ذهن چیست؟ حالات ذهنی چیستند؟ آیا آنها حالات مغز فیزیکی‌اند یا حالت بعدی غیرفیزیکی با نام روح؟ آگاهی چیست؟ چگونه حالت‌های ذهن می‌توانند درباره چیزی خارج از ذهن باشند؟

پاسخ این پرسش‌ها را می‌توان در بحث‌های فلسفه ذهن جستجو کرد. به عبارتی فلسفه ذهن از شاخه‌های فلسفه تحلیلی است که ماهیت ذهن، رویدادهای ذهنی، کارکردهای آن و آگاهی را بررسی فلسفی می‌کند. شناخت رابطه ذهن با بدن نیز یکی از مهم‌ترین مباحث مطرح در فلسفه ذهن است.

چندی است این موضوعات به طور جدی‌تر نزد اندیشمندان و اهالی فلسفه در ایران مطرح شده است و کتاب‌هایی هرچند معدود و انگشت‌شمار در این زمینه ترجمه و منتشر شده‌اند.

بتازگی کتاب«فلسفه ذهن، یک راهنمای مقدماتی، نوشته ایان ریونزکرافت با ترجمه حسین شیخ‌رضایی و به همت انتشارات صراط روانه بازار کتاب شده است.

نشست هفتگی شهر کتاب این هفته نیز به نقد و بررسی همین اثر اختصاص داشت که با حضور دکتر شاپور اعتماد، دکتر امیراحسان کرباسی‌زاده، دکتر مهدی نسرین و دکتر حسین شیخ‌رضایی برگزار شد.

مترجم کتاب فلسفه ذهن، یک راهنمای مقدماتی در ابتدای این نشست با معرفی مختصر کتاب، به بیان انگیزه خود از ترجمه این اثر پرداخت. به گفته او هرچند تاکنون آثاری در حوزه فلسفه ذهن به زبان فارسی ترجمه شده و کارهای پژوهشی بسیار محدودی هم انجام پذیرفته، اما این حوزه از اندیشه هنوز با نواقص عمده‌ای مواجه است. از جمله این که هنوز زبان فلسفه ذهن آن‌گونه که در فلسفه علم مدون و مشخص است، شکل نیافته و به همین دلیل مترجم این حوزه در یافتن معادل‌‌های مناسب و قابل فهم برای همه دچار مشکل می‌شود.

شیخ‌رضایی علت اصلی این نقصان را راه نیافتن فلسفه ذهن به عرصه تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی می‌داند. او معتقد است در زمینه ذهن در وهله نخست به ترجمه کتاب‌های درسی نیاز داریم که اگرچه عمق کافی را برای پژوهشگران در سطوح بالای علمی ندارند، اما نیازهای عمومی و دانشجویان مقطع کارشناسی را بخوبی پاسخ می‌دهند. او این کتاب را با انگیزه رفع همین کاستی به زبان فارسی برگردانده است.

به گفته مترجم، مهم‌ترین مساله کتاب، رابطه مغز با حالات ذهنی‌ است که سعی شده با ارائه 5 نظریه مطرح در این زمینه، پاسخی برای پرسش‌های این حوزه از فلسفه ذهن یافت شود، هرچند نویسنده کتاب، کارگرگرایی را بهترین گزینه موجود برای درک این رابطه می‌داند.

معایب و محاسن

دکتر شاپور اعتماد از دید کاملا انتقادی به کتاب نگاه می‌کند. او هرچند در نگاهی کلی کتاب و ترجمه آن را قابل قبول ارزیابی می‌کند، اما ایراداتی را هم بر آن وارد می‌داند که یکی از آنها بحث معادل‌یابی است. سخن از معادل‌ها و ترجمه مناسب برای واژه‌ها و اصطلاحات تخصصی در عرصه اندیشه، بخصوص حوزه فلسفه ذهن هرچند گاه به حوزه سلیقه پهلو می‌زند، اما به هر حال بحث بسیار مهمی است که به نظر می‌رسد تا وقتی این حوزه نوپا و قوام‌نایافته باشد، همچنان این اختلاف‌نظرها باقی می‌ماند.

دکتر اعتماد با بررسی فضای نشر کتاب درباره فلسفه ذهن امیدوار است با سازمان یافتن انتشار این آثار، بتوان به معادل‌یابی برای اصطلاحات نیز سامان داد.

او به اقبال ناشران از کتاب‌هایی درباره شاخه‌های تخصصی فلسفه اشاره کرد و گفت: اگرچه کتاب فلسفه ذهن، یک راهنمای مقدماتی به طرح موضوعات متعدد از جمله حدود 50 مفهوم و 40 نظریه می‌پردازد و خود این تعداد نشان‌دهنده پربار بودن کتاب است، اما دقیقا به همین علت به هیچ‌یک از آنها به صورت عمقی پرداخته نشده و خواننده اگر تنها هدف تحصیلات دانشگاهی نداشته باشد، حتما سردرگم می‌شود. به همین علت باید دیگر آثاری که بتازگی در این زمینه چاپ و نشر شده را نیز مطالعه کرد. اعتماد، نقد مختصری هم بر مضمون کتاب دارد. نقطه شروع این کتاب هم مانند بسیاری از آثار این حوزه از بحث درباره موضوع دوگانگی ذهن و بدن آغاز می‌شود که از همان ابتدا باطل انگاشته شده است.

از طرف دیگر دسته‌ای از مباحث بسیار دشوار فلسفه ذهن را در کنار مباحث ساده‌تر (ساده و سخت با توجه به استاندارد طرح مباحث در این حوزه)‌ طرح کرده که چیدمان مناسبی برای یک کتاب درسی نیست. او همچنین بی‌‌توجهی به مقیاس زمانی در مواجهه انسان با ذهن و شناخت آن در این اثر را از جمله نقاط ضعف آن برشمرد.

دکتر مهدی نسرین نیز به بررسی کتاب در 2 وجه ترجمه و تالیف می‌پردازد. او ترجمه کتاب را در مجموع مناسب و روان ارزیابی می‌کند؛ هرچند او نیز به معادل‌سازی‌ها و نبود اسامی و اصطلاحات انگلیسی در پاورقی کتاب انتقاد دارد.

اما خود کتاب جای حرف بیشتری دارد. نخستین موضوعی که نسرین به آن می‌پردازد منابع قدیمی و بسیار محدود آن است، تا جایی که می‌‌‌توان گفت نویسنده عمدتا متاثر از یک منبع خاص است و بیشتر مطالب را به این اثر استناد می‌‌دهد.

معدود منابع دیگری که مورد توجه قرار گرفته همگی مربوط به سال 1998 و پیش از آن است.

اما ضعف مهم‌تر کتاب مربوط به شکل دایره‌`المعارفی آن است؛ مشکلی که به گفته این منتقد مربوط به بسیاری از آثار حوزه فلسفه تحلیلی می‌شود. به این معنا که هر مبحثی جدا از دیگر قسمت‌های کتاب به میان آمده است بدون این‌که هیچ پیشینه‌ای از آن بیان و علت شکل‌گیری آن برای خواننده روشن شود، بین بحث‌های کتاب هیچ ارتباطی برقرار نشده است و حتی در بعضی جاها نمی‌توان علت وجود موضوعی را در فصل خاصی از کتاب فهمید.

ارتباط ذهن و بدن

دکتر امیراحسان کرباسی‌زاده، دیگر وارد بحث نقد کتاب نمی‌شود، بلکه با طرح این پرسش‌ها که اساسا چرا فلسفه ذهن اهمیت دارد و فیلسوف با پاسخ دادن به پرسش‌های این حوزه چه کمکی به دانشمند می‌کند؟ طیف مسائلی که فلسفه ذهن مطرح می‌کند را در قالب 3 مثال تاریخی به تصویر می‌کشد.

مثال اول مربوط به رویایی است که در 30 نوامبر 1619 بر دکارت که در آن زمان یک سرباز 23 ساله فرانسوی بود، نمایان شد. او در رویا 2 کتاب مشاهده کرد. کتاب اول یک فرهنگ لغت بود که نماد بی‌ارتباطی بخش‌های مختلف خرد قدیم بود؛ بخش‌هایی که بدون هیچ وحدت ارگانیکی دور هم جمع شده‌اند، اما کتاب دوم کتاب شعری بود که بیانگر لزوم گردآوری خرد جدید در قالب یک شالوده جدید به صورت ارگانیک و شاعرانه بود.

دکارت پس از این رویا، شیوه فکری دوگانه‌انگاری را پایه نهاد. او به این نکته توجه کرد که شاید برای قلمرو رویا باید هویت دیگری که در قلمرو بیداری چندان جدی گرفته نشده است، قائل شویم. به عبارتی، شاید جوهر روح، جوهر مستقلی است که باید به عنوان حوزه تحقیق جدیدی مورد توجه قرار گیرد؛ اما این حوزه مستقل در تعامل با بدن است و هر حالت متعلق به روان بر بدن تاثیر می‌گذارد.
دکارت،‌شیوه دوگانه‌انگاری را پایه نهاد وبه این نکته توجه کرد که باید برای قلمرو رویا ‌هویت دیگری که در قلمرو بیداری چندان جدی گرفته‌ نشده، قائل شویم

کرباسی‌زاده با پرسش از چگونگی تعامل این دو قلمرو (روح و بدن)‌ آن را یکی از مهم‌ترین سوالات فلسفه دکارت عنوان می‌کند. پرسش پیچیده‌ای که بسیاری برای رهایی از پاسخ به آن وجود 2 قلمرو را نفی کرده و قلمرو روح را هم در بعد فیزیکی جهان می‌جویند. مثال دوم مربوط می‌شود به ویژگی‌های فیزیکی مغز اینشتین. او در آوریل سال 1955 در بیمارستان دانشگاه پرینستون بدرود حیات گفت. پزشک معالج او مغز و چشمان او را پس از مرگش مورد بررسی قرار داد. هرچند هرگز به هیچ نتیجه علمی قابل انتشاری دست نیافت. وی سپس تکه‌های مغز این فیزیکدان را به 3 دانشگاه داد. دانشمندان پس از تحقیقات بیشتر نتایجی شگفت‌انگیز و جنجالی را منتشر کردند. براساس یافته‌های آنها مغز اینشتین نسبت به اندازه معمولی مغز انسان کوچک‌تر بوده است، چگالی نرون‌های آن و تعداد سلول‌هایی که وظیفه تغذیه و حفاظت از نرون‌ها را به عهده دارند، بیشتر بود. همچنین قسمتی از مغز که فعالیت‌های ریاضی و قوه تخیل تصویر مربوط به آن می‌شود بزرگ‌تر و بخش مربوط به قوه تکلم کوچک‌تر از همین بخش‌ها در مغز انسان معمولی گزارش شد. این تحقیق نشان داد قابلیت‌های ذهنی و روانی ما ریشه در ساختار مغز دارد. نظریه این‌همانی یا اتصال‌گرایی نیز از همین جا آغاز شد.

اما آیا می‌توان قابلیت‌های ذهنی این دانشمند را به ساختار و وضع قسمت‌های مختلف مغز او تقلیل داد؟

از طرفی اگر کسی مغزی کاملا مشابه مغز اینشتین داشته باشد، آیا قابلیت‌های ذهنی او را نیز خواهد داشت؟

مثال سوم مربوط می‌شود به ماشین تفاضل که در موزه علوم لندن به نمایش گذاشته شده است.

این ماشین، بازسازی طرح‌های اولیه یک ریاضیدان و مهندس انگلیسی در قرن 19 به نام بابج است. او تصمیم گرفته بود ماشینی بسازد که جدول‌های لگاریتمی را حل کند. طرح اولیه این ماشین بر مبنای مجموعه‌ای از چرخ‌های سربی مکانیکی بود؛ هرچند او پس از 20 سال تلاش و تحقیق موفق به چنین اختراعی نشد، اما این پرسش برای فیلسوف قابل طرح است که اگر یک ماشین می‌تواند محاسبه کند و این محاسبه برای ما یک فعالیت ذهنی محسوب می‌شود، پس چرا نگوییم که ماشین هم حالات ذهنی دارد.

از طرف دیگر اگر رویای ساخت ماشین همه‌کاره محقق شود و بتواند همه فعالیت‌های ذهنی ما را انجام دهد، پس همه ویژگی ما به او هم اطلاق می‌شود. آیا نمی‌توان ماشین را در حد انسان دانست و از دیگرسو به انسان به عنوان یک ماشین که گوشت و پوست دارد، توجه کرد؟

کرباسی‌زاده پس از تشریح و توضیح این 2 مثال خاطرنشان می‌کند که بحث بر سر ذهن و بدن با این مثال‌ها قابل حل نیست، بلکه فیلسوف ذهن باید به این پرسش که اساسا ذهنی بودن به چه معناست؟ پاسخ دهد. به گفته او در پس همه این مثال‌ها باید وجه مشترک ویژگی‌های ذهنی را جستجو کرد. کرباسی‌زاده به موضوع دیگری نیز توجه می‌کند. به گفته او ما در توصیف هویت‌های جهان از 3 نحوه توصیف استفاده می‌کنیم. یکی توصیفی که مبتنی بر تصویر قائم به شخص و احساسات فرد است (تصویر اول‌شخص)‌ و دوم توصیف علمی. اگر بخواهیم پدیده‌ای را به صورت علمی توضیح دهیم نیازمند این شکل از توصیف و تصویر هستیم. همین دوگانگی در پدیده‌های ذهنی نیز وجود دارد؛ اما آیا اگر بپذیریم در مورد پدیده‌های فیزیکی می‌توان تصویر علمی را جایگزین تصویر اول‌شخص کرد، این تعمیم در مورد پدیده‌های فیزیکی نیز امکان‌پذیر است؟ برای مثال آیا تصویر و توصیف درد برای یک عصب‌شناس یا پزشک همان تصویر درد برای یک بیمار به عنوان اول‌شخص است؟

کرباسی‌زاده به این نکته مهم اشاره می‌کند که شاید با رفتن از شکل نخست تعریف و توصیف پدیده ذهنی به شکل دوم آن یعنی تعریف علمی، چیزی را از مفهوم واقعی پدیده از دست بدهیم. در واقع با تقلیل پدیده ذهنی به یک مفهوم فیزیکی با این چالش مواجه می‌شویم که آیا این پدیده همان چیزی است که در حالت اول (ذهنی)‌ وجود داشت. فیلسوف باید به این مساله بپردازد که آنچه در این میان از دست رفته یا نادیده انگاشته شده است، چیست؟


دسته ها : فرهنگی
شنبه 1388/2/5 19:47
X