بحران محیط زیست که حاصل تسلط و تصرف علم و تکنولوژی غربی بر سرزمین و زندگی انسان‌ها‌ست، از نگران کننده‌ترین محصولات توسعه اقتصادی و اجتماعی غربی است. نویسنده معتقد است مشکلات و بحران‌هایی که در طبیعت امروزی بوجود آمده است، معلول بهم خوردن همان رابطه انسان با خدا باشد، او همچنین در ادامه به عوارض و پیامدهای این بحرانها اشاره نموده است.
برخی غرب و الگوی توسعه اقتصادی و اجتماعی غربی را فقط از جنبه آموزه‌های اخلاقی به نقد می‌کشند که البته نقدی بسزا و در خور است؛ زیرا مفاسد اخلاقی، امروزه بیش از هر زمان دیگر، غرب پیشرفته در زمینه مسائل اقتصادی را به سمت نابودی مطلق می‌برد. اما آیا غرب و الگوی توسعه غربی فقط از این یک رهگذر با کاستی روبروست؟!
بحران محیط زیست که حاصل تسلط و تصرف علم و تکنولوژی غربی بر سرزمین و زندگی انسان‌ها‌ست، از نگران کننده‌ترین محصولات توسعه اقتصادی و اجتماعی غربی است.
در این مقاله به نظریاتی پرداخته شده است که می‌توان درس‌هایی از آن برای خروج از این وضعیت آموخت.

غم نامه طبیعت؛


«امروز روز گرم، دم کرده و تیره است. البته با روزهای دیگر فرق چندانی ندارد. یک بار مادرم به من گفت آسمان آبی است، اما آدم فقط باید به چشم‌های خودش اطمینان کند. من که همیشه آسمان را زرد یا سیاه دیده‌ام! من اصلا همین رنگ‌ها را دوست دارم. این دو رنگ بیش از سایر رنگ‌ها مناسب آسمان است. موزه‌ها مملو از پرنده‌های خشک شده است. مردم می‌گویند روزی روزگاری این پرنده‌ها پرواز می‌کرده‌اند اما من که باورم نمی‌شود، به نظرم آنها مفلوک‌تر از آنند که بتوانند در هوا پرواز کنند. شاید خیلی آهسته پر و بالی می‌زد‌ه‌اند اینها که هواپیما نیستند. راستی خاصیت این موجودات چیست؟ هواپیما هدف معینی را بر می‌آورد، اما چه کسی به این موجودات احتیاج دارد؟ مادر بزرگم عاشق پرنده‌ها بود، به من می‌گفت تو نمی‌دانی چه چهچه‌ای می‌زدند! او گل‌ها را هم دوست داشت، اما من از بوی بنزین خوشم می آید ،بوی خوش و تر و تازه بنزین. از اینها گذشته، بنزین فایده‌ دارد حرکت زندگی با بنزین است». آنچه گذشت، انشایی بود از یک دختر مدرسه‌ای از اهالی «ساوت همتون» انگلیس. انشاء وی اگر چه با زبانی ساده و کودکانه نوشته شده است، اما به نظر می‌آید به راحتی می‌تواند همه آنچه را که «بحران‌های زیست محیطی مدرینته» می‌نامیم، به تصویر کشد.
به راستی انسان قرن بیست‌ و یکم، انسان حیر‌ت‌زده‌ای است. و او طبیعت را - که خانه و ماوای اوست - در آستانه تحولات و تغییرات شگرف و عجیبی می‌بیند. پیش گویی‌هایی مراکز تحقیقاتی در مورد آینده مجهول و تاریک بشر مدرن زده امروز، بر این حیرانی می‌افزاید. نه می‌تواند نسبت به آینده خود و نسل‌های پس از خود بی‌تفاوت باشد و نه می‌تواند که به وعده‌های کهنه صاحبان صنعت مدرن اعتماد کند. این حیرانی فزاینده و بی‌درمان، آرامش بشر مدرن زده امروز را از بین بین برده است. او دنیای خود را با اضطرابی بی‌سابقه می‌گذارند. او خود و از مخلوقات مصنوعی‌اش، سخت آزرده و ناراحت است. و متاسفانه با علم به اینکه آنچه رخ می‌دهد به ضرر اوست، ناچار است اعتراف کند که ما دیگر قادر نیستیم رویدادها را تحت کنترل درآوریم. این انسان، محیط زیست خود را به کلی از بین برده است و می‌داند که اهمیت محیط زیست به خاطر اهمیت انسان است، زیرا بقای انسان به وسیله‌ای بقای سایر گونه‌هایی که محیط زیست دامن رشد آنها است، می‌باشد. انسان قرن بیست و یکم، گاه با خود می‌اندیشد که برای فراگیر به آسمان‌ها و یا قعر دریاها فرار کند. اما لحظه‌ای نگذشته که درمی‌یابد، فضولات دنیای صنعتی آنجا را نیز غیر قابل اسکان کرده است. و بدتر اینکه ظاهرا این تنها کره زمین است که پیوند بین اجزای حیاتی و غیر حیاتی آن ممکن است. بیچاره! وقتی درمی‌یابد که تمام راه‌‌ها به رویش بسته شده است، با خشمی که سراسر وجودش را گرفته است، فریاد می‌زند، نفرین می‌کند و ... دیوانه می‌شود و بانگ بر‌می‌آورد که این تکنولوژی معاصر، با مکانیسم طبیعت ناسازگار است، چرا به خاطر حیات همه گونه‌های حیاتی روی زمین از آن دست نمی‌کشد؟ اما ظاهرا هیچ کاری نمی‌توان کرد. زیرا برای بشریتی که به خاطر جریان تجدد و مدرن شدن، تمام توجه خود را به بیرون و خارج از وجود خویش معطوف داشته، چندان آسان نیست که ببیند خرابکاری‌ای که بر روی طبیعت و محیط زیست انجام داده در واقع نوعی برون هشتگی بینوایی حالت درونی نفس انسان‌هایی است که اعمال خود آنها موجب چنین بحران زیست محیطی شده است. او، علت را در همه چیز بجز خودش می‌جوید! به همین علت، از همه چیز فرار می‌کند؛ حتی از طبیعت. در روزگار گذشته، انسان باید از چنگ طبیعت نجات داده می‌شد. امروزه این طبیعت است که در هر دو زمان جنگ و صلح باید از دست انسان نجات داده شود. در حقیقت، این طبیعت است که امروز از دست بشر مدرن زده فرار می‌کند.
انسان جدید هبوط کرده است و در این هبوط جدید، به قیمت کشف و به دست آوردن سرزمین خیالی جدیدی پر از غنایم آشکار، بهشت را از دست داده است. بشر برای کشف این زمین مملو از واقعیات که می‌تواند آنها را بنابر میل خویش مشاهده و دستکاری کند، بهشت جهانی نمادین و راز آلود و پر از معنا را از دست داده است. اما در این نقش جدید به مثابه «خدای روی زمین» که بشر دیگر جلوه‌ای از نمونه اعلای آسمانی خویش نیست، انسان اگر نتواند چشم اندازی از آن بهشت گمشده را از نو کسب کند، در خطر شوم نابود شدن توسط همین زمینی که ظاهرا بر آن سلطه و حاکمیت کامل دارد می‌باشد.

وعده‌ها؛


وقتی عده‌ای اندک همه منابع زمین را در راستای منافع خود مورد تاراج قرار دهند، با زمینی روبرو خواهیم شد که دیگر نمی‌تواند اکثریت را از خود راضی کند. اما اگر اکثریت نباشد، اقلیت بر چه کسانی حکومت کنند؟ اینجا‌ست که باید با هر ترفندی که شده مردم را امیدوار نگه داشت؛ با رفاه کاذب، با وعده‌های کاذب، و با امید کاذب. برخی از وعده‌هایی که چپاول‌گران طبیعت برای اسکات بشر بغض زده قرن بیستم به بعد داده‌اند، چنین است:

1- به برکت تکنولوژی برتر آینده، شادمانی‌های عصر طلایی افسانه‌ای باز‌خواهند گشت؛


به رغم شکست تکنولوژی جدید، برخی از وعده‌ها هنوز هم متکی به تکنولوژی برتر آینده هستند. صاحبان این دیدگاه‌ها تلاش می‌کنند تا معضلات تکنولوژی را به تکنولوژی بر طرف کنند. اینها معتقدند تکنولوژی تصفیه مواد سمی به درجه‌ای از پیشرفت رسیده که می‌تواند گازهای غیر قابل رؤیت در هوا و آب‌های مصرف شده صنایع را از هوای شفاف قله کوهستان‌ها و از آب و رودخانه و دریاچه شفاف‌تر و زلال‌تر کند. م. بر تلو(1) - شیمی دان فرانسوی - یک قرن پیش، چنین پیش‌بینی کرد: در سال 2000 نه چوپانی خواهد بود و نه کشاورزی، بلکه شیمی‌دانان به جای آنها غذا تولید می‌کنند. پس از اینکه انرژی ارزانی فراهم بیاید غذاهای ترکیبی مثلا فراهم شده از کربن، از هیدروژن (استخراج شده از آب)، از ازت و اکسیژن (استخراج شده از هوا) در دسترس همگان خواهد بود. آنگاه که زمین برای کشت محصولات کشاورزی استفاده نشود، یک بار دیگر پوشیده از گیاهان، گل و جنگل‌ها خواهد شد و همچون باغ پهناوری خواهد بود که با آب‌های زیرزمینی آبیاری می‌شود. مردم در نعمت و فراوانی خواهند زیست و شادمانی‌های عصر‌های طلایی افسانه‌ای را بار دیگر تجربه خواهند کرد.
اما حقیقت این است که بشر قرن مدرن، سال 2000 را در حالی سپری کرد که از جنگل‌های انبوه کره زمین هیچ اثری نبود و آنچه هم باقی مانده بود، یا در حال سوختن بود و یا در حال قطع شدن! بشر قرن بیستم و یکم نه تنها «شادمانی ‌ها عصرهای طلایی افسانه‌ای» را تجربه نکرده، بلکه تحقق نیافتن وعده‌های پیشین، کوله‌بار غمش را سنگین‌تر کرد و او را به آینده راه، مشکوک‌تر.

2- طبیعت خود پالا خواهد شد؛


عده‌ای دیگر، نه به تکنولوژی، که به خود طبیعت امیدوارند. آنان معتقدند که پس مانده‌های صنعتی آن طور که شایع است وحشت‌آور نیست؛ زیرا طبیعت زنده به ابزارهای تدافعی مجهز است. برای نمونه از قدرت خود پالایی (2) طبیعت نام می‌برند. مواد آلی موجود در رودخانه ناشی از گیاهانی است که در اطراف رودخانه می‌رویند. مازادها و فاضلاب‌های محلی که به رودخانه می‌ریزد خوراک مناسبی برای تغذیه انواع باکتری‌هاست. از اکسایش مواد آلی، نمک بی‌زیان و محلول در آب به جای می‌ماند. باکتری‌ها خود خوراک نم‌رویان می‌شوند و ماهی‌ها از نم‌رویان تغذیه می‌کنند و انسان ماهی‌ها را صید می‌کند. آب رودخانه‌ها سرشار از نمک‌های معدنی است. گیاهان تک یاخته آبی بزرگترین مصرف‌کنندگان نمک‌های محلول در آب‌ها هستند.
صاحبان این دیدگاه نیز از این نکته غفلت کرده‌اند که طبیعت محدود است و حدود و ثغور آن را نمی‌شود به طور نامحدود به عقب راند. انسان نمی‌تواند به سادگی و به طور بی‌وقفه به فتح و سلطه خویش برطبیعت ادامه دهد، بی‌آنکه متوقع باشد که طبیعت نیز برای برقراری مجدد تعادل و توازنی که توسط بشر به هم زده شده، عکس‌العمل نشان دهد. اشکال کار؛ حکمای الهی، کمال انسان را در تنظیم صحیح چهار رابطه ذیل بیان کرده‌اند: رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خودش، رابطه انسان با انسان و رابطه انسان با طبیعت. آنان معتقدند که به هر میزان که این روابط چهارگانه تنظیم شود، انسان به کمال خود بیشتر نزدیک می‌شود. آنها همچنین معتقدند که در میان این روابط چهارگانه آنچه مهم‌تر از بقیه می‌باشد، همان رابطه نخست، یعنی رابطه انسان با خداست که اگر تنظیم شود، تا حد زیادی روابط سه گانه دیگر نیز تنظیم خواهد شد و اگر بهم بخورد، تا حد زیادی روابط سه گانه را بهم خواهد زد. به نظر می‌رسد مشکلات و بحران‌هایی که در طبیعت امروزی به وجود آمده است، معلول بهم خوردن همان رابطه انسان با خدا باشد. این علت مهم، از زوایایی مختلف توسط برخی از مدافعان محیط زیست به همراه برخی عوارض و پیامدهای آن مطرح شده است. که ذیلا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

الف) تغییر نسبت انسان در نظام هستی؛


به خاطر کلیت و محوریت انسان حقیقی، وی تقریبا دارای نقش الهی نگهبانی بر جهان طبیعت است. هنگامی که این نقش مورد فراموشی و یا سوء استفاده قرار گیرد که طبیعت بالمال به وی نشان دهد که در واقع چه کسی فاتح و چه کسی مغلوب است. در هنگام طغیان علیه معنویت الهی، انسان حتی وقتی به سوی طبیعت رو می‌کند، محدودیت‌های خویش را با خود حمل می‌نماید. این محدودیت‌های خویش را به خود حمل می‌نماید. این محدودیت‌ها پیام معنوی طبیعت را برای وی پوشیده می‌دارند و در نتیجه انسان هیچ سودی از آن به دست نمی‌آورد. درست با استفاده از همین طریقه است که شهروند شهرنشین شده و مدرن امروزی در جستجو طبیعت بکر، همان اجزا و عناصری را با خود همراه می‌برد که موجب تخریب طبیعت می‌شود. یکی از دلایل اینکه چرا انسان متجددی که به پیشرفت و تکامل اعتقاد دارد در مواجه خویش با طبیعت دچار بحرانی جدی شده است، می‌تواند این باشد که معتقدات تکاملی وی، با همه دلالت‌های دینی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها با واقعیت حیات، در آن قلمروی هستی که وی را احاطه کرده اما ساخته و پرداخته خود او نیست، یعنی با طبیعت دست نخورده و تمام صور حیاتی که از دل آن سرمی‌زند، چنان سازگاری ندارد.
بشر جدید در این تغییر نسبت، تنها نگاه خود را به بهره‌وری مادی هر چه بیشتر از زمین معطوف کرد. از این رو تلذذ مادی تنها هدف و غایتی به حساب آمد که در نحو ارتباط انسان و طبیعت لحاظ می‌شد. حال اینکه مدیریت انسان درباره زمین باید اصولا به سوی سه هدف جهت گیرد؛ سلامتی، زیبایی و پایداری. در آن صورت هدف چهارم - تنها هدف مورد قبول کارشناسان - یعنی بهره‌زایی تقریبا همچون یک محصول فرعی به دست خواهد آمد.

ب) پذیرش تئوری «تنازع بقا»؛


به دنبال تغییر جایگاه و نسبت انسان در نظام خلقت، تعریف جدیدی از انسان ارایه می‌شود که در آن، انسان به رغم اینکه حیوانی دیگر است. قایل شدن مبدایی حیوانی برای انسان و نفی ابعاد معنوی و روحانی وی، راه را برای حاکمیت نفس اماره انسان که قوام سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تمدن جدید به چنین حاکمیتی است، می‌گشاید و بستر روحی و روانی مناسب و مساعدی را برای محصور شدن انسان به خور و خواب و خشم و شهوت فراهم می‌کند.
چنین می‌شود که انسان جدید تنها خوراک و شهوت را اصل می‌پندارد و بس. و متاسفانه این دو، عرصه تنازع و درگیری است و در دنیای امروز شاهد هستیم که این تنازع در روند تشدیدی خود به «جنگ همه علیه همه» تبدیل شده است؛ جنگ انسان علیه انسان و انسان علیه طبیعت و انسان علیه خدا. بدین سان است که زمین که روزگاری بهترین خانه و آشیانه بشر بوده است، به میدان یک تازان تنازع بقا مبدل گشته است.
متاسفانه این تنازع به نام رفاه صورت می‌گیرد، اما هیچ کس به این فکر نمی‌کند که هیچ درجه از رفاه نمی‌تواند انباشت مقادیر عظیم مواد بسیار مخرب و مهلکی را توجیه کند که هیچ کس نمی‌داند چگونه می‌توان از خطر آن ایمن بود و به صورت خطر بی‌قیاس برای نسل‌های بعد و حتی اعصار زمین‌شناسی باقی خواهد ماند و انجام دادن چنین عملی تجاوز به ذات زندگی است؛ تجاوزی فوق‌العاده بز‌رگ‌تر از هر جنایتی که تا کنون به دست بشر صورت گرفته است. این پندار که یک تمدن می‌تواند پایه‌های خود را به چنین تجاوزی استوار سازد، یک شرارت اخلاقی، معنوی و ‌ما‌بعد‌الطبیعی است. این بدان معنی است که امور اقتصادی آدمی را به گونه‌ای سامان دهیم که گویی خود مردم حقیقتا حایز هیچ اهمیتی نیستند.

ج) فقدان فلسفه و الهیات طبیعی صحیح و جامع؛


به رغم تمام فعالیت‌ها در علوم طبیعی، امروزه هیچ فلسفه طبیعی وجود ندارد. در حالی که علم فیزیک قرون وسطی، که در واقع یک فلسفه طبیعی بود امروزه به صورت یک علم در میان سایر علوم طبیعی در آمده و چیزی جای آن را به عنوان سابقه و پیشینه همه علوم خاص طبیعت نگرفته است. و این در حالی است که نیاز به فلسفه طبیعت حتی توسط بعضی از علمای فیزیک احساس می‌شود. بسیاری از ایشان دقیقا به منظور گرفتن الهام برای روش‌ها و فلسفه‌‌هایی که می‌توانند در علم نوین مددکار باشند به تاریخ علم روی می‌کنند. به رغم فلسفه‌هایی که از سوی متفکرانی نظیر وایتهد و مارتین پیشنهاد شده است، امروز هنوز فلسفه طبیعی که عموما پذیرفته شده باشد وجود ندارد. حتی با کمال تاسف الهیات کلیسا هم نتوانسته است به نحو راضی کننده‌ای پلی معنوی بین انسان و طبیعت برقرار کند. جوامع کلیسایی تعالیم حضرت عیسی مسیح (ع) را از همان ابتدا مورد بستر و تحریف خود قرار داده، طریقه‌ای را پدید آوردند که گویا به این جهان تعلق ندارد. بعدها که مسیحیت به مذهب یک تمدن تبدیل شد، قوانین رومی و حتی عرفی را در ساختار خویش ادغام کرد. در حالی که قوانینی که بر حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افراد مسیحی حاکم بود، از همان اعتبار و مشروعیت و حیاتی مستقیمی که تعالیم مسیح درباره اصول روحانی و معنوی کلی نظیر لزوم خیر بودن داشت برخوردار نبود. علاوه بر این، چون خاستگاه انسانی داشت، آن هم در راستای منافع اقلیت حاکم، هرگز نمی‌توانست صحیح باشد.
چنان که وایتهد و مکتب وی و معدودی فلاسفه منفرد نظیر کالینگوود را که علاقه و توجهی به طبیعت نشان داده‌اند کنار بگذاریم، هیچ مکتب فلسفی دیگری مصر بر ضرورت یک فلسفه طبیعت وسیع بر به دست دادن چنین فلسفه‌ای بر پایه فلسفه توماسی نبوده است. همچنین مکتب فنومنولوژی (پدیدار شناختی) نیز درون خود یک فلسفه طبیعت را به دست می‌دهد، اما هیچ یک از آن مکاتب پذیرش وسیع یا کلی کسب نکرده‌اند.
شیوه برخورد و نگاه رمانتیک به طبیعت نیز بیش از آنچه عقلانی باشد جنبه احساسی و عاطفی داشت. وردزورث از «عدم مقاومت و انفعال حکمیانه» سخن می‌گوید و کیتز (3) از «توانایی منفی». این روحیه و نگرش منفی نمی‌توانست دانشی را به وجود آورد و شکل دهد. هر اندازه هم که نهضت رمانتیک به کشف دوباره هنر قرون وسطی یا زیبایی طبیعت دست نخورده کمک کرده باشد، نمی‌توانست بر جریان علم تاثیر گذارده و یا بعد جدیدی را درون خود علم به وجود آورد که از آن طریق بشر بتواند جبنه‌هایی از طبیعت را که علم قرن هفدهم و پس از آن در ملاحظه و درک آن ناکام مانده بود فهم و در نماید.
خلاصه اینکه؛ فقدان قانون شریعت کلیسا نه تنها بروز ناآرامی‌های اجتماعی را آسان‌تر ساخت، بلکه همچنین فروپاشی طبیعت را از طریق استثمار بی‌حد و حصر آن تسهیل کرد. رشد و توسعه علم اقتصاد به عنوان یک رشته مستقل علمی، که موضوع آن انسانی است که تنها از منظر نیازهای مادی‌اش دیده شده است نتیجه وضعیتی است که در آن هیچ دستور‌العمل دینی مستقیمی در مورد اینکه حقوق و تکالیف انسان نسبت به طبیعت و خداوند چیست وجود ندارد. در این میان، تنها الهیات طبیعی دین اسلام جامع و کامل می‌باشد که متاسفانه بنا به علل متفاوتی هرگز عملی نشده است. د) علم گرایی افراطی؛ یکی از دلایل عمده این فقدان پذیرش بعد معنوی بحران زیست محیطی بقای نوعی علم گرایی و یا باور علمی (4) است که تا به امروز در علم جدید ادامه یافته است؛ البته نه به صورت شیوه خاصی از معرفت طبیعت، بلکه به عنوان یک فلسفه کامل و فراگیری که همه واقعیات را به سطح مادی امور و پدیده‌های تقلیل می‌دهد و تحت هیچ شرایطی مایل به پذیرش وجود دیدگاه‌های به اصطلاح غیر علمی نیست. در حالی که نظرگاه‌های دیگر که از دکترین‌های قدیمی نشات گرفته‌اند، حین آنکه مشروعیت علم به عنوان امری محدود و محصور به بعد مادی واقعیات را انکار نمی‌کنند، دایما نسبت به وجود یک شبکه روابط درونی اذعان دارند که طبیعت مادی را به قلمرو «روح» و در صورت بیرونی اشیاء و تعینات را به واقعیتی درونی که آنها را پوشیده می‌دارند و در همان حال آشکار می‌سازند پیوند می‌زند. این تقلیل گرایی و تخصص و انحصار واقعیات به بعد مادی آنها، به همراه علم گرایی ملازم آن موجب شده تا در اکثر مواقع علم غربی از توجه به علل و اسباب درونی‌تر بحران زیست‌ محیطی غفلت نماید. این همه حیرانی و دلهر‌ه که سرپای بشر امروز را گرفته است، معلول اندیشه‌های افراطی علم گرایی است که از قرن 18 به بعد فکر بشر مدرن را تسخیر‌ و تخدیر کرد و به او یاد داد که از این به بعد باید آنچه را که علم محض تجربی بر آن صحه می‌گذارد، بدون چون و چرا پذیرا باشد. این اندیشه، همه چیز را در ترازوی ماده و انرژی و زر و قدرت می‌سنجد و تصور می‌کرد که با علم نوینی که به دست آورده است، بر همه مشکلات فرا روی بشر می‌تواند که فایق آید. از این رو کسی مثل بورلوگ دانشمند آمریکایی معروف به «پدر انقلاب سبز» ! طی نطقی در سال 1971 در اجلاسیه سازمان خواروبار کشاورزی جهانی (5) علنا به استهزای مدافعان استوار محیط زیست پرداخت و آنان را متهم کرد که دانش بشر را بی‌مقدار می‌انگارند و بازگشت به طبیعت را توصیه می‌کنند! ... 21 سال پس از بورلوگ، «لسترتارو» - مشاور اقتصادی بیل کلینتون، رییس جمهور وقت آمریکا - شعار او را پی می‌گیرد و می‌گوید: در آینده مزیت نسبی تولیدات انسان، جایگرین مزیت مواهب طبیعی خواهد شد. وی در کتاب خویش، - رویارویی بزرگ- ضمن تمسخر کسانی که هنوز در پی بازگشت به فضلیت‌های روم باستان برای نجات جهان هستند، با زیرکی خلط بحث نموده است نتیجه به ظاهر خردمندانه با این مضمون می‌گیرد که: واقعیت جدید، موجب خلق ارزش‌های جدید، ترتیبات جدید، قواعد جدید و نمادهای جدید می‌گردد و یکی از آن واقعیت جدید آن است که منابع طبیعی در عمل از معادلات رقابتی حذف گردیده است، داشتن آن راه ثروتمند شدن نیست و نداشتن آن مانعی بر سر راه ثروتمند شدن ایجاد نمی‌کند. ژاپن منابع طبیعی ندارد و ثروتمند است و آرژانتین منابع طبیعی دارد و ثروتمند نیست.
اما واقعیت این است که امروزه، «آنچه فرانسیس بیکن و سایر نخستین پیامبران علم به عنوان چیرگی انسان بر طبیعت می‌ستودند - چیرگی که به گمان آنها وضع عمومی بشر به واسطه آن می‌توانست بهتر شود - در نظر سایر تفسیرگران افسانه‌ای «فاوست» (6) گونه تلقی گردیده و برتری شناخت علمی، گستاخانه و غیر اخلاقی به شمار آمده است. مضحک‌تر این که، در این اثنا همان طور که در چهره مشهوری چون آرنولد توین‌بی دیده می‌شود، بسیاری از دانشمندان، مورخین و حتی معدودی از متکلمین بخش اعظمی از بار مسؤولیت بحران زیست محیطی را به عوض پاره‌ای تحولات در داخل تمدن غرب که از قرون وسطی، رنسانس و قرن هفدهم شروع شده‌اند بر دوش کل ادیان توحیدی می‌گذارند. انسان متجدد که با بهر‌گیری از علمی که صرفا به نظم مادی امور قایل است و همراه با حرص و آز به ویرانی و غارت طبیعت پرداخته است، اکنون مایل است تا سرزنش این کار را بر دوش سنت دینی مغرب زمین قرار دهد. در حالی که در مجادله زیست محیطی جاری، هیچ چیز خطرناک‌تر از نگاه صرفا عملی به انسان و طبیعت نیست؛ نگاهی که ارتباط بشر را با ریشه معنوی وی قطع می‌کند و وجود یک طبیعت تقدس زدایی شده را مسلم می‌گیرد.
این طبیعت غیر مقدس، در زیر چنگال علم وحشی جدید له شده است و به دنبال خود بحران‌هایی را آفریده است؛ بحران‌هایی که هرگز در طول تاریخ سابقه نداشته است: بحران کنونی زیست کره را با هیچ مشکل جهانی دیگر از ابتدای تاریخ تا کنون نمی‌توان مقایسه کرد. اکنون هیچ مشکلی وجود نداشته که بر تمام مسایل عصر ما، بر سیاره ما، بر سطح خارجی و درون و اعماق زمین، بر موجودات زنده، بر هوای کره و آب کره این چنین اثر گذاشته و با آنها در تاثیر و تاثر بوده است. انسان با دگرگون کردن طبیعت بی‌نظمی و نابسامانی به بار آورده و تعادل و توازن طبیعت را به هم زده است. ژاک - ایوکوستو - اقیانوس شناس برجسته جمله نغزی دارد: در گذشته طبیعت انسان در تهدید می‌کرد اما امروزه انسان طبیعت را تهدید می‌کند. بحران زیست محیطی مستقیما ناشی از کاربرد به اصطلاح صلح‌آمیز و هدایت ناشده علم و فن‌آوری به اشکال مختلف است که نه تنها به کاهش منابع، گرم شدن آب و هوا و نظایر آن انجامیده است، بلکه به اضافه جمعیت قحطی و هم اینک به اشکال تازه‌ای از بیماری‌های خاص نیز که به طور مستقیم حیات انسا‌نها را به مخاطره افکنده، منجر شده است. فرهنگ‌های سنتی به ویژه فرهنگ‌های سنتی آسیا، هیچ‌گاه منظر انسان مدارانه نداشته‌اند و هیچ‌گاه انسان را از نظام الهی یا دیگر مخلوقاتی که در بهره بردن از نعمت‌های کره زمین با او سهیم‌اند، جدا نساخته‌اند. اخلاق در فرهنگ سنتی نه تنها شامل جامعه انسانی بوده بلکه شامل دیگر مخلوقات زمین، جاندار و حتی غیر جاندار نیز بوده است. علم نوین از ناحیه غالب مورخین علم به عنوان تنها شکل مشروع و ممکن علم طبیعت پذیرفته شده است و تمام علوم کیهان شناختی دیگر یا به عنوان پیش‌بینی اولیه و مقدماتی این شکل از علم و یا انحرافاتی که مانع علم نوین بوده‌اند تلقی شده‌اند. کارهای پیشتاز کسانی چون برتلوت، (7) ماخ، (8) دوهم، (9) سارتون، (10) تانری، (11) تورندایک (12) و دیگران سهم عظیمی در شیوه درک و برداشت ما از فعالیت علمی قرون و اعصار دیگر داشته‌اند. اما معدودی از این کارها می‌توانند در حل مساله بحران جدید مواجه انسان با طبیعت منشا اثر و کمکی باشند. این بدین خاطر است که ایشان، به عوض اینکه داوران بی‌طرف علوم باستانی و قرون وسطی و مشاهده کنندگان و ناظران عینی و یا حتی منتقدین علم جدید باشند به طور کامل این دیدگاه را پذیرفته‌اند که تنها صورت ممکن و مشروع علم همین علم جدید است. صرفا نگاه و نگرش مورخین جدید علم در مورد آن چیزی است که از دید آنها، در واقع، علم قرون وسطی است. چنان که مایل باشیم تا از تاریخ علم به نحو سودمندی برای حل مسایل مادی که علم نوین کاربرد آن به وجود آورد‌ه‌اند استفاده کنیم، نمی‌توانیم صرفا به روش جاری مطالعه تاریخ علم دلخوش باشیم. بلکه همچنین باید علوم طبیعی سایر تمدن‌ها و دوران‌ها را، مستقیم از سهم آنان در علم نوین یا فقدان چنین سهمی مورد مداقه قرار دهیم. البته علوم کیهان شناختی سنتی - آن سلسله کامل از علمی که با اشکال، اعداد، صور، رنگ‌ها و ارتباط و همخوانی بین نظام‌های گوناگون واقعیت سرو کار دارند - تنها می‌توانند در پرتو معنویتی زنده فهمیده شوند و اهمیت نمادین آنها مکشوف شود. بدون پرتو افشانی یک سنت دینی زنده به همراه متافیزیک و کلام مختص به آن، علوم کیهان شناختی تاریک و مبهم و غیر قابل فهم و ادراک می‌شوند.
درست است که علم فی نفسه امری مشروع است. اما نقش و عملکرد و شیوه انطباق و کاربرد آن، به خاطر فقدان صورت بالاتری از معرفت که بتوان علم را درون آن جای داد، و نیز تخریب ارزش قدس و معنوی طبیعت، به صورت امری نامشروع و حتی خطرناک درآمده است. برای اصلاح این وضع، معرفت متافیزیکی طبیعت باید از نو احیا شود و ماهیت قدسی طبیعت دوباره بدان بازگردانده شود به منظور نیل به چنین هدفی باید تاریخ و فلسفه علم به رابطه با الهیات و کلام مسیحی و فلسفه قدیمی طبیعت که در جریان بخش اعظمی از تاریخ اروپا وجود داشته از نو بررسی شود. آموزه‌ مسیحی نیز باید توسعه داده شود تا حدی که اعتقاد و آموزه‌‌ای راجع به اهمیت معنوی طبیعت را نیز در برگیرد.

راه‌حل‌ها؛


بشر نمی‌تواند بدون امید زندگی کند، او ناچار است که زندگی کند و نیز ناچار است که با امید زندگی کند. از این رو، به رغم همه ناامیدی‌ای که بشر امروز گرفتار آن شد است، برای امکان حیات آینده خود راه‌حل‌هایی را ارایه کرده است که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

الف) هماهنگی بین انسان و طبیعت از طریق هماهنگی انسان با خدا؛


تعادل و موازنه بین جهان و مخلوقات بر تعادل بین انسان و خداوند مبتنی است. از سوی دیگر، به گفته چوانک تزو کسی که با جهان مرافقت و همدلی دارد با انسان‌های مشابه خویش نیز هماهنگ است و با وجود آنها شاد و خوشحال است. هر کس با طبیعت هماهنگ است از دست طبیعت هم خوشحال است. البته در سرشت رابطه‌ انسان با طبیعت دگرگونی هست، اما آنچه اکنون ضرورت دارد دگرگونی هدفمند و تنظیم شده بر پایه برنامه‌ سنجیده و سرچشمه گرفته از آمال والای انسانی است. آیا بشر توانایی چنین کاری را دارد؟ آیا پنج هزار سال تجربه از دوره زندگی شبانی به او نیاموخته که با نابودی سیاره نمی‌توان زنده ماند.
ایجاد هیچ صلح و آرامشی بین آحاد بشر، بدون ایجاد صلح و آرامش و هماهنگی و سازگاری بین انسان و طبیعت ممکن و مقدور نیست و برای کسب صلح و آشتی و هماهنگی با طبیعت هم انسان باید در حالت هماهنگی و تعادل با عرش، و در نهایت با منشا و منبع همه موجودات به سر برد. کسی که با خداوند در حالت صلح و آشتی است با مخلوقات او، اعم از طبیعت و کل محیط طبیعی نگرشی تجاوزکارانه و جنگجویانه است امیدی بر صلح و آرامش در جامعه انسانی نیست. علاوه بر این، شاید همه به تحقیق در نمی‌یابند که برای حصول به چنین صلح و آرامشی با طبیعت ابتدا به صلح و آشتی با نظم با روحانی و معنوی عالم نیاز است. برای صلح آشتی با زمین، ابتدا باید با آسمان آشتی کرد. جز وفادار ماندن انسان به این اندیشه که وجود وی انعکاسی فراتر از چیزی است که از قلمرو صرفا انسانی وی فراتر و متعالی‌‌تر است راهی برای اینکه از انسانیت خویش دفاع کند و به واسطه اختراعات و ابداعات و حیله‌های فکری خویش دچار مسایل فرو آدمی نشود وجود ندارد. دستیابی به صلح و آرامش در جامعه انسانی و حفظ ارز‌ش‌های انسانی بدون صلح و آشتی با نظام‌های طبیعی و معنوی و احترام گذاشتن به واقعیات تغییر ناپذیر فوق بشری که منشاء هر آن چیزی است که «ارز‌ش‌های انسانی» خوانده می‌شوند ممکن نیست. اینکه انسجام و هماهنگی بین انسان و طبیعت از بین رفته، واقعیتی است که اکثر مردم به آن اذعان دارند. اما همه مردم به تحقیق نمی‌دانند که این عدم توازن به خاطر تخریب انسجام و هماهنگی بین انسان و خداوند است.
فقدان دانش متافیزیک مسؤول از دست دادن هماهنگی و انسجام بین انسان و طبیعت و نقش علوم طبیعت در شمای کلی دانش بشری است، و به واسطه این حقیقت که چنین دانشی تقریبا به کلی در غرب به دست فراموشی سپرده شده است، در حالی که در سنت‌های الهی مشرق زمین به حیات خویش ادامه داده است، انسان مدرن باید برای کشف دوباره اهمیت متافیزیکی طبیعت و احیای سنت متافیزیکی در مغرب زمین به این سنت‌های به ویژه سنت ‌اسلامی روی آورد. اگر مشرق زمین دارد به زور و الزام، تکنیک‌های غربی سلطه بر طبیعت را یاد می‌گیرد، برای آموختن اینکه چگونه از تبدیل این سلطه به نابودی صرف خویشتن جلوگیری کنیم چاره جز رو کردن به متافیزیک الهی نداریم. معدودی از متکلمین مسیحی به خوبی دریافته‌اند برای اینکه انسان بتواند اعتقاد محکمی به خود دین داشته باشد، ضروری است اعتقاد داشته باشد که خلقت، علامت و نشانه‌ای از خالق هستی را به نمایش می‌گذارد.

ب) پس خوراند کردن فضولات صنعتی؛


یکی از اصولی‌ترین راه‌های مبارزه به آلودگی، تجهیز بیشتر خود طبیعت در نابود کردن عوامل مضر و کمک به حفظ چرخه زیستی به طور کلی است. دستگاه‌هایی را که فعلا برای تصفیه آب های آلوده به کار می‌رود، اساسا اقتباسی از همین خصلت طبیعت است. باکتری‌ها و موجودات ریزی که به همین منظور کشت و تکثیر می‌شوند، مهمرترین عامل تصفیه آب رودخانه‌ها هستند خصوصا شرایط مناسبی که برای این نوع کشت و تکثیر وجود دارد بازده کار را به میزان محسوس افزایش می‌دهد.
نظام تغییر و تحولات در طبیعت به گونه‌ای است که همیشه فضولات به مثابه حلقه هایی کاملا ضروری و ارزشمندی، چرخه‌های حافظ حیات در کره زمین را تکمیل و تقویت می‌کنند، در زبان علوم رسمی به این پدیده پس خورانده می‌گویند. در طبیعت بکر هرگز چیزی که لفظ فضولات به معنای زاید بر آن مصداق پیدا کند به وجود نمی‌آید. فضولات جانوران لایه خاک را حاصلخیز می‌سازد و همراه با برگ درختان فعال‌ترین لایه خاکی یعنی لایه روخاک یا لاشخاک را تشکیل می‌دهد و تحولات مادی طبیعت همواره در دایره بسته‌ای انجام می‌شود که هیچ چیز در آن زیادی و غیر ضرور نیست. فضولات جانداران و برگ‌های خشک درختان همان قدر در تکمیل این چرخه‌های حیاتی دخالت دارند که آب و هوا نور و خورشید. در صنایع مدرن، بشر با شتاب بسیار زیاد و در سطح بسیار گسترده و وحشت‌آور مواد و منابع را به صورتی در می‌آورد که امکان بازگشت به طبیعت را به طور کامل از دست می‌دهند و همواره به صورت فضولات باقی می‌مانند. فضولاتی که مثل د.د.ت و نایلون هرگز امکان پالایش و جذب آنها در چرخه‌های حیات طبیعی وجود ندارد و بعضا حتی به گونه ای مرگ آور و غیر قابل جبران،کانون های اولیه حیات را در کره زمین آلوده می‌سازند و بقای نوع بشر را با خطر حتمی مواجه می‌کنند و این بسیار وحشت انگیزتر از خطری است که از جانب محدودیت منابع و معادن بشر را تهدید می‌کند. نظام تکتولوژی مدرن فضولاتی از خود به جای می‌گذارد که هیچ راهی برای دفع آن وجود ندارد و اصلا مشکل ما دفع فضولات نیست، چرا که محدودیت منابع طبیعی در کره زمین ادامه این وضعیت را تا حداکثر یک قرن دیگر ناممکن می‌سازد تنها راهی که برای حفظ وضعیت موجود باقی می‌ماند این است که نظام صنعتی همچون طبیعت، فضولات خود را پسخوراند کند یا راهی برای جذب فضولات توسط خود طبیعت پیدا شود. هیچ یک این دو راه امکان‌پذیر نیست، چرا که اصولا صفت ذاتی تکنولوژی مدرن آن است که طبیعت را به صورتی تغییر شکل می‌دهد که نه هرگز امکان جذب آنها توسط طبیعت وجود دارد و نه خود سیستم‌های صنعتی می‌توانند فضولات مدرن توانسته‌ است از عهده تصرفی این چنین در طبیعت بر‌آید.
برخی دیگر از دانشمندان معتقدند که راه این است که پس مانده‌ها را جمع کنند و با استفاده از روش‌های پیشرفته مواد زاید را به مواد مورد نیاز صنایع دیگر تبدیل سازند. یعنی چرخه سیستم را به گونه‌ای تنظیم کنند که بازده‌های هر سیستم خرد، یا بازده‌ نهایی باشند و با کمترین فضولات به مصرف برسند و یا داده برای سیستم خرد و یا کلان دیگر شوند.

ج) آگاهی دادن به افکار عمومی؛


زمانی که از ویلیام رایلی (13) - رییس وقت سازمان حفاظت محیط زیست آمریکا- سؤال شد که مردم شرق اروپا برای اینکه از شر آلودگی‌های فراوان کشورهای خود، در اولین گام از تلاش‌های خویش خلاص شوند، چه بکنند؛ پاسخ داد: پاسخ من این است که در ابتدا از افشای ارقام واقعی درباره آلاینده‌ها شروع کنند و لازمه این کار این است که اطلاعات و آمار در روزنامه‌های ملی، چاپ و انتشار یابد. بعد به حمایت از یک جنبش زیست محیطی سالم و غیر دولتی برخیزند. در این نقطه است که دینامیسم و قدرتی پرکشش شروع و شکل‌گیری و ظهور می‌کند. جامعه همراه با مدیران و کارکنان واحدهای کارخانه‌ای و دولت به پا می‌خیزند تا سطح آلودگی‌ها را کاهش دهند و این قدرت، اطلاعات و آگاهی است. به حساب آوردن هر چیز آن را قابل رؤیت می‌کند و محاسبه کردن هر چیز موجب به حساب آمدن آن می‌شود. نسل‌های آینده باید قوانین هم زیستی میان تمدن بشر و زیست کره را محترم بشمارند و «زیست - صنعت - کره (14) را خوب بشناسند. بوم شناسی که علم تاثیر و تاثر میان محیط زیست و جانداران زنده است، باید مادر علوم جدید شود. پ. الداک نیز بر همین اساس معتقد است که وقت آن است که جهان‌بینی بوم شناسانه‌ای داشته ‌باشیم.
برای حفظ محیط زیست، اهمیت آموزش و پرورش کمتر از اقتصاد و تکنولوژی نیست. آموزش در همه جا؛ در خانه، در مدرسه، محل کار و در جامعه، آموزش جهان بینی جدید بر پایه بوم شناسی باشد و از کودکستان تا دانشگاه تداوم داشته باشد.

د) اصالت دادن به دانش متافیزیکی به جای دانش تجربی؛


احیای مجدد سنتی عقلانی بر پایه یک دانش متافیزیکی حقیقی می‌تواند قبل از هر چیز فلسفه را از قید بردگی کامل نسبت به حواس و دستاوردهای آزمایش‌گری و تجربه‌‌باوری برهاند، و در ثانی به ایجاد «فلسفه طبیعی کمک کند که بتواند آناتومی و سازوکار طبیعت و علوم گوناگونی را که می‌توانند با آن همراه باشند مختصرا بیان نماید. این به معنای آن نیست که محدودیتی از بالا بر یک علم خاص تحمیل شود و یا اینکه، به عنوان مثال، شیوه کار عملی مانند شیمی از روش استقرایی به قیاسی تغییر یابد. بلکه در عوض، به معنای خلق یک نگاه کلی از طبیعت است که دستاوردهای هر یک از رشته‌های خاص علمی نظیر روان‌شناسی یا شیمی را در داخل طرح بزرگ‌تری از دانش می‌دهد و کشفیات هر علم را به کل مجموعه دانش مرتبط می‌سازد.
در دوران پس از قرون وسطی مشاهده مطالعه طبیعت بر پایه یک آموزه متافیزیکی تا حدودی مشکل‌تر است، با این وجود این مطلب تا انتهای قرن نوزدهم ادامه پیدا کرده است. افرادی چون جان ری (15) و دیگر مورخین طبیعی مسیحی هنوز به میدان می‌رفتند تا به دنبال آثار و قرائن خداوند بگردند. در آلمان عارف و کیمیاگر مشهور ژاکوب بوهمه، که یکی از آخرین متصوفه مسیحی است، به سنت کیمیاگرانه مطالعه طبیعت ادامه می‌داد. گوته، در اثر خویش به نام مکتب رنگ‌ها (16) این علاقه و توجه به نمادگرایی رنگ‌ها و تناسب موجود در درون طبیعت را ادامه داد.

هـ) ادامه هدفمند و کنترل شده رشد تکنولوژی؛


شرماخر راه جلوگیری از ضایعات زیست محیطی را جهت دهی هدفمند تکنولوژی که توسط افراد غیر متخصص هوشمند از بیرون به متخصصان القا می‌شود، معرفی می‌کند. وی می‌نویسد: آدمی همان طور که نمی‌تواند به عنوان خصم طبیعت به سر برد، نمی‌‌تواند بدون علم و تکنولوژی زندگی کند. لیکن آنچه بیش از همه درخور تدقیق و توجه است، جهت تحقیقات علمی است. نمی‌توانیم تعیین این جهت را به عهده خود دانشمندان و پژوهشگران واگذاریم. چنان که اینشتین خود می‌گوید: «تقریبا همه دانشمندان به لحاظ اقتصادی کاملا وابسته» و «شمار دانشمندانی که دارای حس مسؤولیت اجتماعی هستند، آن قدر اندک است که نمی‌توانند در مورد جهت تحقیقات تصمیم گیری کنند». این گفته اخیر، بدون شک درباره همه متخصصان مصداق دارد. و بنابراین باید وظیفه تعیین جهت به عهده غیر متخصصان هوشمند، به عهده کسانی مانند آنها که در انجمن ملی هوای سالم و سایر انجمن‌های مشابه مربوط به حفظ محیط زیست ایجاد می‌کنند، گذارده شود. چیز مهم تعیین جهت تحقیقات است، بدان معنی که جهت باید به سوی عدم خشونت و نه خشونت، به سوی یک تعاون هماهنگ با طبیعت و نه جنگی علیه طبیعت، به سوی راه‌حل‌هایی بی‌هیاهو، کم انرژی، زیبا و صرفه جویانه که عموما در طبیعت به کار می‌رود، و نه راه حل‌های پرهیاهو، پرانرژی سبعانه، اسراف کارانه، و ناهنجار علوم امروزی تعیین شود. ادامه پیشرفت علمی که در جهت خشونت فزاینده به شکاف هسته‌ای و سپس به گداخت هسته‌ای می‌انجامد، دورنمای دهشت‌انگیزی است که آدمی را به نابودی تهدید می‌کند. لیکن در ستاره‌ها نوشته نشده که جهت پیشرفت علم باید چنین باشد. راه زندگی بخش و زندگی افزا نیز وجود دارد: کشف آگاهانه و پرورش همه روش‌های نسبتا صلح‌آمیز، هماهنگ و ارگانیک همکاری با آن نظام عظیم، پر شکوه و فهم ناپذیر طبیعت خداداد، که ما جزیی از آن هستیم و بدون شک خود آن را نیافریده‌ایم.
اورت مندلسون با توضیح مبهمی که از پیشرفت تکنولوژی می‌دهد، آن را «تنها راه مقابله با مشکلات زیست محیطی می‌داند: چشم پوشیدن از مزایای تکنولوژی یا به کار نگرفتن آن نه تنها مناسب نیست، اصلا غیر ممکن است. راه مقابله با مشکلات این است که از همین نقطه‌ای که هستیم به حرکت خود ادامه دهیم اما راه‌ها و تکنولوژی‌هایی را به کار گیریم که در آینده ما را از هر گونه تاثیر و تاثر کنترل ناپذیر به دور نگاه دارد. توقف علم راه را بر هر گونه شناخت تازه می‌بندد و تلاش‌های ما را در مواجه با مشکلات کنونی تضعیف می‌کند. تکنولوژی به تنهایی پاسخگوی مسایل نیست اما بدون پیشرفت‌های تکنولوژی هم محال است پاسخ مسایل را بتوان یافت».
اما شوما‌خر به تکنولوژی مطلق و رها خوشبین نیست و بلکه بدبین است. و در نقد این دیدگاه مندلسون می‌نویسد «اگر یک اقتصاد با رشد سریع برای نبرد با آلودگی مورد نیاز باشد که خود آلودگی‌ نتیجه رشد سریع به نظر می‌رسد، چه امیدی برای شکستن این دایره غیر متعارف (دور باطل) وجود دارد»؟ شهید آوینی (ره) نیز برای این نوع نسخه پیچی که برای حل بحران‌های محیط زیست به تکنولوژی متوسل می‌شوند، تعبیر تف بالای سر را به کار می‌برد. رابرت جی رینگر نیز در کتاب معروف و پر آوازه خود فروپاشی تمدن غرب، بالا بردن سطح تکنولوژی را به عنوان راه حل بحران‌های مدرنیته‌ای، با طرح چند سؤال مناسب نمی‌داند.

و) نگاه نمادین و سمبلیک به طبیعت؛


نگاه سمبلیک و نمادین به طبیعت، به انسان اجازه نمی‌دهد تا هر گونه تصرفی را در طبیعت روا دارد. بلکه به او می‌آموزد تا بیشتر به دنبال تفسیر طبیعت باشد تا تغییر آن. به عبارت دیگر، به او می‌فهماند تا دنبال کشف قوانین طبیعت باشد تا خود را هر چه بیشتر با آن هماهنگ کند نه اینکه به دنبال جعل قانون در طبیعت باشد تا طبیعت را با خود هماهنگ کند.
در مقابل، برخی از متکلمین مثل کارل بارث (17) و ای. برونر (18) معتقدند که طبیعت نمی‌تواند چیزی راجع به خداوند به انسان یاد دهد و بنابراین دارای هیچ نفع کلامی و معنوی نیست. در باب اسطوره زدایانی چون ر. بالتمن (19) نیز باید گفت که آنان هم به عوض نفوذ در معنای درونی اسطوره به عنوان نماد واقعیتی متعالی که متوجه رابطه بین انسان و خداوند در تاریخ و گردونه هستی است، به کلی از اهمیت بعد معنوی و روحانی طبیعت غفلت می‌کنند و از این روی طبیعت را به سطح زمینه‌ای مصنوعی و ساختگی برای ادامه حیات انسان متجدد تنزل می‌دهند.

ز) گذشت و ایثار از برخی منافع فردی در راستای منافع عمومی؛


برخی پیشنهاد می‌کنند برای جنگل‌های کشورهای جهان سوم، مال الاجاره‌هایی را بپردازیم. این گونه پرداخت‌ها ممکن است ما را تشویق کند که میلیون‌ها شیوه زندگی از آن شیوه‌هایی را که ادوارد ویلسون در کتابش شناسایی و معرفی کرده، توسعه دهیم. ما باید در هر حال و به هر طریق، آن قدر ایمان و اعتقاد و منفعت در پیوستگی و تداوم جهان و مردم جهان داشته باشیم تا بتوانیم بخشی از ثروت و سرمایه کنونی خود را به خاطر منافع نادیده مردمی که هرگز امکان شناخت آنها را نخواهیم داشت، ایثار کنیم.
شاید هیچ موضوعی را نتوان در جهان یافت که همچون بحران محیط زیست راه حلش فقط در گرو وحدت و همکاری مردم سراسر جهان باشد. بی‌شبهه هر ملتی و در درجه اول هر دولتی مسؤول منابع طبیعی منطقه، آبها، اقیانوس‌ها و هوای سرزمین خود است اما امروزه مسؤولیت به تنهایی کافی نیست. بقای بشر در زیست کره مساله‌ای جهانی است و مساله جهانی را در محدوده مرزهایی که نقشه‌های جغرافیایی معلوم می‌کنند نمی‌توان حل کرد.

ح) فتح بیشتر بر طبیعت و تشدید سلطه بر آن؛


نکته مهم در برنامه‌ریزی‌های توسعه، اصطکاک سنت‌های جوامع با فرهنگ توسعه می‌باشد که حذف عواملی از سنت در این باره پیشنهاد شده است که این عوامل عبارتند از:
1- باورهایی که انسان را منفعل و بی‌حرکت‌ می‌داند و او را تابع محیط و پیرو حوادث می‌کند؛
2- ارزش‌های اخلاقی که منشاء تنگ‌نظری و ساده‌لوحی می‌شوند؛
3- نهادهای آرمان گرایانه و تصاویری از آینده که توام با بدبینی است؛
4- ارزش‌های هنری و ذوقی که طبیعت‌گرا، راکد و پر زرق و برق است.
و اما در مورد عواملی که باید اشاعه داده شود چنین آمده:
الف) در کنار سایر ارزش‌گذاری‌ها، ارزش‌گذاری مادی و عقلانی یعنی کارآیی و سوددهی اقتصادی پذیرفته شود؛
ب) وجدان کار تقدس یابد و الزامات آن توسعه یابد ولی کنجکاوی علمی محور باشد؛
ج) اصل شایسته‌سالاری به جای وابستگی‌های اجتماعی و خویشاوندی تحکیم یابد؛
د) تسلط و اقتدار انسان بر طبیعت به عنوان ارزش برتر تلقی گردد.
مشاهده می‌شود که آنچه در مرام‌نامه توسعه توصیه می‌شود، حذف اخلاق، باورهای سنتی، آرمان‌های عالی، هنرهای طبیعت‌گرا و ... مقابل، تاکید بر کارایی و سوددهی، ارزش‌گذاری مادی و سلطه و اقتدار بر طبیعت می‌باشد. به همین علت کسانی چون «آثر شنفیلید (20) به سه دلیل با هر گونه ممنوعیتی در استفاده بی‌رویه از منابع طبیعت مخالف است: الف: منابع تقریبا پایدار است؛ ب: نوآوری غنی رو به گسترش و تکامل است؛ ج: پیشگویی‌های مربوط به محیط زیست درست از آب در نیامده است». سموئیل فلورمن نیز معتقد است که بخش عمده پیشرفت انسان مدیون جدایی از طبیعت است. پس ادامه گاه به گاه با طبیعت چه سودی دارد؟! آیا انسان باید با طبیعت دایما در ارتباط باشد؟ باغچه کوچکی پشت خانه کفایت نمی‌کند؟ هنرمندان شرقی زیبایی خلقت را در یک شکوفه تنها یا در ترکیب چند تکه سنگ نشان داده‌اند. مخالفان تکنولوژی با این مدعا که جدایی از طبیعت عاطفه از انسان می‌گیرد، راه‌های بسیار تجربه طبیعت را از نظر دور داشته‌اند. صاحبان این دیدگاه مایل‌اند تا مسایل و مشکلات ناشی از بر هم زدن توازن بین انسان و طبیعت را از طریق فتح و سلطه بیشتر بر طبیعت حل کنند. معدودی حاضرند بپذیرند که امروز حادترین مسایل و مشکلات اجتماعی و تکنیکی که بشر با آنها روبروست نه به خاطر «عدم توسعه یافتگی» و بلکه به دلیل «توسعه یافتگی بیش از حد» اوست. علاوه بر این، اگر همه قرار باشد که از راه فتح و سلطه بیشتر مشکلات مربوط به زیست حل شود، در نهایت عدم توازن و تعادلی که بین انسان و طبیعت وجود دارد همه پیروز‌ی‌های ظاهری انسان بر طبیعت را تهدید می‌کند. چه اینکه، راهی که بشر جدید برای خود اتخاذ کرده است، حداکثر به فتح کرانه‌های زمینی منتهی می‌شود و در این راه، نشانی از آسمان نیست. «انسان‌ها دیگر بر قلل معنوی صعود نمی‌کنند - یا حداقل به ندرت این کار را انجام می‌دهند. اکنون آنها می‌خواهند تا همه قلل کوه‌ها را «فتح» کنند. آنها مایل‌اند تا به فتح و سلطه بر کوه - ترجیحا از مسیر سخت‌ترین راه صعود - آن را از همه مجد و شکوه طبیعی‌اش محروم سازند. هنگامی که تجربه پرواز به ملکوت آسمان‌ها - که در مسیحیت با تجربه روحانی کمدی الهی (21) و در اسلام با صعود شبانه (معراج) انسان‌ها قرار نداشته باشد چیزی که باقی می‌ماند فشار و الزام به پرواز در فضا و فتح آسمان‌های دنیوی است. ی) تکیه بر نگاه توحیدی به محیط زیست؛ در عهد عتیق ارجاعات خاصی به مشارکت طبیعت در نگاه دینی از حیات وجود دارد که از آن جمله است در شهود یوشع که در آن خداوند برای حفظ صلح با جانوران و گیاهان عهد می‌بندد. در عهد جدید، مرگ و بعثت حضرت عیسی مسیح (ع) با پژمرده شدن و شکوفایی طبیعت همراه شده که اشاره به خصلت کیهانی مسیح دارد. پولس مقدس نیز اعتقاد داشت که همه خلقت در باز خرید گیاهان سهیم است. در اسلام، مشاهده علمی طبیعت و حتی تجربه و آزمایش آن عمدتا در جانب بخش معرفتی و عرفانی دین قرار می‌گیرد. اسلام، از طریق امتناع از جدا ساختن انسان و طبیعت به طور کامل، نگاه یکپارچه خود نسبت به عالم وجود را حفظ کرده است و در شریان‌‌های نظم کیهانی و طبیعی، جریان فیض یا برکت الهی را جاری می‌بیند. بشر در طلب آن چیزی است که متعالی و فوق طبیعی است. اما این طلب و جستجو در سایه طبیعتی دنیوی نیست که مخالف فیض الهی و امور فوق طبیعی باشد. بشر، از درون خود طبیعت، تلاش به تعالی بخشیدن به طبیعت را دارد. به شرطی که انسان بتواند تفکر و تامل درباره آن را، نه به مثابه قلمروی مستقلی از واقعیت، و بلکه به عنوان آیینه‌ای که واقعیت بالاتری را منعکس می‌سازد بیاموزد.
در واقع، بشر برای طبیعت مجرای فیض و رحمت است. بدین ترتیب که از طریق مشارکت فعال در جهان معنوی به داخل جهان طبیعت نورافشانی می‌کند. وی به مثابه دهانی است که طبیعت از آن طریق نفس می‌کشد و زندگی می‌کند. به دلیل ارتباط صمیمانه بین انسان و طبیعت، حالت درونی انسان در نظام خارجی بازتاب یافته است. چنان که اگر قرار بود اهل مراقبه و حکمای الهی دیگر وجود نداشته باشند طبیعت از نوری که آن را روشن می‌سازد و هوایی که آن را زنده نگه می‌دارد محروم می‌شد. این مطلب روشن می‌سازد که چرا وقتی که وجود داخلی بشر به سمت تاریکی و بی‌نظمی رو کرده طبیعت نیز از هماهنگی و زیبایی به جانب عدم تعادل و بی‌نظمی رفته است فقط کسی که به جانب بعد وجود خویش روی کرده است می‌تواند طبیعت را مانند یک نماد و به عنوان واقعیتی شفاف ببیند و قادر به شناخت و فهم آن به معنای واقعی باشد.
در اسلام، به واسطه این مفهوم خاص از انسان و طبیعت، طبیعت هرگز به عنوان امری دینوی ملحوظ نشده است و هرگز هم علوم طبیعت در مقام طبیعت مخلوق (22) بدون به خاطر داشتن طبیعت خالق (23) مورد مطالعه قرار نگرفته است. کلام آخر؛ به نظر می‌رسد، بسیاری از راه‌حل‌های ارایه شده برای کنترل آلودگی محیط زیست، هرگز جواب‌گو نیست و این گونه تاملات نمی‌‌تواند چاره‌ساز محیط زیست باشد و خطرات مرگباری که کل کره زمین را تهدید می‌کند و کل محیط زیست بشر را در معرض خطر قرار داده، کنترل کند. دلیلش این است که ریشه این بحران‌ها آلودگی اخلاق و رفتاری است و تا این اخلاق و رفتار اصلاح نشود این آلودگی هم اصلاح نمی‌شود. بعضی خیال می‌کنند در دوره پست مدرنیته با پیشرفت علوم و صنایع می‌توانند جلوی این خطر را بگیرند ولی این طور نیست.
ریشه این امر در این است که اخلاق بشر مادی شده است. توسعه نیاز انسان حاکم بر توسعه صنعت بوده است. زندگی صنعتی و صنعتی‌تر شدن تبلور و تجسم روح نیاز جامعه است. چون توسعه نیاز با فطرت عالم هماهنگ نیست. ارضای «نیاز توسعه یافته» منشا به هم خوردن نظام عالم می‌شود. تا ما برنگردیم و اخلاقی که منشا نابهنجاری در جامعه جهانی شده را اصلاح نکنیم، یعنی توسعه نیاز انسان را به محور فطرت و هدفی که خدای متعال از خلقت انسان و عالم داشته است، قرار ندهیم، این نابهنجاری کنترل نمی‌شود.
ریشه این به هم خوردن محیط ریست، همان تفکری است که در بدو انقلاب صنعتی پیدا شد. یعنی اینکه انسان در این جهان آزاد است هر طوری که می‌خواهد زندگی کند و هر طوری می‌خواهد جهان را بسازد. این تفکر را باید اصلاح کند. باید بفهمد که در این جهان آزاد نیست. سنن‌الهی بر جهان حاکم است. انسان باید توسعه نیاز خودش را هماهنگ با فطرت عالم کند و اگر چنین حادثه‌ای اتفاق نیفتد، هیچ کنترلی جوابگو نیست. ممکن است کمی خطر را به تاخیر بیندازد، ولی جلوی خطر را نمی‌گیرد.
علاوه بر اینکه تعارض بر سر منافع، مانع این شده که هم اکنون قدرت‌ها و کشورهای صنعتی که بیشترین آلایندگی داشته باشند. بلکه این رقابت مرگ بار دایما جامعه جهانی را به سمت مخاطرات بیشتر سوق می‌دهد که یکی از نمونه‌های بارزش مسابقات تسلیحاتی به خصوص سلاح‌های مرگ‌بار اتمی است که به رغم تمامی قراردادهایی که بسته شده و می‌بندند، هنوز رقابت بر سر قدرت کنترل نگردد. بنابراین در قبال این خطراتی که زندگی صنعتی برای جامعه جهانی ایجاد کرده - که بسیاری از آنها را از دید جامعه جهانی می‌پوشانند و خطر پیچیده‌تر و عمیق‌تر و رعب آورتر از آنچه گفته شده است می‌باشد - تمام خدماتی که به توسعه بهداشت و امنیت کرده چیزی به حساب نمی‌آید.


نویسنده: احمد رهدار

دسته ها : عمومی
يکشنبه 1388/2/6 21:33
X