تعداد بازدید : 4573490
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
منتظری و زندانها
حل و فصل امور زندانها در برهه ای از سالهای فعالیت تروریستی منافقین از جمله وظایفی بود که به درخواست و تمایل آقای منتظری ، از سوی امام راحل بر عهده ایشان گذاشته شد . در این بخش بنابر آن نیست که عملکرد هیات عفو انتصابی از سوی ایشان بررسی و مورد نقد قرار گیرد اما پاسخ به این سؤال ضروری است که چه دلایلی در تسریع حکم عزل ایشان در قضیه عفو زندانها از سوی امام مؤثر بوده است ؟ به تعبیر دیگر آیا ایشان خود دیگر تمایلی به ادامه کار در زندانها نداشتند ؟ که مسلماً با توجه به مجموعه ی شرایط این گونه نبوده است ( در صفحات بعد به این مسأله پرداخته خواهد شد ) و یا مسایلی دیگر شرایطی را فراهم کرده بود که امام (رحمت الله علیه) عملکرد و مواضع ایشان را در امور زندان ها و هیات عفو منتخب ایشان برای نظام مضر می دانستند .
در وهله ی اول ، ممکن است حق گلایه ایشان از امام امت به جهت برکناری و عزل خود منطقی جلوه کند !! اما نوع گلایه و اعتراض ایشان به امام در دفاع از عملکرد خود در امور زندانها جای هیچ سؤالی باقی نخواهد گذاشت که وی همواره هر گاه قافیه را تنگ می دید سعی داشت با دو جین از آخرین کشفیات !! منتقدان خود را منکوب کند و در این رابطه نیز هیچ فرقی بین حضرت امام و دیگران نبوده است و برای وی مهم این بود که از مواضع و عملکرد وی انتقاد نشود !!
در صفحات بعد نشان داده خواهد شد از آنجا که امام راحل همواره اصولترین « موضع منتقدانه » را نسبت به عملکرد ایشان داشت همواره از سوی ایشان مورد تعرض !! قرار می گرفت بدیهی بود که در این گونه موارد مسأله ی مرید و مرادی !! به عنوان یک « تاکتیک » همواره لقلقه ی زبان و قلم بوده است ، اما در « عمل » شواهد ، چیز دیگری را نشان می دهد .
آقای منتظری در اعتراض به حکم عزل خود در قضیه ی زندانها طی نامه ای به امام (رحمت الله علیه) می نویسد : « ... شما توجه داشته باشید مسأله ی زندانها و عفو برای من جز گرفتاری و خرد کردن اعصاب چیزی نداشت منتها تکلیف شرعی بود و من در حضور فرزند جنابعالی با شما شرط کردم که دخالت در امور عفو را می پذیرم به شرط اینکه اگر گزارشی و چیزی علیه عفو و رسیدگی به وضع زندانیان به اطلاع حضرتعالی می رسانند قبل از تصمیم مرا بخواهید تا رفع شبهه شود . خوب بود مرا می خواستید یا اقلاً حکم عزل مرا به خود من ابلاغ می فرمودید نه به آقای محمدی گیلانی آیا این برخورد صحیح است ؟ و من اصرار داشتم تعویض حکم عفو به من را کسی نداند ولی بر خلاف میل من آقای مقتدایی در یک مصاحبه ی مطبوعاتی گفت و همه آن را فهمیده اند .حالا عوارض و تبعات دستور جدید شما در خارج چه خواهد بود آن هم مسأله ای است که جواب آن به عهده ی حضرتعالی است ... » ( سند شماره ی 33 )
در این زمینه سؤال بسیار مهمی که مطرح خواهد شد این است که چرا امر عفو مجرمین ، با توجه به سابقه برخورد مساحمه آمیز ایشان نسبت به جریانات گروهکهای ضد انقلاب ، از سوی امام به ایشان واگذار شد ؟
در ریشه یابی و پاسخ به سؤال مذکور ، طبق شواهد موجود می توان به این نکته اشاره کرد که در مقطع حساس آن زمان دخالتهای وسیع و گسترده ی ایشان در امور زندانها که از موضع قائم مقام رهبری انقلاب صورت می گرفت ، دادن حکم عفو به ایشان از سوی امام عمدتاً به منظور رسمیت دادن به دخالتهای ایشان و مانع شدن از اصطکاک ایشان با قوه ی قضاییه ، در آن شرایط بحرانی بوده است . اما پس از مقطع کوتاهی با مسلم شدن این مسأله که وجود ایشان در جریان عفو ممکن است به یک فاجعه تبدیل شود حکم عزل ایشان ابلاغ گردید . اینکه ایشان معتقد است مسأله زندانها برای من جز گرفتاری و خرد کردن اعصاب چیزی نداشت . منتها تکلیف شرعی بود را باید بر این مبنا گرفت که مقدمات و اسباب این تکلیف شرعی !! ( که دیگران زمینه ی ذهنی آن را برای وی به وجود آورده بودند ) خود ایشان بوده است نه حضرت امام و در این رابطه ( آنچنان که بیشتر به آن اشاره شد ) در پاسخ به حکم عزل و در دفاع از خود !! صحیح بود با کسی که خود را مرید وی می دانست این گونه برخورد کنند ؟!
وی در انتهای همان نامه نوشت : « ... آیا می دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس نشده است ؟ آیا می دانید از بس دزدی و اختلاس مخصوصاً با لباس پاسدار و کمیته زیاد شده مردم احساس امنیت جانی نمی کنند ؟ آیا می دانید در جمهوری اسلامی بر خلاف آنچه در فقه خواندیم نه جان مسلمان محرتم است نه مال او و افراد شورای عالی قضایی از ترس یکدیگر و یا ترس از تلفنهای مقامات و یا جوسازیهای غلط بر این همه خلاف شرعیها به وسیله ی سکوت صحه می گذارند . آیا می دانید در داخل زندانها جنایت می شود و شورای عالی قضایی که وظیفه دارد ، یا نمی داند و یا جرأت اقدام ندارد ؟ » ( سند شماره ی 34 )
... و بسیاری از « آیا می داندی » های دیگر که تفسیر اولیه آن در نظر همه ی کسانی که واجد حداقلی از درک و فهم مسایل سیاسی هستند این است که : با همه ی این اطلاعاتی که من ! دارم و من ! می دانم ، شما از آن بی اطلاعید ! و به همین جهت حکم عزل من در امور عفو زندانها ناشی از اشتباه شماست نه عملکرد من !
نویسنده ی مطالب مذکور کسی است که بیش از همه مدعی شناخت مهدی هاشمی بود و پس از اعترافات فرد کذکور نیز باز هم بیشتر از همه مدعی بود که ایشان را می شناسد ! و تأسفبارتر از هر چیزی نامه های به اصطلاح خصوصی ! وی بود که در اکثریت قریب به اتفاق آنها در مسایل جاری کشور خود را مطلعتر از همه ، حتی امام راحل می دانست و به انتقادات دوستان و یاران خیرخواه نه تنها هیچ وقعی نمی نهاد بلکه سعی داشت به نوعی آنها را تحت تاثیر جو نشان دهد و دردناکتر از همه اینکه فکر می کرد بیش از همه ی یاران انقلاب در فکر حرمت و قداست حضرت امام بوده و بر این بلور ـ بعد از عزل ـ بارها اعلام کرده است قصد مقابله با امام را نداشت و مانند یک سرباز کوچک در خدمت این نظام بوده است !! اما به طور مشخص روشن نمی کرد چرا در زمانی که مورد برخورد آن حضرت قرار می گرفت ، از سر بی قراری و جسارت ، آن امام همام را متهم به انقلابی می کرد که در آن نه جان مسلمانان در امان بود و نه مالشان ! و مقامات قضایی کشور حتی دو نفر منتخب خود ایشان یا مرعوب بودند یا جاهل ! و مقایسه ی چندش آور نظام مقدس جمهوری اسلامی با رژیم سفاک و دجال قبلی !! ( دو نفر رئیس شورای عالی قضایی کشور و دادستان کل کشور بودند که علاوه بر اینکه مورد تایید ایشان بودند در بسیاری از موارد حامی ایشان نیز بودند ) .
بدون تردید بسیاری از آگاهان سیاسی در قضیه ی مهدی هاشمی بر این قضیه منفقند که وی نابترین لحظات زندگیش را ـ پای چوبه ی دار ـ گذرانده است . آنجا که سوگمندانه و از سر شرم صادقانه اعتراف کرده است : « ... در اندرون وجودی خود واقف بودم که آقای منتظری چگونه مورد سوء استفاده و حیله گری من و عده ای از دوستان قرار گرفته است » ( سند شماره ی 35 )
زمینه های عزل
برای بسیاری از محافل سیاسی و طیفهای و جناحهای درون نظام ، در سالهای تعیین کننده و سرنوشت ساز جنگ تحمیلی ( 67 ـ 66 ) و در هنگامی که نزدیک یک دهه از پیروزی انقلاب اسلامی می گذشت این سؤال مطرح بود که چرا فردی که از روی اعتقاد و آرمان در دفاع از تشکیل حکومتی اسلامی در مبارزه ای دشوار با رژیمی سفاک که جزو سران اصلی نهضت بوده است و مهمتر از همه رهبری انقلاب بر روی وی سرمایه گذاری کرده و او را حاصل عمر خویش می داند در اوج وجاهت و وارستگی و افتخار ، با چه انگیزه و دلیلی ، بنای ناسازگاری با همه ی ارادتمندان و حتی امام و رهبری مراد خویش را گذاشته و منفصل شدن از نظام را مطرح کرده است ؟
این کتاب در مباحث بعدی می کوشد به صورت تحلیلی ریشه های این انگیزه و چرایی آن را موشکافی کند .
در این باره باید اذعان داشت که بسیاری از زوایای پنهان روح در اعماق وجود افراد پنهان بوده و در زمانهای مختلف و به دلایل متفاوت زمینه ظهور و بروز و فرصت رشد پیدا خواهند کرد .
در تاریخ صدر اسلام نمونه های گویایی از این قبیل را می توان ملاحظه کرد . « زبیر » وصی دوم حضرت زهرا (سلام الله علیها) کسی بود که از رسول گرامی اسلام لقب « شمشیر اسلام » گرفت ، مرد جهاد و حماسه ، که در سخت ترین شرایط اسلام آورد و در دفاع از ولایت علی « علیه السلام » کوتاهی نکرد و با سر تراشیده به دفاع از علی «ع» برخاست . با این حال وی سرنوشت خود را چنان رقم زد که در جمل قدرت ، رو در روی علی ، تیغ از نیام بیرون کشید و زمانی پارس سگهای ولگرد سرزمین هواب او را به خود آورد که کار از کار گذشته بود، و آن همه حماسه و افتخار به دست اعرابی بادیه نشین تمام شد ! اما « عمار یاسر » که پس از رحلت پیامبر «ص» در دفاع از علی «ع» آنچنان نقش نداشت ، در هنگامه ی فتنه صفین به دفاع از ولایت علی بن ابی طالب (علیه السلام) شهادت را به جان خرید و در مقطع دیگر حر شهید به عنوان یکی از چهره های برجسته تاریخ شیعه ، تا روز عاشورا ، رو در روی حسین ، اما صبح عاشورا در صف حق در کنار امام مسلمین ، ولایت او را با خون امضا کرد و در عصر انقلاب اسلامی شیخ علی تهرانی نمونه بارزی از این قبیل است ، آن همه جهاد در راه نهضت امام خمینی اما سرانجام به بیعت با صدام و نفاق تمکین کرد و شیخ علی تهرانی نمونه بارزی از این قبیل است ، آن همه جهاد در راه نهضت امام خمینی اما سرانجام به بیعت با صدام و نفاق تمکین کرد و شیخ لاهوتی با آن همه سوابق مشعشع مبارزاتی ، سرانجام با خوردن مرگ موش ، « عاقبت » خود را رقم زد و اینکه چرا همه ی اینها برای آقای منتظری « عبرت » نیست سؤالی است که « زمان » و « تقدیر » پاسخگوی آن خواهد بود .
إلقاپذیری
نکته ی مهمی که در این بخش از بحث لزوماً باید مورد بررسی دقیق قرار گیرد حل این معماست که چرا پس از اعتقاد جدی حضرت امام مبنی بر سطحی نگری و ساده اندیشی آقای منتظری ، وی آسمان و زمین را به هم می بافد تا ثابت کند اگر قرار است کسی سطحی نگر و القاپذیر باشد من نیستم بلکه مراد من ! رهبر من ! استاد من ! پدر من ! و ولی فقیه من ! می باشد که بدخواهانی در پوشش وی می خواهند ایشان را زیر سیطره و نفوذ خود بگیرند و در این راستا از اهرمهای قدرت و ... نیز سود جسته و هدفشان این است که قیم امام شوند ! و در راه اهداف قدرت طلبانه خود همه را بزاخفش می خواهند . موید این ادعاهای « دیکته شده » نامه هایی است که ایشان هراز گاهی از باب تکلیف ! « و النصیحه لائمه المسلمین ! » به امام می نوشت . به عنوان نمونه در دفاعیه ای که وی از مهدی هاشمی به وزیر اطلاعات وقت نوشت ، آورده است : « ... رابعاً بر حسب اطلاع از بعضی منابع موثق (!!) مسایل مهمتری در پشت این صحنه وجود دارد که محتمل است جنابعالی وجه المصالحه شده باشید ... » ( سند شماره ی 36 )
وی در نامه ی دیگری به حضرت امام در دفاع از هاشمی معدوم اینگونه آورده است : « ... حالا که همه ی مشکلات کشور از جنگ و اقتصد و گرانی و تورم و نارضایتی حل شده و فقط مشکل سید مهدی هاشمی باقی مانده و سپاه و کمیته و اطلاعات قدرت و نیرو دارند و هر کس را بخواهند از جمله سید مهدی را می توانند بگیرند و فرضاً فی النهایه اعدام کنند . ولی آقایانی که مدتها است در پشت این صحنه هستند و متأسفانه آخرالامر از عنوان حضرت عالی خرج کرده اند بدانند که ... » ( سند شماره ی 37 )
در این رابطه این سؤال مهم مطرح می شود که مسایل مهمتری که آقای ری شهری ( وزیر اطلاعات وقت ) وجه المصالحه آن قرار گرفته و یا آن آقایان که مدتها پشت صحنه بوده و از امام مایه می گذارند اصولاً چه کسانی بوده که امام نیز از آن غافل بوده و وسیله ی مقاصدشان قرار گرفته است !!
خوشبختانه این سؤال از سوی ایشان بی پاسخ نمانده است البته مشکل این است که پاسخ ایشان مشابه پاسخ مهدی و هادی هاشمی است که در این مورد اظهار نظر کرده اند !! مهدی هاشمی در قسمتی از اعترافات خود می نویسد : « ... خط انحرافی در من به حدی تقویت شد که تصور کردم حضرت امام تحت تاثیر مثلثی به نام آقای هاشمی ، [ آیت الله العظمی ] خامنه ای و حاج آقا قرار گرفته و این سه نفر برای حذف کامل ما از صحنه و به خصوص نزد آقا مشغول طراحی می باشند بروز تصور انحرافی و غلط نسبت به حضرت امام و اینکه ایشان چون بیمار شده اند و مسئولین کشور نعوذبالله به ایشان خط می دهند باید فقیه عالیقدر و جریان ایشان را که به غلط تصور می کردیم در معرض خطر است تقویت کرد ... » ( سند شماره ی 38 )
وی در قسمتی دیگر از بازجویی خود نظر هادی هاشمی داماد و نفر اول بیت منتظری را اینگونه می نویسد : « ... هادی معتقد بود حاکمیت در دست سه نفر قرار گرفته است و برای حفظ آن تلاش می کنند نیروهای دیگر را از صحنه خارج سازند و حضرت امام تحت تاثیر حصارهای فکری سه نفر فوق الذکر قرار گرفته و خودشان قادر به تصمیمگیری نیستند همین سه نفر به جهت مقاصد خود موقعیت آقای منتظری را تضعیف ساخته و می سازند ... » ( سند شماره ی 39 )
در این ارتباط یقیناً آقای منتظری نمی تواند مدعی باشد که اظهارات فوق تحت شرایط سخت زندان بوده و رطب و یابس !! به هم بافته چون وی ( هاشمی معدوم ) پیش از دستگیری در یک گزارش به اصطلاح سری به شخص خود ایشان [ منتظری ] بزعم باطل خود خط توطئه (!) را این چنین القا کرده است .
« آقای هاشمی رفسنجانی و [ آیت الله العظمی ] خامنه ای و احمد آقا مثلثی که بر کل کشور و حتی مجاری اندیشه ی حضرت امام تسلط داشته و حکومت می کنند و همه ی رویدادها و حوادث را به شدت تعقیب می کنند ، به آینده و دور نمای رهبری آینده انقلاب مضطربانه چشم دوخته اند و دست به سبک و سنگین کردن معادلات بیت و دفتر حضرتعالی زده اند تا همان بلایی که به سر دفتر حضرت امام آوردند اینجا نیز بیاورند . اطلاع کامل دارید که رابطه ی حضرت امام با کل امت قطع است و تنها افرادی حق ملاقات و گفتگو با امام را دارند که مورد نظر و رضایت این مثلث به خصوص نفر شماره ی یک و سوم باشد و این مثلث به دلخواه خویش اوضاع کشور و انقلاب را خدمت امام گزارش می کنند و نتیجه مطلوب را تا کنون گرفته اند نتایجی همچون انصراف امام از خط صدور انقلاب ، بزرگ جلوه دادن روابط با دولت ، بن بست کور در جنگ ، کم اهمیت نشان دادن نارضایتیها و اعتراضات ، و بالاخره زدن هر کس که در برابر معادلات آنان سر تسلیم فرود نیاورد ، مانند نگارنده ی مفلوک و ... این مثلث با این شگردهای اعجازآمیز توانستند امام را از امت جدا ساخته و خود بر کلیه ی امواج سوار شدند . لذا طبیعی است که نگران آینده رهبری باشند و این سؤال ذهن آنان را مشوش سازد ، که ایا رهبری آینده انقلاب را نیز می توان قبضه کرد یا نه ؟ ... »
القاپذیری آقای منتظری در نامه وی به حضرت امام کاملاً مشهود است چرا که وی همان حرفهای مهدی هاشمی منحرف و قدرت طلب را بی کم و کاست برای امام نوشته است : « ... چند سالی است که عملاً اداره ی کشور و انقلاب را حضرتعالی به دست سه قوه و شخص حاج احمد آقا سپرده اید و همه ی کارها را ریز و درشت و تخصصی و غیر تخصصی را باید آقایان صلاح بدانند و تشخیص دهند ... و آقای موسوی اردبیلی که اهل مقابله و برخورد نیست فقط نزد ما داد می زند که مخالفم ولی نمی توانم مخالفت کنم پس در حقیقت سه نفر تصمیم گیرنده اند ... » ( سند شماره ی 41 )
گذشت و بزرگواری حضرت امام نسبت به اعوجاج این چنینی سبب شد که آقای منتظری سه ماه بعد در نامه ای دیگر مجدداً عمق کینه و بغض خود را ، از پخش مصاحبه ی مهدی هاشمی از صدا و سیما که در روشنگری جامعه نسبت به انحراف بیت ایشان تاثیر به سزایی داشت و نسبت به مواضع قاطع امام راحل در سرکوبی باند فساد یک جا عیان کند در بخشی از نامه مذکور آمده است : « ... بدون قصد تنقیض می گویم این چه انقلابی است که امثال آقای هاشمی و آقای احمد آقا در راس آن هستند و سازمان اطلاعات هم عملاً در خط آنان قرار می گیرد ... » ( سند شماره ی 42 )
در ارتباط با نامه نگاریهای مذکور باید توجه کافی کرد که نویسنده آن کسی است که مدعی بود : « بیش از همه به فکر حیثیت حضرت امام و چهره ی ولایت فقیه بوده است » ( سند شماره ی 43)
تشخیص این مسأله که بر اساس کدام « معادله ی قدرت » تحلیلهایی از این قبیل ، نزد حضرت امام موشکافی !! شده است برای آگاهان امور چندان دشوار نیست اما مهم ، حل این تناقض است که آیا امکان دارد فردی در جایگاه مسئول وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ، آلت دست ! و وجه المصالحه ! قرار گرفته باشد و در همین شرایط ، به رهبری انقلاب نیز خط بدهد !! و رهبری انقلاب نیز ، از قضایا بی خبر !! صرفاً جانشین خود را مواخذه کند !! و جانشین رهبر نیز بنایش بر این باشد که دخالت نکند ؟ !! ( کما اینکه اصلاً نکرده است !!)
در این قضیه مسلم اینکه همه ی کسانی که بعدها در جریان این نامه ها و تحلیل های کذایی از اینگونه قرار گرفته اند از خواندن سطر سطر این نامه ها ، بوی چندش آور و مشمئز کننده ی منیت و خودباوری شیطانی را با تمام وجود احساس کرده و از آن به خشم آمده اند .
در این رابطه کسی که به پندار خود بیش از همه در فکر حیثیت حضرت امام بود !! با جایگاه خیالی که خناسان بیت برای ایشان درست کرده بودند نه تنها خود مرتکب جسارتهای بی شمار می شود بلکه مسئول کتابخانه ی سیاسی وی ، امام راحل را قاتل مادر خود می داند ! و دختر وی تمثال مبارک امام (رحمت الله علیه) را پاره می کند ! پسر وی یادگار گرامی حضرت امام را احمد شاه می نامد ! و خود وی نیز ...
« سعید منتظری » در جوابیه ای که برای آقایان جمارانی ، کروبی و زیارتی تنظیم کرده است و می نویسد :
« در مورد فرزند حضرت امام بنابر آنچه در ذهنم موجود می باشد معروض می دارم که دستگیری سه سال قبل از روی عصبانیت لحظه ای جملاتی ابراز داشتم که چه بسا تعرضی صورت گرفته باشد » . ( سند شماره ی 44 )
با چنین وضعیت وخیمی که بر تفکر و دیدگاه و احساس آقایان هادی و مهدی هاشمی و آقای منتظری و فرزندش و دیگر دوستان منحرف و بر مجموعه دفتر و بیت حاکم بود می توان مدعی شد که این مجموعه شرعاً نظر امام (رحمت الله علیه) را بر نظر خویش ترجیح می داده و قصد مقابله با ایشان را نداشته اند ؟!
جالب توجه اینجاست که با همه ی ضدیتی که ایشان نسبت به مسئولان کشور ، خصوصاً رؤسای سه قوه از خود نشان داده و به امام اعتراض کرده که چرا کارهای کشور اعم از ریز و درشت و تخصصی و غیر تخصصی باید درست سه نفر !! باشد و صراحتاً از اینکه آقای هاشمی و آقای احمد آقا بزعم ایشان میدان دار هستند با حالت قهر نوشته است : « این قبیل انقلاب (!!) نیاز به من طلبه ندارد » و پس از جریان عزل در یک عقب نشینی تاکتیکی به امام می نویسد : « راستی حضرتعالی تصور می کنید که من یا حتی افراد بیت من منافقین و لیبرالها را بر مسئولین فعلی نظام که نوعاً از دوستان و همکاران صمیمی من هستند مقدم می دانیم و اگر به بعضی از مسئولین اعتراض شود این به معنی مقدم دانستن منافقین و لیبرالهاست ؟! ( سند شماره ی 45 )
در این رابطه ظاهراً به حافظه خود رجوع نکرده است که استفاده از تعابیر این چه انقلابی است ؟ و این قبیل انقلاب و ... را در چه مواردی و بر علیه چه افرادی استفاده می کرد !
در یک کلام هنوز روشن نشد که مواض سابق از سر عصبیت و بغض بوده است یا بر مبنای اعتقاد و بدون ملاحظات خطی ، همچنین تاکنون مشخص نشد که اگر مسئولان نظام از دوستان صمیمی وی بودند چرا پس از رحلت حضرت امام در سال 74 از آنها به عنوان « کله گنده هایی »!! نام برده است که « حق وی » را که « مادر انقلاب » بوده است از بین برده اند !! این گونه برخورد با امام و ولی و رهبر را باید یک تاکتیک دانست یا نفاق سیاسی ؟!
عوامل عزل
برای بسیاری از عناصر سیاسی علاوه بر سؤال های متعدد در این زمینه این سؤال مهم مطرح بوده است که طلبه ای که از روی اعتقاد و آرمان در دفاع از تشکیل حکومت دینی ، مبارزه ای بغایت دشوار را پشت سر گذارد و در این مسیر در تمامی مراحل مبارزه ( علیرغم برخی خطاهای فاحش سیاسی از جمله تقریر بر کتاب شهید جاوید که در آن مقطع ساواک از کتاب مذکور بیشترینی استفاده را کرد ) مورد حمایت رهبری انقلاب بوده تا جایی که حضرت امام (رحمت الله علیه) وی را « حاصل عمر » خود خوانده است ، در اوج وجاهت و افتخار چگونه و چرا بنای ناسازگاری با همه ی ارادتمندان قدیمی خود گذاشت و بر مبنای چه منطقی همه ی دوستان دیروز را دشمنان امروز خود دیده است ؟ به نحوی که در یک شرایط کاملاً غیر قابل پیش بینی زمینه های « عزل » خود را فراهم کرده است .
ارزیابی این مسأله که مجموعه ی چه عواملی مسبب این حادثه تلخ شدند آنچنان غامض نیست .
اما سؤال مهم این است که « عامل ویژه » ای که نهایتاً به برکناری وی انجامید کدام بوده است ؟ شخصیت دوگانه و رفتار متناقض ، یا سطحی نگری و ساده اندیشی ، خود بزرگ بینی و خودخواهی یا تعجیل در تصمیمگیری و عدم انعطاف لازم ، یا رگه های روشنی از لجاجت ، کدامیک ؟
در نگاه اول امکان تفکیک مجرد و انتزاعی یکی از عوامل فوق به عنوان عاملی که اولویت بیشتری در تاثیر بر جریان عزل باشد دشوار است اما تبیین و بررسی واقع بینانه ی موضوع نشان می دهد که مبنای « حکم عزل » معمولاً تداوم یک سری از مواضع سیاسی غلط « فرد » بوده است . امری که سرانجامش با برنامه و هدایت افراد منحرف ، به طرح انفصال از نظام ، منجر شد .
سطحی نگری و ساده اندیشی
در مقام بررسی و تجزیه و تحلیل جریان « عزل » اگر ادعا شود بیش از نیمی از مشکلات آقای منتظری مربطو به سطحی نگری وی بوده ، سخن گزافی گفته نشده است . باند مرموزی که بر بیت آقای منتظری حاکم بود توانست با استفاده از شیوه های پیچیده ، از این « نقطه ضعف » و از این « مشکل لاینحل !!» ایشان ، القائات و بافته های مورد نظر را اعمال کند . در این وضعیت فرد سطحی نگر مورد نظر ، تحت تاثیر القائات ، به حالتی از خود بزرگ بینی و خودخواهی رسیده بود که تمامی نظریات و تفکرات خود را « وحی منزل » می پنداشت . بدیهی است در این مقطع ، فرد مدعی در مقابل جبهه ی به وجود آمده در مقابل خویش ، نه تنها به نظر هیچ دوستی ! و استادی ! و مرادی ! اعتنا نمی کند بلکه بر مبنای « خودبینی » همه ی خیرخواهی ها را دشمنی با خود فرض کرده و بر مبنای همین « توهم » « سرسختی و عدم انعطاف » به عنوان یک عادت ثانویه ، آن را « مبنای عمل » قرار می دهد .
به عبارت دیگر اگر ساده اندیشی و سطحی نگری را بتوان به عنوان یک امر ذاتی فرض کرد صفاتی همچون خود بزرگ بینی و خودخواهی ، سرسختی و عدم انعطاف در مقابل نظریات منطقی دوستان همراه ، حتی تعجیل در تصمیمگیری ، به عنوان یک « اهرم » کاربردی عملی در مناقشه های غیر منطقی وی را بایستی اموری اکتسابی دانست که از خصلت ذاتی ساده انیدشی آقای منتظری نشات می گرفت . در این راستا اصحاب فتنه با شناخت دقیق از وجود چنین ویژگی در شخصیت مذکور ، به بسیاری از اهداف خود پیشاپیش رسیده اند . این عده نه تنها چنین خصلتی را نفی نکرده بلکه با اذعان به این خصلت در واقع زیرکی خود را نشان داده اند. به عنوان مثال هادی هاشمی در ارتباط با سادگی مفرط وی در سالهای پیش از پیروزی اظهار می داشت : « منتظری آنقدر ساده است که فلانی ( یکی از زندانیان ) ... رویش گذاشته و سوارش شده است » . پیش بینی این امر که همین فرد با توجه به انحرافات محرزی که پیش از انقلاب و پس از پیروزی از خود نشان داده است وقتی در جایگاه مسئول دفتر نامزد رهبری آینده قرار گیرد فجایع بعدی حاصل از این اعتماد چندان دشوار نخواهد بود .
بخشی از انحراف هادی هاشمی از نوشته ی یکی از زندانیان سیاسی پیش از انقلاب قابل تأمل است : زندانی مذکور در نامه ای که در رابطه با هادی هاشمی به آقای منتظری نوشت آورده است : « ... نرمش هادی هاشمی و درخواست عفو در مقابل ساواک و همراهی وی با کمونیستها و منافقین در زندان و موضعگیری در مقابل مذهبیها و اهانت به کسانی که حکم به نجاست کمونیستها کرده و سفره ی غذایی خود را از آنان جدا کرده اند گوشه ای از انحرافات وی بوده است » نامبرده در ادامه می افزاید : « هادی در سال 1355 در زندان قصر در یک حرکت انفعالی برای مقابله با موضع مذهبیها در ایام مبارک قدر در ماه رمضان بین کمونیستها غذا و میوه توزیع می کرد که با توجه به اعلام قبلی موضع مذهبیها از منکرات مسلم تلقی می گردید . مسایلی همچون عدم اعتنا به طهارت و نجاست و بی مهر نماز خواندن و بایکوت کردن نیروهای مذهبی و آماده کردن غذا برای منافقین و انحراف بین در تحلیل واقع بینانه انقلاب از مواردی بود که نشانه بریدن از خط مبارزه را نشان می داد . در این رابطه گاهی برخی تحلیلهای درون گروهی به نحو خطرناک بود که می شد شروع فاجعه را از قبل پیش بینی کرد به طور نمونه تحلیل درون گروهی هادی هاشمی و جعفر محمودی از مسئولین کتابخانه سیاسی قم و دوستانشان این بود که : « مردم انقلاب کردند و امام سوار بر امواج انقلاب شد و انقلاب و کشور را تحویل آمریکا داد » (1)
راه حل این معما که چطور طیف فکری منحرف مذکور ، با شناخت نسبتاً جامع از سوابق درخشان مبارزاتی آقای منتظری و قدرت علمی و فقهی بی نظیر ایشان در امر دین ، در ابتدا برای شخصیت ایشان پشیزی ارزش قائل نبودند را باید در آنجا جستجو کرد که اقبال برخی از عناصر سیاسی برجسته ی نظام نسبت به آقای منتظری صورت محسوس تر پیدا کرد ، در این مقطع طیف مذکور به سرکردگی هادی و مهدی هاشمی ، در یک چرخش و رویکرد نفاق گونه بر تمامی نقاط حساس بیت ایشان مسلط شده و آغاز فاجعه را رقم زدند . در این رابطه بزرگنمایی بیش از حد آقای منتظری و تعریفهای کاذب از ایشان که از سوی افراد فاسد حاکم بر بیت صورت می رفت ، سرانجام خود وی را نیز به این « باور غلط » رساند که « امام را منتظری امام کرد » (!!)
واضح است هر فردی غیر از ایشان نیز اگر در محاسبه ی « معادله ی قدرت » به چنین استنتاج باطلی می رسید هر محاجه ای را ولو به بهای انفصال از نظام مطرح می کرد .
طرح انفصال از نظام
در این قضیه نخستین موضع آشکار در نامه ی17/07/1365 ایشان به حضرت امام کاملاً نمایان شد وی در این نامه پس از ترسیم شرایط بسیار وخیم کشور (!!) و تذکر این نکته که انقلاب و نظام در سراشیب سقوط (!) بوده و نارضایتی مردم از اسلام و انقلاب و اینکه مردم علناً به حضرت امام فحش می دهند (!) و مسئولان نیز تقریباً همیشه به لحاظ خودشان امام را در جریان اوضاع کشور قرار نمی دهند (!) و هرج و مرج داخل و خارج کشور و اظهار بدبینی نسبت به رؤسای قوای سه گانه و تضاد خطرناک در قوای مسلح و اینکه دانشجویان مسلمان خط امام سبب رشد منافقین شده اند ، به حضرت امام اعتراض می کند که چرا باغبان شاه و اشرف خواهر شاه باید در زندان باشند (!) و چرا باغهای سرمایه داران بزرگ فراری مصادره شده است تا خشک شود و چرا فراریان خارج از کشور را به ایران جذب نمی کنید (!) و چرا افراد خوب و صالح از ترس پرونده سازی جرأت ارائه ی طرحهای ناب و منطقی را ندارند (!) و اصلاً چرا دختر بچه ی پانزده ساله در ایران اعدام شده است (!!) و در زندانهای جمهوری اسلامی به مدت ماهها از نور برای زندانی دریغ کرده اند (!!) ( سند شماره ی 46 )
و به اندازه ی دو جین دیگر نیز « آیا می دانید» ؟! با این هدف و نیت حواله ی حضرت امام کرده است که : نظامی که شما رهبرش هستید بهتر از این نمی شود !! کافی است یادآوری شود این نامه به اصطلاح در جواب نامه ای است که خود وی اظهار می کرد حضرت امام با نوشتن آن نامه خواب را از چشمان من گرفت . بنابراین من نیز باید نامه ای بنویسیم که خواب را از چشمان امام بگیرد ! نیم نگاهی به نامه ی قبلی امام نشان دهنده ی کم ظرفیتی « موجه معزول » ی است که با مواجه شدن با محترمانه ترین تذکر از سوی امام راحل ، عنان اختیار از کف بیرون می داد و آسمان و ریسمان را به هم می بافت تا اثبات کند امام اشتباه کرده و ایشان محق هستند !!
در بخشی از نامه امام به ایشان در12/07/1365 آمده است « ... آنچه مسلم است و مایه ی تأسف ، حسن ظن جنابعالی است به اعمالو افعال و گفته ها و نوشته هایی است که به مجرد وصول شما ترتیب اثر می دهید و در مجمع عمومی بحث می کنید و به قوه ی قضاییه و غیره سفارش می دهید » (2)
در این ارتباط آیا مردم در سال 65 به حضرت امام فحش علنی می دادند ؟! آیا مسئولان طراز اول کشور در برخورد با امام عظیم الشان انقلاب در سال 65 صادق نبوده اند ؟! آیا دانشجویان مسلمان خط امام و تسخیر لانه ی جاسوسی سبب رشد منافقین شده است ؟! و آیا واقعاً افراد خوب و صالح از ترس پرونده سازی جرأت ارائه طرحهای ناب و منطقی !! را نداشتند ؟ برای بسیاری از آگاهان امور که در جریان نامه مذکور قرار گرفتند روشن بود که همه ی محتوای این نامه ی پنج صفحه ای جز « حرمت شکنی » هدف دیگری نداشته است و ریشه این حرمت شکنی را نیز در خودخواهی و خودباوری وی ارزیابی می کردند که شرایط آن قبلاً توسط باند مخوف و پیچیده ی هاشمی فراهم بود .
نویسنده ی نامه ی مذکور سالهای بعد نیز مشخص نکرده است اولاً مردمی که در جریان رحلت حضرت امام آنچنان به خیابانها ریخته بودند همان مردمی بودند که در سال 65 نسبت به امام راحل حرمت شکنی می کردند ؟ ثانیاً مسئولانی که بزعم وی گزارشهای یک طرفه به امام منتقل می کردند چرا رهبر انقلاب در سال 67 بعد از پذیرش قطعنامه نسبت به صداقت و دلسوزی و کارایی همانها مهر تایید زدند ؟ ثالثاً بر مبنای چه مستنداتی می توان این مسأله را ثابت کرد که جریان تسخیر لانه ی جاسوسی به تقویت منافقین خلق کشیده شده است ؟ رابعاً آیا اینگونه تحلیل وقایع نیز ، مانند پیش بینی آن « توطئه عظیم مشرف به ظهور » نبود که قرار بود در جریان بازداشت هاشمی اتفاق بیفتد اما هیچ گاه اتفاق نیفتاد !!
گر چه نطفه ی آغاز « انفصال » و ژست سیاسی گرفتن جهت قضاوت آیندگان در تاریخ انقلاب ، از این تاریخ و از همین نامه بسته شد اما در روندی صعودی و شتابزده سه ماه بعد ، آشکارا موضع قائم مقام رهبری اعلام شد ، وی خطاب به امام (رحمت الله علیه) اینگونه نوشت : « ... اگر قرار است نظر من این اندازه بی اعتبار و بی ارزش باشد اجازه دهید مانند طلبه ای بدون عنوان و مسئولیت مشغول درس و بحث باشم تا کسی از من توقع نداشته باشد . بدون قصد تنقیض می گویم این چه انقلابی است که امثال آقای هاشمی و آقای احمد آقا میداندار آن هستند و سازمان اطلاعات هم عملاً در خط آنان قرار گیرد و امثال سید هادی و ... با همه سوابق و خدماتش در زندان باشد این قبیل انقلاب نیاز به من طلبه ندارد ... » ( سند شماره ی 47 )
در این راستا مهدی هاشمی قبل از نگارش این نامه در قسمتی از اظهارات خود آورده بود : « ... تلاش من و اخوی در آن روزها این بود که ذهن آقا را به آقای هاشمی رفسنجانی و حاج احمد آقا بدبین ساخته و به ایشان بقبولانیم که این آقاین به شما دروغ می گویند و مجموعه ی برخوردها نیز این خواسته ی شیطانی ما را تحقق بخشیده بود ... » ( سند شماره ی 48)
نگارش نامه ی مذکور و گلایه از امام امت گر چه در بین صاحبنظران این طور تلقی شد که چرا « نظر » قائم مقام رهبری در دفاع و حمایت همه جانبه از مهدی هاشمی « بی اعتبار و بی ارزش » تلقی شد ، اما خود همین موضوع فی نفسه مؤید این ادعاست که در پیشگاه عدالت اسلامی همه یکسان و برابرند و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به جهت پایبندی به اصولی مقدس ، تمام تبعات این رسیدگی پذیرفته است اما از سوی دیگر نشان دهنده این موضوع نیز خواهد بود که فردی در اوج افتخار و وجاهت ! که امام و یاران او از هرگونه سرمایه گذاری بر روی آینده ایشان دریغ نکرده بودند با القائاتی که بر روی ایشان شده بود چگونه به جهت حمایت از یک جانی منحرف و تحت تاثیر القائات همین فرد ، خرج خود را از انقلاب و امام جدا می کند و اعلام می دارد : « این قبیل انقلاب !! نیاز به من طلبه ندارد » . وی در نامه ای دیگر در روند جدایی از انقلاب و امام بر مبنای همان ذهنیت غلط بغض خود را اینگونه نشان داده است : « ... جنایات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک را سفید کرده است » ( سند شماره ی 49 )
در این رابطه پیش از تجزیه و تحلیل وقایعی که منجر به طرح انفصال از سوی ایشان شد مرور چند سند تاریخی ، روشنگر قضایای « روند جدایی » است .
مهدی هاشمی در نامه ای به هادی هاشمی ضمن اشاره به « طرح انفصال » نوشت : « ... شما متأسفانه با همان روحیه ی خود محوری و تنگ نظری که داشتی و همه چیز را با معیارهای ناقص خودت می سنجیدی مسبب بسیاری از فجایعی شدی که عوارض بسیاری را متوجه انقلاب ساخت و در حساس ترین لحظات تاریخ کشور و انقلاب و جنگ را علیه لزوم انفصال آیت الله منتظری از نظام و مسئولین را سر دادی ... » ( سند شماره ی 50 )
وی در نامه ی دیگری به آقای منتظری آورده است : « .. چه کسی جز هادی تحت تاثیر حساسیت ها و تحلیلهای غلط از روند انقلاب و تحولات کشور ، پندارهای شیطانی بر ضد امام امت را در ذهنیت خود و اندیشه اطرافیان پرورش می داد که نتیجه ی آن گزارشات انحرافی و مکتوب من ، و القائات تحریف شده ی ایشان خدمت حضرتعالی و دامن زدن به یک تباهی بزرگ بر ضد روح خدا بود ؟ به دنبال این کج اندیشیها که در اکثر موارد به دیدگاههای حضرتعالی تشبث می شد تحلیل ایشان و ما و طیف مرتبط با بیت شما از مسایل رهبری ، جنگ ، اقتصاد ، معادله ی حاکمیت و ... راه انحراف پیموده چه کسی مسئول مسامحه و سهل انگاری مصلحت آمیز در برابر امواج زهرآگین انتقادها و نارضاییهاست که دستهای مرموز با انگیزه تفرقه افکنی بین حضرتعالی و رهبری انقلاب و نظام به سوی بیت و دفتر شما هدایت می کردند و مگر همین امواج فزاینده نارضاییها نبود که از طریق گوناگون و با لطایف الحیل توسط اخوی و دیگران به حضرتعالی منتقل می شد و مگر همین ترفندهای مرموز و پیچیده موجب نگشت که بالاخره حضرتعالی رابطه ی خویش را با نظام قطع بفرمایید ، ... خدا را گواه می گیرم و آقای اخوی را نیز که اگر یک لحظه وجدان خویش را به داوری فراخواند شهادت خواهد داد که قطع رابطه با نظام رهاورد مجموعه حرکتهایی بود که ایشان با زمینه سازی ملاقاتهای خطر ی، بزرگ نشان دادن ضعفها و کمبودهای کشور ، و ارائه تحلیلهای افراطی و القائات حساب شده و ... طی چند ماه انجام داده است . البته انکار نمی توان کرد که علاوه بر زمینه های اولیه که در راستای تشخیص حضرتعالی وجود داشته عوامل دیگری نیز مؤثر بوده است » . ( سند شماره ی 51 )
جانشین سابق رهبری در بخشی از نامه ای که به امام امت در دفاع از مواضع خود ! نوشت آورده است : « ... ضمناً بدانید که افراد شناخته شده و وارد در مسایل سیاسی و علاقمند به بقای انقلاب ، همه معتقدند که صحبتهای من که احیاناً به عنوان تذکرات و گاهی انتقادات سازنده و بازگو نمودن دردها و خواسته های مردم و ارائه بعضی پیشنهادهای اصلاحی پخش می شود عامل ماندن مردم در صحنه و امیدوار شدن آنان است و می گویند اگر این صحبتها نبود معلوم نبود چه می شد و عکس العمل مردم در برابر کجیها و بی عدالتی که می بینند چه بود ... » ( سند شماره ی 52 )
نکته ی مسلم اینکه افراد شناخته شده ای که ایشان از آنها به عنوان موید عملکرد خود اشاره می کند همان باند خوارج گونه ای بودند که به اقرار خودشان در موضوعات مختلف اعم از مسایل رهبری ، جنگ ، اقتصاد ، معادله ی حاکمیت ، سیاست خارجی و ... دچار انحراف و کج اندیشی بوده اند . ( به این موضوع در رنجنامه ی مرحوم سید احمد خمینی نیز اشاره شده است ) .
در رابطه با اظهارات مذکور ادعای این مسأله که این اعترافات در شرایط سخت زندان و زیر فشار صورت گرفته است از سوی هر کس خصوصاً قائم مقام سابق رهبری انقلاب مورد ایراد است چرا که وی با افتخار مشی « مستقل » خود را این گونه برای امام تعریف کرده است : « ... البته بسا کسانی باشند معتقد به انقلاب و حضرتعالی ولی خود مستقلاً اهل نظر می باشند و حاضر نیستند صد در صد بی اراده باشند و این از محسنات انسان است ... » ( سند شماره ی 53 )
اظهار این مطلب از سوی کسی که معتقد بود در مقابل امام هیچ داعیه ای نداشته و همیشه مطیع بوده است گر چه به ظاهر عجیب می نماید اما باید به این نکته ی مهم توجه کافی داشت که اظهار این نظر جدید به معنای رویکرد واقعی در عرصه « معادله ی انحرافی قدرت » و تذبذب در گفتار و عمل بوده است .
وی در روند جدایی از نظام و انقلاب مبنایی به ظاهر منطقی و عقلانی جهت استدلال قضیه لازم داشت که همه آنها را از قبل برای امام و در توجیه جدایی آماده کرده بود : « ... ولی شما بدانید [ یعنی امام ] باید بداند !! که اطلاع شورای عالی قضایی و سازمان اطلاعات کشور از داخل زندان از اطلاع من (!!) بسیار کمتر است ... » ( سند شماره ی 54)
همچنین : « ... حدود هشت سال است با خشونت و اعدام زیاد و بازداشت زیاد و مصادره های بی جا حکومت کردیم و به جایی نرسیدیم ... » ( سند شماره ی 55 )
و نتیجه می گیرد : « ... در جمهوری اسلامی بر خلاف آنچه در فقه خوانده شده نه جان مسلمان محترم است و نه مال او » ( سند شماره ی 56 )
و در ادامه ی این قضیه ، در نامه ای دیگر به امام راحل اینگونه تحلیل می کند : « ... خلاصه مطلب به اصطلاح امروز خط راست محافظه کار و بی تفاوت بر خط انقلاب و حرکت پیروز شده است . کسانی جان گرفته اند که بی رو در بایستی نه شما و نه خط شما و نه دولت شما هیچ کدام را قبول ندارند ولی تظاهر به حمایت از حضرت عالی می کنند ... » ( سند شماره ی 57 )
و در زمینه ی جنگ نیز : « ... مرتباً خطا روی خطا و شکست روی شکست نصیب انقلاب و مردم می شود ... » ( سند شمره ی 58 )
بنابراین در یک جمعبندی تحلیلی و ریشه ای از قضیه ی انفصال از نظام وی ، بایستی اذعان کرد قائم رهبری که معتقد است در جمهوری اسلامی هشت سال حکومت خشونت برقرار بوده است !! و در این حکومت جان و مال هیچ کس حتی مسلمانان در امان نیست !! و انقلاب فرزندان اصیل خود را از صحنه ی انقلاب حذف کرده است !! و امام امت نیز علاوه بر کانالیزه شدن ! از بسیاری از دوستان خود منقطع شده ! و جنایات اطلاعات نیز که روی شاه را سفید کرده است ، ضرورتاً بحث انفصال به مثابه ی حکم واجبی است که تاخیر در آن جایز نیست به خصوص از کسانی که با لحاظ کردن اصل استقلال رای و نظر که از محسنات انسان بوده ! به جهت قضاوت تاریخ و آیندگان سرانجام این چنین غزل خداحافظی را نزد امام و انقلاب کوک کند : « ... بالاخره با این وضع ناچارم از کارهای سیاسی کشور کنار بمانم و به درس و بحث طلبگی و کارهای حوزوی بپردازم به همان نحو که حضرتعالی در اواخر با مرحوم آیت الله بروجردی عمل می کردید زیرا محافظت با حضرتعالی و نظام را صحیح نمی دانم بلکه حرام می دانم و در چهارچوب فعلی تایید و همکاری را نیز با مشاهده کارهای خلاف ، مشروع نمی دانم . بنابراین تقاضا می کنم به من کاری ارجاع نشود ... » ( سند شماره ی 59 )
اما همین فرد در وضعیتی متفاوت با شرایط قبلی و به جهت وارد شدن فشاری که تحمل آن سنگین بود طرح انفصال خود را در نامه ای به امام (رحمت الله علیه) اینگونه توجیه کرده است : « ... و اگر در ضمن صحبتها می گفتم « من در کنارم » برای رفع مسئولیت در مقابل مراجعات و توقعات و انتظارات زیادی بود که قادر بر انجام آنها نبودم و بسا بعضی از مراجعین را هم ذی حق هم می دانستم ... » ( سند شماره ی 60 )
نکته ی قابل تأملی که ضرورتاً به عنوان یک « شبهه » در این قضیه مطرح خواهد بود این است که صاحب این دیدگاه بدبینانه ( که آغاز این بدبینی به قبل از زمان قائم مقامی بر می گردد ) آیا توانسته است اولاً در سخنرانی ها و بیانیه ها و پیامها و موضع گیریها به گونه ای دیگر به همان مشی امام وفادار بماند ؟! ثانیاً در غیر اینصورت وظیفه کسانی که بر خلاف ایشان فکر کرده و منتقد عملکرد و مواضع ایشان بودند آیا اجازه ی نقد مواضع و دیدگاههای خود را به دیگران داده است ؟ و در صورت « نقد مواضع » با اتهام مخالفت با قائم مقام رهبری رو به رو نبوده اند ؟
عزل ، ختم غائله !
برخی آگاهان مسایل سیاسی که از کانال های مختلف در جریان قضیه آقای منتظری قرار گرفته بودند نسبت به موضع امام (رحمت الله علیه) در برخورد با ایشان دو نظر متفاوت داشتند . عده ای بر این عقیده بودند که حضرت امام در برخورد با وی به جهت اینکه مصلحت نظام را مقدم بر هر چیز دیگر می داند به هیچ وجه کوتاه نخواهد آمد ( همان طور که در جریان عزل بنی صدر اینگونه اتفاق افتاد ) . عده ای دیگر در تحلیل و ارزیابی قضایا بر این اعتقاد بودند که قضیه ی عزل بنی صدر و برخورد امام (رحمت الله علیه) با جریان ملی گرا و لیبرال ها و منافقین تفاوت عمده داشته و امام (رحمت الله علیه) برخورد با ایشان را به جهت سنگین بودن وزنه ی طیف قدرت طلب و خوارجی که وی را احاطه کرده بود به صلاح نظام ندانسته و کج دار و مریض رفتار می کند !! البته در این میان طیف هوادار آقای منتظری نیز در ارزیابی قضایا با این پندار که امام توان برخورد با آقای منتظری را ندارد به مانند گروه دوم تحلیل می کردند با یان فرق که این گروه برای به دست گرفتن قدرت در شکور هماهنگیهای لازم را با عناصر مطرود خارج و داخل انجام داده بودند .
در این رابطه اگر پخش نامه ی آقای منتظری به مسئولان شورا ی عالی قضایی از رایدو « بی . بی . سی» که در آن تلویحاً ، اما « ناخواسته » از منافقین دفاع شده است را سرآغاز برخورد شدید امام (رحمت الله علیه) با ایشان بدانیم بایستی اذعان داشت که اعتراض و برخورد نه به جهت محتوای نامه ی مذکور ، بلکه به دلیل پخش آن از رادیو «بی . بی . سی» بوده است . دلیل این ادعا را می توان نگارش این نامه در هفت ماه پیش از این تاریخ دانست که حضرت امام با توجه به شناخت کاملی که از منتظری داشت طبعاً همواره انتظار اینگونه برخوردهای سطحی و سخیف را از ایشان داشت ، اما مسأله ای که در این قضیه ناگوار بود متوسل شدن ایشان به سرانه های غربی خارج از کشور برای بیان امیال و منویات خود بوده است .
وی حدود یک ماه و نیم پیش از این تاریخ ، نسبت به سانسور سخنرانی خویش معترض بود و این مسأله را در سخنرانی های دیگر خود بیان کرده بود اما ، کافی است این مسأله یادآوری شود که سخنرانی مشهوری که وی معترض به سانسور آن بود مسأله ی بیان اشتباهات ده ساله ی اول انقلاب از دید وی بوده است . اینکه وی با امام «ره» در این قضیه بسیار مهم و استراتژیک ( بیان مواضع جدید و اشتباهات سالهای ) ایشان هماهنگ نبوده است و در صورت طرح این مسأله با مخالفت قریب به یقین حضرت امام رو به رو می شد ( کما اینکه پس از سخنرانی مشهور وی در ایام دهه فجر ، حضرت امام در فاصله ی کمتر از دو هفته طی یک اعلامیه ی بسیار مهم ، همه ی کسانی را که دستشان به رادیو و تلویزیون می رسید ، سفارش به تحلیل درست وقایع انقلاب کرد ) حرفی نیست !! اما سؤال این است که آیا بیان هر تحلیل هر چند اشتباه وی می بایستی پخش می شد و اگر به دلایلی موجه از پخش آن جلوگیری می گردید می بایست عاملان این کار را مزدور آمریکا و ... معرفی کرد ؟! حتی اگر این عدم پخش به دستور امام امت بوده باشد ؟!
این سخنرانی در حالی بود که اغلب رادیوها و رسانه های گروهی و مطبوعات بیگانه سخنان وی را در مقابله امام قلمداد می کردند وی علیرغم این به سوء استفاده ی تبلیغاتی همچنان به برخوردهای آنچنانی ادامه می داد تا جایی که وقتی امام بزرگوار پیام خود را برای رئیس جمهوری شوروی فرستاد و اشتباهات آنان را بیان کرد ، یکی از رادیوهای آنان در بخش تفاسیر گفته بود و اگر امروز پس از هفتاد سال از انقلاب کمونیستی امروز آیت الله خمینی اشتباهات ما را بیان کند ، قائم مقام او پس از ده سال از انقلاب اسلامی به اشتباهات خودشان معترف است .
بنابراین منطقی ترین نتیجه ی سانسور !! صحبت های آقای منتظری در 12 بهمن این شده است که تندترین نامه ی وی به مسئولان نظام در مورد اعدام ها !! از « بی . بی .سی» خوانده شود تا مسئولان نظام و حتی امام ! جرأت حذف سخنرانی ایشان از رادیو و تلویزیون خودی را نداشته باشند !! دقیقاً امام بزرگوار آغاز این « مرحله ی خطرناک » که با « لجاجت » آقای منتظری شروع شد ا « معضلی مهم » برای نظام دانسته و تصمیم نهایی برای جراحی این گروه فتنه به سردمداری آقای منتظری را گرفتند .
در این ارتباط ضروری است چند رویداد مستند تاریخی که در تسریع زمان عزل و حتی در نحوه ی برخورد حضرت امام با طرح مرجعیت وی مؤثر بود ، ذکر شود .
به عنوان نمونه پس از پخش نشدن سخنرانی آقای منتظری در دوازدهم بهمن 67 به دستور حضرت امام و اصلاع آقای منتظری از این دستور ، وی در سخنرانی 22 بهمن خود ، در یک ایستادگی آشکار در مقابل حضرت امام ، در اعتراض به عملکرد ده ساله ی انقلاب اسلامی در بخشی از سخنان خود از آزادی عده ای از منافقین حمایت کرد . شایان ذکر است که امام خمینی برای اولین بار پس از ده سال در 22 بهمن 67 از ارسال پیام رسمی به ملت ایران خودداری کرد و در عوض در تاریخ3/12/1367 پاسخ آقای منتظری را در قالب پیام به مراجع و روحانیون حوزه داد .
امام در حالی که به شدت از سخنرانی وی ناراحت بودند ، در حضور چند نفز ار اعضای دفتر اظهار داشت : « فلانی پس از ده سال از انقلاب فقط یک کار مثبت برای نظام اسلامی سراغ دارد آن هم آزادی یک عده منافق است » .
همچنین پس از جریان نامه ی 06/01/1368 و به هنگامی که هیئت رئیسه ی مجلس خبرگان جهت وساطت مبنی بر عدم پخش نامه ی مذکور خدمت حضرت امام رسیده بودند ، امام راحل در جمع آنان فرمود : « در وضعیت فعلی حجت بر من تمام شده و اگر روزی مملکت دست آقای منتظری بیفتد نزدیکان و محرکان ایشان مملکت را قبضه می کنند و سپس خود او را می کشند . من وظیفه دارم انقلاب را نجات دهم . کسی که یک بیت را نمی تواند اداره کند چگونه می تواند یک مملکت را به او سپرد » .
این اظهارات گذشته از موارد متعددی بود که حضرت امام پیش از عزل فرموده بودند که اطرافیان آقای منتظری به محض اینکه استفاده ی لازم را از روی کردند ، او را نابود می کنند .
همچنین پس از واکنش آقای منتظری در نامه ی07/01/1368 و اعلام تصمیم بر جبران اشتباهات گذشته ، با صلاح دید و موافقت وی قرار می شود در مرحله ی اول ؛ تعداد از نیروهای حفاظت بیت کاسته شود ، اما در حین اجرای این تصمیم وی با یک تهدید جدی اعلام کرد : اگر بخواهید دست به ترکیب حفاظت بیت بزنید به روستا می روم و اعلام می کنم قصد جان مرا کرده اند ! که به دنبال این واقعه ، امام خمینی اظهار داشت : « فلانی ما را بازی می دهد تا وقت گذرانی کند ».
نمونه ی دیگر اینکه پس از جریان عزل ، « هادی هاشمی » در ملاقاتی با مرحوم آقا سید احمد آقا ، در یک عقب نشینی تاکتیکی !! از سوی آقای منتظری رسماً سه درخواست را مطرح می کند : اول ادامه ی پخش درسهای آقای منتظری از رادیو ، دوم ف ادامه ی کار هیات استفتا و سوم ، ادامه ی فعالیت « هادی هاشمی » و برخی از افراد دیگر در بیت ! در اینجا مرحوم حاج احمد آقا با توجه به موضع حضرت امام به « هادی هاشمی » می گوید : « یعنی هنوز متوجه نشده ای که امام اصلاح بیتی را می خواهد که در راس آن خود تو هستی ؟!»
به گفته حجت الاسلام و المسلیمن رسولی محلاتی ، پس از این ملاقات ، امام خمینی در جمع اعضای بیت خود ف ضمن مخالفت با ارائه ی وجوهات به آقای منتظری ، اظهار داشتند : اطرافیان وی تاکنون زیر چتر قائم مقامی کار خود را می کردند ، حالا می خواهند زیر لوای مرجعیت ایشان ، همان اهداف گذشته ی خود را دنبال کنند » .
شناخت حضرت امام از شخصیت دوگانه ی آقای منتظری و توطئه مطرح کردن مرجعیت وی ، به حدی برای آن بزرگوار دغدغه آور بود که معظم له در مقطعی دیگر در جمع عده ای از علما از جمله آیت الله « امینی » فرمودند : « آقای منتظری نباید مرجع تقلید قوی شود که برای نظام اسلامی خطر دارد » .
بی جهت نبود که مرحوم حاج سید احمد آقا ، پایان جزوه ی رنجنامه در جمع بندی جریان عزل به تحلیلی که غالب مسئولان اصلی نظام از حوادث سقوط و عزل قائم مقام رهبر بر آن اتفاق داشتند . اشاره ی مختصری داشته و خطاب به آقای منتظری می نویسد : « گروه فاسدی که بر تمام اجزا و عناصر بیت شما حاکم شد معتقد بود که امام چند صباحی دیگر خواهد مرد و آنان خواهند توانست با هماهنگی رادیوهای بیگانه و سیاستهای خارجی چند کار را انجام می دهند : ابتدا چهره ی امام را از بان و قلم قائم مقام رهبری چهره ای خشن که زنهای باردار را می کشد به دنیا معرفی کند و این را برسانند که منتظری غیر از امام است . در قدم بعد آیت الله منتظری را از نظام جدا سازند و بعد تا تغییر مدیریت درس طح بالا و گسترده ـ که از زبان شما هم نقل شده ـ همه چیز به نفع خودشان خاتمه دهند . در مرحله ی بعدی نیز شما [ منتظری ] را نابود کرده و کشتن شما را به دست حزب الله و طرفدار امام جا بزنند » (3)
هر چند آن مرحوم در آن مقطع حساس به دلایلی کاملاً موجه از بیان بسیاری از واقعیات پشت پرده معذور بود و اصلاً امکان طرح آن مسایل نیز در آن موقعیت امکان پذیر نبود اما این سؤال ذهن بسیاری از علاقمندان و فرزندان معنوی امام خمینی را به خود مشغول کرده است که بر اساس چه مصالحی بسیاری از حوادث پشت پرده تاکنون مکتوم باقی مانده است ؟ آیا موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام تمامی قضایای عزل را به نقد و تحلیل کشیده است ؟
چند سؤال !
در طول سالهای قائم مقامی رهبری و پس از آن در مقطع عزل آقای منتظری ، نکته ای که بیش از هر چیزی جلب توجه می کرد « گریز » آقای منتظری در رفع ابهامات ناشی از مواضع خود بود . با این حال وی گاه در شرایط « فشار » و از روی ناچاری به کلی گوییهایی پناه می آورد که گفتن و یا نگفتنش مساوی بود .
در نگاه اول آنچه را که از « راز » این معما پرده بر می دارد ، گرفتار شدن روحی سرکش و جسور ، در دام غروری کاذب بود که با درک و فهم علمی کم نظیر و همراه با سابقه ی نزدیک به نیم قرن جهاد و مبارزه در مقابل بسیاری از دوستان منتقد و مسئولان نظام برای خویشتن خویش موضوعیت قائل بود .
تعابیری نظیر « فقیه عالیقدر » و « حاصل عمر من » که امام در مورد وی عنوان می کرد و به تبع آن رویکرد بسیاری از حواریون حضرت امام به ایاشن به همراه و جریان سازی گسترده ی رسانه های گروهی خودی ، فرد موصوف را به جایی رساند که در عمل خود را بی نیاز از راهنمایی و مشورت و احیاناً انتقاد دیگران فرض می کرد .
همزمان دست اندرکاری باند منحرف و پیچیده ای که بر تار و پود روح و جان وی نفوذ و رخنه کرده بود ، سبب شد که او طبق شواهد موجود در بسیاری از زمینه ها ، نه تنها خود را « برتر » و در نزد مردم « موجهتر » احساس کند بلکه امام راحل را نیز طرف مقابل خود ببیند .
همچنین صفات مذکور به همراه عدم استفاده ی منطقی از اقبال دست اندرکاران نظام به وی ، شرایطی را فراهم کرد که نحوه ی برخورد او در برابر بسیاری از ابهامات و انتقادها ، به کلی گوییهایی تبدیل شود که از فرط تکرار برای بسیاری از طیفها و جناحهای سیاسی و افراد مطلع مسأله ای آزار دهنده و ملال آور باشد .
چه بسیار سؤالات بی شماری که با « سکوت مطلق » وی ، برای همیشه ی تاریخ ، مسکوت و بایگانی شد و چه بسیار مواضع مبهم و متناقضی که نه تنها پاسخ درستی به آنها داده نشد بلکه توضیحات ارائه شده نیز بر ابهامات حاصله افزود . دردناکتر اینکه محترمانه ترین تذکرات و یا سؤالات از سوی هر کس ، با انواع و اقسام تهمتها روبرو می شد و در این ارتباط متأسفانه هیچ فرقی بین دوستان و یاران و پدر ! و دوست ! و ولی ! و مراد ! و امامش وجود نداشت .
با این توضیح ، مشخصاً چند سؤالی که ذهن بسیاری از عناصر مطلع سیاسی را به خود مشغول کرده و تا کنون از سوی آقای منتظری و یا حتی هواداران وی بدانها پاسخ روشنی داده نشد مطرح ، و طبعاً انتظار و امید هیچ پاسخی به آن نیست ! و امید است ، صرفاً جهت قضاوت آیندگان و تاریخ ! اشاره می کنیم :
اول :
آقای منتظری که پس از پخش مصاحبه ی « مهدی هاشمی » در رسانه ها ، در پیامی به امام راحل پیش بینی کرد : « من حدس می زدم روزی حضرتعالی از اکثر علاقه مندانتان منقطع شوید ، ولی گمان نمی کردم به این زودی عملی شود » . سؤال این است که اولاً چه ن عواملی » سبب شد که وی « حدس » بزند روزی حضرت امام از « اکثر » علاقه مندان خود منقطع خواهند شد ؟ ثانیاً آیا « حدس » به وقوع پیوست یا خیر ؟ و در صورت تحقق پیش بینی مورد نظر ، آیا امام از اکثریت علاقه مندان خود منقطع شده ؟ ثالثاً منظور از « اکثر » ، اکثر مردم بودند یا اکثر مسئولان کشور ؟ رابعاً آیا تذکرات تلخ و شیرین امام به بسیاری از مسئولان کشور و جناح های موجود به معنای انقطاع امام از اکثر علاقه مندان بوده است ؟ و ...
دوم :
نقل قول های بسیاری از شخصیتهای مطلع از آقای منتظری و میزان تبعیت وی از ولایت فقیه ! تا کجا صحت دارد ؟ فرض بر این است که افراد مذکور به زعم آقای منتظری در تحلیل مسایل و جریانات سیاسی آن مقطع ، تحت تاثیر جو بوده و از عمق جریانات و توطئه های پشت پرده خبر نداشته اند ! و یا وجه المصالحه ی سرویسهای جاسوسی « ک.گ.ب » و « سیاه : بودند که در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران نفوذ کرده بودند ! امام اظهارات کسانی که بدون هیچ زمینه ی پس و پیش تحلیلی مواردی را مستقیماً از شخص آقای منتظری شنیدند نیز ناقلان دروغگو و کذابی هستند ؟!
به عنوان مثال اظهارات آیت الله « طاهری » نماینده ی محترم امام و امام جمعه ی اصفهان به نقل از آقای منتظری که : « امام کار بی ربطی کرده که دستور پیگیری لحاظ کردن نظر حضرت امام و شنیدن این جواب که : « حالا ببینم تا چه می شود !» و یا بی اعتنایی و مخالفت با خواهش و اصرار حضرت امام مبنی بر ترک اعتصاب با توجه « لا یکلف الله نفساً الا وسعاها » ! که در حضور سران قوا و نخست وزیر وقت ابراز شد آن چنان که در « رنجنامه » آمده است .
بعید است نقل اظهارات مذکور و اظهار نظر در مورد صحت و سقم آنها از سوی آقای منتظری که صراحت لهجه و شجاعتش زبان زد است تکذیب شود ! با این وصف اظهارات مذکور چگونه با این نظر وی که : « در هر شرایطی روحاً تسلیم و پیرو شما [ امام ] هستم » جمع می شود ؟ آیا « روحاً تسلیم و پیرو امام بودن » واز خود هیچ داعیه نداشتن ، معنایش این چنین است ؟!
سوم :
آقای منتظری در نامه ای که پس از عزل در تاریخ 18/02/1368 به امام نوشت ، توجیه و دفاع از عملکرد و مواضع خود آورده است : « ... من طبق تشخیص خودم سعی داشتم به وظیفه ی خود عمل کنم و در غیر حال اگر حضرتعالی جداً به من می فرمودید تو دیگر حق نداری صحبت کنی من هرگز تخلف نمی کردم ... » .
در این قضیه ، این سؤال بسیار مهم مطرح می شود که در ارزیابی عملکرد ده ساله ی اول انقلاب اظهار مطالبی از قبیل : « ما در جنگ خیلی اشتباه کردیم » و « خیلی جاها لجبازی کردیم » و « ده سال که شعار دادیم شعارهای [ماه غلط بود و مردم دنیا را به ما بدبین کرد » ، « مجدداً فقط شعار نباشد » و« تحولی نیز باید در مدیریت کشور پیش بیاید » و « افراد منزوی در خارج و داخل در کارها وارد شوند »
آیا صرفاً یک صحبت و سخنرانی معمولی بوده است ؟ آیا در لزوم تغییر سیاستها و تحول در مدیریت کشور و اعتراف به اشتباه در پیشگاه ملت و بزعم وی توبه کردن هیچ نیازی به شمورت با برجستگان نظام اعم از سران سه قوه و نخست وزیر و دولت و مجلس و خبرگان ملت احساس نمی شد ؟
فرض بر این است که همه ی این بزرگواران ، بزعم وی قدرت تشخیص مصالح انقلاب و اسلام را نداشتند و فقط شخص خود او بود که می خواست انقلاب و اسلام و روحانیت تا صد سال دیگر زنده و پا برجا بماند ، اما در زمینه ی بسیار مهم و حساس نمی بایست با امام مشورت می کرد ؟
و اصولاً مگر نه این بود که وی در سال 66 در نامه ای به امام نوشت : « ... و اگر بناست نظر من این اندازه بی اعتبار و بی ارزش باشد اجازه دهید مانند طلبه ای بدون عنوان ، مشغول درس و بحث باشم . » ( سند شماره ی 47 )
و در بخش دیگر از همان نامه گلایه کرده است که : « ... می خواستم به حضور حضرتعالی بیایم و اجمالاً این مسایل ( قضایای مهدی هاشمی ) و همچنین مشکلات خانوادگیم را تذکر دهم که گفتید اگر بیائی سقوط می کنی و من نمی توانم ملاقات کنم ... » ( سند شماره ی 61 )
و یا قضیه ی عزل از مسئولیت زندانها و خلع صلاحیت از داشتن مدرسه و کتابخانه ی سیاسی در قم از سوی امام راحل ، وی در پی در پی در سخنرانی عمومی و خصوصی عنوان نمی کرد : « من در کنار هستم ! » و یا اظهار می داشت : « این قبیل انقلاب نیازی به من ندارد !»
با این وجود منطقی و پذیرفتنی است امامی که بارها با وی برخورد کرده و حتی از پذیرفتن وی و ملاقات معمولی با خود محروم کرده است در یک اقدام بی سابقه در فکر خلق «پروسترویکا » آن هم از نوع ایرانی آن برآید !
اصولاً آقای منتظری که معتقد بود باید اشتباهات را گفت و در پیشگاه ملت از آنها عذر خواهی کرد، خود درکدام مقطع در عمل به این امر پیشقدم شد .
به گواهی اسناد و مدارک ، چنین امری تاکنون از سوی وی صورت نگرفته است . با این حال چگونه می توان دیگران را به کاری ، آمرانه دستور داد اما خود را از اشتباهات و خطاها مبرّا دانست ؟
مهمتر از همه این که مگر خود وی پیش از سخنرانی کذائی 22 بهمن 67 در آخرین ملاقاتش که با امام ، پس از آن همه اظهار و ایراد و انتقاد از روند انقلاب ، با سکوت با معنای امام مواجه نشد و هنگام خداحافظی نشنید که :« بیشتر حرف های شما درست نبود . خداوند ان شاء الله مرا ببخشاید و مرگم را برساند» با این وجود رویکرد و دگردیسی جدیدی ! که زمزمه ی آن در 22 بهمن شروع شد را می توان به معنای «داعیه نداشتن » و « مطیع رهبری بودن » قلمداد کرد ؟
چهارم :
آقای منتظری پیشتر بصراحت عنوان کرده بود :« ... هر که مخالف ولایت فقیه باشد من چشمهایش را از حدقه در می آورم ..» و یا پس از سخنرانی13/08/1365 خود که اظهار داشت :« ..مگر من که هستم که بین من ایشان [امام] نفاق بیندازند ؟»
به چه علت پسر خود احمد را از کاندیدا توری دوره سوم مجلس شورای اسلامی از شهر قم نهی کرد و در بیان مخالفت خود چنین استدلال کرد:« اگر احمد بخواهد در مجلس فعال باشد ، مقابل امام قرار می گیرد و پای من حساب می شود !» همچنین تذکّر برخی از بزرگان و صاحبنظران به وی که روش جنابعالی امام را تضعیف می کند و این روش بعدها برای خود شما نیز به کار خواهد رفت » پاسخ :«اشکالی ندارد !»
حضرت آیت الله مشکینی درباره این دو گانگی در مواضع اظهار داشته اند :« آقای منتظری اواخر عمر امام ، علیه امام شروع به فعالیت کرد علناً مخالفت کرد . چه مخالفتهایی ! نامه هایی به بعضیها نوشت به دست من داد و گفت : به فلان آقا این نامه را بده ، نمی خواستم بدهم می گفت حالا ما رفیقیم ببر بده و چیزهایی که امام به یک فرد فرموده بود . این کار را بکنید واجب است این لازم است .آقای منتظری به همان فرد نوشت که این کار خلاف شرع بیّن است .»(4) همه کسانی که الفبای سیاسی و فقهی را درک کرده اند به وضوح می فهمند که این گونه اظهارات و رفتارها هیچ سنخیتی با اطاعت و ارادت به رهبر انقلاب ندارد .
آیا همین دوگانگی در مواضع سیاسی و تناقض فاحش در گفتار و عمل نیست که موجب به بن بست رسیدن تمامی راه حلها و تدبیرهای حضرت امام شد تا آنجا که امام خمینی درخواست ملاقات وی را در بیمارستان نپذیرفت و درحضور علما فرمود:« نه حالابیاید و نه بعداً » و حتی امام با درخواست یکی از خطبای نماز جمعه مبنی بر تسلیت گفتن به آقای منتظری به مناسبت رحلت پدرشان مخالفت کرده و وی را از این عمل نهی کرد و فرمود :« ترویج ایشان از رادیو حرام است » و اجازه خود را در دادن وجوهات شرعی به وی نیز پس گرفت .
پنجم :
فرستادن چند نفر از بیت خود برای گرفتن جنازه «مهدی هاشمی » و فرستادن هیاتی جهت تسلیت به خانواده امید نجف آبادی سرانجامی جز این پیدا خواهد کرد که رهبری آینده انقلاب افتخار کند که دراحکام اعدام منافقین شریک نیست ؟!
ششم :...؟!
هفتم :...؟!
در ریشه یابی مجموعه حوادث و مخالفتهای غیر اصولی آقای منتظری با بنیانگذار جمهوری اسلامی و مسئولان اصلی نظام ، باید به بازشناسی و جراحی روحی پرداخت که همه هستی خود را در درون سخت جهاد و مبارزه ، قهرمانانه در طبق ایثار گذارد و در چشمه عشق و آزادی و به گاه غسل شهادت ، تا مرز رویین تنی نیز پیش رفت ، اما در دوران رفاه و آسایش از همان نقطه ضعفی ضربه خورد که دشمنان انقلاب به آن «دانا» بودند .
« غرور » در کام او به مثابه زهر تلخی شد که همه افتخارات گذشته « تباه » گردد و از اوج قله « عزت » سقوط کند ، و دردناک تر از همه این که حتی پس از سقوط نیز ، به پندار خود ، آنرا «توطئه مفتین » بداند !! و ...
پرده پندار می باید درید
توبه تزویر می باید شکست
پی نوشت ها :
1.محمد جعفری گینی ، نامه آقای منتظری ، ص 27/737
2.محمد محمدی ری شهری ، خاطرات سیاسی ،12/07/1365
3.سید احمد خمینی (رحمت الله علیه) ، رنج نامه ، ص 56
4.آیت الله مشینی ، 29/08/1376