تقدیم به جانبازان هشت سال دفاع مقدس که حماسه ها افریدند وما در استانه دفاع مقدس هستیم:
  
  
   |    |  آن روزها که جبهه بودی
 هر هفته ، نامه می نوشتی
 در دفتر صد برگ قلبت
 از غنچه ای سبز و بهشتی
 
 ***
 
 پر کرد عکس مهربانش
 دیوارهای سنگرت را
 پرسیده بودی از کبوتر
 تو حال لیلا دخترت را
 
 ***
 
 او نیز با خود برد یک بار
 عکس تو را توی کلاسش
 چسباند آن را روی سینه
 از عطر تو پر شد لباسش
 
 ***
 
 حتی وصیتنامه ات را
 روزی برای بچه ها خواند
 پروانه لبخندت آن روز
 لای کتاب بچه ها ماند
 
 ***
 
 آن شب که برگشتی به خانه
 خندید چشم آسمان ، ماه
 در گوش گل ، آهسته گفتی :
 جا ماندم از همسنگران ، آه ...
 
 ***
 
 فردا که در آبادی نور
 شد گیسوی خورشید ، جاری
 لیلای کوچک تازه فهمید
 انگشت هایت را نداری ...
 
 ***
 
 زنگ ریاضی روی تخته
 چیزی نوشت آن روز ، لیلا :
 در چشم های کور دشمن
 جا مانده انگشتان بابا ... !
  * حمید هنرجو |  | 
  |  |