنها در حال حاضر در فرودگاه بینالمللی بغداد، پایگاه هوایی طلیل در نزدیکی ناصریه و میدان هوایی باشور در شمال عراق در دست احداث میباشند. در اکتبر سال 2004، کنگره به عنوان بخشی از تخصیص بودجه مکمل برای تأمین هزینههای جاری در عراق و افغانستان،62 میلیون دلار از بودجهی ساختمان نظامی را به گسترش و تعمیر میدان هوایی الظفره در امارات متحده عربی اختصاص داد که پذیرای نیروی ویژه سوخترسانی مجدد برای هواپیماهای آمریکایی طی دههی 1990 بود. همین لایحه شامل 60 میلیون دلار برای تأمین هزینههای ترمیم و بهبود میدان هوایی العدید در قطر بود. در افغانستان، ایالات متحده اخیراً طرحهایی را برای صرف 83 میلیون دلار جهت ارتقای دو پایگاه اصلی خود در پایگاه هوایی بگرام (شمال کابل) و میدان هوایی قندهار در جنوب اعلام کرده است. وجوه تخصیص یافته صرف گسترش باندهای فرود و سایر تسهیلات جهت پذیرش پرسنل نظامی آمریکا خواهد شد. به موازات گسترش زیرساختها در افغانستان، ایجاد تأسیسات و تحکیم مشارکت سیاسی- نظامی در ازبکستان، قرقیزستان و قزاقستان مدنظر قرار گرفته است. ایالات متحده در سال 2002 در جهت تکمیل تأسیسات در منطقهی خلیجفارس و اطراف آن، نیروی ویژهی مشترک و مختلف شاخ آفریقا(15) را در جیبوتی تأسیس کرد. این نیرو با دولتهای منطقه جهت هماهنگسازی، آموزش و اقدام مستقیم علیه گروههای تروریستی در منطقه به همکاری میپردازد.
7- خلیجفارس و جنگ علیه تروریسم جهانی
تأسیسات موجود در قوس بیثباتی که مورد پشتیبانی مناطق عملیاتی اصلی در خلیجفارس قرار خواهد داشت، جای پای منطقهای و ساختار نیرویی متفاوت از آن چیزی پدید خواهد آورد که در پایگاههای خلیجفارس طی دوره مهار در دههی 1990 وجود داشت. این نیروها به انجام علیمات مستمر علیه عراق و به شکلی غیر مستقیمتر علیه ایران مبادرت میورزیدند و به استقرار تجهیزات نظامی و انجام تمرینات با ارتشهای کشور میزبان اقدام مینمودند. در آینده، ساختار نیروهای مستقر در خلیجفارس و تأسیساتی که در سایر بخشهای قوس ایجاد خواهند گردید، کمتر از نیاز به انجام عملیات رزمی عمده و بیشتر از نیازمندیهای مربوط به جنگ علیه تروریسم جهانی (16) متأثر خواهند بود. در این نیروها، احتمالاً نقش نیروهای ویژه و امکانات ضربتی که قادر باشند در فرصتی کوتاه و با توجه به محدودیتهای موجود، دست به اقدام بزنند، از برجستگی بیشتری برخوردار خواهد بود.
در سطح استراتژیک، این نیروهای خط مقدم به انجام چیزی خواهند پرداخت که اسلایدهای توجیهی گوناگون وزارت دفاع از آن به عنوان «ایجاد اختلال» نام میبرند؛ یعنی ایجاد اختلال در کارکرد شبکههای تروریستی و سلولهای فرماندهی و کنترل گروههای تروریستی که در پی انجام عملیات علیه نیروهای آمریکایی در صحنه نبرد و اهداف غیرنظامی در داخل خاک آمریکا هستند. یکی از مفاد اصلی طرح، انجام عملیات علیه شورشیان اسلامگرا جنگ در خط مقدم و انجام عملیات نظامی در سراسر قوس بیثباتی است. سایر مأموریتهای این نیروها عبارتنداز :
محروم ساختن گروههای تروریستی از پناهگاههایی که توسط دولتهای حامی آنها فراهم میشود؛
انجام عملیات در مناطق جغرافیایی دور دست که در خارج از کنترل دولتها قرار دارند، مانند مناطق مرزی قبیلهنشین در پاکستان و شاخ آفریقا؛
شناسایی، ردگیری و نابودسازی گروههای تروریستی پیش از آنکه این گروهها بتوانند به خاک آمریکا حمله کنند. این مأموریت توسط تجهیزات مراقبتی خط مقدم انجام خواهد گرفت و امکان هدفگیری سریع و نابودی هدفهای شناسایی شده، ترجیحاً در بردهای طولانی با استفاده از خانوادهی جدیدی از مهمات هدایت شوندهی دقیق و در صورت لزوم، درگیریهای نیرو به نیرو با استفاده از نیروهای عملیات ویژه یا نیروهای متعارف خط مقدم را فراهم خواهد نمود؛
همکاری با شرکای ائتلاف در مناطق عملیاتی مقدم برای شکست دادن گروههای تروریستی با تأکید ویژه بر کشورهایی که مورد تهدید شورشیان قرار دارند؛
دست زدن به عملیات روانی و اطلاعاتی که ایدئولوژیهای اسلامگرا را که هستهای اصلی ایدئولوژی شورش به شمار میروند، بیاعتبار میسازند؛
کمک به ایجاد شرایطی که در آن گروههای تروریستی مشروعیت و پایگاه خود را در میان مردم از دست بدهند. نیروهای خط مقدم باید به گونهای طراحی شوند که به انجام اقدامات مدنی،اجرای قانون و دیگر عملیات به اصطلاح «ثباتساز» دست بزنند؛
حفظ انعطافپذیری برای درگیر شدن در انواع جنگها از عملیات نظامی متعارف گرفته تا عملیات نامنظم یا ضد شورش؛
گردآوری اطلاعات در مورد هدفها در مناطق عملیاتی مقدم.
تأسیسات واقع در خلیجفارس به مکانهای اصلی در شبکهی پایگاههایی تبدیل خواهند شد که در سرتاسر مرکز و جنوب آسیا و شاخ آفریقا گسترش داشته و مأموریتهای مرتبط با جنگ علیه تروریسم را انجام خواهد داد. این پایگاهها همگی حالت شبکهای پیدا خواهند کرد و از پیوندهای فرماندهی و کنترل مستحکمی برای مبادله اطلاعات و هماهنگی عملیات در سرتاسر آن بخش از قوس برخورار خواهند بود که در اطراف خلیجفارس قرار دارد. عملیاتی که از خلیجفارس فرماندهی میشوند و توسط نیروهای خط مقدم در سرتاسر صحنه نبرد به اجرا درمیآیند، آزمونی برای مفاهیم نوظهور انجام عملیات علیه دشمنانی خواهند بود که از نظر جغرافیایی پراکنده هستند. دفتر دگرگونی نیرو و وزارت دفاع ابتکاری به نام «آزمایش عملیات توزیعی ولفپاک»(17) طراحی نمود که به کنکاش درباره فرماندهی و کنترل امکانات به لحاظ جغرافیایی پراکنده، شبکهبندی شده، مستقل و نیمهمستقل میپردازد. این مفاهیم عملیاتی بیانگر عملیاتی جداگانه هستند که در آنها تعداد اندکی از نیروهای شبکهبندی شده به طور مخفیانه وارد مناطق دشمن با حمایت هواپیماهای بدون سرنشین و دیگر حسگرها میشوند تا گروههای تروریستی دشمن را هدف قرار دهند و یا در عملیات تروریستی جاری اختلاف ایجاد کنند.