زندگی ومرگ
جمعه 22 4 1386 17:32

زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی مرگ ساکت بود زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، سور کجا ؟ اما مرگ تنها گوش می داد زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟ و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید

 
 
.منو بغض بی کسی مانده در غربت شب رفته تو عمق عزا خسته پاو تشنه روی زخم سینه آخه ای فرشته عشق  تو بیا تو خوابم نقش چشاتو بکش

برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 341144
تعداد نوشته ها : 344
تعداد نظرات : 140
Rss