تعداد بازدید : 4574062
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
آمریکا در سومالی به دامی افتاده که خود آن را گسترده است. چراغ سبز آمریکا به اتیوپی برای مداخله نظامی در سومالی، کار را به جایی رساند که این کشور برای مدتی غیرقابل پیشبینی با یک بیثباتی استثنایی مواجه شود.امروز تمامی منطقه نگران سرایت بحران به سایر همسایگان سومالی است و جالب اینکه نشانههای آغاز این روند هماینک کاملا قابل مشاهده است.مطلب حاضر مروری است بر سرگذشت غمانگیز سومالی و دورنمای مبهم آینده این کشور قرارگرفته در شاخ آفریقا:
اما در واشنگتن نظرها درباره اتیوپی یکی نبود. اتیوپی سوابق سوئی در امر حقوق بشر داشت و ارتش اتیوپی هم متهم به رفتار سبعانه با مردم بود. با همین وجود، دولت بوش در پایان سال 2006 اطلاعات محرمانهای در اختیار اتیوپی گذاشت و چراغ سبز را برای تجاوز به سومالی روشن کرد. هزاران سرباز اتیوپیایی از مرز گذشتند و ظرف یک هفته مذهبگرایان را شکست دادند. در میان سربازان اتیوپی البته تعدادی از متخصصان نظامی آمریکایی هم حضور داشتند. آمریکا هم زمان مبادرت به حملههای هوایی به سومالی کرد تا سران مذهبگرایان سومالی تار و مار شوند. تعدادی موشک کروز هم به سومالی شلیک شد تا کانونهای مذهبگرایان منهدم شود. البته این حملهها نتیجه مثبتی نداد. بیشتر مذهبگرایان از حملهها جان به در بردند و دست آخر احساسات ضد آمریکایی بود که در سومالی شعله کشید.
مذهبگرایان مخفی شدند و مبادرت به عملیات زیرزمینی کردند و دولت انتقالی در موگادیشو بر سر کار آمد. شورش دوباره کشور را در برگرفت. دولت انتقالی از جنگ سالاران قدیمی ترکیب میشد و حضور پارهای از آنان در مناصب حکومتی موجب میشد که دیگر همقطاران آنها تحریک شوند و به پا خیزند. از سال 1991، چهاردهمین باری بود که گروهی میخواست دولتی متمرکز برپا دارد. تا این زمان هیچ اقدامی ثمر نداده بود.
در سومالی بنابه وجود قبیلههای زیاد و سیطره روح قبیلهگری، نوعی احساس وطندوستی برقرار است. وقتی آمریکا، اتیوپی را تحریک و ترغیب کرد تا به سومالی تجاوز کند، همان احساس وطندوستی قبیلهها برانگیخته شد. مذهبگرایان از این احساس بهرهبرداری کردند و خود را ملیگرایان واقعی سومالیایی قلمداد کرده از این راه پشتیبانی گسترده مردم را به دست آوردند. نتیجه آن شد که مردم سلاح برداشتند و در کوچه و خیابان به جنگ با سربازان اتیوپیایی شتافتند. حاصل این جنگ کشتار بیحساب مردمی بود که با تکیه بر سلاحهای فردی و بدون ضابطه و سازمان در برابر ارتشی ایستادند که همه نوع سلاح داشت و جنگیدن را آموخته بود. مردمی که با تفنگهای ساده و قدیمی با شور میهنی به خیابانها ریخته بودند، زیر باران گلولههای توپ و بمبهای فسفری ارتش اتیوپی، تکه تکه شدند، به طوری که از پیکرشان اثری بر جا نماند. همین جنایات بیسابقه موجب شد تا اتحادیه اروپا دست به تحقیق و تفحص درباره کشتار مردم سومالی بزند. صدها هزار نفر از موگادیشو آواره شدند و در گوشه و کنار سومالی در اردوگاههایی مستقر شدند که خود مهد پرورش و شیوع انواع بیماریها شد. از پی بیماریها، انواع فساد و جرم و جنایت هم اردوگاهها را به کام خود کشید. مرگ شاید در کمتر جایی از زمین چنین در میان مردم عادی (دور از جنگ و جدال) افتاده باشد. من در موگادیشو با زن و مردی سرگرم گفتگو بودم که مرد ناگهان کشته شد. ترکشهای خمپارهای که در مجاورت ما افتاد او را از پا درآورد. مرد دیگری را دیدم که برای کاری از خانه بیرون رفته و در میان معرکه گیر افتاده و پایش گلوله خورده بود. او هفت شبانه روز در کنج و کنارهای خیابانها به حالت دراز کشیده مانده بود و خود را با چمنها و برگهای درختان سیر میکرد تا سرانجام کشان کشان به نزدیک خانهاش رسیده بود. اعضای خانواده او را برداشته به مداوایش پرداختند.
این چنین اوضاعی برای ما روزنامهنگاران هم به مراتب خطرناک است. امروز کمتر روزنامهنگاری حاضر میشود به سومالی برود. بدیهیترین خطر این است که ربوده شوی. دوستانم که در کنیا برای سازمان ملل متحد کار میکنند به من گفتند که اگر در سومالی محافظ نداشته باشم، به احتمال 100درصد هدف گلوله قرار میگیرم و جسدم را پشت وانت تویوتا میاندازند. من از ساعتی که پا به خاک سومالی گذاشتم، قبل از هر کاری 10 نفر مرد مسلح را اجیر کردم تا محافظم باشند.
دور تازه جنگ
در اوایل سال 2008 دولت انتقالی سومالی فقط در حدود ساختمانی که مقر آن بود قلمرو داشت. از روزی که ارتش اتیوپی از خاک سومالی عقب کشید، تازه زد و خورد خونین میان جناحهای مختلف مذهبگراها به راه افتاد. چند روزی برنیامد که یکی از شاخههای مذهبگراها، <بایدوآ>، سومین شهر بزرگ کشور را متصرف شد و قوانین شرعی را در آنجا پیاده کرد. هماکنون گروه <شباب> محبوبیت چندانی ندارد، اما زیرپای خود را محکم کرده است. نیروی شبهنظامی وابسته به شباب مرکب از صدها نفر مسلح پروپاقرص و آموزش دیدهای است که چند هزار نفر دیگر را هم به صورت ذخیره دارد، اما نشانی از پایان خشونتها دیده نمیشود.
اگر گروه شباب بتواند اداره پایتخت را به دست گیرد، حتما به همان بسنده نخواهد کرد. احتمال میرود شبابیها مردان مسلح مومن خود را سوار بر وانتهای دو محوره کرده به پشتیبانی از جامعههای سومالیزبان به سوی اتیوپی، کنیا، وحتی جیبوتی گسیل دارند. این امر از دیرباز بخشی از آرمان پانسومالیایی بوده و هست.
تعقیب این آرمان، بیتردید موجب خواهد شد که جنگی بینالمللی برپا شده پای کشورهای همسایه و همپیمانان آنها هم به جنگ کشیده شود. این اقوال هم میرود که سومالی با تشویق و تسلیح تروریستها مبادرت به جنگی نامتقارن با همسایگان غیرمذهبی خود بکند که دامنگیر حامی اصلی آنان یعنی ایالات متحده هم خواهد شد. در این صورت منطقه شاخ آفریقا با آتشی که در آن نهفته است، سرتاسر منفجر خواهد شد و جنگهای گوناگون، این منطقه را در بر خواهد گرفت. برای نمونه کافی است یادآور شود که اتیوپی و اریتره در اواخر دهه 1990 با یکدیگر جنگیدند. در آن جنگ بیهوده، جان بیش از یکصد هزار نفر به باد رفت و هنوز هم هر دو کشور سراسر مرزهایشان را غرق سلاح و مهمات کردهاند. چنانچه شبابیها در سومالی به قدرت برسند، شعلهور شدن آتش دومین جنگ اتیوپی و اریتره هم حتمی است. روی دیگر وقوع جنگ در شاخ آفریقا بیخان و مان شدن میلیونها نفر در منطقه، فقر و گرسنگی و درگرفتن دوباره قحطی در یکی از گرسنهترین نقاط دنیاست.همه این احتمالات فقط زمانی دور از واقعیت خواهد بود که سومالی به نظم و انتظام برسد. راه برقرار شدن نظم در سومالی، تشکیل حکومت قبیلهها در ده، شهر و استان (بسته به وسعت هر قبیله) است. این قدرتهای محلی میتوانند پهلو به پهلوی یکدیگر، حکومتهای منطقهای برقرار کرده و در نهایت ضامن ثبات و حاکمیت ملی در قالب فدرالی گردند.
کاری که از قدرتهای فائقه غرب بر میآید این است که مادام که دولت انتقالی در سومالی هنوز رمقی دارد و سرپاست، مذهبگرایان میانه را ترغیب به همکاری و عضویت در دولت کنند. غرب چه بخواهد و چه نخواهد، اکثر مردم سومالی پیاده شدن قوانین شرع را میپسندند. ضمن این که از تندرویهای گروههایی نظیر شباب هم بیزارند. شبابیها یک بار زنی را که مورد تجاوز قرار گرفته بود در ملا عام سنگسار کردند. با وصف این، برقرار شدن حکومت شرعی مورد علاقه مردم است. این علاقه مردم را نباید با عناوینی چون تروریسم درهم آمیخت.
راهحل دیگر، برقرار شدن حکومتی زیرنظارت سازمان ملل متحد، به سبک تیمور شرقی است، اما سومالی چون در طول تاریخ خود مستقل بوده، ممکن است هضم این مساله برای مردم ثقیل باشد. برای این که چنین مقصودی جامه عمل پوشیده و از شکلگیری ناخرسندی مردمی هم پیشگیری گردد، میتوان باز هم رهبران قبایلی را که دارای نفوذ و اعتبار کافی هستند به میدان کشید و مسئولیتهای حکومتی را به آنان سپرد.
در سومالی مشکل آن جاست که پس از 18 سال آشوب و ناآرامی، پس از کشته شدن صدها هزار نفر، و پس از آن که گروههای بیشماری سلاح به دست گرفته و به پا خواسته و سپس نابود شدهاند، هنوز معلوم نیست که کدام افراد، قبیله ها، یا گروه ها، واقعا از عهده اداره مملکت برمیآیند. همه مدعیاند و هیچ کس دیگری را به رسمیت نمیشناسد. اگر روزی در سومالی دولتی حاکم گردد، کار آن دولت فقط بازسازی بناها و عمارتهای کوچک و بزرگ موگادیشو نیست که ویران شده است. در سومالی روح یک ملت ویران شده و نیازمند بازسازی است. منافع کوچک قبیلهها باید جای خود را به منافع کلان ملی بدهد.
اگر چنین اتفاقی بیفتد، باز هم سومالی در آغاز راه است. در سومالی شاید به ندرت بتوان کسی را یافت که با مفهوم دولت آشنا بوده و وظایف، حدود، و کارکردهای آن را بشناسد. من در سومالی نسلی را دیدم که سوار بر وانتهای دومحوره، سلاحی به دست در خیابانهایی که دیوارهای طرفین آن فروریخته یا سوراخ سوراخ شده، به هر سو در حرکنند؟ اما نمیدانند که به کجا میروند و چرا میروند. در نظر این نسل، قانون و نظم واژگان غریب و اصلا بیگانه است. از نظر آنان مسلسل، تنها قانونگذار و تنها قانون روی زمین است.