«دربيانمبارزتحضرتابىعبداللّهالحسين(علیهالسّلام)
وشهادتآنمظلوم»



از بعضى ارباب مَقاتل نقل است كه چون حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) نظر كرد هفتاد و دو تن از ياران و اهل بيت خود را شهيد و كشته بر روى زمين ديد عازم جهاد گرديد، پس به جهت وداع زنها رو به خيمه كرد و پردگيان سرادق عصمت را طلبيد و ندا كرد: اى سكينه ، اى فاطمه ، اى زينب ، اى امّ كلثوم !

 «عَلَيْكُنَّ مِنّى السَّلامُ»


پس حضرت سكينه(علیهاالسّلام) عرض كرد: يا اَبَة !اسْتَسْلَمْتَ لِلْموْتِ؟ اى پدر! آيا تن به مرگ داده اى ؟ فرمود: چگونه تن به مرگ ندهد كسى كه ياور و معينى ندارد! عرض كرد: ما را به حرم جدّمان بازگردان ، حضرت امام حسین(علیه السلام) در جواب بدين مثل تمثّل جست:


«هَيْهاتَ لَوتُرِكَ اْلقَطالَنامَ»


اگر صيّاد از مرغ قَطا دست بر مى داشت آن حيوان در آشيانه خود آسوده مى خفت. كنايت از آنكه اين لشكر دست از من نمى دارند، و نمى گذارند كه شما را به جائى بَرَم ، زنها صدا به گريه بلند كردند، حضرت امام حسین(علیه السلام) ايشان را ساكت فرمود. و گويند كه آن حضرت رو به حضرت امّ كلثوم(علیهاالسّلام) نمود و فرمود:

اوُصيكِ يا اُخَيَّةُ بِنَفْسِكِ خَيْراً وَ اِنّى بارِزٌ اِلى هؤُلاءِ القَوْم. (۱)


 

مؤ لّف گويد: كه مصائب حضرت امام حسین(علیه السلام) تمامى دل را بريان وديده را گريان مى كند لكن مصيبت وداع شايد اثرش زيادتر باشد خصوص آن وقتى كه صبيان و اطفال كوچك از آن حضرت يا از بستگانش كه به منزله اولاد خود آن حضرت بودند دور او جمع شدند و گـريه كردند.
و شاهد بر اين آن است كه روايت شده چون حضرت امام حسین(علیه السلام) به قصر بَنى مُقاتل رسيد و خيمه عبيداللّه بن حُرّ جُعْفى را ديد، حَجّاج بن مسروق را فرستاد به نزد او و او را طلبيد و او نيامد خود حضرت به سوى او تشريف برد.از عبيداللّه بن حُرّ نقل است كه وارد شد بر من حسین(علیه السلام) و محاسنش مثل بال غُراب سياه بود، پس نديدم احدى را هرگز نيكوتر از او نه مثل او كسى را كه چشم را پر كند، و رقّت نكردم هرگز مانند رقّتى كه بر آن حضرت كردم در وقتى كه ديدم راه مى رفت و صِبيانش در دورش بودند. انتهى .


و مؤ يد اين مقال حكايت ميرزا يحيى ابهرى است كه درعالم رؤ يا ديد علاّمه مجلسى(رحمه اللّه) در صحن مطّهر حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) در طرف پايين پا در طاق الصّفا نشسته مشغول تدريس است ، پس مشغول موعظه شد و چون خواست شروع در مصيبت كند كسى آمد و گفت حضرت صدّيقه طاهره(عليهاالسّلام) مى فرمايد:


«اُذْكُرِ اْلمَصاَّئبَ اْلمُشْتَمِلَة عَلى وِداعِ وَلَدِى الشَّهيدِ»
ذكر بكن مصائبى كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد.

 

علاّمه مجلسى(رحمه اللّه) نيز مصيبت وداع را ذكر كرد و خلق بسيارى جمع شدند و گريه شديدى نمودند كه مثل آن را در عمر نديده بودم. (۲)


فقير گويد: كه در همان مبشره نوميّه است كه حضرت امام حسین(علیه السلام) با وى فرمود:

«قُولوُالاَ وْليائِنا وَاُمَنائِنا يَهْتَمُّونَ فى اِقامَةِ مَصاَّئِبِنا»
بگوييد به دوستان و اُمناى ما كه اهتمام بكنند در اقامه عزا و مصيبتهاى ما.



بالجمله ؛از حضرت امام محمّد باقر(عليه السّلام) روايت است كه حضرت امام حسین(علیه السلام) در روز شهادت خويش طلبيد دختر بزرگ خود فاطمه را وعطا فرمود به او كتابى پيچيده و وصيّتى ظاهره وجناب على بن الحسين عليه السّلام مريض بود و فاطمه آن كتاب را به على بن الحسين(عليه السّلام) داد پس آن كتاب به ما رسيد.
در (اثبات الوصيّة ) است كه حضرت امام حسین(علیه السلام) حاضر كرد على بن الحسين(عليه السّلام) را و آن حضرت عليل وبیمار بود پس وصيّت فرمود به او به اسم اعظم و مورايث انبياء عليهماالسّلام و آگاه نمود او را كه علوم و صُحُف و مَصاحف و سلاح را كه از مواريث نبوّت است نزد اُمّ سَلَمَه(رضى اللّه عنها) گذاشته و امر كرده كه چون امام زين العابدين(عليه السّلام) برگردد به او سپارد. (۳)


در (دعوات راوندى ) از حضرت امام زين العابدين(عليه السّلام) روايت كرده كه فرمود: پدرم مرا در بر گرفت و به سينه خود چسبانيد در آن روز كه كشته شد والدِّماَّءُ تَغْلي و خونها در بدن مباركش جوش مى خورد، و فرمود: اى پسر من ! حفظ كن از من دعائى را كه تعليم فرمود آن را به من فاطمه(عليهاالسّلام) و تعليم فرمود به او رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و تعليم نمود به آن حضرت جبرئيل از براى حاجت مهم و اندوه و بلاهاى سخت كه نازل مى شود و امر عظيم و دشوار و فرمود بگو:


بِحَقِّ يس وَاْلقُرآنِ اْلحَكيمِ وَبِحَقِّ طه واْلقُرآن الْعَظيمِ يامَنْ يَقْدرُعَلى حَوائجِ
السّائِلينَ يا مِنْ يَعْلَمُ ما فىِ الضَّميرَ يا مُنَفّسَ عَنِ اْلمَكْروُبينَ
يا مُفَرّجَ عَنِ اْلَمغْمُومينَ يا راحِمَ الشَّيْخِ اْلكَبيرِ يا
رازِقَ الطِّفْلَ الصَّغيرِ يا مَنْ لا يَحْتاجُ اِلَى
التَّفْسي وَصَلِّ عَلى مُحَمَّدًوَآلِ مُحَمَّدٍ
وَافعَلْ بى كَذاوَكَذا.
(۴)



راوى گفت : پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) به نفس نفيس عازم قتال شد. امام زين العابدين(عليه السّلام) چون پدر بزرگوار خود را تنها و بى كس ديد با آنكه از ضعف و ناتوانى قدرت برداشتن شمشير نداشت راه ميدان پيش گرفت، امّ كلثوم(عليها السّلام) از قفاى او ندا در داد كه اى نور ديده بر گرد، حضرت سجاد(عليه السّلام) فرمود كه اى عمّه دست از من بردار و بگذار تا پيش روى پسر پيغمبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) جهاد كنم ، حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) به امّ كلثوم(عليها السّلام) فرمود كه باز دار او را تا كشته نگردد و زمين از نسل آل محمّد(عليهم السّلام) خالى نماند.


بالجمله ؛ حضرت امام حسین(علیه السلام) در چنين حال از محبّت امّت دست باز نداشت و همى خواست بلكه تنى چند به راه هدايت در آيد و از آن گمراهان روى برتابد. لاجرم ندا در داد كه آيا كسى هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بگرداند؟ آيا خدا پرستى هست كه در باب ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى هست كه اميد ثواب از خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟ آيا معينى و ياورى هست كه به جهت خدا يارى ما كند؟ زنها كه صداى نازنينش را شنيدند به جهت مظلومى او صدا را به گريه و عويل بلند كردند. (۵)

 

پس حضرت امام حسین(علیه السلام) مقابل آن قوم ايستاد و در حالتى كه شمشير خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانى دنيا شسته و يك باره دل به شهادت و لقاى خدا بسته و اين اشعار را قرائت مى فرمود: اَنَا ابْنُ علي الّطُهْرِ مِنْ آلِ هاشمٍ ... (۶)

 


پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) مبارز طلبيد و هر كه در برابر آن فرزند اسداللّه الغالب مى آمد او را به خاك هلاك مى افكند تا آنكه كشتار عظيمى نمود و جماعت بسيار از شجاعان و اَبطال رِجال را به جهنّم فرستاد، ديگر كسى جرئت ميدان آن حضرت نكرد.
پس حمله بر ميمنه نمود و فرمود:


       الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ 
                                   وَالْعارُ اَوْلى مِنْ دُخُولِ النّار
 

 

پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) حمله بر ميسره كرد و فرمود:

اَنَا الْحُسَـيْنُ بَنْ عَــلِي 
آلَيْـتُ اَنْ لا اَنْثَني
 
اَحْمي عَيالاتِ اَبي 
امْضي عَلى دين النّبي
(۷)
 

بعضى از رُوات گفته : به خدا قسم ! هرگز مردى را كه لشكرهاى بسيار او را احاطه كرده باشند و ياران و فرزندان او را به جمله كشته باشند و اهل بيت او را محصُور و مستاءصل ساخته باشند، شجاعتر و قوىّ القلب تر از حضرت امام حسین(علیه السلام) نديدم ؛ چه تمام اين مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگى و كثرت حرارت و بسيارى جراحت و با وجود اينها، گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هيچ گونه آلايش ‍ تزلزل در ساخت وجودش راه نداشت و با اين حال مى زد و مى كُشت ، و هنگامى كه اَبطال رِجال بر او حمله مى كردند چنان بر ايشان مى تاخت كه ايشان چون گلّه گرگ ديده مى رميدند و از پيش روى آن فرزند شير خدا مى گريختند، ديگر باره لشكر گرد هم در مى آمدند و آن سى هزار نفر پشت با هم مى دادند و حاضر به جنگ او مى شدند، پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) بر آن لشكر انبوه حمله مى افكند كه مانند جَراد مُنْتَشر از پيش او متفرّق و پراكنده مى شدند و لختى اطراف او از دشمن تهى مى گشت . پس، از قلب لشكر روى به مركز خويش مى نمود كلمه مباركه لاحَوْلَ وَلا قوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ را تلاوت مى فرمود. (۸)



ابن شهر آشوب و غيره نقل كرده اند كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) يكهزار و نُهصد و پنجاه تن از آن لشكر را به دَرَك فرستاده سواى آنچه را كه زخمدار و مجروح فرموده بود. اين وقت ابن سعد لعين بدانست كه در پهن دشت آفرينش هيچ كس را آن قوّت و توانائى نيست كه با حضرت امام حسین(علیه السلام) كوشش كند و اگر كار بدين گونه رود آن حضرت تمام لشكر را طعمه شمشير خود گرداند. لاجرم سپاهيان را بانگ بر زد و گفت: واى بر شما! آيا مى دانيد كه با كه جنگ مى كنيد و با چه شجاعتى رزم مى دهيد اين فرزند اَنْزَع البَطين غالب كلّ غالب على بن ابى طالب(عليه السّلام) است، اين پسر آن پدر است كه شجاعان عرب و دليران روز گار را به خاك هلاك افكنده . همگى همدست شويد و از هر جانب براو حمله آريد:


اَعْياهُمْ اَنْ يَنالوُهُ مُبارَزَةً 
فَصَوَّبُواالرَّاْىَ لَمّا صَعَّدُوا الفِكَرا
اَنْ وَجَّهُـوا نَحْوَهُ فىِ الْحَـرْبِ اَرْبَعَهً 
الـسَّـيْفَ وَ السَّـهـْمَ وَ الْخِـطِّىَّ وَ الحَـجـَرا

 

پس آن لشكر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تيراندازان كه عدد آنها چهار هزار به شمار مى رفت تيرها بر كمان نهادند و بسوى حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) رها كردند.


پس دور آن غريب مظلوم را احاطه كردند و مابين او و خِيام اهل بيت حاجز و حائل شدند، و جماعتى جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت امام حسین(علیه السلام) چون اين بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود كه اى شيعيان ابوسفيان ! اگر دست از دين برداشتيد و از روز قيامت و معاد نمى ترسيد پس در دنيا آزاد مرد و با غيرت باشيد رجوع به حسب و نسب خود كنيد؛ زيرا كه شما عرب مى باشيد. يعنى عرب غيرت و حميّت دارد. شمر بى حيا روبه آن حضرت كرد و گفت : چه مى گوئى اى پسر فاطمه(سلام الله علیها)؟ فرمود: مى گويم من با شما جنگ دارم و مقاتلت مى كنم و شما با من نبرد مى كنيد، زنان را چه تقصير و گناه است؟ پس منع كنيد سركشان خود را كه متعرّض حرم من نشوند تا من زنده ام. شمر صيحه در داد كه اى لشكر از سراپرده اين مرد دور شويد كه كفوّى كريم است و قتل او را مهيّا شويد كه مقصود ما همين است .


پس سپاهيان بر حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبناك در روى ايشان در آمد و شمشير در ايشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك مى افكند كه باد خزان برگ درختان را، و به هر سو كه روى مى كرد لشكريان پشت مى دادند. پس، از كثرت تشنگى راه فرات در پيش گرفت، كوفيان دانسته بودند كه اگر آن جناب شربتى آب بنوشد ده چندان از اين بكوشد و بكشد. لاجرم در طريق شريعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هر گاه حضرت امام حسین(علیه السلام) قصد فرات مى نمود بر او حمله مى كردند و او را برمى گردانيدند، اَعْور سلمى و عمروبن حجّاج كه با چهار هزار مرد كماندار نگهبان شريعه بودند بانگ بر سپاه زدند كه حسین(علیه السلام) را راه بر شريعه مگذاريد، آن حضرت مانند شير غضبان بر ايشان حمله مى افكند و صفوف لشكر را بشكافت و راه شريعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نيز تشنگى از حدّ افزون داشت سر به آب گذاشت ؛ حضرت فرمود كه تو تشنه و من نيز تشنه ام به خدا قسم كه آب نياشامم تا تو بياشامى ، كَاَنَّه اسب فهم كلام آن حضرت كرد، سر از آب برداشت يعنى در شُرب آب من بر تو پيشى نمى گيرم، پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)فرمود: آب بخور من مى آشامم و دست فرا برد و كفى آب بر گرفت تا آن حيوان بياشامد كه ناگاه سوارى فرياد برداشت كه اى حسين! تو آب مى نوشى و لشكر به سراپرده ات مى روند و هتك حرمت تو مى كنند.


چون آن معدن حميّت و غيرت اين كلام را از آن ملعون شنيد آب از كف بريخت و به سرعت از شريعه بيرون تاخت و بر لشكر حمله كرد تا به سرا پرده خويش رسيد معلوم شد كه كسى متعرّض خِيام نگشته و گوينده اين خبر مَكرْى كرده بوده . پس دگر باره اهل بيت را وداع گفت، اهل بيت همگان با حال آشفته و جگرهاى سوخته و خاطرهاى خسته و دلهاى شكسته در نزد حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) جمع آمدند و در خاطر هيچ آفريده صورت نبندد كه ايشان به چه حالت بودند و هيچ كس نتواند كه صورت حال ايشان را تقرير يا تحرير نمايد.


  مـن از تحرير اين غــم ناتـوانم 
                                 كه تصويرش زده آتش به جانم
 
  تو را طاقـت نباشـد از شـنيـدن
                                 شـنـيـدن كـى بـود مـانند
ديـدن


 
بالجمله ؛ ايشان را وداع كرد و به صبر و شكيبائى ايشان را وصيّت نمود و فرمان داد تا چادر اسيرى بر سر كنند و آماده لشكر مصيبت و بلا گردند، و فرمود بدانيد كه خداوند شما را حفظ و حمايت كند و از شرّ دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خير كند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نِعَم و كرم مُزد و عوض كرامت فرمايد، پس زبان به شكوه مگشائيد و سخنى مگوئيد كه از مرتبت و منزلت شما بكاهد، اين سخنان بفرمود و روبه ميدان نمود.


پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) عنان مركب به سوى ميدان بگردانيد و بر صف لشكر مخالفان تاخت مى زد و مى انداخت و با لب تشنه از كشته پشته مى ساخت و مانند برگ خزان سرهان آن منافقان را بر زمين مى ريخت و به ضرب شمشير آبدار خون اشرار و فجّار را با خاك معركه مى ريخت و مى آميخت، لشكر از هر طرف او را تيرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تيرها را بر رو و گلو و سينه مبارك خود مى خريد و از كثرت خدنگ كه بر چشمه هاى زره حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) نشست سينه مباركش چون پشت خارپشت گشت.


و به روايت منقوله از حضرت باقر(عليه السّلام) زياده از سيصد و بيست جراحت يافت و زيادتر نيز روايت شده و جميع آن زخمها در پيش روى حضرت امام حسین(علیه السلام) بود، در اين وقت حضرت از بسيارى جراحت و كثرت تشنگى و بسيارى ضعف و خستگى توقف فرمود تا ساعتى استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمى سنگى انداخت به جانب آن حضرت، آن سنگ بر جبين مباركش رسيد و خون از جاى او بر صورت نازنينش جارى گرديد. حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) جامه خويش را برداشت تا چشم و چهره خود را از خون پاك كند كه ناگاه تيرى كه پيكانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سينه مباركش و به قولى بر دل پاكش رسيد و آن سوى سر به در كرد و حضرت در آن حال گفت :


بِسْمِ اللّهِ وَ باللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.


آنگاه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) رو به سوى آسمان كرد و گفت : اى خداوند من! تو مى دانى كه اين جماعت مى كشند مردى را كه در روى زمين پسر پيغمبرى جز او نيست . پس دست بُرد و آن تير را از قفا بيرون كشيد و از جاى آن تير مسموم مانند ناودان خون جارى گرديد، حضرت امام حسین(علیه السلام) دست به زير آن جراحت مى داشت چون از خون پر مى شد به جانب آسمان مى افشاند و از آن خون شريف قطره اى بر نمى گشت ، ديگر باره كف دست را از خون پر كرد و بر سر و روى و محاسن خود ماليد و فرمود كه با سر روى خون آلوده و به خون خويش خضاب كرده ، جدّم رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را ديدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به او عرضه خواهم داشت. (۹)


اين وقت ضعف و ناتوانى بر حضرت امام حسین(علیه السلام) غلبه كرد و از كارزار باز ايستاد و هر كه به قصد او نزديك مى آمد يا از بيم يااز شرم كناره مى كرد و برمى گشت . تا آنكه مردى از قبيله كنده كه نام نحسش مالك بن يسر(۱۰) بود به جانب حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشير ضربتى بر سر مباركش زد كلاهى كه بر سر مقدس آن حضرت بود شكافته شد و شمشير بر سر مقدسش رسيد و خون جارى شد به حدى كه آن كلاه از خون پرشد .


حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)  در حق او نفرين كرد و فرمود: بااين دست نخورى ونياشامى و خداوندترابا ظالمان محشور كند. پس آن كلاه پر خون را از فرق مبارك بيفكند و دستمالى طلبيد و زخم سر را ببست و كلاه ديگر بر سر گذاشت و عمامه بر روى آن بست . مالك بن يسر آن كلاه پر خون را كه از خز بود بر گرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خويش برد و خواست او را از آلايش خون بشويد زوجه اش اُمّ عبدالله بنت الحرّالبدّى كه آگه شد بانگ بر او زد كه در خانه من لباس ماءخوذى فرزند پيغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را مى آورى ؟ بيرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر كند. و پيوسته آن ملعون فقير و بد حال بود و از دعاى حضرت امام حسین(علیه السلام) هر دو دست او از كار افتاده بود و در تابستان مانند دو چوب خشك مى گرديد و در زمستان خون از آنها مى چكيد و بر اين حال خسران مآل بود تابه جهنم واصل شد .

 


شيخ مفيد(رحمه اللّه) فرموده كه رجّاله حمله كردند از يمين و شمال بر كسانى كه باقيمانده بودند با حضرت امام حسین(علیه السلام) پس ايشان را به قتل رسانيدند و باقى نماند با آن حضرت جز سه نفر يا چهارنفر.


سيدبن طاوس(رحمه اللّه) (۱۱) و ديگران فرموده اند كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) فرمود: بياوريد براى من جامه اى كه كسى در آن رغبت نكند كه آن را در زير جامه هايم بپوشم تا چون كشته شوم و جامه هايم را بيرون كنند آن جامه را كسى از تن من بيرون نكند. پس جامه اى برايش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ مى افتاد آن را نپوشيد، فرمود اين جامه اهل ذلّت است جامه ازاين گشادتر بياوريد ؛ پس جامه وسيعتر آوردند آنگاه در پوشيد.و به روايت سيد(رحمه اللّه) جامه كهنه آوردند حضرت امام حسین(علیه السلام) چند موضع آن را پاره كرد تا از قيمت بيفتد و آن را در زير جامه هاى خود پوشيد.


 فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ
چون شهيد شد آن كهنه جامه را نيز از تن شريفش بيرون آوردند.

 

  لـبـاس كـهـنـه بـپـوشـيد زيـر پيرهنش 
                                     كه تا برون نكند خصـم بد مـنش زتنش
 
  لباس كهنه چه حاجت كه زيرسُمّ ستور
                                     تـنى نـمـاند كـه پـوشـند جامه يا كفنش

 

شيخ مفيد(رحمه اللّه) فرموده كه چون باقى نماند با آن حضرت احدى مگر سه نفر از اهلش يعنى از غلامانش ، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گرديد، و آن سه نفر حمايت او مى كردند تا آن سه نفر شهيد شدند و حضرت امام حسین(علیه السلام) تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و با اين حال شمشير بر آن قوم كشيده وايشان را به يمين و شمال متفّرق مى نمود شمر كه خمير مايه هر شر وبدى بود چون اين بديد سواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)  را تير باران كنند، پس كمانداران آن مظلوم بى كس را هدف تير نمودند و چندان تير بر بدنش رسيد كه آن تيرها مانند خارِ خار پشت بر بدن مباركش نمايان گرديد. اين هنگام حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) از جنگ باز ايستاد و لشكر نيز در مقابلش توقف نمودند، خواهرش حضرت زينب(عليهاالسّلام) كه چنين ديد بر در خيمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود:


وَيْحَكَ يا عُمَر اءَيُقْتَلُ اَبُو عَبْدِ اللّه وَ اَنْتَ تَنْظَرُ اِلَيْهِ!


عمر سعد جوابش نداد. و به روايت طبرى اشكش به صورت و ريش نحسش جارى گرديد و صورت خود را از آن مخدره برگردانيد (۱۲) پس حضرت زينب کبری(عليهاالسّلام) رو به لشكر كرد و فرمود: واى بر شما آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟ احدى او را جواب نداد .


سيدبن طاوس(رحمه اللّه) روايت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش پر از تير شده بود، اين وقت صالح بن وهب المُزَنى وقت را غنيمت شمرده از كنار حضرت امام حسین(علیه السلام) در آمد و با قوت تمام نيزه بر پهلوى مباركش زد چنانكه از اسب در افتاد وروى مباركش از طرف راست بر زمين آمد (۱۳) در اين حال فرمود:


بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ.


پس حضرت امام حسین(علیه السلام) برخاست و ايستاد.حضرت زينب(عليهاالسّلام) كه تمام توجّهش به سمت برادر بود چون اين بديد از در خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت كه وااخاه و اسيّداهُ وا اهلبيتاهُ اى كاش آسمان خراب مى شد و برزمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و بر روى بيابانها پراكنده مى شد.


راوى گفت : كه شمربن ذى الجوشن لشكر خود را ندا در داد براى چه ايستاده ايد وانتظار چه مى بريد؟ چرا كار حسین(علیه السلام) را تمام نمى كنيد؟ پس ‍ همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند، حصين بن تميم تيرى بر دهان مباركش زد، ابوايوب غَنَوى تيرى بر حلقوم شريفش زد و زُرْعَه بن شريك بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمى ديگر بردوش مباركش ‍ زخمى زد كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)به روى در افتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهى به مشقت زياد برمى خاست ، طاقت نمى آورد و بر روى مى افتاد تا اينكه سِنان ملعون نيز به برگلوى مباركش فروبرد پس ‍ بيرون آورده و فرو برد در استخوانهاى سينه اش و بر اين هم اكتفا نكرد آنگاه كمان بگرفت وتيرى بر نحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم در افتاد. (۱۴)


در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباركش رسيد پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) برزمين واقع شد، و خون مقدسّش را باكفهاى خود مى گرفت و مى ريخت بر سر خود چند مرتبه . پس عمر سعد گفت به مردى كه در طرف راست او بود از اسب پياده شو وبه سوى حسین(علیه السلام) رو و او را راحت كن . خَوْلى بن يزيد چون اين بشنيد به سوى قتل آن حضرت سبقت كرد و دويد چون پياده شد و خواست كه سر مبارك حضرت امام حسین(علیه السلام)را جدا كند رعد و لرزشى او را گرفت و نتوانست ؛ شمر به وى گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مى لرزى ؟ پس خود آن ملعون كافر،سر مقّدس آن مظلوم را جدا كرد. (۱۵)


سيّد بن طاوس(رحمه اللّه) فرموده كه سنان بن اَنَس(لَعَنهُ اللّه) پياده شد و نزدحضرت امام حسین(علیه السلام)آمد و شمشيرش را برحلقوم شريفش زد و مى گفت: واللّه كه من سر ترا جدا مى كنم و مى دانم كه تو پسر پيغمبرى و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهترى ، پس سر مقدّسش را بريد! (۱۶)


در روايت طبرى است كه هنگام شهادت حضرت امام حسین(علیه السلام) هر كه نزديك او مى آمد سِنان بر او حمله مى كرد و او را دور مى نمود براى آنكه مبادا كس ديگر سر آن جناب را ببرد تا آنكه خود او سر را از تن جدا كرد وبه خَوْلى سپرد.

 


پس در اين هنگام غبار سختى كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد وبادى سرخ ورزيدن گرفت و چنان هوا تيره و تارشد كه هيچ كس عين واثرى از ديگرى نمى ديد، مردمان منتظر عذاب و مترّصد عقاب بودند تا اينكه پس از ساعتى هواروشن شد وظلمت مرتفع گرديد.


ابن قولويه قمى(رحمه اللّه) روايت كرده است كه حضرت صادق(عليه السّلام) فرمود:در آن هنگامى كه حضرت امام حسين(عليه السّلام) شهيد گشت ، لشكريان شخصى را نگريستند كه صيحه و نعره مى زند گفتند:بس كن اى مرد!اين همه ناله و فرياد براى چيست ؟ گفت : چگونه صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) رامى بينم ايستاده گاهى نظر به سوى آسمان مى كند و زمانى حربگاه شما را نظاره مى فرمايد، از آن مى ترسم كه خدا را بخواند ونفرين كند و تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم . بعضى از لشكر باهم گفتند كه اين مردى است ديوانه وسخن سفيهانه مى گويد، و گروهى ديگر كه توّابون آنها راگويند از اين كلام متنبّه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمى بزرگ بر خويشتن كرديم و به جهت خشنودى پسر سُميّه سيّد جوانان اهل بهشت را كشتيم و همان جا توبه كردند و بر ابن زياد خروج كردند و واقع شد از امر ايشان آنچه واقع شد.


راوى گفت : فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود؟ فرمود:ما او راجز جبرئيل ندانيم. (۱۷)


شيخ مفيد(رحمه اللّه) در (ارشاد) فرموده كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) از دنيا رفت در روز شنبه دهم محرّم سال شصت و يكم هجرى بعد از نماز ظهر آن روز در حالى كه شهيد گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلايا بود به نحوى كه به شرح رفت و سنّ شريف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آن را با جد بزرگوارش ‍ رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بودو سى و هفت سال با پدرش ‍اميرالمؤمنين حضرت علی(عليه السّلام) و با برادرش امام حسن مجتبی(عليه السّلام) چهل و هفت سال و مدّت امامتش بعد از امام حسن مجتبی(عليه السّلام) يازده سال بود، و خضاب مى فرمود با حنا و رنگ و در وقتى كه كشته شد خضاب از عارضش بيرون شده بود. (۱۸)


 

 


 

 

(۱) (المنتخب ) طُريحى ص 438.
(۲) (الفيض القدسى ) محدث نورى . ص 287، تحقيق : سيد جعفر نبوى .
(۳) (اثبات الوصيّة ) مسعودى ص 167، انتشارات انصاريان .
(۴) (دعوات راوندى ) ص 54.
(۵) از كتاب (حدائق الورديه ) نقل است كه چون روز عاشورا، انصار و اصحاب سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيدند حضرت شروع كرد به ندا كردن اَلا ناصِرٌ فَيَنْصُرُنا! زنان و اطفال كه صداى آن حضرت را شنيدند صرخه و صيحه كشيدند.
سعد بن الحرث الانصارى العجلانى و برادرش ابوالحتوف كه در لشكر عمر سعد بودند چون اين ندا شنيدند و صيحه عيالات آن جناب را استماع كردند ميل به جانب آن جناب نمودند و پيوسته مقاتله كردند و جمعى را مقتول و برخى را مجروح نمودند آخر الا مر هر دو شهيد شدند. (شيخ عباس ‍ قمى رحمه اللّه )
(۶) (بحار الانوار) 45/49.
(۷) همان ماءخذ
(۸) (تاريخ طبرى ) 6/245، (بحار الانوار)45/50.
(۹) (بحار الانوار) 45/52 - 53.
(۱۰) در بعضى نسخه ها (بشر) و در ارشاد مفيد (نسر) ذكر شده .
(۱۱) (ارشاد) شيخ مفيد 2/111.
(۱۲) (تاريخ طبرى )6/245
(۱۳) (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف ) ص 229 .
(۱۴) (ارشاد) شيخ مفيد 2/12.
(۱۵) (مناقب ) ابن شهر آشوب 4/120.
(۱۶) (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف ) ص 233.
(۱۷) (كامل الزيارات ) ص 351.
(۱۸) (ارشاد) شيخ مفيد 2/133.



برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 340658
تعداد نوشته ها : 344
تعداد نظرات : 140
Rss