ایستگاه لبخند
شنبه 10 9 1386 20:23

زن : و اگر تو اینقدر برای آمدن عجله نمی کردی نمی بایست این همه برای رسیدن ترن بعدی اینجا معطل شویم .


مرد جوانی که با نامزدش قرار ملاقات داشت با یک دسته گل مصنوعی در وعده گاه حاضر شد .
یکی از دوستانش به وی بر خورد کرد و با کمال تعجب پرسید : چرا گل مصنوعی برای نامزدت می بری ؟
- برای این که وی همیشه دیرتر از ساعت مقرر در وعده گاه حاضر می شود و گل طبیعی پژمرده خواهد شد !!


زن رهگذر و خسیسی یک سکه ده تومانی را به سوی گدا دراز کرده و گفت : بیا این ده تومانی را بگیر و اگر به من بگوئی که چرا گدا شدی یک سکه ده تومانی دیگر نیز به تو خواهم داد .
گدا که هم از خسیس بودن زن آشفته شده بود و هم از کنجکاوی بی مزه اش جواب داد : خانم من نیز زمانی چون شما متمول و ثروتمند بودم ، ولی از بس مثل شما ولخرجی و حیف و میل کردم به این روز افتادم !!!!


زن به شوهر گفت : باز تو دیشب در خواب حرف می زدی ؟
شوهر : عزیزم ، معذرت می خواهم مثل اینکه باز هم در حرفت دویدم ! خواب بودم ، نفهمیدم !!
برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 341143
تعداد نوشته ها : 344
تعداد نظرات : 140
Rss