تعداد بازدید : 4573486
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
مسافری که در فرودگاه موگادیشو پایتخت سومالی به زمین مینشیند موقع گذر از تشریفات پرواز به جز نام و نشانی و ملیت، باید به سوال دیگری هم که از او میشود جواب بدهد: اسلحه شما کالیبر چند است؟
برخی پروازهای تجاری هنوز به فرودگاه موگادیشو انجام میشود. هستند کسانی که هنوز از ورود به سومالی نمیترسند. بقایای یک فروند هواپیمای باری روسیه که در سال 2007 به ضرب سلاحهای شورشیان سرنگون شد هنوز در انتهای باند پرواز فرودگاه به چشم میخورد. هواپیمای تازه وارد به زمین ننشسته، مسافران از پنجره هواپیما این صحنه را میبینند تا بهتر باور کنند که به سرزمین بلازدهای وارد میشوند.
با خروج از فرودگاه هم یکی از کمنظیرترین صحنهها در دنیا به چشم میخورد. بناهای مرتفع پشتسر هم از زمین سر برآورده؛ اما همه خالی و درهم شکسته است و دیوارهای آن سوراخ سوراخ، پیداست که همه این بناها تبدیل به سنگر شده و گروههای متخاصم، بناها را پناهگاه کردهاند. معماری ایتالیایی میگفت که ساختمانهای موگادیشو روزگاری زیباترین مناظر را در ساحل شرق آفریقا داشت، اما امروز بر جای آن بناهای شکیل، رشته ویرانههایی قرار دارد که به شهر ارواح شباهت دارد.
در سومالی از سال 1991 دولت مرکزی فرو پاشید و از آن زمان تاکنون کشور، غرق در خشونت و ناآرامی بوده است. در 18 سالی که گذشته، 14 کودتا شده و کشتار مردم، بیوقفه ادامه دارد: انفجارهای انتحاری، بمبهای فسفری، سلاخیآدمها،سنگسارافراد، لشگرهای بزرگ کودکانی که درجنگها و یا در قاچاق انواع مواد مخدر مورد بهرهکشی قرار میگیرند و هر از گاهی به جان هم میافتند، و موشکهای کروز آمریکایی که هر از گاهی از آسمان فرود میآید.
در دریا هم حکایت به همین منوال است: دزدان دریایی سومالیایی یکی از آب راههای راهبردی دنیا را تهدید میکنند. ظرف هر سال 20 هزار فروند انواع کشتیها از دریای شرق سومالی معروف به خلیج عدن عبور میکنند. در سال 2008 دزدان دریایی 40 کشتی را ربودند و بالغ بر یک صد میلیون دلار باج گرفتند. این بزرگترین جریان کشتیربایی در روزگار حاضر بود.
من ظرف دو سال و نیم گذشته بیش از 12 بار به سومالی سفر کردهام و حاصل مشاهداتم از آشوبی که در آن کشور جاری است را به رشته تحریر در آوردهام. من در فلوجه عراق شاهد خشونت و مرگ بودهام. شبهایی بیپایان را در افغانستان در غارها گذراندهام تا نبردها در آن کشور را گزارش کنم، اما در هیچ کجا به اندازه سومالی وحشت را تجربه نکردهام. در سومالی هر آن ممکن است دزدیده شوی و یا پیش از آن که فرصت پلک زدن بکنی سرت را از دست بدهی. سومالی از شمال تا جنوب و از شرق تا غربش مخوفترین نقطه دنیاست.
سومالی سرتاسر مهد جنگسالاران، دزدان دریایی، آدمربایان، بمبسازان، تندروها، مردان مسلح مزدبگیر و جوانان خشمگینی است که جز سلاح وسیلهای برای فرو نشاندن خشم خود ندارد در سومالی هیچ کجا منطقه سبز نیست تا بتوان آنجا را سرپناه به حساب آورد و چنانچه کسی (خدای نکرده) جراحتی برداشت، بداند که اگر پا به آنجا بگذارد، دستکم جایی برای نفس کشیدن خواهد داشت. هر کس وارد سومالی شد، جانش به عهده خود اوست. حتی بیمارستانها باند و گاز برای بستن زخم مجروحان ندارند.
آشوب سومالی کمکم از مرزهای این کشور رد میشود و پا به کشورهای کنیا، اتیوپی و اریتره گذاشته است، اما صدور آشوب در آغاز راه است. افراطیون هم به تازگی در کشور قد علم کرده و دست در دست طالبان، کاری کردهاند که سومالی به یکی از جاذبههای برتر جهانی برای تروریستها تبدیل شده است. دولت انتقالی سومالی که مخلوق سازمان ملل متحد بود و از بدو ولادتش حال نابسامان و ناخوشی داشت، در شرف فروپاشی است. <عبدالهی یوسف احمد> رئیس جمهوری این دولت در آذرماه گذشته استعفا داد. ظرف چهار سالی که او به ظاهر رئیس جمهوری سومالی بود هم قلمرو قدرت و حکومتش از چند بلوک از ساختمانهای واقع در پایتخت بیشتر نبود. در سومالی درست وقتی تصور شود که دیگر بدتر از این امکان ندارد، اوضاع رو به وخامت بیشتر میگذارد. از بحران سیاسی که بگذری، همه عوامل لازم برای نابودی و انحطاط مهیاست: جنگ، آوارگی، قحطی، موشکباران یا فرار کارگران از کشور.
در اوایل دهه 1990 هم صدها هزار تن از مردم سومالی دچار قحطی شدند و جان خود را از دست دادند. اوضاع فعلی هم دوباره به همان منوال درآمده است. چند ماه پیش شاهد بودم که کودکی در آستانه در کلبهای که مثلا محل زندگی او بود از گرسنگی به خود میپیچد. مادرش هم در حال مرگ بود. یک نفر دیگر از کلبه بیرون آمد و گفت: محل نگذار. این بچه باید بمیرد.
احساس میکردم این بچه تمام سومالی است، و من تمام دنیا. انگار دنیا به سومالی نگاه میکند، سومالی در حال جان کندن است و دنیا نمیداند چه باید بکند. نمیداند که چه کاری اصلا به حال این موجود محتضر مفید است؟
در گذشته هر بار که شخصیتی یا دولتی قصد مداخله در امور سومالی کرده با نتایجی روبهرو شده که از ورود به ماجرا پشیمان شده است. اکنون دیگر کسی یا دولتی نیست که حاضر باشد دهانش از آش نخورده بسوزد. ایالات متحده بیشترین لطمهها را از سومالی دیده است: ارتش آمریکا در سومالی در بدترین موقع دخالت کرده است. ارتش آمریکا از شورشیان و جنگسالاران در بدترین موقع پشتیبانی کرده است، در بدترین موقع با بعضی از آنها جنگیده است، و هر بار که وارد کار سیاسی میان جنگسالاران، دولت، و تندروهای مذهبی شده هم نتیجه محاسباتش غلط از کار درآمده است. پس از این همه، حالا میتوان وضع را چنین دید: سومالی گورستان سیاستهای اشتباه آمریکا شده و این سیاستهای اشتباه اهالی سومالی را آواره، مفقود و مجروح کرده و بقیه زندگان را به افراط و یا استقبال از جریانهای افراطی کشیده، ناامنی را تشدید و میلیونها نفر را به آستانه گرسنگی و مرگ رانده است.
همگنی سومالی
سومالی گرفتاری سیاسی مهیبی است با ظاهری آراسته و منسجم و باطنی پریشان. سومالی یکی از همگنترین دولت ملتها در دنیاست. جمعیت 9 تا 10 میلیون نفری آن همگی به یک زبان صحبت میکنند (زبان سومالیایی)، دین واحدی دارند (اسلام سنی)، و فرهنگ و نژاد آنان هم یکی است. اما در سومالی قبیله است که تصمیم میگیرد. مردم سومالی در تعداد بیشماری از قبیلهها زندگی میکنند که آن هم به طایفه و تیره و ... تقسیم میشود. وابستگی هر کس به تیره و طایفه و قبیله ثابت نیست و تغییر میکند و در این وابستگیها و گسستنها جریانها و حکایتهاست که هر ناظر خارجی را سردرگم میسازد.
ایتالیاییها و انگلیسیها در پایان قرن نوزدهم بیشتر مردم سومالی را متفرق کردند، اما هرچه کردند، نتوانستند مقررات و قوانین غربی را در آن کشور به اجرا گذارند. اختلافات میان مردم را سران قبیلهها حل میکردند. هشدارهای عقلانی مانع ادامه اختلافات میشد: اگر مرا بکشی خودت را با تمام قبیلهام طرف کردهای. هر آن جایی که مقررات قبیلهای در اثر مداخلات خارجی به هم نریخته بود، اختلافات مردم کمتر بود. و برعکس.
سومالی در سال 1960 به استقلال دست یافت، اما به خاطر موقعیت ممتاز جغرافیایی و وقوع در نقطهای بس حساس مثل شاخ آفریقا، جایی که آسیا و آفریقا به هم میرسند، بلافاصله وارد قطببندیهای دوران جنگ سرد شد. در ابتدا سومالی در اردوی شوروی بود و شورویها سیل سلاح را به آن سرازیر کردند. سپس وارد اردوی آمریکا شد. کشوری فقیر، عمدتا بیسواد، با مردمی که بیشتر بدوی هستند انبار اسلحه و مهمات شد و در آستانه انفجار قرار گرفت. دولت مرکزی قادر به حفظ مملکت نبود. <محمد زیاد باره> که از سال 1969 تا 1991 بر سومالی حکومت کرد در اواخر حکومتش لقب شهردار موگادیشو گرفته بود، زیرا جز پایتخت، بقیه نقاط کشور در زیر اداره او قرار نداشت.
در سال 1991 شورشیان حکومت او را سرنگون کردند. بعد از آن اتفاقاتی افتاد که چندان دور از ذهن نبود: پادگانها و انبارهای سلاح و مهمات غارت شد. بندرها، فرودگاهها، اسکلهها، حتی تیرهای مخابراتی، و هر چیزی که قیمتی داشت خرج جنگ شد. گاه فردی به خاطر چند پول سیاه به قتل میرسید. به زنان تجاوز میشد. از بطن آشوبها طبقه جدیدی شکل گرفت که انگلوار از جنگ و کشتار سود میبرد قاچاقچیان اسلحه، قاچاقچیان انسان این طبقه وجود و دوام منافع را در ادامه جنگ میبیند.
سومالی چیست
سومالی نزدیکترین و شبیهترین نمونه دنیای امروز به <حال طبیعی> هابز است، جایی که زندگی در آن بیهوده، سبعانه، و کوتاه است. اگر سومالی را مملکتی فروپاشیده بنامیم باز هم در حق آن لطف کردهایم. مملکت فرو پاشیده را میتوان به جمهوری دموکراتیک کنگو اطلاق کرد. زیمبابوه مملکتی فروپاشیده است این هر دو کشور دستکم ارتش ملی و دستگاه اداری دارند، گو این که فساد و تباهی در هردو، حد و اندازه ندارد. اما سومالی از سال 1991 تاکنون بیش از آن که به مملکتی شبیه باشد، قلمروی بیقانون و بیحاکمیت در نقشه زمین شده که جایی در میان همسایگان خود و دریا واقع شده است.
جورج بوش، رئیس جمهوری وقت آمریکا در سال 1992 چندین هزار تن از تفنگداران دریایی آمریکا را به سومالی گسیل داشت تا بر انتقال مواد غذایی نظارت کنند. زمان، زمان آغاز <نظم نوین جهانی> بعد از پایان جنگ سرد بود و بسیاری گمان داشتند که ایالات متحده در دنیای عاری از ابرقدرتی رقیب، از پس اداره رویدادهای دنیا به طرز جدید و منصفانه برخواهد آمد، اما سومالی سرآغاز شومی برای این گمان بود. بوش و مشاورانش کتاب سومالی را به نادرست خواندند و ندانستند که مردم آن کشور در بافتار قبایلی خود چه کنشها وواکنشهایی دارند. جامعه سومالی در موارد رویارویی با مناقشات داخلی چندپاره شده و هر پاره هم باز چند پاره دیگر میشود، اما همه این پارههای بزرگ و کوچک در موقع بروز مشکل خارجی، در آن واحد به هم میپیوندند. آمریکا وقتی خواست جنگسالار وقت سومالی، <محمد فرح عیدید> را بشناسد به این نکته پی برد. نتیجه، فاجعه اکتبر 1993 بود. هزاران شبهنظامی با نارنجکانداز به خیابانها ریختند. دو هلیکوپتر آمریکایی <بلک هاوک> را سرنگون کردند، 18 سرباز آمریکایی را کشته و جنازههای آنان را پیروزمندانهدرخیابانها کشیدند.این نخستین ضربت برپیکرآمریکادر سومالی بود.آمریکاییها به حال تحقیر و شکست، سومالی را ترک گفته آن را به حال خود رها کردند. در خلال 10 سال بعد از آن، غرب عمدتا از سومالی فاصله گرفت، اما در همان حال سازمانهای عرب که بیشتر آنها از عربستان سعودی و از پیروان مسلک متعصب وهابی بودند، بیسروصدا وارد سومالی شدند. مسجدها ساختند، مکتبها را تامین کردند، و سازمانهای خدمات اجتماعی برپا کردند و بنای احیای افراطگرایی را گذاشتند. تا سال 2000 بر سر، سران قبایل موگادیشو شبکه محکمههایی را برپا کرده بودند که در هر گوشه و کنار مستقر و درصدد برقراری نظم و انضباط برآمده بودند. در ابتدا به سراغ دزدها و آدمکشها رفتند. آنان را در قفسهای آهنی حبس کرده و به محاکمه کشیدند. شرع افراط گرایان تنها قانونی بود که مورد توافق قبیلههای گوناگون قرار گرفت. سران قبیلهها، این شبکههای محکمههای خود را اتحادیه دادگاههای مذهبی نامیدند و این نام به سرعت در دنیا پیچید.
جامعه تجار موگادیشو فرصتی به دست آورده بود. در موگادیشو علاوه بر جنگسالاران ، پول سالاران هم روزگار خود را دارند. وقتی جنگسالاران کشور را به سوی تجزیه سوق میدهند، پول سالاران راه انسجام را طی میکنند. پولسالاران، بهداشت، مدرسه، نیروگاه، و حتی شبکه پست تاسیس میکنند و این کارهایی است که در واقع باید به دست دولت انجام شود. پول سالاران حتی تا آنجا رفتند که نظام پولی کشور را سامان داده و تثبیت کردند. در نتیجه اقدامات آنها بود که در دهه 1990 که نه دولتی در سومالی برقرار بود ونه بانک مرکزی وجود داشت، واحد پول سومالی از دهه 1980 که دولت در کشور مستقر بود و حکم میراند، محکم تر و باثباتتر بود. مشکل کشور، وجود ناامنی و آشوب بود. افراطگرایان از این جا به بعد، به کمک آمدند.
این مطلب درصدد پاسخگویی به ابتداییترین پرسشها در مورد فضای حاکم بر سومالی به عنوان یک کشور از هم گسیخته است.
آنها امنیت را با روشهای خاص خود و بدون اخذ مالیات از مردم برقرار کردند، حکومتی برقرار شد در حالی که دولتی بر سرکار نبود. پول سالاران هم مبادرت به خرید سلاح برای افراطگرایان کردند تا چیزی کمو کسر نباشد.
سال 2005 شده بود که سازمان سیا اوضاع سومالی را نظاره میکرد اما باز هم نتوانست کتاب سومالی را درست بخواند و ضربت دوم نصیب آمریکا گشت.
سومالی در دنیای پس از 11 سپتامبر مهد بزرگ تروریسم شد، تا جایی که گمان میرفت این کشور هم مثل افغانستان کارخانه تولید عوامل انتحاری شود. اما پارهای از تحلیلگران نظامی به سیاستگزاران میگفتند سومالی آشوبزدهتر از آن است که مثلا پایگاه القاعده شود، چون در سومالی امکان ندارد که کسی به دیگری اعتماد کند. با این وجود، حکومت بوش عزم خود را برای سرکوب مذهب گرایان سومالی جزم کرد. عوامل سیا جنگسالاران را در سومالی تقویت کردند. یکی از همین جنگسالاران در مارس 2008 به من گفت: <دو آمریکایی به نامهای دیوید و جیمز در موگادیشو بودند که هرکدام چمدانی پر از وجه نقد با خود داشتند.> به گفته او، این وجوه نقد برای خرید سلاح و استخدام آدم خرج شد.
وی اضافه کرد: این دو آمریکایی نشانی پست الکترونیکی را هم به من دادند و گفتند در صورتی که سوال یا مشکلی داشتید به این نشانی ایمیل بفرستید:no-email yahoo. Com
اما این طرح هم نتایج معکوس داد. در سومالی مردم تشنه حرف زدن هستند. و در این کشور از قضا یکی از بهترین و ارزانترین سامانههای موبایل قاره آفریقا دایر شده است. سخنی در سومالی به سرعت پخش شد که جنگسالاران در خدمت آمریکا قرار گرفتهاند. این سخن موجب شد که مذهبگرایان محبوب مردم شوند. مذهبگرایان موقعیتی کسب کردند که تا ژوئن 2006 توانستند آخرین جنگسالار را از موگادیشو بیرون برانند. در این زمان بود که اتفاق غیر منتظرهای افتاد: مذهبگرایان درصدد قبضه قدرت برآمدند.
من با چشم خود اوضاع را دیدم. در سپتامبر 2006 با هواپیما وارد موگادیشو شدم و مشاهده کردم که کارگران سرگرم جمع کردن زبالهاند و بچهها در ساحل شنا میکنند. اولین باری بود که در شب موگادیشو صدای شلیک گلوله نپیچید. مذهبگرایان توانسته بودند با حمایت سران قبایل، همه افراد و قبیلهها را با هم متحد ساخته و اکثر مردم را خلعسلاح کنند. آنها با همین پشتیبانی سران قبایل، راهزنی دریایی را متوقف و ارتباط اهالی شهرهای ساحلی را با دزدان دریایی قطع کردند. در مواردی هم که بر خلاف سیاستهای آنها، دزدیهای دریایی صورت گرفت، عوامل مذهبگرایان به کشتیهای ربوده شده حملهور شدند و آن را آزاد ساختند. گزارش اداره بحریه بینالمللی مستقر در لندن حاکی است که در سال 2006، ده مورد حمله و راهزنی دریایی صورت گرفته که کمترین آمار در 10 ساله گذشته است.
دوره کوتاه آرامش
دوره کوتاه حاکمیت مذهبگراها که شش ماه بیشتر نپایید از سال 1991 تاکنون تنها دورهای بود که سومالی در صلح و آرامش گذراند، اما آنان ناچار بودند که در آن واحد هم از پس جنگسالاران برآیند و هم درباره دیگر امور تصمیمگیری و عمل کنند.
طولی نکشید که مذهبگرایان میانهرو، راه خود را از تندروها جدا کردند. تندروها در پی اعلام جهاد بودند،. یکی از تندترین شاخهها، گروه <شباب> بود. گروهی نظامی مرکب از چند قبیله که پیرو اندیشه وهابی بودند. افراد گروه شباب سوار بر وانت های بزرگ سیاهرنگ در موگادیشو گشت میزدند و هرگاه زنی را مشاهده میکردند که مچ دست یا پای او پیداست او را تنبیه میکردند. <شباب>ها افرادی بودند که حتی اعضای دیگر گروههای مسلح مذهبگرا از آنان حساب میبردند و هراس داشتند، اما از حوالی پایان سال 2006 بخشهایی از مردم علیه شبابیها شوریدند، چرا که آنها حتی دست به جمعآوری برگهای گیاه <خت> زده بودند که مردم بنا به عادت قدیم این برگهای تخدیری را میجویدند و برایشان حکم نوعی آدامس داشت. شایع شده بود که سران شبابیها با افراطیهای کشورهای دیگر از جمله با القاعدهایها روابطی دارند و بر همین اساس بود که وزارت امور خارجه آمریکا گروه شباب را در فهرست گروههای حامی تروریسم قرار داد. مقامات آمریکایی اظهار میکردند که گروه شباب، عوامل انفجار سفارتخانههای آمریکا در کنیا و تانزانیا در سال 1998 را پناه داده است.
سومالی شاید کمابیش به برخی عناصر نامطلوب پناه داده باشد، اما چنین نبود که مهد تروریستها باشد. در سال 2006 حتی کورسوی امیدی بود که مذهبگراهای میانهرو از گروههای امثال شباب جدا شوند و برخی مسئولان آمریکایی از قبیل <دانلدپاین>، نایب رئیس کمیته امور آفریقا در مجلس نمایندگان ایالات متحده، درست در همین مسیرگام برمیداشتند. پاین به همراه تنی چند از دیگر مسئولان آمریکایی با مذهبگرایان میانه تماسهایی گرفتند و آنان را به عقد پیمان تقسیم قدرت با دولت انتقالی ترغیب کردند.
اما در این مرحله هم دولت بوش وارد معرکه شد و کار را بدتر کرد. آمریکا نمیخواست نقشی در جنگ سومالی هم برعهده بگیرد، زیرا اعزام نیروی زمینی به سومالی در احوالی که آمریکا در عراق و افغانستان گرفتار بود، به جنون شباهت داشت. آمریکا دست به اقدام دیگری زد و ارتش اتیوپی را وارد کارزار سومالی کرد. این اقدام، ضربت سوم را بر آمریکا زد.
حضور نظامی اتیوپی
اتیوپی از صمیمیترین دوستان آمریکا در آفریقاست. دولت اتیوپی در منطقهای که با تندروی مذهبگرایان در آمیخته، سیمایی مسیحی از خود به نمایش گذاشته است. رهبری اتیوپی سخنی را در گوش آمریکا گفت که آمریکاییان منتظر شنیدن آن بودند: <مذهبگرایان تندرو، تروریست هستند و اگر مهار نشوند، تمام منطقه را تهدید میکنند.>
اتیوپیاییها البته حساب و کتاب خاص خود را داشتند. اتیوپی کشوری است که رهبری آن عمدتا در قبضه مسیحیان است، اما بیش از نصف مردمش مسلمانند. چنان که برمیآید، کوتاه زمانی که بگذرد، امواج بیداری اسلامی به اتیوپی هم سرایت خواهد کرد. دولت اتیوپی از هم اکنون با مذهبگرایان در نبرد است. در صدر همه آنها گروه قدرتمندی قرار دارد که مخالف دولت اتیوپی بوده و تبار سومالیایی دارد. دولت اتیوپی از این که همسایه دیوار به دیوارش پناهگاه دشمنانش شود واهمه زیادی داشت. مقامات اتیوپی حساب این را هم میکردند که مذهبگرایان ضد دولتی با اریتره پیوند بخورند که دشمن خونی اتیوپی است. از قضا هرآن چه که اتیوپی از آن میترسید بر سرش آمد.