خسته ام !!!
خسته خسته خسته !
تاب ماندن ندارم ؛
ناي رفتن ندارم ؛
پاي دويدن ندارم ؛
جرات دل کندن ندارم ؛
قدرت ايستادن ندارم ؛
شهامت گفتن ندارم ؛
رشادت جنگيدن ندارم ؛
زبان حرف زدن ندارم ؛
قلم نوشتن ندارم و
چاره اي جز صبر ندارم ؛
صبري بلند ،
صبري جانکاه ،
صبري پر درد ،
صبري بي انتها ،
صبري که هيچ تاريخ انتقضايي ندارد ؛
به جز ...
کاش مي توانستم :
کاش مي توانستم :
در نقطه اي دور ،
به دور از چشم تمامي نامحرمان ،
به دور از گوش تمامي نامهربانان ،
به دور از دست همه نارفيقان ،
فرياد بزنم :
فريادي بلند ،
فريادي از ته دل ،
فريادي از عمق وجود ،
فريادي با تمام توان ،
فريادي با چشمان خيس ،
فريادي که جز خودم و خدا مستمعي نداشته باشد ؟
فريادي که ف ر ي ا د باشد ،
ولي افسوس !!!
ولي افسوس !!!
افسوس و صد افسوس !!!
که هيچ وقت هيچ چيز سر جاي خود نيست ؛
هيچ وقت هيچ کس کنار يار خود نيست ؛
هيچ وقت هيچ علتي بدون معلول نيست ؛
و
هيچ وقت درد دلي را پاياني نيست .
تقديم شد به اوني که پر احساسه هميشه ....