« روز نهم محرم »
جمعه 28 10 1386 16:52

« روز نهم محرم »


      ** چــونــکه نـوبت بـر بـنـی هــاشــم رســید **
                              **
ســاخــت ســاز جــنـگ عــبــاس(ع) رشـید **

      ** مــحــرم ســرّ و عــلــمـدار حـــســیـــن(ع) **
                              **
در وفـــــاداری عـــــلــم در نــشـــأتــیـــن **

      ** در صـبــاحــت ثــالــث خـورشــیــد و مــاه **
                              **
روز خــصــم از بـیم آن چـون شـب سـیاه **

      ** در شــجــاعــت یــادگـــار مـــرتـــضـــی(ع) **
                               **
داده بـــر حــکـــم قــضـــا دســـت رضــــا **

      ** خـواسـت در جـنگ عـدو رخـصت ز شاه **
                               **
گـفــت شــاهــش کــای عــلـمــدار ســپاه **

      ** چــون عـــلم گــردد نــگــون در کــارزار **
                               **
کــار لــشــکــر یــابــد از وی انــفـــطــار **

      ** گــفــت تــنــگ اســت ای شه خـوبان دلم **
                               **
زنــدگــی بـاشــد از ایــن پـس مـشـکــلـم **

      ** زیــن قــفــس بــرهــان مـــن دلــگـیر را **
                               **
تــا بــه کــی زنــجـــیــر بــایــد شــیــر را **

      ** گــفــت شه چـون نیست زین کارت گریز **
                               **
ایـــن ز پـــا افـــتـاد کـانـرا دســت گـیـــر **

      ** جــنـگ و کـیـن بـگـذار و آبــی کـن طلب **
                               **
بـــهـر ایـن افـســـردگـان خــشــک لـــب **

      ** گــفـت ســمـعـاً ای امـیـر انـــس و جــان **
                               **
گــر چــه بــاشــد قــطـــرۀ آبـــی به جـان **

      ** شــــد بـه ســـوی آب تـازان بــا شــتــاب **
                               **
زد ســــمــــنـــد بــــاد پــــیــمــا را در آب **

      ** بـی مـحابـا جــرعـه ای در کـف گــرفــت **
                               **
چون به خویش آمد دمی گفت ای شگفت **

      ** تـشـنه لـب در خـیمـه سبـط مـصـطفی(ص) **
                               **
آب نــوشـــم مـــن زهـــی شــــرط وفــــا **

      ** زادۀ شـــیــــر خـــــدا بـــا مـــشــــک آب **
                               **
خـــشـک لـــب از آب زد بـیـرون رکــاب **

      

«شهادت ابوالفضل العباس(علیه السلام)واجمالی ازفضل ومقام آن برزگوار»

سید فاضلی از علماء عرب نقلکرد که چون حاجی محمد رضا الازری (رحمة الله) در قصیده اش این مصرع را گفت « یوم ابوالفضل استجاربه الهدی » یعنی عاشوراء روزی بود که هدایت ، یعنی وجود مقدس حضرت امام حسین(علیه السلام) به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) استجارهنمود و پناه برد. در نظر مستبعد شمرد که شاید حضور حضرت امام حسین(علیه السلام) نیفتد، بیت را تمام نکرد و به همین حال بماند.پس حضرت امام حسین(علیه السلام) را در خواب دید که تشریف آورد و فرمود صحیح است آنچه گفته من مستجیر شدم به برادرم  ابوالفضل (علیه السلام)؛ و مصرع ثانی را حضرت فرمود « والشمس من کدر العجاج لثامها » یعنی آن وقت من مستجیر و پناهنده شدم که آفتاب از تیره غبار معرکه کربلاء نقابی پیدا کرده بود .

« نظر سیدالعابدین علی بن الحسین(علیه السلام) الی عبیدالله بن عباس بن علی بن ابیطالب(علیهم السلام) فاستعبر ثم قال » روزی حضرت سید سجاد(علیه السلام) بر عبیدالله بن عباس نگریست،بگریست و فرمود « ما من یوم اشد علی رسول الله من یوم احد » روزی بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) سخت تر از روز احد نبود که عم او حمزة بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله را بکشتند و سپس موته بر آن حضرت شدید بود که عموزادۀ او جعفر بن ابیطالب شهادت یافت. « ولا یوم کیوم الحسین(علیه السلام) ازدلف علیه ثلثون الف رجل » و هیچ روز مانند روز عاشوراء نبوده که سی هزار مرد که همه را دعوی مسلمانی بود به قتل او مصمم بوده و حمله می آوردند. « کل یتقرب الی الله عزوجل بدمه» و همه بدان عمل به خدای تقرب می جستند و حضرت امام حسین(علیه السلام) پیوسته موعظت و نصیحت فرموده و خدا را به یادشان می آورد و هیچ متعظ نگشته، بنا حق خون مطهرش را ریختند.

« ثم قال(علیه السلام) رحم الله العباس ... » بعد فرمودخداوندرحمت کند ابوالفضل العباس(علیه السلام) را که به جان و تن خود مواسات کرد و طاعت یزدانی به زندگانی این جهانی گزیده خویشتن فدیه برادر نمود تا هر دو دست مبارکش ببریدند،خداوند او را در عوض دو بال کرامت فرموده تا با ملائکه در جنات عدن می پرد، چنان که جعفر طیار را عنایت فرموده. « و ان للعباس(علیه السلام) عندالله ... » و البته ابوالفضل العباس(علیه السلام) را در قیامت نزد خداوند تبارک و تعالی منزلتی بلند باشد که جمیع شهداء بدان غبطه خورند. 

 

«ذکر وداع حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) با امام حسین(علیه السلام)»

در بحار گوید « فی بعض تألیفات اصحابنا ان العباس(علیه السلام)  لما رای وحدة اتی اخاه و قال یا اخی هل من رخصة و بکی الحسین(علیه السلام) بکاء شدیدا ثم قال » در بعضی از تالیفات علمای امامیه مذکور است که چون حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) بی کسی برادر خود را دید به مظهر انور آن سرور آمده فرمود رخصت فرمای تا جان خویش را در راه تو نثار نمایم. حضرت امام حسین(علیه السلام) بگریست و فرمود « یا اخی انت صاحب لوائی و اذا مضیت تفرق عسکری » ای برادر تو صاحب پرچم و لوای منی، چون تو نمانی کسی با من نماند. حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) فرمود « قد ضاق صدری و سئمت من الحیوة و اریدان اطلب ثاری من هولاء المنافقین » سینه من تنگ شده و طاقت شکیب از من رفته است، از زندگانی سیر گشته ام و عزیمت درست کرده ام که از این جماعت خونخواهی کنم. حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود « فاطلب لهولاء الاطفال قلیلا من الماء » اگر مهیای حرب و جنگ شده ای پس قلیل آبی از برای این کودکان عطشان طلب نما. حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)  اسب براند و در برابر صفوف اعداء عنان بکشید و لوای نصیحت و موعظت را برافراشت و هیچ دقیقه از دقایق پند و اندرز بجای نگذاشت و کلمات آن حضرت که هموارتر از آب روان و کاری تر از تیغ بران بود در قلوب قاسیه آن فرقه طاغی مؤثر نیفتاد لاجرم حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) بازشتافت و آنچه دید به عرض رسانید.کودکان در این حال بنالیدند و بانگ العطش العطش سر دادند.پس حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)مشکی برداشت و بر اسب نشست و تصمیم عزم داد که بهر کودکان آبی بدست آورد. 

 

       ** رخـصـت گـرفـت ز آن شــه بـی یـار مستمند **
                            **
شـد بـر ســمـنـد و تـاخـت بـه مـیدان کارزار **

       ** نـــاگـــه شــنــیــد از حـــرم آواز الــعــطــش **
                            **
آن الــعــطــش کشـیـد عـنـانـش ز گیر و دار **

       ** برگشت سوی خیمه و مشکی گرفت و رفت **
                            **
سـوی فـــرات بـا جــگــر تــشــنــه و فـکـار ** 

 

« احتجاج حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) با آن قوم لجاج »

در ریاض المصائب و مهیج الاحزان و غیرهما روایت کرده اند. « فلما اجاز الحسین(علیه السلام) اخاه العباس(علیه السلام) ... » چون حضرت امام حسین(علیه السلام) به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) اجازۀ میدان داد مانند جبل عظیم و دلش مثل کوه محکم به سوی دشمن شتافت چه آن حضرت شجاع مردافکن و شیر بیشه هیجا بود و در معرکه قتال بر طعن و ضرب پای سبقت و دست جرأت داشت و چون میان میدان رسید فریاد زد « یا عمر بن سعد هذا الحسین بن بنت رسول الله یقول  ... » ای پسر سعد، اینک حسین(علیه السلام) پسر دختر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید شما اصحاب و برادران و بنی اعمام مرا کشتید و مرا تنها گذاشتید و عیال و اولادم از شدت تشنگی سوخته اند، آخر یک شربت آبی به ایشان بدهبد که ایشان نزدیک به هلاکت رسیده اند و با وجود اینها می گوید « دعونی اخخرج الی طرف الروم و اخلی لکم الحجاز و العراق و ... » مرا بگذارید بسوی روم یا هند بروم و حجاز و عراق را به شما واگذارم و شرط کنم با شما که روز قیامت من با شما به مقام مخامصه نیایم تا خداوند هر چه خواهد بنماید و چون حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) این کلام را از جانب برادر بزرگوار خود به آن لئیمان برسانید، بعضی ساکت شده جوابی ندادند و بعضی از این کلمات به گریه در آمدند.شمر ملعون و شبث بن ربعی از لشکر بیرون شده نزد حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) آمدند و گفتند « یابن ابی تراب  ...  » ای پسر ابوتراب اگر تمام عالم را آب بگیرد و به دست ما باشدقطره ای از آن به شما نخواهد رسید مگر با یزید بیعت کنید.حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) به نزد برادر برگشت و بی رحمی آن قوم بی حیا را به عرض آن سید دو سرا رسانید.آنحضرت سر به زیر انداخته آنقدر گریست که گریبان جامه اش تر شد در این حال صدای اطفال به ناله العطش العطش بلند گردید.حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) از شنیدن این ناله بی تاب شده ، چشم به سوی آسمان کرد و گفت « الهی و سیدی ارید ان اعتد بعدتی و املاء لهؤلاء الاطفال قربة من الماء » ای خدا من می خواهم کوشش خود را کرده باشم شربت آبی به این بی کسان تشنه لبان برسانم، پس مشکی برداشته روانه میدان شد.    

 

«شجاعت ابوالفضل(علیه السلام) ورودآنجناب بشریعه فرات ونخوردن آب»

در ناسخ گوید چون اطفال تشنه کام بانگ العطش العطش سر دادند، حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)  مشکی برداشت و بر اسب نشست و تصمیم عزم  داد که از بهر کودکان آبی به دست آورد و این ارجوزه تذکره کرد.

     ** لا ارهــب الـمـوت اذا الـموت رقا ... حـتی اواری فـی الـمـصالیت لقــی **
    **
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا ... انی انا الـعـبـاس اغـدو بـالــســقـا **
                     **
ولا اخـاف الـشــر یــوم الـمـلـتـقـی **

این بگفت و اسب را به مهمیز انگیز داد و آهنگ ستیز کرد و با خشم عقاب و سرعت شهاب مـانند صاعقه آتش بار جانب آب فــرات گرفت، چهار هزار مرد کــماندار که به فرمان پسر ســعد  نگهبان فرات بودند و طریق شریعه را ودیعه سد اسکندر مینمودند، به یکبار جنبش کردند و فوج از پس فوج فرا رسیدند حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) از جای نرفت، تیغ بکشید و مانند برق خاطف صرصر عاصف خویش بر یمین و شمال زد میمنه در برد و میسره را به میمنه در سپرد هوا را از غبار قیرگون ساخت و در این حمله هشتاد تن را پایمال آجال نمود و این رجز خواند:

      ** اقـاتـل الـقـوم بـقـلـب مـهـتـد ... اذب عـن سبـط الـنـبی احمد **
         **
اضـربـکـم بالـصـارم المهند ... حتی تحیدوا عن قتال سیدی **
            **
انی انـا الــعـبــاس ذوالتودد ... نجل عـلی المـرتضی المؤید **

لشکریان چون این بدیدند پشت با جنگ دادند و روی بهزیمت نهادند.حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) چون شیر خشم آلود شریعه را بپیمود و اسب را در فرات انداخت. از زحمت گیر و دار و شدت عطش با تنی تافته و جگری سوخته بود، خواست تا از زحمت ماندگی و تشنگی را به شربتی آب برطرف کند.دست بر آورد و کفی آب برگرفت تا بیاشامد، تشنگی حضرت امام حسین(علیه السلام)  در خاطرش صورت بست، آب را از کف بریخت و مشک را پر آب نمود و از شریعه بیرون شتافت تا خود را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از تشنگی نجات دهد.  

 

« شهادت حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) »

در قمقام گوید مقتولین حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) را هشتاد نفر نقل کرده اند.به صحت پیوسته که حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) آن روز قصد مبارزت نداشت و فقط همت والا به دفاع مقصور می داشت، که آبی به حریم جلالت برساند و تشنگان را از عطش نجات دهد و ناسخ گوید چون حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) از شریعه بیرون شتافت کمانداران راه او را بستند و لشکر ابن سعد نیز حرکت کردند و حضرت عباس(علیه السلام) را دایره وار در میان آوردند و آنحضرت چون شیر حمله میکرد و می کشت.ناگاه نوفل الازرق از کمین بیرون تاخت به روایتی زید بن ورقاء کمین نهاد.از پشت نخلی بیرون آمد و حکیم بن طفیل طائی او را معین گشت و تشجیع کرد.پس زید تیری زد و دست راست آنحضرت از تن جدا شد.حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)  که قلب پلنگ و جگر نهنگ داشت جلدی کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ گرفت و دشمنان را دفع میکرد و با دست چپ میزد و میکشت و میانداخت و این شعر تذکره می کرد:

    ** واللّه ان قـطـعتــم یـمیـنی ... انی احامی ابدا عـن دینی **
         **
وعن امام صـادق الـیقین ... نـجل النبی الطاهر الامین **

این را می گفت و رزم میکرد تا از کثرت زخم و سیلان خون سستی گرفت.دگر باره حکیم بن طفیل و اگر نه نوفل الازرق از ورای نخله بیرون تاخت و دست چپش را از پائین ساعد بیانداخت. حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) مشک را به دندان گرفت و این شعر بگفت: 

        ** یا نفس لاتخشی من الکفار ... و ابـشـری بـرحـمـة الـجبار **
        **
مـع الـنـبـی السید المخـتـار ... قـد قـطـعـوا بـبغیهم یـساری **
                       **
فـاصـلـهم یـا رب حــرّ الــنــار **
 

با رکاب مهمیز میزد تا خود را به لشکرگاه برادر کشاند، ناگاه تیری بر مشک آنحضرت آمد و آب ریخت و پیکان دیگر بر سینه مبارکش رسید و حکیم بن طفیل عمودی بر فرق شریفش فرود آورد و این وقت حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) از اسب در افتاد و فریاد برداشت « یا اخی ادرک اخاک » که برادر مرا دریاب.حضرت امام حسین(علیه السلام) چون شهاب ثاقب بر سر او حاضر شد و حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) را در کنار فرات تشنه و مجروح و مطروح دید.آن دستهای مقطوع و آن تن پاره را نظاره کرد و سخت بگریست و فرمود « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی » اکنون پشت من شکست و رشته تدبیر و چاره گسسته گشت. (۱)

 


« روز تاسوعاء 
»

آنچه از اخبار و روایات مستفاد میشود این است که، در مثل امروزی عرصه به اهل بیت رسالت (علیهم السلام) خیلی تنگ و امر بسیار سخت شده و دشمن اجتماع کرده و از هر طرف حضرت امام حسین(علیه السلام) و اصحاب او را محاصره نموده اند.چنانچه در خبر عبدالملک که در وقایع عاشوراء مذکور خواهد شد،انشاءالله تعالی.منقول است که حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمود « تاسوعاء یوم حوصرفیه الحسین(علیه السلام) و اصحابه بکربلاء و اجتمع علیهم خیل اهل الشام و انا خوا علیه » تاسوعاء روزی است که حضرت امام حسین(علیه السلام) و اصحاب او را در کربلاء محاصره کردند یعنی دیگر واردی و صادری و نقل آذوقه از جانبی مقدور نشده و از هر طرف راه چاره و طرق نجات مسدود شده و لشکر اهل شام بر حضرت امام حسین(علیه السلام) اجتماع کرده رحل اقامت انداخته اند.چون این حکم میشوم از طرف شام و یزید ملعون بود.لذا منصوب بدانجا شده و گرنه لشکری از شام برنیامده و این کلام منافی آن روایت نخواهد بود که لشکر کربلاء کلهم از اهل کوفه بودند.

« و فرح ابن مرجانه و عمربن سعد ... »و پسر مرجانه و عمربن سعد به سبب توافر خیل و تواتر لشکر فرحناک شدند و حضرت امام حسین(علیه السلام) و اصحاب آنحضرت را ضعیف شمردند و یقین کردند که دیگر بر حضرت امام حسین(علیه السلام) ناصر و معینی از عراق نخواهد آمد.پدرم به قربان این ضعیف و غریب. 


 
 « شدت عطش اهل بیت(علیهم السلام) در روز تاسوعاء»

از مصایب مخصوصه امروز یکی مسئله محاصره بود که مذکور شد و دیگر شدت عطش اهل بیت رسالت(علیهم السلام) زیرا که در روز هشتم باز بواسطه حفر چاه و نبع ماء قدری آب تدارک کردند اما روز تاسوعاء ظروف آب تمام شد و علامت تشنگی و آثار عطش در وجنات اهل حرم هویدا گردید چنانکه مرحوم فاضل دربندی در اسرارالشهادة گوید که شیخ اجل ابن نما(علیه الرحمة) از حضرت سکینه بنت الحسین(علیه السلام) روایت کرد که گفته « عزما ئنا فی التاسع من المحرم .. » در روز نهم محرم آب در خیام حرم نایاب شد و عطش بر ما غالب گردید ، ظرفها خالی و مشکها خشکیده شد وقت غروب عطش بر من و دختران حرم مستولی شد.

« فقمت الی عمتی زینب(سلام الله علیها) ... »پس برخاسته و به خیمه عمه ام حضرت زینب(سلام الله علیها) رفتم که از عطش خود خبر بدهم ، شاید او از برای ما آبی ذخیره بنماید.

« فوجدتها فی خیمتها و فی حجرها اخی الرضیع ... »دیدم در خیمه نشسته و برادر شیرخواره ام را در آغوش گرفته ، گاهی برمیخیزد و گاهی مینشیند و علی اصغر(علیه السلام) مثل ماهی در میان آب دست و پا میزند و صرخه میکند و عمه ام گوید « صبرا صبرا یابن اخی ... » صبر کن صبر کن ای پسر برادرم و چطور صبر خواهی کرد و حال آنکه تو را در همچون حالت مشؤمه هستی گران است بر عمه تو که بشنود صرخه تو را و نتواند نفعی به تو برساند.

حضرت سکینه بنت الحسین(علیه السلام) گوید از ناله برادرم گریستم عمه ام فرمود سکینه است عرضکردم آری.فرمود چرا گریستی گفتم به حال برادر شیرخوارم دیگر از عطش خود خبر ندادم که مبادا سبب مزید غم او باشد بعد گفتم عمه جان کاش بفرستی به خیام اصحاب شاید نزد ایشان آبی پیدا شود.پس برخاست و برادر شیرخواره ام در آغوش وی آمد به خیام عموهایم، آبی پیدا نشد و برگشت و جمعی از اطفال عقب او افتادند که شاید آبی پیدا بشود و چون مأیوس شد بسوی خیمه خود برگشت قریب بیست نفر دختر و پسر با او بودند « فاخذت بالعویل فنحن نتصارخه بالقرب منها » و شروع کرد به ناله ما هم با وی صرخه میزدیم. (۲)

 

(۱) کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام، ص ۴۱۸-۴۳۲ .
(۲)  کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام، ص ۲۵۶-۲۶۰.


برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 341095
تعداد نوشته ها : 344
تعداد نظرات : 140
Rss