معرفی وبلاگ
دسته
آرشیو
طراح قالب
Tebyan
درد دل
سه شنبه 29 12 1385 3:14
وقتی میخواهم برای تو بنویسم دوست دارم از هر چه در طبیعت است کمک بگیرم از یک گل سرخ تنها در بیشه ای بی نشان از کبوتری که در ابر ها لانه دارد. از چشمه ای زلال آنقدر زلال که انسان حیفش آید قطره ای از آن بنوشد از شاپرکی که صدای خود را صیقلی داده از پروانه ای که هر روز زیباتر میشود از کوهی که هیچ پایی به قله اش نرسیده از دریایی که دستی کاکل موجهایش را لمس نکرده از قصه ای که هیچ گوشی آن را نشنیده و از تصویری که هیچ نقاشی آن را نکشیده است.
وقتی میخواهم برای تو بنویسم دوست دارم از هر آنچه در کاینات است کمک بگیرم دوست دارم ستاره ها را آب کنم و به جای جوهر در قلم بریزم تا کلمه هایم نورانی شوند. دوست دارم در خلوترین نقطه ماه بنشینم و حرف دلم را برای تو بنویسم دلم نمیخواهد هیچ کس حتی فرشته هایی که در دو طرف شانه هایم زندگی می کنند حر فهایم را بشنوند.
من تو را در همه ای کاش هایم میبینم. تو را در همه دلواپسی ها و دلشور هایم در اشکها و شادیهای کودکانه ام در حسرتها و آهها و در سوزو گدازهایم میبینم من هر دری را به امید آمدن تو باز میکنم و هر دفتر چه ای به امید خواندن نام تو ورق میزنم با کلمه های نمی توانم حرف بزنم کاش حرفهای ساکتم را میشنیدی حرفهای که در چشمهایم زندگی میکنند. حرفهایی که هیچ گاه نتوانستم بر زبان بیاورم . به آویشن و سوسن و شبنم این حرفها سالها ست که منتظرند به تو برسند. می خواهم برایت آسمانی بسازم و خورسیدی که هیچ گاه غروب نکند می خواهم برایت کهکشانی بسازم که هیچ فرشته ای به آنجا نرسیده باشد می خواهم قلبم شعله ای گیرا باشد و من در پرتو آن تا روز قیامت بسوزم و تو را تما شا کنم
وقتی میخواهم برای تو بنویسم دوست دارم از هر آنچه در کاینات است کمک بگیرم دوست دارم ستاره ها را آب کنم و به جای جوهر در قلم بریزم تا کلمه هایم نورانی شوند. دوست دارم در خلوترین نقطه ماه بنشینم و حرف دلم را برای تو بنویسم دلم نمیخواهد هیچ کس حتی فرشته هایی که در دو طرف شانه هایم زندگی می کنند حر فهایم را بشنوند.
من تو را در همه ای کاش هایم میبینم. تو را در همه دلواپسی ها و دلشور هایم در اشکها و شادیهای کودکانه ام در حسرتها و آهها و در سوزو گدازهایم میبینم من هر دری را به امید آمدن تو باز میکنم و هر دفتر چه ای به امید خواندن نام تو ورق میزنم با کلمه های نمی توانم حرف بزنم کاش حرفهای ساکتم را میشنیدی حرفهای که در چشمهایم زندگی میکنند. حرفهایی که هیچ گاه نتوانستم بر زبان بیاورم . به آویشن و سوسن و شبنم این حرفها سالها ست که منتظرند به تو برسند. می خواهم برایت آسمانی بسازم و خورسیدی که هیچ گاه غروب نکند می خواهم برایت کهکشانی بسازم که هیچ فرشته ای به آنجا نرسیده باشد می خواهم قلبم شعله ای گیرا باشد و من در پرتو آن تا روز قیامت بسوزم و تو را تما شا کنم
برچسب ها :