تعداد بازدید : 4574340
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
فرهنگ، روح و جان و باطن تمدن است. در واقع فرهنگ و تفکر با عینیت یافتن و تجسم پیدا کردن در هیأت مناسبات و نهادهای اجتماعی و اقتصادی مختلف، ساختاری به نام تمدن را پدید میآورند و بدان روح و فعلیت میبخشند.
تاریخ هر قوم با مجموعهای از ودایع و امانات و مآثر تاریخی آغاز میگردد که این ودایع و مآثر، خود از جهاتی و تا حدودی الهام یافته از سنت و حقایق اصیل آغازین نازل بر آدمی هستند. در واقع در عصر امت واحده، آدمیان در پرتو سنتهای اصیل آغازین که معنوی و حاصل بارقهی الهامی و از همه مهمتر تعالیم وحیانی نخستین پیامبر بود، میزیستند. اندک اندک با جدا شدن ملل از یکدیگر و فاصله گرفتن از حقایق آغازین، مردمان گرفتار شرک گردیدند و انبیاء(ع) جهت هدایت و راهنمایی مردمان و نزدیک کردن آنان به حقیقت قدسی کمال آغازین، ظهور کردند.
با پیدایی اقوام مختلف، تاریخ هر قوم بر پایهی مجموعهای از ودایع و مآثر آغازین (که به نوعی تعیین کنندهی تقدیر تاریخی هر قوم بود) ظاهر گردید و این مجموعهی ودایع و مآثر در واقع بیانگر نسبت خاص هر قوم با حقیقت قدسی آغازین بود.
بدینسان و بر پایهی این ودایع و امانات تاریخی، روح تاریخ یک قوم ابتدائاً در افق تفکر متفکران به صورت اجمالی ظاهر گردید و پس از آن، با گسترش و شمول و وسعت یافتن و پیدا کردن لایهها و سطوح مختلف در هیأت “فرهنگ” همچون روح جاری و ساری و کلی و وحدتبخش، تعیین کنندهی ماهیت تاریخی عام و هویت تاریخی ویژهی یک تمدن گردید.
در واقع تعیین کردن مرزهای روشن تفصیلی و تفکیکی میان فرهنگ و تفکر امری دشوار و بلکه محال است و اجمالاًُ میتوان گفت که تفکر، صورت اجمالی و کلیتری دارد و به خواص اختصاص دارد اما فرهنگ، وحدتبخش سلوک جمعی و شوؤن و وجوه زندگی یک قوم (امت) است و صورت تفصیلی تفکر است و دارای مراتب مختلف و ساختار عمومی و افق گستردهتری است.فرهنگ، در لایههای زیرین خود به تفکر نزدیک (و گاه با آن همانند) است و در لایههای سطحی و ظاهری و بیرونی خود به صورت فرهنگ عمومی و در هیأت ادبیات عامیانه ظاهر میگردد. فرهنگ، در سطوح بیرونی و لایههای ظاهری خود و با عینیت یافتن و تجسم پیدا کردن و با جلوه کردن در مناسبات اقتصادی (نهاد اقتصاد)، مناسبات سیاسی (نهاد حکومت) و سطح ظاهری فرهنگ که فرهنگ عمومی نامیده میشود، در قالب مجموعهای از تأسیسات و مناسبات ظاهر میگردد که آن را تمدن مینامیم. بنابراین هرم نسبت میان تفکر، فرهنگ و تمدن را میتوان این گونه ترسیم کرد:
تمدن
فرهنگ
تفکر
امانات و ودایع تاریخی تعیین کننده ماهیت و هویت و روح کلی یک قوم
در حجاب رفتن حقایق قدسی
حقیقت قدسی آغازین متجلی در عهد امت واحده
به عبارت دیگر روح کلی یک دوره و افق تاریخی – وجودی یک قوم در تفکر ظاهر میشود. فرهنگ در لایههای زیرین و باطنی خود مماس با تفکر است و موجب بسط قابلیتها و عناصر بالقوهی تفکر و تفصیل آنها میگردد و در لایههای ظاهری و سطحی خود به صورت فرهنگ عمومی نمود پیدا میکند. فرهنگ عمومی در یک ساختار سالم فرهنگی باید از لایههای درونی و باطنی فرهنگ و نیز تفکر، مدد و جان و الهام نیرو بگیرد و ریشه در آن داشته باشد. فرهنگ عمومی به عنوان سطحیترین و ظاهریترین و بیرونیترین و نازلترین لایه و مرتبهی فرهنگ، مماس باتمدن است. تمدن چیست؟ تمدن، صورت عینیت و جسمانیت یافتهی فرهنگ است که با نهادها ی(Institutions) مختلف تعریف میگردد و در یک ساختار سالم، باید از لایههای درونی و باطنی و زیرین فرهنگ و تفکر مدد بگیرد.
تمدن، ساختاری عینیت یافته از نهادها و مناسبات و تأسیسات مختلف از قبیل نهاد اقتصادی، نهاد سیاست و حکومت، نهاد تعلیم و تربیت، نهاد فرهنگ عمومی و مجموعهی آداب و عادات و رسوم قومی و تاریخی، مناسبات حقوقی و … است. در ساختار این سیستم پویا و فعال که تمدن Civilization نامیده میشود، میان نهادهای مختلف به لحاظ رابطهی عرضی و افقی آنها با هم و میان کلیت این مجموعه و نهادهای آن با فرهنگ (لایههای درونی و شوؤن مختلف فرهنگ) یک ارتباط طولی از باطن به ظاهر برقرار است و آنچه که بیشتر در جامعهشناسی اومانیستی و علوم اجتماعی مدرن مورد بررسی قرار میگیرد، پویاییهای درون تمدن و نسبتهای نهادهای مختلف آن با هم است. حال آنکه وجه تعیین کننده، همانا تأثیر لایههای باطنی فرهنگ و تفکر بر شوؤن ظاهری و عینی و اجتماعی تمدن و آداب است.
به هر حال وقتی در قالب تمدن، فرهنگ صورت عینی و مجسم و نهادینه پیدا میکند سازمانها و مؤسساتی پدید میآیند که در پروسهی انتقال روح کلی و تفکر و لایههای عمیق باطنی فرهنگ به سطوح و شوؤن تمدنی و نیز تعیین نسبت و پیوند و ارتباط میان نهادها و تأسیسات مختلف تمدنی با یکدیگر (از جمله تعامل فرهنگ عمومی به عنوان یک نهاد با نهاد سیاست و نهاد اقتصاد و قسعلیهذا) با تکیه بر تدبیر و برنامهریزی دست به سیاستگزاری میزند. مراکز دولتی و خصوصی سیاستگزاری و برنامهریزی فرهنگی و شوراها و ادارات و سازمانهای مربوط به آنها از این قبیل هستند. در ایران نیز نهادها و مراکزی چون شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت ارشاد، وزارت آموزش عالی از چنین نقش و جایگاهی برخودار هستند.
با وقوع انقلاب اسلامی، ظرفیتها و عناصر پویا و نیرومند لایههای درونی فرهنگ و هویت قومی ما (که خود را درهیأت میراث تفکر قدسی شیعی و تعالیم معصومین (س)، باورهای ریشهدار برخاسته از امانات تاریخی مردم ما و نیز آراء و گرایشها و آداب و عادات باقیمانده از تمدن کلاسیک ایران دورهی اسلامی نشان میداد) به رستاخیزی علیه تجددگرایی سطحی و شبه مدرنیتهی وارداتی و متکی بر استبداد سیاسی رژیم پهلوی دست زدند.
در واقع درگفتمان غالب بر انقلاب اسلامی که خود را در شعارهای حکومت اسلامی و بازگشت به خویش بیان میکرد، هم میراث به جای مانده از تعالیم قدسی تشیع فقاهتی و اسلام کتاب و سنت، حضور داشت و هم بسیاری از مواریث تثبیت شده و نیرومند و نهادینهای که محصول تاریخ تمدن کلاسیک ایران پس از اسلام بودند (1) و این عناصر مجموعاً و به صورت فعال به طغیان بزرگی علیه سیطرهی غربزدگی شبه مدرن یا تجددگرائی سطحی که در رژیم استبدادی پهلوی تبلور یافته بود، دست زدند. (2)
سازمان سیاستگزاری و ساماندهنده در قلمرو نهاد فرهنگ
وقتی از لایهی سطحی و ظاهری و بیرونی فرهنگ به عنوان امری همعرض با نهاد سیاست و نهاد اقتصاد و … و به عنوان یک امر تمدنی سخن میگوئیم، در واقع لایههای سطحی و بیرونی فرهنگ را به عنوان یک نهاد تمدنی مطرح کردهایم و در چنین وضعیتی طبعاً، نهاد فرهنگ نیز نیازمند سازمان متولی و هدایت کننده و برنامهریز و وحدت بخشی است. در ایران پس از انقلاب اسلامی شورای عالی انقلاب فرهنگی که به سال 1363 ش با فرمان رهبر فقید انقلاب تأسیس گردید، چنین نقش و وظیفهای را بر عهده گرفت.
در واقع شورای عالی انقلاب فرهنگی میبایست به عنوان تجسم ارادهی برخاسته از دل انقلاب به مبارزه با مظاهر فرهنگ شبه مدرن و غربزدگی متجددمآبانه سطحی و عوارض و آفات و تبلیغات ویرانگر آن بپردازد و این مبارزه را با مدد گرفتن از میراث تفکر اصیل دینی و تعالیم اسلام کتاب و سنت (به دور از افراط و تفریط و ظاهرگرائی متحجرانه یا در غلتیدن به تفسیر به رأیهای متناسب با مشهورات زمانه) انجام دهد و افقهای نوینی را در قلمرو نهاد و فرهنگ و تعامل آن با دیگر شوؤن تمدنی پدید آورد.
تحقق چنین رسالت و وظیفهی خطیر و مهمی که طبعاً موجب ایجاد یک انقلاب اساسی در نظام آموزش عالی و آموزش و پرورش کشور و فرهنگ عمومی جامعه و ادبیات عامهپسند و آداب و عادات زندگی روزانه و روند و جهتگیری غالب در عرصههای مطبوعاتی و سینما و … میگردید، نیازمند برخودار بودن از سه ویژگی مهم و برجسته بود:
1-وجود یک خودآگاهی انتقادی رادیکال نسبت به ماهیت غرب مدرن و غربزدگی سطحی شبه مدرنیتهی صد ساله در ایران و تبیین درست و دقیق ماهیت و زیربنای تئوریک تکنولوژی و علوم مدرن و تأسیسات سیاسی و حکومتی آن و تبیین نسبت آنها با تفکر دینی و حکومت آمادهگر دینی، عصر غیبت و انتظار در ایران.
2-وجود یک درک صحیح و به دور از ظاهرگرائی و قشری نگری و یا التقاط و عصریزدگی در خصوص حقیقت تعالیم قدسی تشیع و تفکر اصیل دینی و در یک بیان کوتاه و فشرده همانا شناخت اسلام اصیل.
3-وجود یک ارادهی حاکم و نیرومند و دارای استراتژی و برنامهی اجرائی مدون و متکی و مبتنی بر تفکر اصیل اسلامی جهت زدودن حیات جامعه از مظاهر شبه مدرنیته و مبنا قرار دادن تفکر اصیل دینی جهت مدیریت جامعه در همهی وجوه و به ویژه وجه فرهنگی.
اما متأسفانه در سالهای نخست پس از انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی آن زمان و بعدها تا حدود زیادی در شورای عالی انقلاب فرهنگی وقت (نیمهی اول دههی شصت و اندکی پس از آن)، بینش غالب و حاکم همانا اندیشهای بود که متأثر از ماهیت علوم مدرن بود و توجهی به گرایشهای جهتدار آنها به عنوان صورت علمی تمدن اومانیستی و جوهر تکنیکی آنها و نیز ماهیت تکنولوژی مدرن نداشت و در تفسیر اندیشهی اسلامی به نظریههایی چون فرضیهی ابطالپذیری کارل ریموند پوپر و نگرش نئولیبرالی او در مقولهی سیاست و اقتصاد و فرهنگ رجوع میکرد. از این رو در دل آن ستاد و بعدها شورای شکل گرفته، هیچ یک از سه ویژگی یادشده در پیش به عنوان وجه غالب، حاکم نگردید. از این رو، نهاد فرهنگ جامعه از یک مدیریت هوشمند انقلابی رها از مشهورات اومانیستی و شبهمدرن که مصمم به مقابله با سلطهی مظاهر فرهنگی تجددگرایی سطحی باشد، محروم ماند و کاملاً به عکس آن، غلبه یک نگرش التقاطی عصریگرا در شناخت دین (3) در مراکز تصمیمگیری فرهنگی و آموزشی کشور (از ستاد انقلاب فرهنگی گرفته تا وزارت ارشاد و مطبوعات مهم و اصلی کشور) موجب گردید که ضمن پیدایی خوی تشتت در سیاستگزاریها و برنامهریزیهای فرهنگی و فقدان یک مدیریت منسجم نیرومند متمرکز در این عرصه، گرایشهای نئولیبرالی و روشنفکرزده نیز روزنههای مهمی برای فعالیت خود در عرصههای سیاستگزاری مطبوعات و سینما و ادبیات داستانی و … یافته و تدریجاً در این عرصهها به صورت جریان مسلطی در آیند که از سوبسیدها و رانتها و امکانات مدیریتهای دولتی بهرهمند میشدند و در عین حال ژست اپوزیسیون به خود گرفته و به تخریب مبانی فرهنگ دینی و آرمانهای انقلابی و ترویج مظاهر شبهمدرن و مشهورات مدرنیستی میپرداختند. این در واقع حکایت تراژیک بسیاری از وزارتخانهها و سازمانهای متولی امور فرهنگی کشور به ویژه از سالهای پایانی جنگ تحمیلی تا امروز میباشد که جز در مقاطعی کوتاه، به طور پیوسته ادامه داشته است.
شورای عالی انقلاب فرهنگی در زمره نهادهایی است که تا حدودی گرفتار این سرنوشت فاجعهآمیز و پررنج گردیده است اما به هر حال در شرایط کنونی در جهت مقابله با چالشها و بحرانهایی که در عرصهی فرهنگی با آنها روبرو هستیم، شورای عالی انقلاب فرهنگی، آن گونه که مقام معظم رهبری در دیدار اخیر با اعضای این شورا بیان داشتند، نقش مهم هدایتگری را در عرصهی فرهنگ بر عهده دارد و با توجه به ترکیب آن میتوان گفت که در مقام مقایسه با وضع وزارتخانههایی نظیر ارشاد و آموزش عالی انقلاب فرهنگی برای برعهده گرفتن نقش مهم و استراتژیک خود در عرصهی فرهنگ، ضمن دور شدن هرچه بشتر از رگههای اندیشههای مدرنیستی اسیر مشهورات زمانه و رعایت سه ویژگی مهمی که در پیش برشمردیم، باید به صورت یک سازمان و نهاد هژمونیک در عرصهی نهاد فرهنگ (و عامل وحدتبخش و منسجم کننده در تعامل این نهاد با دیگر قلمروها) ظاهر شود و به ویژه جهت بهرهمندی از بینش درست انقلابی، از منویات و دیدگاههای مقام منیع ولایت به طور کامل و دقیق تبعیت نموده و خود را از گرایشها و آراء انحرافی دور نماید.
تنها و تنها در چنین شرایطی است که شورای عالی انقلاب فرهنگی ضمن برعهده گرفتن نقش هدایت کننده و استراتژیک خود، از انحرافات ناشی از التقاطاندیشی و پیروی از مشهورات لیبرالی در امان خواهد بود.
در خصوص وظایف شورای عالی انقلاب و دوری آن از مسیرهای انحرافی موجود و مکانیسم اعمال مدیریت منسجم و واحد فرهنگی و توسط آن و در تبعیت از دیدگاههای فرهنگی رهبر انقلاب، حرف و سخنهای بسیار دیگری دارد که بیان آن را به فرصتی دیگر وا میگذاریم.
پی نوشت ها:
1- تمدن پدید آمده پس از غلبهی مسلمانان بر ایران در قرن اول هجری و سدههای پس از آن تا عصر مشروطه را تمدن کلاسیک ایران دوره اسلامی نامیدهایم و بنا به دلایلی که بحث دربارهی آن از حوصلهی این مقال خارج است آن را تمدن اسلامی نمیدانیم. این تمدن پس از صفویه در مسیر انحطاط افتاد و با قاجاریه وارد دوران انقراض خود شد و با غلبهی شبه مدرنیته در مشروطه و پس از آن کاملاً زوال یافت.
2- البته وقوع انقلاب ایران در سال 1357 علل عمدهی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی متعددی داشت که بررسی آنها نیازمند یک گفتار مستقل و مجال مبسوط و به هر حال از وظیفهی مقالهی فعلی خارج است.
3- این نگرش بعدها بیان تئوریک مدون خود را در مانیفست نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت یافت.
نویسنده: شهریار زرشناس