در مورد مخاطب هنرمند مسلمان بحثها خیلی است و اگر کلیتی از هر کدام از عناوین گفته شود وقت زیاد میبرد. ولی آنچه که برای ما راهگشاست، به این مطلب باز میگردد که «هدف از تبلیغات چیست؟» خیلی مشخص است یعنی باتوجه هدف تبلیغات می شود مخاطب را انتخاب کرد.
و این به مسئله تبلیغات در اسلام باز میگردد. آنچه در قرآن درباره تبلیغات میشود گفت این است که وظایف مبلغین با وظایف پیامبران یکسان است. در رابطه با هدف اسلام از تبلیغات می شود گفت این است که اسلام دو جور رسالت برای انسانها می شود اثبات کرد: یکی رسالت خاص و کلی که در مورد انبیاء و ائمه اطهار مطرح است و دیگری رسالت عام و جزیی که برای همه انسانها قابل اثبات است. ما به طور مشخص به مسئله مخاطب می پردازیم ولی بحث این است که همان رسالتی که برای انبیاء و ائمه اطهار (ع) اثبات میکنیم به نوعی جزیتر و عمومیتر بر همه انسانها واجب است.
مسئلهای که ما در مذهبمان به عنوان یکی از فروع دین داریم امر به معروف و نهی از منکر است. یک تبلیغ ونظارت عمومی که برای همه افراد بشر اثبات میشود یک جور نبوت و رسالت عمومی رسالت عام. اگر رسالت ائمه و انبیا را رسالت خاص بگیریم این رسالت نسبت به آنها از عمومیت بیشتری برخوردار است و بر همه انسانها واجب است.
اهداف رسالت عام عینا همان اهدافی است که در رسالت خاص وجود دارد و همه اینها از یک طرف به هدف از خلقت انسان بازمی گردد و از طرف دیگر به شناخت انسان یعنی موجودیت او و مشخصاتی که به عنوان یک وجود انسانی دارد. انسان از دید قرآنی و معارف اسلام موجودی است که دارای روح مجرد است. غیر از ابعاد حیوانی بعد روحانی وسیعی دارد که ابعاد حیوانی وجودش در برابر آن بعد روحانی اصلا قابل تصور نیست و به حساب نمی آید. مثل صفر با بی نهایت است که اصلا وجه مقایسهای موجود نیست بشر با این مشخصه اصلی نسبت به هدفی که از خلقت او مورد نظر بوده دارای مشخصات وجودی است. قوای درونی بشر را به ور کلی در معارف اسلامی و کتابهای اخلاق به چهار قوه تقسیم می کنند. قوه شهویه و قوه غضبیه که مربوط به قوای حیوانی وجود اوست. برای بشر قوه عاقلهای هم در نظر میگیرندکه البته دارای مراتبی است. از پایین ترین مرتبه آن که قوه واهمه است شروع می شود تا برسد به بالاترین مراتب عقل.
قوای درونی در وجود بشر برخوردها و تقابلهایی با هم دارند. این طور نیست که همه آنها بشر را به سمت هدف مشخصی ببرند.البته در وجود انسان کامل همه این قوا و مؤلفهها جمع می شود و مسیر به خصوصی را طی میکند. یعنی همه اینها در جهت هدف مشخصی جمع می شوند با هم همکاری میکنند. میگویند هر کسی وقت تولد یک شیطان با خود دارد که آن را به همان قوه واهمه تفسیر کردهاند. حضرت رسول (ص) فرمودند که شیطان من اسلام آورد. در کتابهای اخلاقگفته شده فقط در مورد انسان کامل است که قوای وهم او به طور کلی در اختیار قوه عاقلهاش قرار میگیرد. مسلط شدن بر قوای شهویه و غضبیه که منظور از انها همان غرایز حیوانی است به نسبت از مسلط شدن به قوای وهمیه آسان تر است. فقط درمورد انسان کامل است که این قوای وهمیه در اختیارش قرار میگیرد و هم جهت با سایر مؤلفههای وجودی او و قوایی که در وجود او هست، در جهت مشخصی او را پیش می برد.
ولی درمورد انسانهای دیگری که در جهت تکامل پیش می روند آن قوا با یکدیگر هم جهت نیستند. البته وجود هر کدام از این قوایی که حضرت پرودرگار در وجود بشر قرار داده حکمتی دارد. مثلا وجود قوه شهویه برای ادامه نسل است و بقای بشر را ضمانت می کند. اگر این غریزه حیوانی در وجود بشر نبود نه تولیدمثل میکرد و نه برای بقای نسلش غذا میخورد. همین قوای شهویه است که او را به سمت غذا و ازدواج میکشاند. علمای اخلاق در همین زمینه گفتهاند حکمت لذتی که پروردگار متعال برای این اعمال قرار داده مثل لذت غذا خوردن یا اعمالی که مربوط به تولیدمثل است. برای بقای نسل و استمرار حیات بشر است برای اینکه اگر در غذا لذت نبود آدم به طبع سراغ آن نمی رفت یا اگر در عمل جنسی لذتی نبود بشر سراغ آن نمی رفت و استمرار بقا و حیات او به خطر می افتاد.
در مورد قوای غضبیه هم همین طور است یعنی غضبیه تمایل دارد که بر انسان تسلط پیدا کندو اصلا حکمت آن برای دفع ناملایمات است آنچه که در زبان امروزی به آن دفاع می گویند بشر برای دفاع در مقابل خطرهایی که او را از بیرون تهدید می کند و حیات او رابه خطر می اندازد به این قوه نیاز دارد. وجود قوای واهمه هم حکومتی داردکه پرودرگار آن را در وجود بشر قرار داده است. ولی نظر سطحی به اینها نشان میدهد که اینها با هم هم جهت نیستند. یعنی هر کدام از مؤلفهها او را به یک جهت می کشند. اگر در وجود انسان هایی که معاذالله خود را به دست این قوا سپردهاند دقت کنیم می فهمیم که این قوا چه بلایی به سر آدم می آورند اما از این طرف پروردگار متعال قوای روحانی هم در وجود بشر قرار داده که با آنها خودمان را در جهت هدفی که از خلقت ما مورد نظر بوده پیش می رویم.
پروردگار عقل را به عنوان حجت باطنی در وجود انسان قرار داده است. در حدیثی از امام موسی بن جعفر (ع) نقل شده که «ان الله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجة باطنة و اما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الآئمه و اما الباطنه فالعقول» در توضیح آمده است: خدا را بر بشر دو حجت است و به وسیله این دوپروردگار حجت را بر او تمام کرده و هدایت بشر از این دو طریق انجام می شودیکی حجت ظاهری و دیگری حجت باطنی. درتوضیح این دو حجت فرموده اند که حجت ظاهری انبیا و رسل و ائمه (ع) هستند و حجت باطنی عقل است.
این حدیث بسیاری از مسائل را به ما می رساند. اینکه برای انسان رسالت عام اثبات می کنیم و برای همه افراد بشر نوعی نبوت قائل می شویم به اعتبار عقل اوست. یعنی همین که پروردگار به بشر عقل عنایت فرموده کافی است که ما رسالت عام را برای بشر اثبات کنیم و بگوییم به خاطر عقلش چنین رسالتی به گردن دارد.
مسئله تبلیغات به اینجا برمیگردد. اهداف تبلیغی آن رسالات خاص که در مورد انبیا و ائمه (ع) هست با اهداف سالت عام که برای همه افراد بشر اثبات می شود یکی است. اهداف رسالت به طور کامل هم در قرآن و هم در خطبه اول نهج البلاغه مفصلا بحث شده است. در سایر کتب هم زیاد است.
یکی از دلایل اثبات رسالت عام بر گردن همه افراد بشر امر به معروف و نهی از منکر است که بر همه افراد بشر واجب است. اصلا دلیلی که برای واجب بودن امر به معروف و نهی از منکر بر همه افراد بشر می آورند این است که انسانها به دلیل عقلشان چنین رسالت عامی بر عهدهشان اثبات می شود.اما قوای دیگری هم در وجودشان هست که نمیگذارد قوای عاقله به طور طبیعی وسالم کار کند.
به عنوان نمونه انسانی که التزام و تعهدی نسبت به اسلام ندارد چه اتفاقی برای او افتاده است؟ او عقل دارد. کاری به بقیه قوای نفسانی اش هم نداریم. چطور شده که عقلش را زیر پا گذاشته و به خاطر شهوات زودگذر دنیا خودش را دست قوای شهویه یا قوای غضبیه سپرده است؟ ببینید چطور این کار را کرده؟ چرا عقلش را فراموش کرده و خود را دست این قوا سپرده است؟
چیزی که خیلی ساده میشود گفت، این است که اینها ظاهرا بیشتر قابل دسترسی است و انسان چون در غفلت جهل مرکب به سر می برد، قیامت به نظرش دور است، نسبت به مرگ یقین ندارد، با اینکه هر لحظه احتمال مرگش هست؛ اما اینها به نظرش قابل دسترسی و نزدیک است به این خاطر نقد را میگیرد و نسیه را رها میکند. اگرچه اشتباه میکند، مرگ و قیامت نقد است و این نسیه است. چون اگر بخواهیم این دو را با هم بسنجیم، مثل جاودانگی است در مقابل هیچ، مثل بینهایت است در برابر صفر. زندگی این دنیا با آخرت اصلا قابل قیاس نیست. همان حمایت مقایسه روح انسان است با قوای حیوانی او که اصلا قابل قیاس نیستند. روح از وسعتی برخوردار است و کسانی که خود را از تعلقات دنیایی آزاد کردهاند، به دنیای وسیعی رسیدهاند.
پس عقل نمیتواند به طور مطلق کار کند. اگر عقل میتوانست به طور مطلق کار کند و هیچ قوهای مزاحمش نبود، برای هدایت بشر کافی بود. این در معارف ما گفته شده و نیاز به اثبات هم ندارد، خیلی بدیهی است. حضرت پروردگار در حدیثی وقتی عقل را خلق فرمود، میفرماید پیش بیا، روی کن، اقبال کن، روی کرد. فرمود: ادبر فادبر. ادبار کن، پس ادبار کرد. یعنی عقل مستقیما و بدون هیچ واسطهای مطیع پروردگار است. منتهی اینکه میبینید عقل انسان را یاری نمیکند که از دنیا نجاتش بدهد، به خاطر این است که اولا دنیا قابل دسترسی است، جاذبههای زیادی بر انسان فشار میآورد و عوامل دیگری وجود دارد. این حالت در مجموع باعث میشود که عقل انسان نتواند او را به راه راست هدایت کند.
در اینجا باید بدانیم هدفی که تبلیغات دنبال میکند، چیست. چون نسبت به آن هدف است که میفهمیم چطور باید مخاطب را انتخاب کرد. اگر هدف نباشد، معلوم نمیشود. مخاطب کیست. اگر به فرض هدف شما این است که طاغوتیها را به راه راست هدایت کنید، تفاوت دارد با اینکه بخواهید برای خانواده شهدا تبلیغات کنید. یا اگر بخواهید برای بچهها به عنوان یک گروه سنی _ تبلیغات کنید، کار خیلی متفاوت است تا اینکه بخواهید برای خانمها به عنوان یک جنس تبلیغات کنید. هدف تبلیغات بستگی به این دارد که مخاطب کیست؟
اما اینکه هدف تبلیغات از نظر معارف قرآن و اسلامی چیست، مربوط به این میشود که هدف تبلیغات، همان هدف انبیاست. هیچ تفاوتی ندارد. یعنی مبلغین همان وظایف انبیا را به عهده دارند. اهداف آنها هم همان اهداف رسالت است. منتهی فرق آن در عمومیت و خصوصیت است. موید موجود در این بحث، همین امر به معروف و نهی از منکر است که یک نوع نظارت عمومی در آن وجود دارد. وقتی به معارف اسلام و آیات قرآ» در مورد امر به معروف و نهی از منکر مراجعه کنیم، میبینیم یک جور نظارت و تبلیغ عمومی است که پروردگا بر همه افراد بشر واجب کرده است. دلیلش هم اینکه عقل به عنوان حجت باطنی که پروردگار در وجود انسان قرار داده، نمیتواند به طور خالص کار کند. به این دلیل این رسالت عامل بر همه افراد بشر واجب است که یکدیگر را به راه حق بکشانند. یعنی قسمت اول «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» در اینجا اثبات میشود و امر به معروف و نهی از منکر هم در همان ارتباطی که بر همه افراد بشر واجب است.
پس هدف از تبلیغات یکی است و هیچ تفاوتی با هم ندارد. این را از این نظر میگویم که در بحثهای روشنفکری جدید یک سری اهداف برای تبلیغات میبافند و جلو میروند؛ اما ما باید ببینیم هنرمند و مبلغ مسلمان چه اهدافی دارد و تبلیغ از نظر قرآن و اسلام چیست. ما اصلا کاری به چیزهایی که روشنفکران در مورد تبلیغات میگویند، نداریم. اینها به وسایل تبلیغاتی که الان د دنیا موجود است، رسانههای گروهی یا «وسایل ارتباط جمعی» میگویند. در اینجا باید دید اهدافی که در قرآن و معارف اسلام از تبلیغات مورد توجه است چطور با مقتضیات بردار باشد. پیام قرآنی و رسالات خدا چیز ثابتی است و محتوای آن هم ثابت است. حتی در قرآن میبینید که بیان آن هم ثابت است. آیات مشخصی است که در آنها همه مسایلی که لازم است، بیان شده. در همین بیان ثابت، مقتضیات زمان هم در نظر گرفته شده است. ولی اینکه چطور همه این مسایل با وظایف تبلیغی امروز ما انطباق پیدا میکند، تا حدودی روشن است چون بشر با توجه به هدفی که پروردگار متعال از خلقت او داشته، صراطی را باید طی کند تا به آن هدف مشخص برسد.
مسلم است که هدف، رسیدن به الله است. نسبت به صراطی هم که انسان باید برای رسیدن به هدف طی کند، پروردگار قوای مشخصی در اختیارش گذاشته. قوایی که لازمه طی این مسیر بوده است.
اما این قوا با هم همجهت و همراه نیستند. یعنی جاذبههای مختلفی را بر وجود بشر تحمیل میکند این جاذبهها او را به راههای مختلفی میکشانند و باعث میشوند همه قوای وجودش تحت انقیاد تسلط عقل در نیایند.
آن حدیث هم که از حضرت رسول (ص) که منظور این است که تمام قوای وجودیاش حتی قوای واهمه که سختتر از همه تحت انقیاد عقل در میآید، در اختیار عقل ایشان بوده و اسلام آورده است. البته این یک تفسیر است و این حدیث تفسیرهای دیگری هم دارد.
به هر ترتیب چون همه این قوا تحت تسلط عقل بشر در نمیآیند، وظیفه تبلیغات این است که بشر را به صراط مستقیم او بکشاند و به او گوشزد کند موجودیتش را یعنی وجودش را مبادا فراموش کند و دچار غفلت شود و فکر کند هدف از خلقت او این است که چند روزی را در دنیا سر کند و وقتی سرش را زمین گذاشت و مرد، معاذلله آن طرف روح جاودانی ندارد و ممکن است از بین برود و هیچ اثری از او در دنیا باقی نمیماند.
چون زمینه غفلت برای او فراهم است و از همه طرف جاذبههای مختلفی به وجودش تحمیل میشود و عقل او به سختی میـواند همه اینها را تحت انقیاد خود بکشاند، وظیفه تبلیغات گوشزد کردن این معناست. یعنی همان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و وظیفهای که بر عهده انبیا و ائمه (علیهمالسلام) اثبات شده و البته روشهای این کار هم بیان شده است.
در مورد امر به معروف و نهی از منکر یک حد ذاتی وجود دارد. امر به معروف و نهی از منکر دارای حد است و به طور نامحدود برعهده بشر مسلمان واجب نیست. وقتی به رسانههای علمیه مراجعه مِکنید، میگوید اگر احتمال خطر برای خودت هست، وظیفه امر به معروف و نهی از منکر از گردنت ساقط است. یا مثلا اگر احتمال تاثیر نمیدهی، وظیفه امر به معروف و نهی از منکر از عهدهات ساقط است. یعنی مخاطب امر به معروف و نهی از منکر باید کسی باشد که احتمال تاثیر بر او وجود داشته باشد. یعنی از اول این حد ذاتی را برایش گذاشتهاند. برای مخاطب تبلیغات هم این حد ذاتی موجود است. یعنی مخاطب را از میان کسانی انتخاب کنید که احتمال تاثیر را درباره آنها میدهید.
بنابراین عدهای از اقشاری که در جامعه موجودند، به طور کل از محدوده مخاطبان شما خارج می شوند. یعنی مخاطب شما محدود میشود به عده بخصوصی که احتمال تاثیر بر آنها هست.
در آیات قرآن روشهای مختلفی برای تبلیغ وجود دارد. مثلا این آیه «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم باالتی هی احسن» روشهای تبلیغ را بیان میکند بحث در مورد مخاطب است مخاطب از مهمترین مسایلی است که شیوه کار تبلیغ را انتخاب میکند.
قرآن نمونه تبلیغی ماست. اصلا هدف از ارسال رسل، کتاب قرآن و سایر کتب الهی، هدایت بشر است. با توجه به احادیثی که در مورد عقل موجود است ثابت میشود عقل حجت باطنی است و مِگوید «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» علاوه بر این احادیث دیگری هم هست که اثبات میکند عقل بدون واسطه متعبد و مطیع ذات مقدس پروردگار است.
چنین موجود متعالی که میگویند اولین مخلوق پروردگار هم هست، عقل است که اگر میتوانست به طور خالص کار کند به عنوان حجت باطنی برای بشر کفایت میکرد؛ اینجاست که حکمت ارسال رسل و انزال کتب مشخص می شود. با توجه به این معنا، بحث مخاطب از اساسیترین مباحثی است که روش کار را مشخص میکند. چطور؟ مثلا اگر به زندگی عادی مراجعه میکنیم، میبینید وقتی میخواهید موضوعی را به بچه بگویید، با وقتی که به همان موضوع به بزرگتری میگویید، کاملا متفاوت است، وقتی کسی که بچه صحبت میکند، زبانش را بر میگرداند و سعنی میکند ترکیب جملات، حتی لحن خود را طوری انتخاب کند که بچه بفهمد.
میبینید که با توجه به مخاطب روش کار را عو کردهایم. پیام و محتوا ثابت است و همان هدف انبیاست. هیچ تفاوتی نمیکند. این قالب بیانی است که نسبت به مخاطب و مقتضیات زمان عوض میشود. فرص کنید الان 60 سال است که کلمه ملت برای ما به معنای قرآنی آن مطرح نیست. بعد از مشروطه کلمه ملت به معنایی تبدیل شد که الان ما از آن میگیریم، در حال که قبل از آن ملت به قرآن بر میگشت و در آن ملت به معنای روش میآید. وقتی قرآن میگوید «مله ابراهیم» به معنای روش و سنت ابراهیم است. در حالی که ملت بعد از مشروطه به معنایی آمده که الان ما از آن استفاده میکنیم. منظورم این است که زبان باعث شده یک کلمه ثابت، دو معنای مختلف میگیرد. با توجه به این، دلایل زیادی موو داست ه هر زمان مقتضیات بخصوصی دارد، از عواملی که بر چگونگی انتخاب قالب بیانی و روش تبلیغی انسانی تاثیر میگذارند، یکی متقضیات زمان و دیگری مخاطب است. این دو مهمترین عواملی هستند که هم رو تبلیغات را مشخص میکند و هم قالب بیانی آن را. قالبی را که باید در آن محتوای مورد نظرمان را بیان کنیم.
یک ملاحظه اصلی در اینجا موجود است آن هم باز میگردد به اینکه قرآن «نمونه تبلیغی ماست.» شهید مطهری در کتاب آشنایی با قرآن می گویند مخاطب قرآن در وجود بشر دو کانون اساسی است. یکی عقل و دیگری دل. با توجه به این دو کانون اساسی که در وجود بشر هست، مخاطب انتخاب شده است.
میبینید مخاطب بخشی از آیات قرآن، انگار عقل بشر است. چون استدلال میکن، برهان میآورد. سعی میکند بشر را از طریق عقلانی به همان طریقی که موجود و لازم است، هدایت کند. مثلا در مورد داستان حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیهالسلام) میبینید در احتجاجی که با ستارهپرستها، ماه پرستها و خورشید پرستها میکنند، چطور عمل میکند. این دقیقا یک رو عقلانی است. روشی که عقل بشر مخاطب آن است.
حضرت ابراهیم میگوید: «انی لا احب الافلین» من افولکنندگان را دوست ندارم. همیشه در آخر این را میگوید. این ما را میرساند به اینکه شما باید برای پرستش دنبال چیزی بگردید که افول نکند. یان یک نوع اثبات است که از طریق نفی صفاتی انجام میشود. میگوید همین که موجوداتی که شما میپرستید، افول میکنند. مشخص میکند که خدا نیستند و نمیشود آ»ها را پرستید. شما باید دنبال موجودی باشید که افول نکند و جاویدان
باشد و این یکی از مثالهایی است که میتواند روش استدلالی قرآن را نشان میدهد. تعدادی دیگر از آیات دیگر قرآن هست که به نظر میآید مخاطی آن دل انسان است. دل هم همان مرکزی ات که همه عوامطف و تاثرات بشر در آن منعکس میشود.
دل در واقع مرکز وجود بشر است. مرکز نفس است، همان وجهی که انسان در آخرت با آن با حضرت پروردگار رو به رو میشود. میگوید: «الا من اتی الله به قلب سلیم» «جز کسانی که با قلب سلیم به لقای خدا میرسند، بقیه دچار ضلالتاند» اینجا مشخص میشود وجهی که انسان با آن در آخرت با حضرت پروردگار رو به رو میشود،دل است. البته بعضی از علما هم اثبات میکنند از جمله من از حضرت امام و بعضی از مباحثشان شنیدم که نامه اعمالی که میگویند، منظور قلب انسان است. چون همه افعال و تاثرات انسان روی قلبش باقی است. یعنی در آیینه قلبش موثر است. مثل مرکز و کانونی است که همه رودخانهها و نهرهای وجود بشر و تاثرات انسان روی قلبش باقی است. یعنی در آیینه قلبش موثر است. مثل مرکز و کانونی است ه همه رودخانهها و نهرهی وجود بشر و تاثرات و عواطف او در آنجا خالی میشود. آقای مطهری (ره) میفرمایند مخاطب مجموعهای از آیات قرآن هم دل بشر است. یعنی بیشتر نظر به این دارد که از طریق تحریک عواطف بشر و تاثیر گذاشتن بر آنها او را به راه راست هدایت کند. از عاشورا به بعد، روضه یک روش تبلیغی است، چرا شیعه این قدر در مورد روضه حساسیت دارد و از همان اول حضرات ائمه (ع) آن را بنا گذاشتهاند و سعی در ابقا و حفظ آن داشتهاند؟ چون بشر دارای یک کانون وجودی است که ما به آن دل میگوییم، عواطفی که رقت آ»ها باعث میشود موانع قلبی او از سر راه برداشته می شوند، غفلت یا قساوت که باعث می شود انسان حرف حق را نپذیرد و جودش در مقابل حرف حق تاثیرپذیر نباشد، رقت قلب این موانع را از سر راه بر میدارد و انسان را برای پذیرش حق آماده میکند.
لطف گریه در همین است. گریه مثل آبی است که این موانع را میشوید و انسان را برای پذیرش حق آماده میکند. از این نظر است ه مِگویند شیعه این قدر روی روضه حساسیت دارد و خود حضرات ائمه هم این قدر به آن توجه داشتهاند و سفارش فرمودهاند، به همین دلیل است که روضه باعث میشود انسان رقت قلب پیدا کند، عواطف او نسبت به یک مسئله حقیقی_ و نه مسایل مجازی _ متاثر میشود. به هر ترتیب وقتی انسان از طرق حقیقی متاثر میشود و عواطف او تحریک می شود، قابلیت پذیرش حق را پیدا میکند، حکمت روضه هم این است.
با توجه به اهداف انبیا که انذار و تبشیر است، ترساندن و بشارت دادن به مردم و حتی آنچه در میان این دو اصلیت دارد، انذار است نه بشارت. انذار یعنی ترساندن مردم. با توجه به این اصل، انسان نسبت به عاقبت و قیامت خود غافل است. به این خاطر هم اصل هدف انبیا و هدف تبلیغات این است که غفلت انسان را نسبت به آخرت از بین ببرد. یعنی موانعی را که باعث غفلت او مِشود و جلوی آگاهی و تاثر او نسبت به عاقبت او می گیرند، از سر راهش برداریم ه به راحتی حرف حق را بپذیرد و نسبت به عاقبتی که دارد، متنبه شود. نسبت به مرگ و آنچه که بعد از مرگ با آن رو به رو میشود.
به این دلیل حتی بین وظایف انبیا که انذار و تبشیر است، انذار به نسبت دارای اصالت است. در اینجا باید دید یعنی تحریک عواطف از طرق حقیقی با وسایل و اسباب حقیقی و نسبت به مسایل حقیقی چقدر در تبلیغات مهم است. اینجا هم تا حدودی ملاحظات اساسی در مورد مخاطب مشخص میشود.
در وجود مخاطب تبلیغات که انسان است، ملاحظات اساسی موجود است. از یک طرف در او کانون عقلانی وجود است و از طرفی دل کانون عواطف و احساسات و تاثرات قلبی او هستند. این دو، مخاطبهای اصلی تبلیغات هستند. این البته از ملاحظات اصلی است که در مورد بشر مورد نظر است. ملاحظات فرعی هم در مورد مخاطب مورد نظر است.
مخاطب دستهبندی میشود و با توجه به این دستهبندیهای مختلف، روشهای تبلیغ و قالب بیانی آن به طبع عوض میشود. درباره ملاحظات اصلی در مورد مخاطب فقط یک موضوع باقی میماند! مسئله فطرت. فطرت از مسایل اساسی است که به عنوان یکی از عناوین مورد بحث درباره مخاطب باید دنبالش رفت و تحقیق کرد. چون روش تبلیغی قرآن مبتنی بر فطرت بشر است ما هم به عنوان مبلغین و هنرمندان مسلمان کارمان دقیقا مبتنی بر فطرت بشر باشد.
اینکه فطرت به معنای سرشت و خلقت است فطرت یعنی خلقت و سرشتی که پروردگار به انسان بخشیده. یعنی مجموعه مشخصاتی که بشر از نظر خلقت و سرشت الهی و از نظر فطرت اولیهاش داراست. ما به این مجموعه مشخصات، فطریات میگوییم. این فطریات البته در حوزههای مختلفی هستند. مثلا گرایش انسان نسبت به حق، حقدوستی، حقپرستی فطری است. گرایش انسان به زیبایی فطری است. مسئله توحید در انسان فطری است، معاد فطری است. کاری نداریم که فطریات بشر چیست و در چه حوزههایی است. ولی به هر ترتیب فطرت یکی از اساسیترین مسایل است برای اینکه اگر شما بخواهید پیامی را مخالف با فطرت بشر به او بقبولانید، قبول نمیکند.
اگر چیزی با فطرت او مخالف باشد، به هچ وجه نمیپذیرد. ممکن است برای دوره کوتاهی بشود به او تحمیل کرد. همانطور که تجربههای آن را در دنیا دیدهایم. مثلا بعد از انقلاب اکتبر شوروی فکر کرد که میتواند مذهب را از مردم بگیرد. در اوایل این کار هم تجربیاتشان تا حدودی موفقیتآمیز بود و فریب میخوردند. فکر میکردند میتوانند این کار را کنند. الان دیدهاند که نمیشود. یعی گرایش مردم نسبت به مذهب، گرایش فطری است و جلوی فطرت را هم نمیشود گرفت.
چند سالی میتوان جلوی فطرت را با تبلیغات و تمهیدات مختلف پوشاند و آن را طوری منحرف کرد. ولی بعد از مدتی بالاخره سر باز میکند و خود را نشان میدهد. به این خاطر الان تا حدود زیادی جلوی آ» را باز گذاشتهاند. البته مل اسلام زمان شاه است. یعنی سعین کردند از طرق مختلف از نظر اعتقادی بر آن تاثیر بگذارند. ولی ناچار شدند شعارهای اولیهای را که میدادند، زیر پا بگذارند. تبلیغات اولیهای که بر ضد مذهب و توحید و خداپرستی در وسیه داده میشد، عجیب و غریب بود. میگویند وقتی یوری گاگارین اولین سفرش را حول زمین انجام داد و برگشت. به صورت یک دستور حزبی به او گفته بودند که چه بگوید، او هم گفت در آنجا هرچه گشتم خدا را ندیدم. معاذالله. از این نوع تبلیغات زیاد داشتند.
اگر بخواهیم چیزی را برخلاف فطرت انسان به او تحمیل کنیم، مدتی ممکن است ظاهرا قبول کند، ولی بعد از مدتی جاذبههی فطری او فشار میآورد و سعی میکند موانعی را که در مقابل فطرتش موجود است، از سر راه بردارد. یکی از دلایل اصلی انقلابها در دنیا همین است که چون رژیمها یا نظامهای سیاسی برخلاف فطرت بشر هستند، مردم سعی میکنند در جهت فطریاتشان موانع را از سر راه بردارند.
در مورد مسئله تبلیغات هم به همین صورت است. اگر برخلاف بشر عمل شود و فطریات او در نظر گرفته نشود، خود به خود باعث میشود تبلیغ و پیام شما را به هیچ وجه نپذیرد.
ممکن است برای مدت کوتاهی بپذیرد، ولی کم کم آگاه میشود. این هم یک ملاحظه اساسی است که در مورد مخاطب وجود دارد. چون مخاطب ما به طبع انسان است. از آن نظر که انسان است، نه از آن نظر که جزو اقشار مختلف انسانی است.
ملاحظات اصلی که در مورد مخاطب و خطاب تبلیغات هست، به کانونهای وجودی بشر باز میگردد. این کانونها دو کانون مشخصاند، عقل و دل که به طبع دو روش مشخص هم همراه خود دارند. یکی روش عقلانی، استدلالی و برهانی است.
روشی هم که مخاطبش دل بشر است، روش عاطفی است؛ روشی که از طریق تحریک عواطف بشر وارد میشود، مثل روضه. بهترین موجود آن روضه است. آدم در خلقت و حکمت پروردگار میماند که چطور است با توجه به مشخصه وجودی بشر، عاشورا اتفاق میافتد.
با آن مصیبتها اصلا از بعد عاشورا، اسلام به پیروزی رسید، شکی نیست اصلا از آن به بعد، تمام حرکتها و تغییراتی که در جامعه مسلمین اتفاق افتاده، تحت تاثیر عاشورا بوده است.
همه هم به این خاطر است که کانونی که در وجود بشر متاثر میکند که درست مرکز وجود اوست. آینهای که همه عواطف و احساسات او در آن جمع است. همان وجهی است که بشر با خالق خود و آخرت خود رو به رو می شود. با دل که مرکز عواطف اوست، سر و کار دارد. اصلا رمز پیروزی اسلام بعد از عاشورا و اینکه عاشورا روی همه چیز تاثیر گذاشته، همین است. به این خاطر که بشر را از طریق تحریک عواطف او بهتر میشود تبلیغ و هدایت کرد، تا از طریق عقل او.
گرایشهای دیگر وجود، عقل او را میپوشانند، ولی عواطف او را، نه با عواطف بشر ارتباط نزدیکتری با فطریات او دارند ملاحظه اصلی که به طور کلی موجود است، فطرت است که تبلیغات باید بر آن مبتنی باشد. اگر این اتفاق فطری موجود نباشد؛ به طبع پذیرفته نمیشود. این ملاحظات اساسی هستند.
اما آنجا که به دستهبندیهای خاصی که برای مخاطب هست میرسیم، باید ببینیم مخاطب ما کیست؟ ما به عنوان کسانی که کار تبلیغاتی میکنیم و فیلم میسازیم و .. باید ببینیم مخاطب ما کیست؟ ما چه کسی را انتخاب میکنیم؟ مخاطب ما یا عقل است یا دل. یعنی یا از روش استدلالی استفاده میکنیم، یا از روشی عاطفی یا هر دو با هم و معمولا هر دو با هم است و مخاطب، هم عقل بشر است و هم دل او. منتهی یکی از اینها بر دیگری غلبه دارد. ممکن است بخواهیم از طرق تحریک عواطف مرم وارد شویم. در اینجا شناخت بشر و قوای وجودی او برای کسی که مثلا میخواهد فیلم بسازد مهم است.
کسی که می خواهد بر کانونهای وجودی بشر تاثیر بگذارد، باید این کانونهای وجودی را بشناسد اول باید بشناسد که عواطفی که در وجود بشر هست، چیست و طرقی که میشود بر این عواطف تاثیر گذاشت کداماند فطریات او چیست و چطور باید با آنها انطباق پیدا کرد؟ و چطور باید از مخالفت با آنها پرهیز کرد؟
در مورد مخاطب باید دستهبندیهای خاصی را رعایت کرد. حد اصلی ذاتی در مورد مخاطب، احتمال تاثیر بر اوست. کسانی که در مورد آنها احتمال تاثیر نمیدهیم، به طور کلی از محدوده مخاطبین ما خارجاند.
بنابراین در اینجا قشر عظیمی را کنار میگذاریم. اما تبلیغ در مورد بقیه بر ما واجب است. بقیه که احتمال تاثیر درباره آنها هست، جزو مخاطبین ما قرار میگیرند. البته این یک تقسیم کلی است و تقسیمهای فرعی و جزیی هم دارد.
در اینجا وظیفه دولت هم مشخص میشود. این وظیفه تلویزیون است. تلویزیون الان اشتباه میکند. اولا که مخاطب خود را «همه» قرار داده، چه کسانی که احتمال تاثیر درباره آنها هست و چه کسانی که احتمال تاثیر درباره آنها نیست. ثانیا ملاحظات اصلی را در مورد بشر در نظر نگرفته و به چیزهای دیگری کار دارد، مثل ایجاد تفریح. در حالی که چنین چیزی در وظیفه تبلیغات نداریم. تفریح صرفا به عنوان قالب مطرح است و نمیتواند حایز محتوا هم باشد. بنابراین مثل آباد، طبل توخالی و ... همه اینها مردود است. برای اینکه تفریح، محتوای این برنامههاست. مثلا اصلا اجازه ندارید تفریح را به عنوان محتوا برای مخاطب انتخاب کنید. یعنی اگر اصل را بر تفریح بگذارید، از همان اول کارتان مطرود و مردود است. تفریح صرفا میتواند به عنوان قالب مطرح شود، فقط قالب بیانی، در حدی که به مفهوم لطمه ای نزند. یعنی شما نمیتوانید درباره مرگ صحبت کنید و قالب خندهدار و طنز برای آن در نظر بگیرید.
قالب، همیشه با محتوای خود مناسبت دارد. یعنی پیبام همیشه با فرم ارایهاش مناسبت دارد. اگر پیام اصلی شما مرگ است، قالب آن نمیتواند طنز یا تفریح باشد.
تقسیمبندی اصلی که در مورد مخاطب به آن رسیدیم، احتمال تاثیر است. احتمال تاثیر حدی است که مخاطب ما را از غیر مخاطبمان مشخص میکند. کل تلویزیون و دولت باید طوری تبلیغ کنند که همان محدودهای که مشخص کردیم. در تبلیغاتش قرار بگیرند. هر کسی که درباره او احتمال تاثیر میرود، باید جزو تبلیغات دولت باشد؛ تا دولت در قبال کسانی که احتمال تاثیر در مورد آنها نمیرود، وظیفهای ندارد. ما هم وظیفهای نداریم برای کسانی که در برابر پیام ما احتمال تاثیر ندارند، تفریح ایجاد کنیم.
اما کسانی که جزو این محدوده قرار میگیرند، به طبع جمعیت وسیعی را در بر میگیرند. این محدوده همان نظامی را برای ار تبلیغات مِ خواهد که تمام رسانههای گروهی، رادیو تلویزیون و مطبوعات و ... زیرنظرش باشند. چون برنامهریزی و طراحیهای خیلی وسیعی میخواهد. برای اینکه همه اقشاری را که در این محدوده قرار میگیرند، به عنوان مخاطب بپذیرد و برای آنها تبلیغ کنید و پیام را به آنها برسانید. چرا؟ چون نسبت به مخاطب، هم روش بیان عوض میشود، هم قالب بیان. وقتی تلویزیون میخواهد برای بچهها فیلم بسازد، خیلی متفاوت است با وقتی که برای بزرگترها فیلم میسازد. مقدار زیادی از تقسیمبندیهایی که تلویزیون برای مخاطبهایش دارد، بر اساس همین چیزهای فطری است که به آن رسیدهاند. بدون اینه بنشینند فکر کنند و از نظر عقلی مخاطبینشان را تقسیم کنند، مقداری از تقسیمهای فطری را خود به خود پیدا کردهاند.
البته این تقسیمبندی چقدر هم نامنظم است. در جاهایی هست که این تقسیم بر اساس مقوله است. مثل گروه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، گاهی تقسیم بر اساس گروههای سنی است. مثل گروه کودک. گاهی اصلا مشخص نیست که مخاطب کیست و معلوم است که کاملا قاطی کردهاند و نظام مشخصی ندارند. جاهایی هم هست که مجموعههایی مثل سیاه و جهاد در صدا و سیما حضور دارند و خودشان هم نمیدانند باید چطور تقسیمبندی کنند.
از طرف مرکز تحقیقات تلویزیون پرسشنامهای برای ما فرستاده بودند. از همان اول فرم، بنا را مثل زمان شاه گذاشتهاند. اولا تقسیمها بر اساس مقولات است و خود به خود این ما را به سمتی میراند که برنامههای مذهبی. خیلی معقول هم هست.
مقولات را که تقسیم میکنیم، وقتی مقولات را به سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی تقسیم کردید، جدایی همه چیز از مذهب اتفاق میافتد. این یک مسئله اساسی است و به روشهای آموزشی و تعلیم و تربیت و روشهای تبلیغاتی از نظر اسلام باز میگردد که اینکه آیا روش اسلام تقسیمبندی طولی است یا تقسیمبندی عرضی؟
اینها با هم تفاوت دارند. در مورد مخاطب هم باید ببینید که چطور باید تقسیم کرد؟ این تقسیم بندی چطور باید انجام شود؟ آیا مرزبندی و طبقه بندی صنفی در مورد مخاطب درست است؟ آیا اینکه میآیند و مخاطب را به گروههای سنی تقسیم می کنند، درست است؟
این باز می گردد به اینکه ببینیم اصلا در اسلام تقسیمبندیهایی که در نظامهای آموزشی و تبلیغاتی میشود، طولی است یا عرضی؟ یعنی مقولات مختلف در اسلام چه نسبتی با هم دارند؟ وقتی میگویید گروههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، میبینید که عدهای آمدهاند که فقط برنامههای مذهبی بسازند.
انگار مذهب اصلا مال اینهاست و به بقیه هم هیچ ارتباطی ندارد. بقیه میتوانند درباره مسایل سیاسی کار کنند و مسایل سیاسی آنها اصلا مذهبی نیست. چون آن گروه خاص به کارهای مذهبی میپردازد، گروه معارف کار مذهبی میکند و بقیه کاری به این موضوع ندارند. اینها نهایتا به جایی میروند که تقسیمبندی ان در تلویزیون بوده است، هیچ شکی نیست. شاه، برنامههای مذهبی هم میساخت. یادتان هست؟ در ماه مبارک.... برنامههای مذهبی هم میساخت، از اینها هم خیلی قشنگتر میساخت، سینهزنی بوشهری میساختند، معرکه. نمیدانم فیلمش را دیدهاید یا نه.
خیلی قشنگ است، این تقسیمبندی ما را به کجا میبرد؟ به اینجا که انگار گروه سیاسی با معارف اسلامی هیچ ارتباطی ندارد. گروه اجتماعی با معارف اسلامی ارتباطی ندارد. اگر دارد، این فرق را چطور باید در این تقسیمبندی لحاظ کرد؟ کار گروه سیاسی هم اصلا وقتی اعتبار دارد که منطبق بر معیارهای اسلام باشد.
اگرنه، اعتباری ندارد. گروه اجتماعی هم همین طور، تلویزیون، تلویزیون اسلامی است و باید تبلیغات اسلامی صورت بگیرد. ما این اصل را پذیرفتهایم. بنابراین همه اینها را با معیار اسلام محک میزنیم. معیار، اسلام است. اگر اینها با اسلام انطباق داشت، که داشت، اگرنه، اصلا اعتباری برایش قایل نیستیم. حالا که چنین عیار اساسی در اینجا موجود است، چطور میتوانید گروه معارف اسلامی را از گروه سیاسی جدا کنید؟ گروه سیاسی اصلا کارش وقتی اعتبار دارد که منطبق بر معیارهای اسلام باشد. آیا نسبتی که بین مقولات موجود است، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ... یا نسبت طولی است؟ مل روش حوزهها روشی که در حوزههای علمیه به آن عمل میشود، روش طولی است.
برخلاف دانشگاهها که روششان روش عرضی است. در دانشگاهها مقولات را به طور عرضی تقسیم میکنند. شیمی، فیزیک، هندسه و معارف اسلامی. یعنی چه؟ آیا مگر دکترای فیزیک داشتن برای یک آدم اعتباری میآورد و ارزش اخلاقی میسازد؟ همی که آدم دکتر فیزیک شد، کفایت میکند؟ پروردگار در صحرای محشر در مواقف حساب میگوید ایشان دکتر فیزیک است، بگذارید برود بهشت؟ این طور که نیست. دکتر فیزیک هم برای اینکه آدم شود، باید معارف اسلام را بخواند و به دنبال علم و تزکیه برود.
دکترا گرفتن مثلا در فیزیک که فی نفسه برای آدم ارزش و اعتباری نمیآورد. اعتبار آن بر اساس دیگری است. دکترای فیزیک یک ارزش مقدماتی و فرعی دارد، نه ارزش اصلی، اینها را باید از هم جدا کرد، چون اگر این کار را نکنیم، اشتباه خواهیم کرد. آن وقت فکر میکنیم اسلام برای علوم تجربی همانقدر ارزش قایل است که برای علوم الهی. بد که این دو تا را با هم اشتباه کردیم، سیستم دانشگاهمان این طوری میشود که مثلا شیمی، فیزیک... یک معارف اسلامی هم کنار آنها میگذاریم.
خود من دو نمونه در نزدیکان سراغ دارم که نمرههای خیلی بالایی در معارف اسلامی گرفتهاند، حتی بیست. نماز هم نمیخوانند. چنین دانشجویی به چه درد میخورد؟ تاریخ اسلام را از بنده بهتر بلد است. مواردی را میگوید که خودم از او میپرسم.
در حالی که در حوزه برعکس است. وقتی دانشکده الهیات را با حوزه مقایسه میکنید، متوجه میشوید که روش اسلام چگونه است. آیا روش تقسیمبندی مقولات در اسلام عرضی است یا طولی؟ آنجا مشخص میشود الهیات، تقسیم بندی عرضی است.
همان درسهایی را هم میخوانند که در حوزه خوانده میشود. در حوزه، تقسیمبندی طولی است و همان درسهایی را میخوانند که در دانشکدههای الهیات خوانده میشود. منتهی دانشجوی سال پنجم الهیات به اندازه سال اولی حوزه هم نمیداند. عربی بلد نیست. سال پنجم است، ولی نمیتواند یک کتاب عربی بخواند. در حالی که در حوزه اگر کسی نتواند عربی بخواند، اصلا بالا نمیرود. جامعالمقدمات را میخوانند. اول مبنا را درست میکنند، بعد رشد میکنند و بالا می روند. روش طولی است. یعنی خواندن و گرفتن واحدهای دیگر و آموختن محدودههای دیگر علوم، همه موکول به خوانده عربی و اصلا موکول به مسلمان بودن و تزکیه است. یعنی قبل از هرچیز تزکیه و تربیت مطرح است، حتی قبل از تعلم. ولی در دانشگاه برعکس است و هیچ ارزشی برای تزکیه و تربیت و مسلمان بودن دانشجو قابل نیستند.
معارف اسلامی، ارزشی در حد فیزیک، شیمی، هندسه و این جور چیزها دارد، به خاطر این است که در دانشگاه کسی هدایت نمیشود. غیر از اینکه مقداری از احتیاجات مقدماتی جامعه مسلمان را برطرف کند، از نظر احتیاجاتی که به تخصصها یا به پزشکها موجود است، دانشگاه غیر از اینکه چنین احتیاجاتی را برآورده کند، کسی را هدایت نمیکند. شما به کسانی که از دانشگاه بیرون میایند، نگاه کنید. _ خود حضرت امام هم فرمودهاند _ از اول تاریخ تاسیس دانشگاه ها در دنیا تا به حال، نگاه کنید و ببینید دانشگاهها چند نفر مسلمان بیرون دادهاند.
دانشگاه اصلا مسلمان بیرون نمیدهد و روشش هم این نیست،هدفش هم این نیست، دانشگاه، میخواهد چیز دیگری بیرو ن بدهد؛ متخصص و کای ندارد که او مسلمان هست یا نه، علت آن این است که ارزشها را هم عرض هم میدانند. یعنی معارف اسلامی ارزشی هم عرض فیزیک دارد. در حالی که در حوزه این طور نیست. در حوزه اگر کسی مسلمان نباشد، اصلا راهش نمیدهند. اگر کسی تزکیه نکند، در حوزه اصلا بالا نمیرود و نمیتواند مراتب را طی کند. خیلی کماند که مثل شریعتمداری مراتب را طی میکند، ولی هنوز تزکیه نشده است. درباره او هم حرفهایی هست. من نمیدانم از نظر علمی تا چه حد بوده، اطلاعم در این زمینه زیاد نیست. ولی باورم نمیشود شریعتمداری از نظر علمی مراتب بالایی داشته باشد. شیخ علی تهرانی که «اخلاق اسلامی» را مینویسد، چطور سر از دم و دستگاه صدام در میآورد؟ چطور میشود؟ مسلم است که او اخلاق اسلامی را نفهمیده است، شکی نیست. نمیشود که علمش را داشته باشد و این علم آدم را به عمل نکشاند. این رابطه علم و عمل ملازم همدیگرند. وقتی میبینید بعد از مرگتان با حضرت پروردگار رو به رو میشوند و به خاطر اعمال دنیا زندگی جاودانی در آنجا به شما ارایه می شود، آدم میترسد. سعی میکند اعمال صالح انجام دهد. معلوم میشود علم هم در او نیست که این بنده نافرمان خدا سر از دم و دستگاه صدام درآورده یعنی از اول، علمش هم ایراد داشته است.
این مقدمه را به این خاطر گفتم که ببینیم تقسیمبندی درباره مخاطب در اسلام چطور است؟ آیا نظام طولی است یا نظام عرضی؟ آیا ما میتوانیم مخاطبین خود را بر اساس مقولات تقسیم کنیم؟ چون این تقسیمبندی باعث میشود اولا؛ کم کم برنامهها به سمتی میرود که مستقل از زمان باشد. با زمان ارتباطی نداشته باشد و ملاحظات اساسی در مورد مخاطب در نظر گرفته نشود. پس باید دید نظامی که بر اساس آن مخاطبین خود را انتخاب میکنیم، چطور نظامی است؟
* گفتاری از سید مرتضی آوینی