تعداد بازدید : 4573485
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
اصولاً تاریخنویسی در ایران بهعنوان کنکاشی در پیشینة اقوام این کشور، پدیدهای جدید است؛ بهعبارت دیگر تاریخ نگاریای که به جستوجوی مسائل پیش از اسلام و در واقع خاستگاه تمدنی ایرانی میپردازد، از صد سال اخیر آغاز شده و از ویژگیهای آن، ملی نبودن آن است؛ یعنی در صد سال اخیر تاریخنگار خودی بهچشم نمیخوردو سلسلهای از مطالب مشاهده میشود که از سوی روسها، انگلیسها، آلمانیها یا فرانسویها بهعنوان تاریخ برای ما فرستاده شده است و ما خود دربارة این مطالب کنکاشی نکرده و هیچگونه تحقیقات ملی دربارة درستی و نادرستی مطالب انجام ندادهایم.
پیشتر در قرنهای سوم، چهارم، پنجم … هجری نیز مورخان اسلامی، مطالبی دربارة ایرانیان و تاریخپیش از اسلام و نیز تاریخ زمان خود بیان کردهاند؛ ولی آنچه به تاریخ پیش از اسلام بازمیگردد و در کتابهای مورخان اسلامی مضبوط و منثور است، قابل تعمق میباشد و جالب اینکه آقایانی که معتقدند در دانشگاههای اروپایی و امریکایی تحقیقات نوین علمی برای ما کردهاند، بیشتر استنادهایشان بههمان نوشتههایی است که مورخان اسلامی هزارة پیش انجام دادهاند؛ در نتیجه میتوان گفت که این تاریخنویسی اخیر، ارزشی برتر از نوشتههای مورخان اسلامی هزاره پیش ندارد.
منبع تاریخی دیگری نیز در اختیار داریم که از قرن چهارم هجری باقی مانده و آن، "شاهنامهفردوسی " است که بها دادن به این کتاب بهعنوان منبع تاریخ، چندان درست نیست؛ زیرا این کتاب بیانی شاعرانه دربارة موضوعهایی است که هیچ استناد تاریخی بههمراه ندارد و بیان مطالبی است که دست کم به دوهزار سال پیش از نگارشش باز میگردد و گفتوگوی یک شاعر دربارة مسائل دوهزار سال پیش از زمان خود، آنهم بدون ارائة سند، از نظر مورخ جز قصهگویی ارزیابی نمیشود.
با مطالعة کامل اسناد موجود دربارة تاریخ ایران، اعم از اسناد مورخان و جغرافیدانان اسلامی در هزارة پیش و کتابهایی که در سدة اخیر نوشته شده است، همچنین با بازدید از موزههای جهانی و داخلی، میتوان به این نتیجه رسید که دادهها و دانستههای موجود بیانگر هویت واقعی ایرانیان نیست.
بهاین ترتیب، ضرورت بازنگری اینگونه اسناد، منابع و اطلاعات از مبرمترین وظائف روشن فکری ایران شمرده میشود؛ زیرا این تاریخهای ارسالی ـــ چنانکه پیدا است ـــ پیامدهای بسیار تخریب کنندهای در ذهن روشنفکری و حتی عوام این سرزمین پدید آورده است.
ایران واقعی دارای یک تمدن کهن هفت هزار سالة بسیار پیشرفته و انباشته از آثار کهن هنری و صنعتی است؛ ولی در اسناد تاریخی موجود، تمدن ایرانی از دوهزار و پانصد سال پیش و از ظهور کورش و سلسلة هخامنشی آغاز و تعریف میشود و در خلال آن مدعی میشوند که ظهور هخامنشیان با اهدای آزادی، نیکاندیشی و حقوق بشر برای ایرانیان و حتی جهانیان، برابر است و بهطور غیرمستقیم القاء میکنند که ایرانیان و مردم شرق میانه پیش از ظهور کورش، وحشی، نادان، متجاوز و از این قبیل بودهاند. درحالیکه یافتههای موجود باستانشناسی در موزههای جهان، خلاف این را ثابت میکند. کشف پاسخ این پرسش میتواند یکی از بزرگترین محرکهای بازبینی بنیان تاریخی ایران شود.
در ایران کهن پیش از هخامنشیان، حضور دهها ملت و تمدن پیشرفته را شاهدیم که دولتهای این واحدهای ملی ـــ چنانکه یافتهها نشان میدهد ـــ پیرو شکوه و جلال افراطی نبوده و همچون امپراتوری هخامنشی، ساختار مرکزیت نظامی نداشتهاند، تاریخ از ستیزههای دراز مدت و سراسری بین آنها نشانی نمیآورد و بیشتر منازعات باستانی در ایران کهن در محدودة برخورد تمدنهای حاشیة غربی ایران با تمدنهای آشور، سومر و بابل و بینالنهرین فرض میشود. بدینترتیب در آغاز هزارة نخست پیش از میلاد، ترکیب قومی وملی مردم ایران ـــ که هنوز برقرار است ـــ 2500 سال پس از استقرارهای نخستین و دستکم 500 سال پیش از ظهور هخامنشیان کامل میشود که از دیرهنگام، ترکیب صلح و همزیستی بوده است. که به احتمال بسیار در صورت ادامة رشد تاریخی و منظم خود ترکیب قدرتمندی از اتحاد ملتهای همجوار، در محدودة جغرافیایی معینی پدید میآوردند که رشد طبیعی و بیتنش آنها، تمدن مستقلی را بنیان میگذارد؛ و براساس روند دوهزار سالة پیش از هخامنشیان، منطبق با امکانات طبیعی ملی و قومی و احکام جغرافیایی متحول میشد و اگر این مدنیت و در مجموع مدنیت بینالنهرین باستان ـــ که فرهنگ و تمدن جهان به آن مدیون است ـــ بهدست هخامنشیان برچیده نمیشد، این تمدن که 5000 سال پیش، قوانین اجتماعی را مدون کرده بود، بیشک در رشد بعدی خود، فلسفه، حکمت و علوم را نیز پایهریزی، میکرد و خرد بشری به مبنای غرب منتقل نمیشد.
بهسادگی ولی با استحکام میتوان اثبات کرد که درپی ظهور و تسلط سلسلة غیر ایرانی هخامنشی بر ایران کهن دهها تمدن و تجمع در ایران و شرق میانه نسلکشی کامل شدهاند و رشد ملی در این سرزمین و منطقه متوقف شده است. کنکاشی مختصر در تاریخ 1200 سالة ایران پیش از حملة اعراب گواهی میدهد که در سراسر آن دوران، هیچ اثری از حضور اندیشه و عمل ملی در حوزههای اقتصاد، سیاست و فرهنگ دیده نمیشود. مردم ایران کهن، این دوران دراز را در اختفای عمومی بهسر بردهاند و چنین است که ایرانیان تا سدة دوم پس از حملة اعراب از معرفی حتی یک چهرة جهانی در تمامی ردههای حکمت باستان عاجز میمانند و اسناد فرهنگی جهان حتی یک برگ مکتوب را، که از سوی ایرانیان به فرهنگ بشری افزوده باشد، نمیشناسد.
آشکار است که ایرانیان پس از حضور هخامنشیان تا قرنهای نخستین هجری به سبب گستردگی و عمق ضربة سهمگین وارد آمده و فقدان فضای مناسب برای ارائه اندیشه، به عرصة تألیف، حکمت و خرد بومی و ملی وارد نشدهاند. در هیچ زمانی از این دوران طولانی، نشانی از همکاری اقوام کهن ایران با حکومت مرکزی دیده نمیشود و متجاوزان غیر ایرانی تا ظهور اسلام، جز تضعیف و تخریب تواناییهای اقوام دیرین ایران کهن، نقشی ایفا نکردهاند. بیگانگی در بین ملل مغلوب ایران کهن و امپراتوریهای مسلط تا بدان حد بوده است که اقوام ایرانی در تمام این دوران طولانی حتی به تقابل و تدافع ملی در برابر مهاجمان برنخاستهاند و کار دفاع از سرزمین غصب شده برعهدة حکومت مرکزی بوده است و این پدیدهای است که در تاریخ پس از اسلام تکرار نمیشود.
مغولان بهرغم اعمال بیشترین خشونت و خونریزی در سراسر مسیر خود، بارها با مقاومت ملی، مردمی و حتی فردی روبهرو بودهاند؛ درحالیکه اعراب با نیرو و تجربة ناچیز نظامی، بدون برخورد با مقاومت ملی از سراسر ایران گذشتهاند. تنها پس از اسلام و با فروپاشی نظام سلطههای بیگانه است که ملل پامال شده و مغلوب ایران کهن، بار دیگر جان میگیرند و در کمتر از سه سده در عرصههای گوناگون سیاست، ادب، اقتصاد و علوم، نامآورانی به فرهنگ جهان عرضه میکنند.
از هخامنشیان، پیش از حضور در تاریخ بهعنوان بنیانگذاران یک امپراتوری، هیچ نشانة فرهنگی و قومی بهدست نیامده است. آنها دینی ندارند، خانه و معبدی نساختهاند و هیچ دست ساختة هنری حتی در حد تولید یک سفال ساده از آنان نیافتهایم. این مطلب در عین حال که شگفتی برانگیز است، ولی برای قومی که پیوسته در حاشیه تمدن زیسته و به تبعیت فرهنگی ناگزیر بوده است، چندان غیر ممکن نمیآید؛ تا آنجا که این قوم حتی پس از تسلط بر دیگر تمدنهای بینالنهرین و ایران نیز به علت عدم سابقه و سنت گذشته، قادر به معرفی هیچ نقش و نشانة قومی مستقل نیست و علائم اقتدار بعدی آنان در معماری، خط و یا تدارکات زیستی و ادوات نظامی و ظروف مصرفی از هنر و فرهنگ اقوام مغلوب اقتباس شده است.
حضور و ظهور و صعود هخامنشیان در مقام بانیان یک امپراتوری، بدون مقدمة قبلی انجام میشود و ما نظریة مشخص و قابل پذیرشی در علل بر آمدن آنها در منطقهای که مالامال از قدرتهای قدیم است، در دست نداریم و بهطور کلی دربارة هخامنشیان، هیچ سند ملی کهن وجود ندارد و اسناد تاریخی جهان تا یک سده پیش در معرفی آنان خاموشاند.
با تمام این تفاسیر، در بازخوانی تاریخ ایران و هویت ایرانیان و پیشینة بومیان ساکن این سرزمین، نکتهای بیش از هرچیز توجه هر خردمندی را ـــ که تعصب قومی و ملی را بر تحقیق جدی برتر نمیدارد ـــ جلب نظر میکند. از سویی مورخان اروپایی برای معرفی پیشینة ایرانیان به هر سند دست چندمی متوسل میشوند و از دیگر سو، باستانشناسی جهانی مصرانه میکوشد که تمدن ایران کهن در لایههای خاک باقی بماند و با جستوجوی پیگیر و منظم در همدان، پاسارگاد، تختجمشید و شوش میکوشند که آغاز تمدن ایران را به آغاز امپراتوری هخامنشیان منتقل کنند؛ همچنین تلاش میکنند تا فرهنگ ملی ما را به یک سلسله باورهای بیاساس بیالایند و هویت واقعی ایران و ایرانی را تا حد تصاویر سر ستونهای تختجمشید، نقشهای قالی و دانههای پسته به سقوط بکشانند. این کوشش هدفمند خاورشناسان یهودی تبار همچون "گیرشمن " گلدزیهر، واندنبرگ، هرتسفلد. اشمیت، آستروناخ … و نسخه بدلهای ایرانی آنها از اینرو است که تاریخ گستردهترین تجاوز جهان را با تاریخ اصلی سرزمین غرورانگیز ایران کهن مبادله کنند و بهخوبی آشکار است که تدارک این زیادهگوییهای اجباری در مخفی نگهداشتن تمدن ایران کهن، ایجاد پردة دودی است تا قوم یهود را در پس آن پنهان کنند.
نگارندگان تاریخایران علاقه نداشتهاند که دیرینشناسی تاریخی و هویت هخامنشیان را جدی بگیرند و چون اسناد تاریخی که به دوران مورد نظر اشاره دارد بسیار ناچیز است، این بررسی به تعقیب متون متعدد نیاز ندارد و در بررسی پیدایش این امپراطوری با تنوع دیدگاهها روبهرو نیستیم.
تقریباً تمامی مورخان ناچار هخامنشیان را با عنوان کلی " مهاجران ایرانی " معرفی کرده از مسیرهای گوناگون به نجد ایران راندهاند؛ اما چگونه میتوان قومی را پیش از حضور در ایران ایرانی نامید؟
ر. "گیرشمن " گروه مهاجران نخستین را که به گفتة خودش، هزار سال پیش از هخامنشیان به این سرزمین وارد شده و تمدنهای بومی ایران را پایه ریختهاند، ایرانی خطاب نمیکند؛ اما مهاجمان گروه دوم از جمله هخامنشیان بعدی را ایرانی میخواند. "مرحوم پیرنیا " زمان و سمت و سوی مشخصی برای ورود آریاییان سرشار از تمدن که از سرزمین رویایی بهشت آسا، ولی نامعلوم خویش گریختهاند و در ورود به ایران کنونی خود را با دیوها یعنی ساکنان پست و بیتمدن ایران کهن مواجه میبینند! نمیشناسد.
در مجموع هیچ اتفاق نظری دربارة مسیر ورود این مهاجران وجود ندارد. "گیرشمن " قفقاز و ماوراءالنهر را مسیر ورود آنان میداند و دیگران این مهاجران را از غرب دریای خزر، شرق دریای خزر، آسیای میانه و مرکزی ، سرزمینهای میانی افغانستان یا حتی از هند بدین سو گسیل کردهاند. ناآشکاری مبدا این کوچ سبب شده است که بیشتر تاریخ ایران نویسان بهطور عمده از ورود به این فصل طفره روند.
با این همه و از آنجا که منظور ما پیگیری موضوع هخامنشیان است، مجموع نظریهها و نشانههای برشمرده که به تفصیل در کتاب "دوازده قرن سکوت " آورده شده است، آشکار میکند که بومیان ایران کهن، بازماندة گسترش یافتة نخستین تجمعهای پارینه و نوسنگی بودهاند و هخامنشیان را باید تنها قوم مهاجر از استپهای میانی روسیه بدانیم که زمان ظهور نخستین نشانههای حضور آنها در این سرزمین، سراسر خطه و نجد ایران، در اشغال دیگر تمرکزهای دیرینهتر انسانی با تولید و تمدن و فرهنگی متعالی بوده است.
با توجه به گسترة کوششها دربارة منزه جلوه دادن تاریخ باستان ما از هخامنشیان تا ظهور اسلام و تبدیل آن به دوران افتخارات ملی با طرح مطالب مبهم و اسرارگونه به اتکای آثار مورخان دانشگاههای امریکایی و اروپایی وابسته به کلیسا و کنیسه پرسشی مطرح میشود که کدام کورش واقعی است؛ کورشی که در تورات وجود دارد یا کورشی که یهودیان در کتابهای تاریخی برای ما تألیف کردهاند. همانگونه که در تاریخ آشکار است، نمیتوان مدعی دو کورش و دو بابل و بینالنهرین تخریب شده بود، هرچند که در وضع کنونی شاهد حضور تاریخی و عملیاتی دو کورش جداگانهایم: یکی آنکه از اشکناز حمله میکند (تورات) و دیگری از فارس در ایران.
برای پاسخ به این پرسش ابتدا لازم است که دربرابر تمامی تلقینات خاورشناسان تردید کنیم و بازگفتههای آنان دربارة شرق میانه تا 50 سال پیش را تابعی از سیاست استعماری اروپا بدانیم.
فرض مورخان همچون "گیرشمن " "شاپور شهبازی " و … پیوسته این بوده است که کورش بنابر آزاد منشی خود، یهود را از اسارت بابل رهانده است. در اینجا فرض دیگری را نیز میتوان مطرح کرد که سرکردگان یهود، که پس از حلمه بختالنصر به اورشلیم در منطقه ما پراکنده و آواره بودهاند، با حمایت مادی و عقلی از ماهیت قدرتطلب، بدون هویت، بیفرهنگ و خونریز سران یک قبیله سرگردان و غیربومی استفاده کرده و آنها را تا مرتبة بنیانگذاران یک امپراتوری بالا کشیدهاند تا اسیران و ثروت یهود را از بابل آزاد کنند و با نابودی تمدن بینالنهرین خردمند و تمدن در حال توسعة ایران کهن، امنیت بلامعارض مردم و معابد خود را تضمین کرده باشند؛ البته این منطق دفاعی یهود، جای سرزنش ندارد؛ تنها آنچه را که یهود با تاریخنگاریهای نادرست و باستان پژوهیهای هدفدار در دو سدة اخیر برای انتقال تمدن ایران به آغاز هخامنشیان با اهداف سیاسی ناپاک انجام داده است، یهود را شایستة سرزنش بسیار میکند که با بازسازی غرضآلود تاریخ شرق میانه، نه فقط مانع نزدیکی مردم ایران و بینالنهرین کنونی بوده است، بلکه با دامنزدن بر ناسیونالیسمی مطلقاً، بی ریشه و حکایتوار در ایران، سبب بزرگانگاریهای ملی بیمنطقی شدهاند که به ضدیت با عرب و اسلام انجامیده و حاصل آن شکافی هراسآور بین روشنفکران و تودههای مردم ما است که در شرایط کنونی پر ناشدنی مینماید.
جهت اثبات این فرض، ناگزیر متن تورات که در دسترس است، بر تفسیرهای مورخان دیگر برتری دارد ـــ تا یکی دو سدة اخیر، هیچ کس کورش را نمیشناسد؛ اما در تورات، آشکارا تمام حرکاتش توضیح داده شده است ـــ البته نه بهعنوان نخستین کتاب نخستین دین آسمانی، بلکه بهعنوان یک سند تاریخی با این تذکر و توجه که برخلاف قرآن که سراسر وحی آسمانی و سخن الاهی است و تنها مخاطب آن، رسول خدا(ص) بوده است، تورات ذیلی است که برجستهترین رسولان، پیروان و اعضای نخستین حوزههای دین یهود بر سخنان موسی(ع) آوردهاند که جز پارههایی کوتاه، ادعای وحی آسمانی نمیتواند داشته باشد؛ بنابراین طبیعی است ذیلهایی که بر این کتاب نوشته شده است، تاریخ معینی نداشته باشد و رجوع به تورات را در صورتی میتوان یک حکم قابل اعتنا دانست که دیگر قرینههای آشکار و قابل ردگیری با آن همخوانی داشته باشد؛ از اینرو و از بخت مساعد میتوان گفت که بیشتر اشارات تورات به هخامنشیان با سایر نمودارها، نقلها و دیگر اسناد تاریخی در اینباره منطبق و همخوان است.
اکنون راز اعجاب عمومی مورخان در بر آمدن کورش از هیچ را، آنهم در منطقهای که در قبضة نخستین و مقتدرترین اقوام جهان است، باید در سه سده ناآرامیهای متوالی در میان قوم و در سرزمین یهود جستوجو کرد.
تاریخ یهود نشان داده است که هرگاه آنها متمرکز شدهاند، به آزار همسایگان خود پرداختهاند. نمونة امروزی که در پنجاه سال اخیر شاهد آن بودهایم، این که اینها توانایی ارائة سیستمی برای همزیستی را ندارند و دارای اندیشههای تجاوزکارانه هستند، زیرا با توجه به مندرجات تورات، تصور می کنند که جهان به آنها بخشیده شده است و آنها خود را مجاز میدانند تا به هر وسیلهای به اهداف خود دستیابند.
تاریخ یهود، دورانی درخشانتر از سلطنت داود و سلیمان به یاد ندارد؛ همچنین دوران داود را با یورش یهودیان به فلسطینیان و دیگر اقوام همسایه برابر میداند. و شاید این تنها برگ تاریخ کهن یهود است که به نظامیگری پیروان موسی اشاره میکند؛ از اینرو صهیونیسم کنونی را شاید بتوان بهنوعی "داوودیسم " نیز خواند.
در آغاز هزارة اول پیش از میلاد، با مرگ سلیمان فرزند داود ـــ که در دوران وی وحدت سیاسی اسباط به علت وفور نعمت در نهایت استحکام بود ـــ تشنج و چند دستگی یهود سبب جدایی اسباط به دو گروه عمدة "یهودا " و "اسرائیل " میشود. ثروت فراوان یهود و دو دستگی عمیق قومی، دشمنان آنها را به غارت و تار و مار مردم یهود ترغیب کرد. آخرین ضربه را مردم یهود از "نبوکدنصر " پادشاه بابل دریافت کردند که به پراکندگی کامل اسباط، تسلیم اورشلیم و خرابی خانة خدا در بیتالمقدس انجامید. نبوکدنصر، ثروت معابد را به بابل کشاند و گروه زیادی از صاحب منصبان، ثروتمندان، هنرمندان، و …. را به اسارت بابل برد. آن گروه از یهودیان که توانایی داشتند، به شرق ـــ که مأمن مطمئنتری بود ـــ گریختند. ردپا و نامهای یهودی در شهرهایی مانند: استرآباد (گرگان)، دره موسی در انتهای آبعلی و ... در تاریخ و جغرافیای ایران باقی مانده که حاصل این کوچ اجباری بوده است. اینان بسیار ثروتمند بودهاند، با سرمایة خود، بر بازار و مردم مسلط میشدند و قدرتهای محلی را به خود نیازمند میکردند. دراینباره تاریخ، اسناد معتبر فراوانی از حضور و نفوذ یهودیان در دربار و در اقتصاد مردم شرقمیانه و حتی در بابل ذخیره کرده است.
بدین ترتیب سراسر ایران از عیلام، تا افغانستان و خراسان وماوراء قفقاز و حواشی جنوب دریای خزر در قبضة اقتصادی یهودیان قرار داشت که آرزویشان بازگشت به ارض موعود و تجدید بنای خانة خدا بود. در کتاب "ارمیا " نهایت نفرتی که یهودیان از بابلیان دارند، میتواند توضیحگر طرحهایی باشد که یهودیان برای انتقامجویی از بابل کشیدهاند. ارمیا با اطمینان و دقت از تدارکات اولیة حمله به بابل و از رسیدن روز مکافات بابل سخن میگوید که میتوان او را از طراحان و سازمان دهندگان نجات یهود دانست. در تورات با مژدهها و وعدههای بسیاری دربارة فرا رسیدن روز موعود روبهرو هستیم.
بهخوبی آشکار است که یهود در آن دوران، مشغول فراهم آوردن نیرویی برای حمله به بابل بوده است؛ از اینرو خردمندان یهود با گشودن چشموگوش خود در جستن منجی، بر ذخیرههای خود میافزودند تا روز موعود با هزینه کردن آن، انتقام یهود را از بابل و بینالنهرین بستانند.
تورات آشکارا و مکرر مینویسد که یهود، قومی را از شمال برانگیخته یا در واقع اجیر کرده است تا بابل را ویران کند و از آنجا که یافتههای تاریخی، ما را با نام، هستی و هویت کورش فقط در بابل آشنا میکند و پیش از آن، هیچ ردی از او نیافتهایم و ویران کنندة دیگری نیز برای بابل جز کورش نمی شناسیم، میتوان پذیرفت که یهود، این قوم نیرومند شمالی سنگدل را یکسره از استپهای میانی روسیه به پاکسازی شرق میانه و آزاد کردن اسیران و ثروت خود مأمور کرده است و پس از تسلط بر بینالنهرین و تصرف امکانات امپراتوریهای کهن کنارههای دجله و فرات است که با همکاری و تدارکات یهود به ایران میتازد.
اگر زمان نابودی مردم سرزمین سوختة سیستان، نابودی تمدنهای تابناک جنوب دریای خزر، بهویژه مارلیک، تمدنهای درخشان البرز مرکزی، سیلک، عیلام، لرستان و اورارتو همه به 2500 سال پیش و همزمان با سقوط بینالنهرین باز میگردد، معنایی جز این ندارد که ثروت، سازمان و تعقل یهود در اختیار قوم غیر بومی مهاجمی نهاده شد تا ایران و بینالنهرین را به تیول قبیلة گمنام خونریز خود درآورند، راه بازگشت به اورشلیم را بر یهود بگشایند، اسیران و ثروتهای آنان را آزاد کنند و با برچیدن این تمدنها، زمینة فراغت و امن تاریخی یهود را فراهم آورند و بیشک تسلط آسان و سریع کورش بر این همه مردم و قوم و ملت، تنها با حمایت بیرونی یهود و کارشکنی درونی آنها بین مردمی میسر بوده است که یهود تا قلب سیاست و اقتصاد آنها نفوذ کرده بود.
مسلماً رویکرد بزرگان یهود به کورش جهت رسیدن به آرزوهایشان از آنجا که به ستیزههای طولانی و خونریزیهای فراوان نیازمند بوده است، نشان از شهرت کورش به جنگآوری و شقاوت دارد و سران یهود را باید خون خوارگی ویژة قبیلة کورش جذب کرده باشد، نه سیمای پیامبرگونة سرکردة آنها.
آزادی یهود را نمیتوان چنانکه تورات و مورخان یهود میگویند، یک مأموریت و ودیعة الاهی از پیش مقرر در خلقوخوی کورش پنداشت؛ زیرا اگر کورش را دارای خصایل نیک و در برابر یهود خیر اندیش بدانیم، بروز این خصایل در آغاز نیازمند چنان اقدام نظامی بوده است که در زمانی کوتاه، تمدنهای بینالنهرین را بروبد و ایران کهن را تسلیم کند و آنگاه این خبرگی در خونریزی و هجوم در برخورد با قوم یهود، به گذشت، انسان دوستی و مروت بدل شود! بیشک شهرت کورش بهعنوان یک نظامی بیرحم، نه یک منجی پر عطوفت. نظر یهود را به خود جلب کرده است.
باور تجلیلی که تورات از کورش با عنوان مسیح خویش میکند و او را چون انبیای یهود، طرف خطاب خدا قرار میدهد، برای گروهی از مورخان، مشکل بزرگی ایجاد کرده است. آنها اگر ادعای تورات را در معرفی کورش بهعنوان پیک و رسول برگزیده یهوه بپذیرند، آنگاه ادعاهای دیگر آنان ـــ که کورش را مبلغ دین زرتشت میدانند ـــ باطل میشود و با توجه به تنها سندی که از کورش یعنی گل نبشته بابل به دست داریم. با سه کورش آشنا میشویم: کورش یهودی به تصدیق تورات، کورش زردشتی به گواهی مورخانی همچون "مریبویس "، کورش برگزیدة مردوک خدای بزرگ بابل به گواهی گل نبشته خود او.
اکنون آیا ممکن است کورش که برای او هیچ تعلق مذهبی معینی نمیشناسیم و افتخار و پشتگرمیاش در بابل به "مردوک و نبو " است، در همان سال نخست برآمدن امپراتوری، بدون هیچ داد و ستد قبلی، ناگهان از خدای تورات دستور بگیرد که یهودیان را با ثروتهایشان به اسرائیل بازگرداند تا اورشلیم را باز سازی کنند.
مسلماً چنین فرمانی از رأفت انسانی کورش برنمیخیزد؛ بلکه دستور بازپرداخت سرمایههای مادی و عقلی یهود در برکشیدن او است.
پس امپراتوری هخامنشیان از هیچ زاده نشد کورش را یهود با امکانات و اندیشه یاری داد تا اسیران و اموالش را از بابل آزاد کند و راه بازگشت آنها را به اورشلیم بگشاید و نمیتوان او را "کورش کبیر پادشاه ایران " نامید؛ زیرا تاریخ، کورش را شاه ایران نشناخته است؛ حتی وی در متن گل نبشتهاش ـــ که تنها سند اثبات حضور او در تاریخ است ـــ خود را فقط "شاه بابل، سومرواکد "، یعنی فاتح بینالنهرین معرفی میکند و ادعایی بر هیچ گوشهای از ایران ندارد.
سخن آخر
روشی را که مورخان یهود از قماش "اشپولر " "گیرشمن "، "گلدزیهر " "آستروناخ " "اشمیت " "اومستد " و "هرتسفلد " و پیروانشان برای فرو کردن تاریخ شرق میانه در نوشتههای خویش تدارک دیدهاند، تنها به این قصد بوده است که حضور اسباط یهود در میان مردم آزاده و اندیشمند شرق میانه دیده نشود. آنها با بیان افسانههای ناممکن تاریخی و تدارک اسناد نا معتبر جاعلانه، عمدهترین تمدنهای منطقة ما را به جان هم انداخته و چنین وانمود کردهاند که آشوریان، عیلامیان، بابلیان، و مدیها، با اعمال عقبماندهترین شیوههای خشونت در رفتارهای وحشیانة مطلق، بهطور دائم به ستیزه با یکدیگر مشغول بودهاند.
وسعت این یاوه بافیهای مورخان یهود تا آنجا است که مثلاً برای کمرنگ کردن اهمیت و اعتبار هستی شناسانة آن، قانون نامة معروف سنگی را ـــ که در شوش یافته و به قانون نامة حمورابی بابلی شهرت دادهاند ـــ دستاورد غارتگرانة مردم شوش میخوانند و با ایجاد اغتشاشی گیج کننده، مانع میشوند تا آن متن خردآموز و مدرک مطمئنی که آشکارا ستیزه و ستم به زیردستان را نفی میکند، به خوبی معرفی شود، صاحب اصلی خود را بیابد و حد اعتلای فرهنگ و احترام به مسالمت در بین مردم شرق میانه را، در هزارههای دور آشکار کند.
آنها با ایجاد وسیعترین صحنههای قلابی ستیزه، سرکشی، غارت و اسیر کشی کوشیدهاند تا اسناد تمدنهای کهن شرق میانه را به تجاوز، تهدید و زورگویی بیالایند و امپراتوریهای بزرگ آشور و بابل و عیلام را به سبب فطرت ناپاک و مهاجمشان، مستحق مجازات و انهدام بشمارند! آنها در این صحنه آراییهای کثیف، ضمن، آغشتن هویت مردم شرق میانه به انواع آلودگی با مظلومنمایی حقهبازانه، نه فقط تمدن خود را مورد تهدید و تجاوز همسایگان عقب مانده و کافر خود میدانند بلکه تاریخ و تمدن بشری را وامدار ظهور کورش و داریوش و بهطور کلی هخامنشیان نمایش دادهاند که پس از برچیدن حیات و حضور ساکنان وحشی پیشین شرق میانه، ظاهراً این خطه را به مسالمت، قانونمندی، آزادی و حقوق انسانی آراستهاند.
و امروز با تلقین تمدن درخشان ایران پیش از اسلام با دامن زدن بر احساسات و عواطف و با اتکاء و القای ناسیونالیستی بی ریشه وبیهویت و با مخفی نگهداشتن واقعیتهای تاریخی و حقایق بدیهی میکوشند تا شکاف بین ایرانیان و عرب را عمیقتر کنند تا ایرانیان، اعراب را که گویی تمدن و شاهنشاهی ما را نابود کردهاند ـــ موجب عقب افتادگی تاریخی خود بدانند.
آنچه در خاورمیانة کنونی میگذرد، از نظر تاریخی دنبالة ستیز کهن یهود با تمدنهای بینالنهرین است؛ اینک که آن تمدنهای کهن به اسلام گرویدهاند، به شکل ستیز بین اسلام و یهود نمایان میشود. این همان ادعایی است که عیناً و با شباهتهای واضح تاریخی، هماکنون نیز در یک توطئهچینی نوین یهودی، در شرق میانه میگذرد و اینبار آمریکاییان را میبینیم که برابر مأموریت دریافتی از یهودیان، دموکراسی نوین شدة کورشی را ـــ اینبار به مدد موشکهای کروز و بمبهای ناپالم و شکنجههای مدرن اسیران ـــ برای مردم افغانستان، فلسطین، عراق و احتمالاً ایران به سوقات میبرند تا متجاوزان و آشوبگران و تروریستهای مسلمان را با این ابزارها و روشها، به شیوه یهودیان و امریکاییان به آزاداندیشی وادار کنند! زیرا مسلمین امروز همان میراث برندگان تمدن کهن شرق میانه و آرایندگان انسان به دانایی و درستی اسلاماند که تلاش جبارانه و دراز مدت یهودیان و همدستان غربی آنها را برای فرمانبردار کردن مردم منطقه ناکام گذاردهاند و جبروتشان چون حباب شیشهای نازک و بدساختی، با سنگهای دست کودکان فلسطین نیز در هم شکسته و خرد شده است.
قوم یهود در سراسر تاریخ خود، جز از مسیر تجاوز و توطئه نگذشته و از زمان داود تاکنون، هرگز در جغرافیایی متمرکز نبوده است که همسایگان خود را ـــ چه آرامیان، کنعانیان، آشوریان، بابلیان، ایرانیان، سلوکیان یا مسلمین نخستین و کنونی بودهاند ـــ وادار نکرده باشد تا به عنوان تنها و آخرین راه دفاع، به ستیز و در صورت توانایی، محو کامل آنان اقدام کنند.
قانون و ضرورت تاریخی حیات یهود، مظلومنمایی در عین اعمال سختترین شقاوتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به همسایگان و حتی میزبانان و پناه دهندگان خویش بوده است.
تاریخ، حکایتی خونبارتر از حوادث سالهای تسلط داریوش بر ایران و شرق میانه به یاد ندارد و تمدن آدمی، هولآورتر و خشنتر از کشتار ایرانیان در ماجرای پوریم ثبت نکرده است؛ عید و روزی که بنا بر سخن صریح تورات، یهودیان با اجازة داریوش و با تصمیم و تدارکات پیشین، اقوام ایرانی ساکن این سرزمین را قتل عام میکنند. ماجرای این کشتار بیحساب غیر بشری ـــ که هستی چند هزارة بومیان ایران را در خون و خرابی غوطهور کرد، عامل اصلی توقف تمدن شرق میانه، بهویژه سبب انهدام کامل و مطلق پیشینة درخشان ایران کهن شناخته میشود.
اقدام یهودیان در انهدام برنامهریزی شده، منظم، ناگهانی و سراسری بومیان ایران، پیش و بیش از همه، به علت مخالفت و مقابلة وسیع اقوام کهن ایران، با تسلط وحشیان هخامنشی بوده است که یهودیان آنها را حمایت، رهبری و راهنمایی میکردهاند و این امر از دلبستگی عمیق و گستردة اجداد و اعقاب ایرانیان به هستی دیرینة خود حکایت میکند که برابر الگوی شرقی تمدن درههای سند، خلاف یهودیان، در همزیستی کامل با همسایگان خویش میزیستهاند دولتهای اقتدارگرا با ساخت نظامی، آمادگی دفاع کامل دربرابر هجوم را نداشته و با بهره از امکانات اطراف، در مسیری طبیعی رشد میکردهاند.
متن کتیبة بیستون، سند بی خدشة مستقیم و مطمئنی است که میگوید: پس از سلطة داریوش بر ایران، ساکنان این سرزمین با همان امکانات اندک نظامی خود، حتی دمی او را آسوده نگذاردهاند و در یک اقدام هماهنگ دفاعی ناگزیرش کردهاند که بیوقفه با شورشهای سراسری و مکرر ساکنان کهن منطقه مقابله کند؛ دفاعی که درست به سبب فقدان ابزار و امکانات و نخبههای آموزش دیدة نظامی، بهرغم تعدد و گستردگی در برابر خشونت ذاتی متجاوزین هخامنشی، مدیریت عقلی و تأثیر مخرب عوامل نفوذی یهود، شکسته میشده است، هنوز متن این کتیبه ارزیابی نظامی نشده است تا وسعت پایداری اقوام ایرانی برابر تجاوز خونین و مشترک "یهودی ـــ هخامنشی " معلوم شود؛ اما سراسر بیانیة بیستون آشکار میکند که داریوش بهرغم توسل به حیوانیترین خشونتها، باز هم در آرام و مطیع کردن مردم ایران موفق نبوده است؛ زیرا سراسر سه ستون از پنح ستون متن موجود بر سنگ نبشتة بیستون، به شرح تلاش او در سرکوب پیاپی مردم سراسر ایران و بینالنهرین منحصر شده است که بارها برضد او شوریده اند.
پاسخ خشن و حیوانی داریوش به این مقاوتهای مداوم ـــ که در آن کتیبه بهشکل بریدن گوش و دماغ، کندن چشم و بردار کردن سرداران و سران اقوام توصیف شده است ـــ به خوبی معلوم میکند که رذالت داریوش در ساخت فضای وحشت و عقوبت، جز به نفرت و ایستادگی عمومی ایرانیان نیفزوده است.
"هنگامی که گئوماتا را کشتم، مردی به نام آسینه پسر اوپدرمه در عیلام شورش کرد؛ سپس تمام عیلامیان شوریدند و به آسینه پیوستند، آسینه را گرفتند و به نزد من آوردند، من او را کشتم … یک مرد بابلی به نام ندین تبیره پسر آینایره در بابل شورش کرد. تمام بابلیان با ندین تبیره همدست شدند. من خود به بابل رفتم به خواست اورمزد، هم بابل و هم ندین تبیره را گرفتم و سپس ندین تبیره را در بابل کشتم … همان زمان که در بابل بودم این مردم علیه من شوریدند: پارس، عیلام، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، ستغیدیان، سکاییان… دستور دادم بروید و آنهایی که مرا نمیخواهند درهم بکوبید. فرورتی را دستگیر کردند و به سوی من آوردند. بینی، گوشها، زبان او را بریدم، یک چشماش را درآوردم و بر درگاه من بسته شد تا مردم و سپاهیان ببینند و آنگاه به مقعد او تیر فرو کردم و سرانجام در درون اکباتان به دارش زدم " (پییر لوکوک، کتیبههای، هخامنشی، ترجمه کتیبة بیستون، گزیدة مختصر شده)
اجرای چنین کارهای وحشیانهای برای ترساندن، آرام کردن و تسلیم مردم شرق میانه، در کتیبة بیستون نوزده بار تکرار میشود که داریوش برای تاریخ تعریف کرده است؛ اما سرانجام و آنگاه که بیحاصلی چنین سلاخیها و وحشیگریها نیز به علت وسعت مقاومتها آشکار میشود؛ چنان که در کتاب استر تورات ضبط است، یهودیان به رهبری مردخای، خواهان صدور دستور قتل عام و هجوم ناگهانی به دشمنان خویش در سراسر خطة تصرفی هخامنشیان میشوند و پس از دریافت این دستور، با شناسایی پیشین، انبوه یهودیان جا خوش کرده در میان بومیان سراسر ایران مستقیماً و به شکل گروهی، به نسلکشی کامل و قتل عام مردم ایران دست میزنند و با بهکارگیری وحشیگری بسیار، سرانجام بر دفاع و استقامت ایرانیان، با انهدام زیربنای هستی آنان، غلبه میکنند. یهودیان هنوز هم آن نسلکشی سراسری و وسیع را، بهعنوان روز سپاسگزاری، روز امحای دشمنان یهود و روز "پوریم " جشن میگیرند. بسیاری از یهودیان اروپا و امریکا به جای پوریم، این مراسم را جشن "ایرانی کشی " مینامند و عجیب است که تا پیش از این بررسیها، هیچ مورخی از خود نپرسیده است که چرا یهودیان در آغاز تسلط هخامنشیان، چنان مورد نفرت اقوام ایرانی بودهاند که اجرای توطئة براندازانة پوریم را برای بقای خود و هخامنشیان، ضروری دیدهاند؟!
"این فرمان پادشاه به یهودیان تمام شهرها اجازه میداد که برای دفاع از خود و خانوادههایشان متحد شوند و تمام بدخواهان خود را از هر قومی که باشند، بکشند. در سراسر مملکت، یهودیان در شهرهای خود جمع شدند تا به کسانی که قصد آزارشان را داشتند، حمله کنند. همة مردم از یهودیان میترسیدند و جرات نمیکردند در برابرشان بایستند. تمام حاکمان و استانداران، مقامات مملکتی و درباریان از ترس مردخای به یهودیان کمک میکردند؛ زیرا مردخای از شخصیتهای برجستة دربار بود و در سراسر مملکت شهرت فراوان داشت و روزبهروز بر قدرت او افزوده میشد. به این ترتیب یهودیان به دشمنان خود حمله کردند و در سراسر مملکت، آنها را از دم شمشیر گذرانده و کشتند. " (تورات، کتاب استر، باب نهم)
تورات و دیگر اسناد تاریخی مورد تأیید یهودیان، گواهی میدهد که سه قرن پیش از تسلط داریوش و بعد از حملة آشوریان به اورشلیم و نیز در پی تخریب اورشلیم بهدست بختالنصر، پنجاه سال پیش از ظهور داریوش، دستههای بزرگی از یهودیان به ایران رانده و تبعید شدهاند. آنها در این دوران طولانی مطابق خلقوخو، شیوه، سرشت و منش همیشگی خود، پیوسته مشغول شناسایی ویژگیها، نقاط قوت و ضعف و نیز شخصیتهای کارآمد و کارساز، توانگران، قهرمانان، دلاوران، مدیران، تولیدگران، استادکاران، صاحبان پیشه و اندیشه، سازمان دهندگان و بهطور کلی اشخاص و خانوادههایی بودهاند که چارچوب، اسکلت و زیربنای استقرار و بقای اقوام بر دوش آنان قرار داشته است؛ چنانکه آشکار است، یهودیان با شناسایی پیشین این مهرههای اصلی استقامت و استقرار بومی، پس از دریافت مجوز تجاوز و نسلکشی از سوی داریوش، با برچیدن و حذف اصلیترین مهرههای حیات هر قوم و تخریب زیربنای تمدن آنها، موجب نابودی و پراکندگی اقوام متعددی در سرزمین ایران شدهاند، چنانکه پس از ماجرای پوریم، از دهها ملت نامدار و صاحب اقتدار و تولیدگر ایرانی، جز کلنیهای کوچک گریخته به بلندیها، جنگلها و اعماق صحاری و جز صدها و هزاران تل و ویرانة ناشناختهای که هریک شاهدی بر سقوط ناگهانی تمدن ایران کهن در زمانی واحد است، نام و اثری به جای مانده نمیبینیم و آثار آن تمدن، تولید، هنر و اندیشمندی دیرین ایرانیان تا ظهور اسلام، نامعین و مفقود است.
اینک و فقط از فحوا و براساس متن سه سنگ نوشتة بهجای مانده از داریوش، بر بدنة دیوار جنوبی صفة تخت جمشید (DPE) بر کتیبهای در شوش (Dse) و بر گور نبشتة او در نقش رستم (DNa)، برمیآید که به زمان تسلط داریوش بر ایران و بینالنهرین، پس از کودتای مشهور او علیه فرزندان ضد یهود کورش، به نامهای کمبوجیه و بردیا، دستکم و به اعتراف و برابر فهرست ارائه شده از شخص و زبان داریوش، اقوام و بومیانی با اسامی ذیل در شرق میانه حضور داشتهاند: اوژه، بابیروش، اثوره، اربایه، مودرایه، سپرده، مدیها، کت پتوکه، پارثوا، زرنکه، هرایوا، واررنی، سوگود، گندار، ثته گوش، هروواتیش، مکه، اوسکی هیا، اوتا، دهیاو، اسه گرته، ادویندوش، کوشیا، کرکا، مچپا، پوتایا، داریتی، اکئومچیا، رخج، مریه، باختریش، و سکهها.
اسامی اینسی و دو ملت موجود در سنگ نبشتههای داریوش، بزرگترین دلیل حضور آنها در تاریخ و در شرق میانه است. این اسامی، نه اشارهای به جغرافیایی محدود، بلکه اعتراف به حضور قومی قدرتمند است که داریوش غلبه بر آنان را تنها به مدد اورمزد میسر دانسته است. دستکم این اقوام، توانایی، قدرت و امکان مقاومت و دفاع از استقلال خویش را به آن میزان داشتهاند که ذکرشان در یادداشتهای سیاسی داریوش ضروری میشود؛ اما بعد از داریوش و درستتر اینکه بعد از ماجرای پوریم، تاریخ دیگر اثر و یادی از این اقوام ارائه نمیدهد. اسامی این بومیان کهن ایران در هیچ صحنه و سندی تکرار نمیشود، تمامی آنها را از عرصة تاریخ حذف شده میبینیم و هیچگاه ذکری از این مردم و قوم و سرزمینشان بر زبانی نمیگذرد! فقدان کامل یاد این اقوام، در اسنادی که میگویند به دوران اشکانی و ساسانی متعلق است، از برچیده شدن بنیان بومیان ایران کهن به میزانی خبر میدهد که گویی به تمامی از حافظة تاریخ زدوده شدهاند و از حد توحشی میگوید که اتحاد میان خشونت هخامنشی و توطئهگری یهود بر شرق میانة باستان جاری کرده است.
امروز پس از گذشت 2500 سال از آن مصیبت ملی ـــ که ایرانیان در توطئة جنایت کارانة "پوریم " دچار شدند ـــ دیگر نمیدانیم کته پتوکیاییها، اوسیکی هیاییها، مچیاها، اکئوفچیاها، رخجیها، کرکاییها، اسپردههاییها، و دهها نام دیگر، اشاره به کدام قوم بوده است، در کدام خطة ایران میزیستهاند، چه ظواهر تمدنی و توانایی تاریخی داشتهاند، با چه زبانی گفتوگو میکردهاند، پیرو چه دین و خدایی بودهاند و در چه صنعت و هنری آوازه داشتهاند؟ از این جهت سرنوشتی که یهودیان با کمک بازوی نظامی و خشونتگر هخامنشیان دستپروردة خویش، برای ایرانیان رقم زدهاند، از سرنوشتی که مردم بینالنهرین بدان دچار شدند، بسی انتقامجویانهتر و خونبارتر بوده است؛ زیرا تاریخ به هر حال، بابلیان، آشوریان، سومریان و آرامیها را میشناسد، نشانههای آنان را در ذهن نگاه داشته و از محدودة جغرافیایی حیات و حضورشان چیزهایی میداند؛ ولی آشکار نمیکند که مثلاً "مکاها " و "مچیاها " به چه کسان و در چه اقلیمی اشاره میکند.
برابر صورت ظاهر و برنامهریزیهای آشکار و پنهانی که مورد نظر مراکز و مقامات مسوول در هشتاد سال گذشته بوده است؛ بدون ذرهای ابهام قانع میشویم که بازشناسی و بازیافت این اقوام و بومیان کهن ایران را در دستور کار هیچ مرکز دانشگاهی، مقامات کشوری و سازمانهای اداری قرار ندادهاند و کسی برای دیرینشناسی، مثلاً "ثتهگوشها " ذرهای اهمیت و اصلیت و ارزش قایل نیست و پیدا است مهار این امور را به نامگذاری، تحلیل و شناسنامهنویسیهای همان مورخان یهود سپردهاند که به شمارش دانههای گردنبند، تعداد طرههای گیسو و شکل و شمایل تاجهای هخامنشیان اشکانیان و ساسانیان دروغین، با اطوارهای نمایشی دل آشوب کن بسنده کردهاند و اگر به تصادف و در پی تلاش حفاران و مکتشفان و بومیان گنجیاب، ناگهان مرکز بزرگی از صنعت و هنر و تجمع اندیشه ورزانه را، مثلاً در جنوب ایران بیابند، تنها و از آن روی که این مرکز در حوالی شهری به نام جیرفت کنونی قرار دارد، ناگزیر و از سر نادانی، آن را تمدن جیرفت میشناسند و کسی قادر نیست و نمیخواهد معلوم کند که این تمدن جیرفت در حیات کهن خویش، کدامیک از نامهای برشمردة داریوش را بر قوم و تمدن خویش داشته و زمان و سبب سقوط هستی آنانچه بوده است؛ زیرا بدون اندکی تردید و با یقین کامل و اطمینان مطلق میتوان گفت که هرکاوش و کنکاش دقیق، مطمئن و ملی، در بقایای مخروبههای تاریخی ایران، بهطور مسلم اثبات خواهد کرد که سقوط، فروپاشی و انهدام تمامی آنها، با زمان ظهور هخامنشیان در بینالنهرین و ایران برابر و همزمان بوده است!
اینک میتوان با اسناد و استنادهای بسیار، مدعی شد که یهودیان در هجوم کینهتوزانة خود به بومیان آرام و استقالطلب ایران ـــ که با تسلط وحشیان هخامنشی و راهبران یهودی آنها مخالف بودهاند ـــ در ماجرای پوریم و با اجازة داریوش، در یک اقدام خبیثانه و کثیف نظامی از پیش طراحی شده و در غافلگیری کامل، اقوام مسالمتجوی بسیاری را از مسیر تاریخ ایران و شرق میانه روبیدهاند. مصیبت، افسوس و مسأله این جا است که در باور کنونی و موجود، ایرانیان این بزرگترین بنیان برافکنان هویت دیرین خود، یعنی هخامنشیان را، در جای بنیانگذاران هستی و هویت و تمدن کهن خویش نشانده و تسلیم توطئهای شدهاند که به همت و پشتکار مشتی مورخ یهود و روشنفکران بیهوش خدمتگزار آنان ممکن شده و به راستی چنان است که گویی بر پای تاریخ شرق میانه، نعل وارونه کوبیدهاند!
پینوشتها:
1. لوکونین، "تمدن ایران ساسانی "، ص 9.
2. نگهبان، عزتالله، "ظروف فلزی مارلیک "، ص 14.
3. واندنبرگ، "باستانشناسی ایران باستان "، ص 134.
4. همان، ص 134.
5. ر. گیرشمن، "ایران از آغاز تا اسلام "، ص 66.
6. پیرنیا، حسن، "ایران باستان " صص 157، 226 و 227.
7. توینبی، "تاریخ تمدن "، ج هفتم، ص 606، پانویس سوم متن اصلی.
8. م.آ. دندامایف، "تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی، بخش اول از جلد دوم، ص 17.
9. آیلی کورت هخامنشیان، ص 27.
10. پورپیرار، ناصر، "دوازده قرن سکوت " کتاب اول برآمدن هخامنشیان.
11. گیرشمن، همان، صص 141 ـــ 142.
12. شهبازی، شاپور، "کورش بزرگ " صص 319 ـــ 320.
13. لوی، حبیب، "تاریخ یهود ایران " ج اول، ص 64.
14. عهد عتیق، اول پادشاهان، 29 ـــ14: 10.
15. عهد عتیق، دوم پادشاهان، 17 ـــ 1: 25.
16. لوی، حبیب، همان، صص 203 ـــ 201.
17. همان، ص 224.
18. عهد عتیق، ارمیا، 40 ـــ 21، 16 ـــ 11، 3ـــ 1: 50.
19. عهد عتیق، اشعیا، 14 ـــ 16: 41.
20. عهد عتیق، ارمیا، صص 42 ـــ41، 9 ـــ 10، 3ـــ1: 50.
21. پیرنیا، حسن، همان، صص 383 ـــ 384.
22. عهد عتیق، اشعیا، 4 ـــ 1: 45.
23. کورش گل نبشته، سطرهای 12 و 26.
24. بویس، مری، "تاریخ کیش زردشت " ج دوم، ص 98.
25.عهد عتیق، عزرا، 23 ـــ 22: 36.
26. لوی، حبیب، "تاریخ یهود ایران " ص 16.