مروری بر مجموعه داستان " درد " از مارگریت درواس - مداح صهیونیسم
ادبیات جنگ نوع خاصی از ادبیات است که در آن بعضی از خصلت‌های نهاد بشری بیشتر از شرایط صلح و آرامش خود را بروز داده و بازتاب پیدا می‌کند. شجاعت ‌، شهامت ‌، شکیبایی ‌، اندوه و درد و تحمل آن از جمله بازتاب‌هایی است تا جنگ آدمی را به گواهی عینی نکشاند نمودار نمی‌شود. نخستین رمان نویس و تحلیل‌گر درد در روح و جسم آدمی در عرصه رمان ،‌ داستایفسکی است که عقیده دارد دردهای روانی التیام ناپذیراند به خصوص این درد اگر از سنین کودکی و نوجوانی بر دل آدمی مانده باشد. مجموعه داستان " درد " بر محور درد روحی ناشی از تبعات جنگ را در چند داستان به هم پیوسته که کتاب را تشکیل می‌دهند بررسی می‌کند. در نظر داشته باشیم مارگریت درواس از جمله رمان نویسان مدرن اروپاست که محتوا و شکل را توامان بکار می‌گیرند و به تبع نوع نگارش خود بازتابی از بینش سرچشمه می‌گیرد. آهنگ جمله‌ها گاه کوتاه با فعل‌های پیاپی است که عوض شدن صحنه‌ها ذهن خواننده را از نقطه‌ای به نقطه‌‌ای دیگر حرکت پرشتاب می‌دهد و نسبیتی کمال نیافته از اشیاء و آدم‌ها و فصل‌ها بر جای می‌گذارد. گاه مثنوی بلندی از شبه جمله‌ها با ویرگول گذاری ادامه می‌یابد و زمان بیش از اندازه حجیم و طولانی می‌شود. در مجموعه داستان درد علاوه بر کلیت حاکم بر این نوع ژانر از فالکنر وجویس و مارکز ویژگی دیگر هم جای تأمل و تعمق دارد. این ویژگی در آن است که رمان برحسب شخصیت محوری از زمان‌ها و مکان‌های متغیر در هر داستان کوتاه برگذشته کلیت رمان را شکل می‌دهد. هر داستان کوتاه در جای خود مستقل است و در مجموع همه داستان کوتاه‌ها یک رمان هستند. این عامل در رمان را " درد "،‌ اگر آن را تابلویی مجسم کنیم از وارد شدن ضربه‌ای و ماندن اثر آن به سان ضربه‌های چاقویی که بر تنه درخت یادگاری یا نقاشی بر جای می‌گذارد ،‌ کتیبه‌ای می‌سازد. رمان در سال 1985 منتشر شده است. فاصله زمانی چهل ساله از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 نویسنده را در شرایطی قرار داده است تا چون باستان شناسی به پردازش گذشته پرگداز بپردازد. نگاه اگزیستانسیالیستی سرد به وقایعی شوم خودخشونتی دیگر و رای ذات خشونت به کار رفته در روزهای جنگ به خواننده القأ می‌کند. خالی بودن نویسنده از عاطفه بشری چون کارهای آلبرکامو و ژان پل سارتر و یونسکو با نوعی پیش داوری خواننده برخورد تحریک آمیز می‌کند و وقتی داستان پایان می‌یابد خواننده به اندازه نویسنده ‌، به اندازه همه آنهایی که کشته‌اند یا کشته شده‌اند، خسته ،‌ سرسام گرفته و سرد بر جای می‌ماند و گویی جنگ که با گشودن کتاب از سر گرفته شده بود با بستن‌اش پایان می‌یابد و دنیای جنگ دیده در روان‌های جریحه‌دار جریان می‌یابد. آثار گذشته بر شرایط حال به صورت جبری و انکارناپذیر سایه می‌افکند و اینجاست که هنر با روش خاص خود که روح تاریخی را منتقل می‌کند رسالت‌اش را به انجام می‌رساند. تأثیر رمان‌ها از جنگ‌ها ورای کتاب‌های تاریخی است. تاریخ جنگ‌های استقلال آمریکا را مردم ملل مختلف در سالیان مختلف با " بربادرفته " مارگریت میچل و لشگرکشی ناپلئون به اروپا و روسیه را با " جنگ و صلح " تولستوی درک درونی و همبستگی روحی کرده‌اند. اسب تروا روزی زیر زین ناپلئون به گردش درمی‌آید ،‌ روزی هیتلر و استالین و اینک بوش و بعد از فراز قاره‌ها به جولان درآمده است. بازتاب جنگ و نوع ادبیات و هنر برآمده از آن با پشتوانه فرهنگی هر ملتی ارتباط مستقیم دارد. از آن همه جهانگشایی چنگیز و تیمور هیچ اثر هنری خلق نشده است اما یونان باستان به لطف هنر ورزشی‌اش و اسطوره و فلسفه و نمایش‌اش هنوز هنر و ادبیات جهانی را تحت تأثیر خود دارد. این نمونه با دفاع مقدس کشورمان هم قابل تحلیل است. که طرف متجاوز عراقی هیچ اثر هنری نبخشیده اما هزاران اثر هنری خلق شده برای صفحات تاریخی ملت ایران درخشان بوده و خواهد بود. عامل به وجود آورنده آثار هنری از دل جنگ در مفهوم دفاع و تجاوزگری هم متفاوت است. هنرمندان آلمان و ایتالیا و ژاپن از جنگ‌های تجاوزگرانه اول و دوم جنگ جهانی چیزی برای گفتن نداشته‌اند در مقابل هنرمندان کشورهای در حال دفاع از استقلال خود آثار ماندگاری خلق کرده‌اند. نویسنده رمان خانم مارگریت درواس را همگان از رمان و فیلم سینمایی شده آن " ‌مونامو _ هیروشیما عشق من " می‌شناسند. کاری که جنگ جنایتکارانه آمریکا و فرانسه را در ژاپن و هندوچین جاودانه ساخته است. داستان اول " درد " درباره زنی است که بعد از به اسارت رفتن شوهرش در فرانسه اشغال شده بوسیله آلمان‌ها ،‌ بچه نوزادش را هم از دست داده است. او به سان هزاران زنی است که می‌خواهند بدانند سرنوشت شوهرشان چیست. زن شبانه روزش را با درد ـ سر طی می‌کند. درد انتظار در او تبدیل به یک عارضه روانی شده است. روبر ـ ل شوهر 24 ساله اوست که همراه با پارتیزان‌های نهضت مقاومت ملی فرانسه دستگیر شده است. فرماندهی گروههای پارتیزانی را که روبر ـ ل هم با آنها بوده است فرانسوا میتران به عهده دارد. اخبار از شکست نیروهای آلمانی در همه جبهه‌ها حکایت دارد. زمان آوریل 1945 است. کابوس خیال واقعیت را از ذهن زن ربوده است. او هرگاه که می‌خوابد خود را در چاله‌ای عمیق که هزاران جسد بر روی هم تلنبار شده است در کنار روبر ـ ل می‌بیند. به خیابان‌ها می‌رود و بلافاصله به خانه برمی‌گردد تا پای تلفن بنشیند. تب زن بالای 42-40 درجه ناشی از انتظار کشیدن شبانه‌روزی در نوسان است. گاه در صف زنان منتظر چون خودش که اننتظار قرائت لیست زندانیان ،‌ تبعید شدگان به اردوگاههای کار اجباری را می‌کشند می‌ایستد. گاهی به ایستگاههای قطار می‌دود که اجساد کشته شدگان را تخلیه می‌کنند و هر جا هم که باشد گوشش به صدای زنگ تلفن است تا خبری به او بدهند. هر از گاهی کسانی از همرزمان دستگیر نشده روبر ـ ل برایش خورد و خوراکی می‌آورند و می‌روند. شاهدان عینی هر کدام روایتی جداگانه از روبر ـ ل دارند که در زندان ‌، هنگام فرار اردوگاه کار اجباری ‌، تیرباران شده در پای دیوار تنها یا در میان جمع او را دیده‌اند. اخبار روزنامه‌ها گوناگون است ‌، گفته می‌شود هنگام عقب نشینی آلمان‌ها گروگان‌ها را دسته جمعی اعدام کرده‌اند. سرانجام فرانسوا میتران تلفنی خبر می‌دهد که در ظرف چهل و هشت ساعت آینده روبر ـ ل آزاده شده برمی‌گردد. لحظات کشدار با حالت‌هایی از دل آشوبه ،‌ استفراغ ،‌ غش ‌، فریاد کشیدن و به بیرون دویدن و بازگشتن بر زن می‌گذرد. چهل و هشت به سر می‌رسد. با گوشی تلفن همذات پنداری زنده دارد. گوشی تلفن هم گویی مثل خود او در تب و تاب است. خبر آزادی اندک عادت قبلی تسلی خاطر وی را هم مختل می‌سازد. فرانسوا باز هم تلفن می‌کند و از او می‌خواهد آمادگی روانی داشته باشد چرا که روبر ـ ل آنچنان مثله شده و تغییر یافته است که تحمل‌اش ناگوار و سخت است. او را از اردوگاه معروف " داخائو " می‌آورند. وقتی زن با روبر ـ ل که بعد از یکسال تحمل زندان و اسارت کرده است ‌، روبرو می‌شود به حالت اغمأ درمی‌آید. انواع بوهای گند و سرگیجه آور و حال به هم زن از روبر ـ ل متصاعد می‌شود. از دهان و بینی و گوش‌های او ماده سبز و لزج تراووش می‌کند. عفونت او رهگذران خیابان راهم بر می‌آشوبد. مداوای پزشکی و سرم تزریقی از روز هیجدهم حالت معمولی روبر ـ ل را فراهم می‌سازد. از روز بعد روبر ـ ل را به آسایشگاه می‌برند تا ادامه مداوا در آنجا صورت پذیرد. سرگذشت یکسال اسارت در کتاب " نوع بشر " روبر ـ ل منعکس می‌شود. زن بعد از یکسال جدا زندگی کردن با مشکل بچه‌دار نشدن روبر ـ ل کنار می‌آید. زن در طی یکسال نتیجه گرفته بود از او جدا شود اما یادآوری یکسال انتظار کشیدن او را مجاب می‌کند که روبر ـ ل را با همان وضعیت جدید بپذیرد. در این داستان دو شخصیت اصلی یعنی زن و روبر ـ ل به جز چند جمله کوتاه حرف نمی‌زنند. مکانیسم بدن بروز احساس و اندیشه جذب و دفع را برای خود و دیگران به نمایش درمی‌آورند. تعدی و تجاوز آنگاه که از شعور و معیارهای اخلاقی و قانونی درمی‌گذرد در روان و ساختار عصبی نهادینه می‌شود. جسم به حیات خود ادامه می‌دهد اما روح برای همیشه درد می‌کشد. نه روبر ـ ل در محدودیت جسم چیزی به نمایش می‌گذارد که در آن تقاضاهای جسم هدفمند است و نه در کردار زن معیاری از جسم برای مادر شدن ‌، یا بدست آوردن خوشی باقی می‌ماند. هر دو به لاک مکانیسم درونی که بازتاب ترس نخستین بشری است و پناه بردن بر زهدان تنگ و تاریک است بازگردانده می‌شوند. عامل خارجی شعور را متأثر می‌سازد. آن‌گاه عامل غریزی عمری بی غایت می‌یابد. نکوهش جنگ تجاوزکارانه نمی‌تواند با نشان دادن انهدام آثار تمدن شهری تا این عمق مؤثر باشد. در فلسفه متافیزیک هم این روح است که برزخ و دوزخ و بهشت را تجربه می‌کند. پل‌ها و مدارس و تأسیسات دوباره ساخته می‌شوند اما روبر ـ ل و زنش هرگز ساخته نمی‌شوند هر چند که حالت تهوع زن قطع شده باشد. هر چند روبر ـ ل ولع سیری ناپذیر روزهای اول آزادی را پشت سر بگذارد. پرخور و گوشت آلوده شود. آثار دو جنگ جهانی ادبیات را به سوی واکاوی اندیشه‌های فروید پیش راند و بی مسوولیتی فردی ‌، اخلاقی پس از جنگ را در چنبره خود گرفت. در بازنمایی اندیشه نویسنده این امر بارز است که روبر ـ ل بدنیا آمد. جریحه‌دار شد. کتاب درد " نوع بشر " را نوشت و به زهدان پناهنده شد. نیروهای شر در چهره میتران و هیتلر خود را بروز دادند و پیروزی هر یک پیروزی کل نیروی شر است و به قیمت پناهنده شدن روبر ـ ل و زنش و هزارانی مثل آنها این بار عمدی و آگاهانه تا به تبعید خود خواسته بروند. روبر ـ ل در اسارت‌گاه آزاده بوده است. اما در زندگی سیری کرده در آزادی به اسارت خود خواسته و داوطلبانه پیش می‌رود. هر دو شخصیت ،‌ شخصیت " رمان نو " فرانسه هستند که ضد قهرمان می‌شوند. برای همین مشخصه‌های فردی ویژه ، خطر کردن و مقاومت هدفمند ندارند. ماموریتی انجام می‌دهند و حقیقت از پیش تعیین شده‌ای را بازتاب داده به جز افسوس چیزی از خود بر جای نمی‌گذارند. داستان دوم بازگویی همان اندیشه با نمایش دیگر و از زاویه‌ای دیگر است. در نگاه رمان نونویسان فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم ،‌ هر فرد جزیره‌ای است که عواملی سرسخت او را در تنهایی مطلق‌اش نفوذ ناپذیر می‌سازند. داستان دوم انتظار همان زن است که از روزهای اول اسارت روبر ـ ل در سال 1944 پرداخته می‌شود. تخریب مجرد شخصیت به رغم در مین جماعت همدرد بودن است. در صف‌های انتظار ـ هر کس شیئی مجرد است. هر روز در صف‌های طویل با انظباط می‌ایستند. زمان اداری سپری می‌شود. جزیره‌های فردی به خانه‌ها منتقل می‌شوند. اداره‌های مربوطه هر کدام مسوولیت را از خود سلب می‌کنند. انگیزه زن بیشتر از آن است که بداند روبر ـ ل همچنان در بازداشت‌گاههای داخل فرانسه اشغالی است یا به آلمان منتقل شده است. آنچه از مقامات اداره‌ها و دوستان همرزم می‌شنود هیچکدام در تسکین دادن درد انتظارش مؤثر نیست. قحطی چهار سال جنگ همه جا حکمفرماست. زن به هر قیمتی مواد غذایی تهیه می‌کند و ناامیدانه برای روبر ـ ل پست می‌کند. همه جا صف‌های هزاران نفری همدردان او ‌، از صبح زود تا شب ادامه دارد. زن در رفت و آمدهای روزانه با ماموری به نام " پی‌یررابیه " آشنا می‌شود که از مقامات حکومت دست نشانده آلمانی‌ها در خزانه است. النگو و جواهرات خود را به پی‌یررابیه می‌دهد تا مگر آزادی روبر ـ ل بدست او انجام گیرد. این در حالی است که فرانسوا میتران و فرماندهان نهضت مقاومت از او می‌خواهند تا پی‌یررابیه را تخلیه اطلاعاتی کند. در مقابل پی‌یررابیه هم علاوه بر چشمداشت به زیبایی زن درصدد است از طریق او از نهضت مقاومت کسب اطلاعات بکند. زمان داستانی می‌شکند و دادگاه پی‌یررابیه برگذار می‌شود. زن در دادگاه تقاضای تخفیف مجازات می‌کند و مدعی می‌شود که به چشم خود دیده است پی‌یررابیه به فرار یک نوجوان و دو زن یهودی کمک کرده بود. انگیزه زن برای کمک به پی‌یررابیه لحظه‌ای حس همدردی با زن اوست. در حالی که پی‌یررابیه تا زمان دستگیری‌اش از او به عنوان طعمه استفاده کرده بود. این قسمت از داستان که به پایان داستان اول ختم شده است و روبر ـ ل در آسایشگاه است مراحل انباشت درد درون زن که بلاتکلیفی عمق بخشی آن تا درد روحی شدن را ممکن ساخته بود به نمایش می‌گذارد. در این شیوه مارگریت دوراس از تفکیک کردن مراحل انباشت درد در درون زن منتظر و نگران روایت می‌کند. از سه نوع زمان شناخته شده در هنر و ادبیات " زمان طبیعی ،‌ زمان نمایشی ،‌ زمان ارزشی " به تناوب استفاده شده در مؤثر نشان دادن آن برای خواننده موفقیت نویسنده حاصل می‌شود. هر کدام از داستان‌ها با زاویه دید زن به عنوان شخص اول ،‌ زاویه دید داستان‌گو ،‌ و از زاویه دید فاعل و شاهد آورده شده است که در عمق بخشیدن به انعکاس درد فزاینده مؤثراند. در داستان سوم که فرانسه بعد از آزادی از اشغال است روایتی دیگر از فضا می‌شود. حاکمان و محکومان جایشان عوض می‌شود. انگیزه‌ها در تقابل قرار داده می‌شوند. در داستان سوم " آلبر دکاپیتال " مرد پنجاه ساله‌ای است که برای آلمانی‌ها جاسوسی و خبرچینی می‌کرده و در قبال لو دادن هر یک از فرانسویان پارتیزان و مخالف اشغال ‌، پانصد فرانک می‌گرفته است. نه ایدئولوژی خاص و نه نفرتی از پارتیزان‌ها ،‌ کمونیست‌ها ،‌ یهودیان و یا شهروندان داشته است. در دادگاه سوال‌های مکرر پرسیده می‌شود. اما کاپیتال تنها به بازی گرفته شدن خود با آن وسیله اکتفا می‌کند. عقده حقارت از فضای زندگی آرام داشته و در آن شرایط از نظر کسی آدم قابل اعتنا محسوب نمی‌شده است. حتی به پول نیازمند نبوده و ستایشگر اشغال گران هم محسوب نمی‌شده است. در دفاع از خود به آن بسنده می‌کند که تنها در آنجا و با همکاری آلمانی‌ها کسی مخاطب او قرار می‌گرفته یا کسی مجبور می‌شده است او را تحویل بگیرد. برای زن روبر ـ ل نه گام مثبت برداشته و نه گام منفی ،‌ تنها خوشحال بوده است که زنی زیبا از روی ناچاری به دیدنش می‌آید. دادستان از پرونده او به موردی اشاره می‌کند که سربازی را هفده روز بعد از منقضی شدن خدمتش ترخیص نکرده بود تا هم صحبتش بماند. نه چیزی برای اعتراف دارد و نه از گذشته‌ای پشیمان است. حتی برخلاف وظیفه‌اش کسی را که دستگیر می‌کرده تا دستگیر شدن نفر بعدی تحویل نمی‌داده است. کسانی هم که دستگیر می‌کرده با صحبت پیرامون امور مشترک به تفاهم موجود کمک می‌کرده تا اوقات خود را پر بکند. چنانچه از شرح کاپیتال ‌، موجود ابلهی که تنها به صرف مورد احترام واقع شدن و هم صحبت یافتن کسانی را دستگیر و زندانی می‌کرده است درمی‌یابیم که این در شرایط جنگی است که کاپیتال منویات درونی خود را بروز می‌داده است. خود محوری در معیاری محدودتر ‌، همان نمایش جنگ و " بازی بزرگان " است و مگر هیتلر و موسولینی توجیه‌های منطقی‌تری از کاپیتال ابله ،‌ برای کشتار بیش از پنجاه میلیون انسان داشتند؟ مگر زد و بندهای پشت پرده هیتلر با چرچیل ‌، هیتلر ،‌ استالین مسخره‌تر از ادا و اصول آلبرد کاپیتال نیست؟ مگر ناپلئون و عقده کوتاه قد بودنش کم عامل جنایات او بوده است؟ مگر عقده نقاش نشدن و پذیرفته نشدن هیتلر به دانشگاه کمتر در خوی انتقام او از نوع بشر نقش داشته است؟ مگر همین دلیل تخفیف مجازات آلبرد کاپیتال کمتر مسخره است که زن راوی در دادگاه به آن بسنده می‌کند که او کمک کرده سه نفر یهودی بگریزند؟ آیا آن سه نفر ‌، یهودی نبودند هم دادگاه مجاب به تخفیف مجازات او می‌شد؟! این خصایل در نوع بشری به شکل نهفته وجود دارد و این جنگ است که آن پنهان کاریها را میدان نشو و نما نمایش می‌دهد. در داستان چهارم با نام " میلشیایی به نام‌تر " این دردمندی بشری از زاویه دیگر نگریسته شده است. یادآوری می‌کنیم هر چهار داستان و داستان بعدی با نخی نامریی به نام " درد " به هم پیوسته‌اند. دردی روانی با نگرشی فلسفی از تنهایی بشری با اعمالی متفاوت از شخصیت‌های متفاوت که هر کدام ویژگی خاصی را دربردارند. فضای کلی همان رمان نو بعد از جنگ جهانی دوم است. در داستان چهارم " تر " جوانی هیجده ساله است که او را با اسلحه دستگیر کرده‌اند. همکار آلمانی‌ها بوده است. او برخلاف دیگران که سن بیشتری دارند و از همکاری با آلمانی‌ها شرمسارند و توجیهی برای گذشته خود پیدا می‌کنند و آن را سپر خود می‌سازند و کتک می‌خورند. تر با گشاده‌رویی از گذشته خود حرف می‌زند و هیچ هم نگران از گفته‌هایش نیست. می‌گوید آرزو داشته پول و ماشین و اسلحه و زن در اختیار داشته باشد. با اسلحه به همه خواسته‌هایش رسیده است. ظرف یکسال شصت هزار فرانک بدست آورده و تنها جایی که می‌توانست اسلحه داشته باشد وارد شدن به ارتش و همکاری با آلمانی‌ها بوده است. بازجویان از صراحت گفتار او درمی‌مانند. موقع انتقال به زندان شاداب و سرحال است. آخرین بار در زندان در برابر همگان به پرسش‌های تکراری جواب‌های تکراری می‌دهد : " اسلحه به آدم وجهه می‌دهد و می‌خواستم بجنگم و جنگیدم. بدخواه این طرف یا آن طرف نبوده‌ام. " او را به داخل زندان می‌فرستند. زندانی‌ها را دور خود جمع می‌کند و با آنها به قمار می‌پردازند. دیگران هم که کنار می‌کشند با خودش قمار بازی می‌کند. از بردن خود خوشحال می‌شود و از شادی جیغ می‌کشد. نویسنده با پیش کشیدن عامل قبضه قدرت و دست یافتن به آزمندی " تر " و هیئت بازجویی کننده جنگ طلبان دو طرف را محاکمه می‌کند. محاکمه کنندگان خود نیز انگیزه‌هایشان همان است که تر با پررویی و شهامت به آنها تکیه می‌کند. به قول ضرب المثل خودمان : " گر در شهر مست گیرند / هر آنکه هست گیرند. "
اگر تر برای زیاده‌خواهی خود دست به اسلحه برده ،‌ چشم‌هایی را گریان و روان‌هایی را جریحه دار کرده است محاکمه کنندگان هم چون او بوده‌اند. داستان از زبان زن روبر ـ ل که نقش نویسنده را برعهده دارد به شکستن قهرمان و زشت کردن قد است او می‌پردازد. رمان بر محور ضد قهرمان پیش‌تر هم در آثار همینگوی ترسیم شده بود. در رمان " وداع با اسلحه " قهرمان داستان با پرستار بیمارستان از منطقه جنگی می‌گریزند و بی آنکه نسبت به هم عشقی داشته باشند تنها در حد غریزی و نفرت از جنگ پابه‌پای هم دور می‌شوند. تفاوت عمده‌ای که بین رمان نو بعد از جنگ جهانی دوم با آثاری از قبیل " وداع با اسلحه " در آن است که اولی از جنگ‌های تجاوزگرانه می‌گریزد اما قهرمان داستان " رمان نو " فرانسه چهره زیبای خود را به عنوان مدافع شهر و ملت به آریه آراسته است. باطن او هم زشت است. کسی چیزی برای دفاع به عنوان ارزش ندارد. این نگاه استعماری از " رمان نو " فرانسه در دهه‌هایی مطرح شد که هنرمندان اگزیستانسیالیست برای ناامید کردن جنبش‌های آزادیبخش در الجزایر ‌، هندوچین و دیگر کشورهای آفریقایی بر استیلای فرانسه استعماری دست به اسلحه برده بودند. دفاعیه " تر " همان قدر معصومانه ‌، ابلهانه و زیرکانه است که دفاع دوگل و میتران یهودی ـ فراماسونر از آزادی و حقوق بشر ابلهانه و ریاکارانه بود. مبارزه برای تر ،‌ کاپیتال ‌، روبر ـ ل از روی تفنن می‌تواند باشد اما برای میلیون‌ها سیاهپوست آفریقایی برده شده توسط استعمار فرانسه هرگز ! متجاوزان هیچ توجیه کارآمد طولانی نمی‌توانند ارائه بدهند، در مقابل مدافعان هزاران دلیل برای جانفشانی در راه آزادی کشور و ملت‌شان داشته و خواهند داشت. در داستان پنجم نویسنده انعکاس " بازی بزرگان " را در نشریات بر روی صفحه‌ها می‌نگارد اما این نگاشتن از روی تفنن است تا جانبازی. ژنرال دوگل درصدد است در میان آتش و دود و خون بر جای مانده از عقب نشینی آلمانی‌ها رأی‌گیری به راه بیندازد. ژست‌های سرداران جنگ ابلهانه‌ترین ژست‌های یک دلقک است که حتی توان خنداندن مردم را هم ندارد. روزنامه‌ها از دیدار ژرژ بید با " ترومن " درباره کنفرانس سانفرانسیسکو می‌نویسند. به درج ملاقات استالین با چرچیل پرداخته‌اند و ... در آخرین داستان که رمان " درد " را به سرانجام می‌رساند " اوره لیا پاریس " است که انگیزه نویسنده را بازتاب می‌دهد. در " اوره لیا پاریس " شخصیتی که در داستان اول معرفی شده بود و سرنوشت‌اش مجهول مانده بود پرداخته می‌شود. اوره لیا دخترک یهودی است که هنگام فرار پدر و مادر تحت تعقیب‌اش او را به زنی که دم در ایستاده بود و نگران بود و منتظر یافتنی گم کرده خود ( روبر ـ ل ) بود سپرده بودند تشخص می‌یابد. قرار بود پدر و مادر اوره لیا بعد از سپری کردن تعقیب گشتاپو برگردند و اوره لیا را با خود ببرند. نویسنده می‌گوید زن و اوره ‌لیا هرگز نفهمیدند سرنوشت آن دو بدست گشتاپو به کجا انجامید. زن نارنجک‌ها در دست، اوره لیا را به داخل می‌آورد. پشت در را محکم می‌کنند. کنار هم می‌نشینند تا ساعت‌های شوم کشتار و بمباران بگذرد. زن به دخترک از روی روزنامه‌های روزها و ماههای گذشته خواندن و نوشتن یاد می‌دهد تا در صورت زنده ماندن بتواند پدر و مادر‌ش را پیدا بکند. محاصره خیابان‌های اطراف ادامه می‌یابد. در لحظاتی که زن آشپزی می‌کند یا می‌نشیند وظیفه اوره لیاست که گوش بر همه صداها بخواباند. رویدادها را به او بگوید تا زن بتواند آمادگی خود را حفظ کرده ضامن نارنجک را کشیده به دم در بیندازد. اوره لیا که " درد " از دست دادن مبهم پدر و مادرش و چگونگی سرنوشت خود را دارد چنان سرشار از روحیه برتر و الهام پذیر می‌شود که می‌تواند دورترین فاصله درگیری‌های نیروهای آمریکایی با آلمانی‌ها را تشخیص داده به زن میزبان گزارش کند. اوره لیا از توان فوق انسانی بهره‌مند شده است و گزارش می‌کند : " هواپیماهای انگلیسی گذشتند. مسیرشان الان بر روی برلن است. بمباران کردند. توپخانه آمریکایی‌ها به نور ماندی نزدیک شده‌اند. آلمانی‌ها دارند عقب نشینی می‌کنند. از برابر ساختمان ما گذشتند. آمریکایی‌ها نزدیک می‌شوند و ... حالا می‌توانیم در را باز کنیم و من ببینم چه بر سر پدر و مادرم آمده است " توانمند شدن اوره لیا از الهام و شنیدن صداهای دور و نزدیک ،‌ تشخیص هر کدام از صداهای انفجارها ،‌ دسته‌های هواپیماها ،‌ توپخانه‌های مختلف از مواضع متغییر شهری و جنگلی و صاف ‌، تنها می‌تواند در شرایط جنگی به انسان دست بدهد. پیش از آن شرایط نه پدر و مادر و خود اوره لیا یا زن میزبان نمی‌توانستند از الهام پذیری و توان گوشی و هوشی او پیشاپیش آگاهی داشته باشند. اینجاست که جنگ در بروز استعدادهای نهفته بشری انقلابی به وجود می‌آورد. هزاران کشف از روی آزمایش در شرایط مرگ و زندگی به پیشرفت منجر می‌شود. در پزشکی دهها مورد کشف خواص داروها در جنگ‌ها انجام می‌گیرد که در شرایط صلح با تحقیقات بیشتری به کار گرفته می‌شوند. ویل دورانت در تاریخ تمدن می‌گوید : " شکوفایی اقتصادی بشری در مقاطعی روی داده است که بشر در حال جنگ بوده است و یا برای جنگی آماده می‌شده است. " بازخوانی رمانی از آخر به اول چنانکه نمونه‌های زیادی از آن منتشر شده است و نمونه ترجمه شده‌اش " یک مرد " اثر اوریانا فالاچی قابل استناد و اشاره است دو رابطه متقابل سینما و ادبیات حاصل شده است. در رمان پنج قسمتی " درد " آخرین قسمت که به آشتی روبر ـ ل وزنش می‌انجامد و در سال 1945 اتفاق می‌افتد با رج زدن متناوب زمانی و مکانی داستان به داستان به عقب و جلو کشیده می‌شود. شخصیت محوری داستان موجودی به نام " درد " است. روایت کننده آن گرچه زن روبر ـ ل است اما قهرمان از نوع مفعولی است که پذیرای درد است. چنانچه در رمان " طاعون " از کشیش تا پزشک تا مسوول قرنطینه هویت دارند اما این فضای ملتهب از طاعون است که بر احوال همه تأثیر گذار است. در این رمان هم گرچه تجلی عمده درد ‌، زن روبر ـ ل است و همدست که رمان را روایت می‌کند اما محوریت با موجودی فراگیر به نام " درد " است که بر احوال او و شوهرش و شخصیت‌های آلمانی و فرانسوی احاطه دارد. نویسنده چنانچه تاریخ سیصد ساله معاصر بیان می‌کند به عامل انتقال دهنده " یهودی محوری " تبدیل شده در نهایت رمان را با الهام‌های غیبی " اوره لیا " و عینیت بیرونی آن با هواپیماها و تانک‌های آمریکایی به سرانجام می‌رساند. از قول روزنامه‌ها بر روی آمار ساخته شده به قربانیان یهودی تاکید می‌کند. پنجاه میلیون انسان کشتار شده در جنگ جهانی دوم که هر دو سر متفقین و متحدین آن " یهود ـ فراماسونرها " بودند قابل اعتنا نیستند تنها یهودیان قابل تأسف خوردن و اشک ریختن خواننده‌اند. نویسنده جایی که لازم می‌داند فرم هنری را کنار گذاشته به شیوه قرن هیجدهم رمان‌های عصر رمانتیسیم صریح می‌گوید : " ژنرال دوگل در میان آتش و دود به فکر در دست گرفتن حکومت است ... او " دوگل " به عنوان‌های نشریه " ماگدبورگ - 34 هزار زندانی را زنده زنده سوزانده‌اند ـ توجهی ندارد. خشم نویسنده از آنجاست که میتران یهودی یا ژیسگاردستن یا ... یک دوره بعد از دوگل به قدرت می‌رسند. تاریخ معاصر گواه آن است که حاکمیت سیصد ساله فرانسه بدست یهودیان بوده است. جمعیتی که در کل کمتر از نیم درصد است نود و نه درصد قدرت استعماری سیاسی نظامی ،‌ اقتصادی فرانسه را در اختیار داشته است. نویسنده در عدول از " رمان نو " سبک ویژه خود ‌، در داستان چهارم و قبل از ارائه فرشته نجات معصوم یهودی ( اوره لیا "دخترک " ) به نقل از نشریه هنر و جنگ فرانسوی می‌نویسد : " برخی تصور می‌کنند که انقلاب هنری زاییده جنگ است. در واقع،‌ این جنگ‌ها هستند که بر دیگر موضوعات تأثیر می‌گذارند. صد و چهل و چهار هزار زندانی به فرانسه برگردانده می‌شوند. در فرانسه شش صد هزار یهودی دستگیر شده‌اند ‌، گفته می‌شود یک درصدشان برمی‌گردد. " در حالی که اکثریت مردم فرانسه کاتولیک و پروتستان هستند و در جنگ جهانی دوم از چهل و چهار میلیون نفر نیم درصد یهودی بوده‌اند چگونه نویسنده تغییر تاریخ به نفع یهودی صهیونیسم سینه چاک می‌کند. مارگریت دوراس یک ویتنامی الاصل است که به تابعیت فرانسه درآمده است و اینگونه خارج شدن از فرم داستان را که به آن اهمیت ویژه می‌دهند مجاز دانسته ،‌ تریبون در دست می‌گیرد و به تاریخ سال‌های آخر جنگ جهانی دوم می‌تازد. صهیونیسم که در تقلب تاریخ ید طولایی دارد توصیه می‌کند : " برای حکومت کردن بر حال باید گذشت را در اختیار داشت " کسانی که به راحتی دست به تغییر کتب پیامبران بنی اسراییل زده از میان آنها قول‌های خاخام‌ها را بیرون کشیدند دست بردن به واقعیت‌های جنگ فرانسه راحت‌ترین است. با مرور بر رمان درد نوشته مارگریت درواس بار دیگر این حقیقت را درمی‌یابیم که هنر برای هنر یا مدرنیسم هنری آنچنان که ادعا دارند نه تنها دور از سیاست نیستند بلکه بشدت سیاسی‌اند. رمان در کلیت با مخدوش کردن چهره قهرمان و ضد قهرمان سمت‌گیری کرده و در نهایت به منجی " اوره لیا " و تانک‌های آمریکایی می‌رسد. از سویی چشمداشتی هم به جنبش‌ها و حرکت‌های استقلال طلبانه دارد و حکم صادر می‌کند که به جایی نخواهند رسید. پاشیدن بذر ناامیدی برای مردم جهان سوم یکی از رسیدهای کاربردی صهیونیسم فرهنگی است . در فیلم مستندی که از گفتگو و فراز و نشیب‌های زندگی اینگمار برگمن در سن 85 سالگی گرفته شده نشان می‌دهد که برگمن " پروتستان زاده ـ لوتری " چه تلخ ‌، انسانیت را در فیلم‌هایش جریحه‌دار می‌سازد. او در فیلم مستندش می‌گوید : " عشق بزرگ‌ترین مصائب است. عشق سیاه‌ترین طاعون‌هاست " اینگمار برگمن سوئدی که بدون شک یکی از صاحبان مؤلفه‌های سینمایی است در همه فیلم‌هایش انسانیت را نفرین شده ،‌ سرشار از بدگمانی‌ و بی فرجام نشان می‌دهد. سیاه‌نمایی که خود می‌گوید : " نمی‌خواهم فیلم‌هایم را ببینم. در همه آنها روح شیطان حاکم است. " اینجاست که هنرمندان مدرن و پست مدرن در خدمت سرمایه داران یهودی زمینه را آماده‌سازی می‌کنند تا صلح دوستان ومسیح دوستانی چون بوش و بلر با بر کندن تروریسم ظهور حضرت مسیح (ع) را پیش بیندازند. خاخام یهودی بعد از انفجار دوقلوها در روز یازدهم سپتامبر 2009 می‌گوید : " خیلی خوشحال شدم. می‌دانم مؤمنان هم خوشحال شدند البته بعضی از آنها به دروغ احساس تأسف کردند. صلح قبل از ظهور مسیح معنایی ندارد. "

نویسنده:مجتبی حبیبی

دسته ها : سیاست
سه شنبه 1388/2/1 13:0
X