فرشتهاي كه براي زينب گريست

روايت شده است كه پس از ولادت حضرت زينب عليها السلام حسين عليه السلام كه در آن هنگام كودك سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا صلوات الله عليه آمد و عرض كرد: "خداوند به من خواهرى عطا كرده است". پيامبر با شنيدن اين سخن ، منقلب و اندوهگين شد و اشك از ديده فرو ريخت.
حسين پرسيد: براى چه اندوهگين و گريان شدى ؟
پيامبر فرمود: اى نور چشمم ، راز آن به زودى برايت آشكار شود.
تا اينكه روزى جبرئيل نزد رسول خدا (ص ) آمد، در حالى كه گريه مى كرد، رسول خدا از علت گريه او پرسيد.
جبرئيل عرض كرد: "اين دختر (زينب ) از آغاز زندگى تا پايان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گريبان خواهد بود؛ زماني به درد مصيبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصيبت جانسوز برادرش امام حسن (ع ) گردد. و از اين مصايب دردناكتر و افزونتر اينكه به مصايب جانسوز كربلا گرفتار شود، به طورى كه قامتش خميده شود و موى سرش سفيد گردد".
پيامبر (ص ) گريان شد و صورت پر اشكش را بر صورت زينب (س) نهاد و گريه سختى كرد، زهرا (س ) از علت آن پرسيد. پيامبر بخشى از بلاها و مصايبى را كه بر زينب وارد مى شود را، براى دخترش زهرا بيان كرد.
حضرت زهرا (س ) پرسيد: "اى پدر! پاداش كسى كه بر مصايب دخترم زينب گريه كند چيست؟
پيامبر اكرم فرمود:
"پاداش او همچون پاداش كسى است كه براى مصايب حسن و حسين (ع ) گريه مى كند".
برگي از حيات زينب كبري

جایگاه حضرت زینب (س) در نهضت حسینی
ولادت
ثمره ازدواج مبارك علي عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام پنج فرزند به نام هاي حسن، حسين، زينب، ام كلثوم و محسن است در تاريخ ولادت زينب عليها السلام اختلاف است. در رياحين الشريعه آمده است كه ميلاد آن حضرت را، برخى پنجم ماهجمادى الاُولاى سال ششم، بعضى اوايل شعبان آن سال، بعضى در ماه رمضان و برخى ديگر در دهه آخر ماه ربيعالثانى و طبق نقلى ماه محرم سال پنجم هجرت ذكر كردهاند ولى هيچيك از اين اقوال دليل محكم تاريخى ندارد.

نامي آسماني
هنگام ولايت زينب كبري، چون رسول خدا در سفر بود، فاطمه از همسرش علي درخواست كرد كه نامي براي فرزندشان انتخاب كند. علي عليه السلام در جواب فرمود: من بر پدرت سبقت نميگيرم، صبر ميكنيم تا پيامبر از سفر برگردد. چون پيامبر بازگشت و خبر ولادت نوزاد زهرا را از زبان علي عليه السلام شنيد فرمود: فرزندان فاطمه فرزندان منند ولي خداوند در باره آنان تصميم ميگيرد.
بعد از آن جبرئيل نازل شد و پيام آورد كه خداوند سلام ميرساند و ميفرمايد: نام اين دختر را زينب بگذاريد كه اين نام را در لوح محفوظ نوشتهام. آن گاه رسول خدا زينب را گرفت و بوسيد و فرمود: توصيه ميكنم كه همه اين دختر را احترام كنند، كه او مانند خديجه كبري است.
يعني همان گونه كه فداكاري هاي خديجه در پيشبرد اهداف پيامبر و اسلام بسيار ثمربخش بود، ايثار، صبر و استقامت زينب در راه خدا نيز در بقا و جاودانگي اسلام از اهميت ويژهاي برخوردار است.
زينب، يعني زينت پدر و اين نامي است كه خداوند براي دختري انتخاب كرد ، كه با انجام رسالت خويش زينت بخش تاريخ شد و موجب افتخار و سرافرازي خاندان وحي و ولايت گشت. و اين است كه نام زينب در تاريخ كربلا كه تاريخ جاودانگي اسلام و تشيع است، به خاطر فداكاريهايش، زيبا،درخشان و جاوداني است.

زندگي مشترك
آن هنگام که زينب به سالهاي تشكيل زندگي مشترك نزديك شده بود ميدانست كه ازدواج براي هر زني حق طبيعي و شرعي است و روي گرداني از اين سنت، خارج شدن از آئين پيامبر اسلام است.
زينب با ازدواج كه عمل به سنت پيامبر خداست، رسالت بزرگي را كه بر دوش دارد فراموش نميكند. او ميداند كه بايد در تمام صحنه ها و لحظه ها در كنار برادرش باشد. او ميداند كه به ثمر نشستن قيام حسين و شهادت عزيزانش، نيازمند آزادگي در اسارت، صبر و پايداري، و پيام رساي او به گوش تاريخ بشريت است.
از اين رو زينب در قرارداد ازدواجش شرط همراهي با برادرش حسين را قيد ميكند تا از وظيفه مهم خود باز نماند. از شخصيتي متعهد به اسلام و دوستدار اهلبيت، چون عبدالله بن جعفر كه به خواستگاري دختر علي آمده است، انتظاري جز پذيرش اين شرط نيست. به هر صورت مراسم خواستگاري پايان مييابد و عبدالله بن جعفر به افتخار همسري زينب كبري نائل ميگردد.
زندگی حضرت زینب س قرین نهضت عاشورا شده است و ایشان نقشی بسیار سازنده در آن ایفا نمودند از اینرو به تحلیل و مطالعه زندگی آن حضرت از این منظر خواهیم پرداخت بحث در این خصوص را حول دو محور پیگیری خواهیم کرد.

مشارکت در امور جامعه
چنانچه گفته شد قيام و نهضت امام حسين(ع)، دو مرحله داشت. مرحله نخست، مرحله مبارزه، جهاد و شهادت، و مرحله دوم مرحله پيامرسانى و بيدارگرى، اگر نهضت امامحسين(ع) در همان مرحله نخست خلاصه مىشد و كسى نبود كه پيام نهضت را به گوش مردم آن زمان برساند، ماهها زمان لازم بود تا به طور طبيعى خبر قيام امام(ع) به شهرهاى اطراف برسد. شاهد اين مدعى اين است كه پيش از ورود اهلبيت امام(ع) به مدينه مردم آن شهر هنوز از رويدادهاى كربلا بىخبر بودند. در اين مدت يزيديان با آن همه امكانات تبليغاتى، كه در اختيار داشتند، به راحتى مىتوانستند، وقايع كربلا را در راستاى منافع خود تحريف كنند و به گونهاى به گوش مردم برسانند كه براى حكومت يزيد كمترين ضرر و زيان را در برداشته باشد. در اين صورت تا حدّ بسيار زيادى از تأثير قيام امامحسين(ع) در جامعه آن زمان و جوامع آينده مسلمانان كاسته مىشد، و به طور قطع ما امروز شاهد اين همه آثار و بركات براى نهضت امام حسين(ع) نبوديم.مشاركت و حضور زنان در صحنههاى گوناگون جامعه از مسائلى است كه در زمان حاضر پيرامون آن فراوان سخن گفته مىشود. اصل حضور بانوان در صحنه اجتماع مسألهاى مورد توافق است اما در شرايط و محدوده آن اختلاف است. آنچه در اين باره به طوربسيارفشرده و مختصر مىتوان گفت؛ اين است كه، هر كار جمعى و گروهى نيازمند افرادى باتخصصها و مهارتهاى گوناگون است كه به هر يك از آنان مسئوليتى متناسب با تخصص و مهارتش واگذار شود.
به كار گرفتن اعضاى يك مجموعه در كارى بر خلاف تخصص و مهارتش سبب ناكارآمدى آن گروه و به هدر رفتن تلاش آنان خواهد شد. شادابى و نشاط هر جامعه و تربيت نسل جديد در گرو اين است كه بشر از دو جنس مخالف زن و مرد، با ساختمان وجودى و روحيات متفاوت و گوناگون آفريده شوند، و هر يك از آنان متناسب با شرايط جسمى و روحى خود عهدهدار انجام مسئوليتى گردند. در اين صورت است كه پيوند خانواده مستحكم مىگردد، در پرتو آن به جامعه روح نشاط و شادابى دميده مىشود،و فرزندانى با شخصيت، با ايمان، لايق، نوعدوست، راستگو و درستكار به جامعه تحويل مىگردد؛ ولى اگر هر يك از زن و مرد وظيفهاى را كه جهان تكوين و نظام آفرينش بر اساس شرايط جسمى و روحى به عهده آنان گذاشته، به خوبى انجام ندهند و به كارى ديگرمشغول شوند، بنيان خانواده متزلزل مىگردد و در نتيجه جامعه گرفتار اختلال فرهنگی تربيتى خواهد شد. وظيفه اصلى زنان و بانوان هر جامعه تربيت و پرورش نسل جديد آن جامعه و گرم نگهداشتن كانون خانواده است؛ از اين رو اشتغال به هر كارى كه زنان را از انجام اين وظيفه خطير بازدارد، آنان را از رسالت اصلى خود بازداشته است و علاوه بر آنكه زيانهاى غير قابل جبرانى بر جامعه وارد مىسازد، زنان را نيز از شخصيت و هويت واقعى خود تهى نموده، به آنها شخصيت كاذب و دروغين مىبخشد؛ چرا كه كمال و شخصيت هر انسان در آن است كه توانايىها و استعدادهاى خود را به خوبى بشناسد و آنها را به فعليت برساند. بنابراين يك اصل مهم و اساسى كه در مشاركت زنان درصحنههاى گوناگون جامعه بايد به آن توجه شود اين است كه پذيرش هرگونه مسئوليتى از سوى آنان نبايد به وظيفه اصلى آنها كه تربيت نسل جديد جامعه و گرم نگهداشتن كانون خانواده است كمترين لطمه و آسيبى وارد سازد.

جایگاه حضرت زینب (س) در نهضت حسینی
تردیدی در نقش حضرت زینب در حفظ کردن قیام عاشورا و ابلاغ پیام آن نیست. بدون شک بي حضور آن حضرت این قیام به بلوغ و سرانجام مطلوب خویش نائل نمی گشت.
به نظر می رسد در انیجا لازم است این امر مورد تحلیل قرار گیرد که جایگاه حضرت زینب (س) در این میدان چه بود. ما در این که بخش مهمی از ابلاغ پیام عاشورا به صورت صحیح و تنویر افکار مردم آن زمان که در اثر تبلیغات زیاد حقیقت امر برایشان مشتبه شده بود تردیدی نداریم. اما سوال این است که آن حضرت از چه جایگاه و مقامی این وظیفه را به سرانجام مطلوب خویش رسانده و آن را رهبری کردند.
خوب است ابتدا نگاهی به نقش عوامل مهم در این حادثه بپردازیم
در آن برهه از زمان شاهد عملا حضور کسی بودیم که بازی با میمون و شرابخواری به عادت او بدل شده بود و البته ادعای خلافت مسلمین را نیز در میان مردم داشت از سویی نیز در تلاش بود تا این نظر را بر امام و ولی مسلمین یعنی امام حسین ع نیز دیکته نماید. هر آنچه خود می نمود با بیشرمی تمام اسلامی می دانست و جامعه را نیز با خوی کثیف خود به این سوی می برد. امر آن چنان شده بود که دیگر اسلامی که پیامیر خاتم برای مردم به هدیت آورده بود در حال تبدیل شدن به ماهیت جدیدی بود امام حسین ع در بیانی اوضاع آن زمان را چینین تبین می فرمایند اَلا ترونَ أنّ الحقَ لا يعملُ به وأنّ الباطلَ لا يتناهي عنهُ ، لِيرغبَ المؤمنُ في لقاء الله مُحِقاً (آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود واز باطل نهي نمي گردد ؟ در چنين شرائطي مؤمن به لقاي خدا سزاوار است .
مومن به لقای خدا سزاوارتر است! پس آنکه امام مسلمین است و هدایت امر مردم بر عهده اوست چه باید بکند؟
در جایی حضرت رو به ولید فرماندار مدینه می فرمایند «أيّها الامير! إنّا اهل بيت النبّوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح اللَّه و بنا ختم اللَّه و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النّفس المحرمه و مثلى لا يبايع بمثله و لكن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون أيّنا أحقّ بالخلافة و البيعة؛[23]
اى امير، ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت و محل آمد و شد ملائكيم و خداوند به ما شروع مىكند و به ما پايان مىدهد - همه امور هستى به بركت وجود ماست - در حالى كه يزيد مردى است فاسق و شرابخوار و كسى است كه خون حرام بر زمين مىريزد و علناً به فسق و فجور مىپردازد و كسى مانند من با شخصى مثل او بيعت نمىكند ولى - مهلت بده - تا صبح شود و دو طرف در كار خود بينديشيم تا معلوم شود كدام يك از ما به خلافت و بيعت سزاوارتريم.»
امام ع با عمل خود و ایجاد نهضتی که شعله های سوزان هنوز دامان ظلم را گرفته است به عهد خود در بیداری امت اسلام و حراست از نهضت جدشان رسول خدا ص وفا کردند این سخنان نشان می دهد آنچه امام ع انجام داد از جایگاه یک امام معصوم است

با بررسی این تحلیل اینک مناسب است تا در خصوص شان حضرت زینب کبری س نیز در بیداری و افشاگری جریان حاکم بپردازیم
مسأله نقش حضرت زینب را نبايد صرفاً از ديدگاه عاطفى و روابط نسبى توجيه و تحليل كرد، بلكه اينجا بحث امام و مأموم مطرح است. اينجا زينب (س) خود را فردى مى بيند كه بايد براى حفظ جان امام معصومش خطر را به جان بخرد و از دشمن نهراسد. در كربلا هم وقتى امام سجاد (ع) را در ميان خيمه آتش گرفته مى بيند، براى نجات او، خود را به آتش مى زند. آرى، او مدافعى است كه جگر شير دارد. او كه هلهله شادى و سرود فتح و پيروزى دشمن غدار را مى شنود و ناله جانسوز كودكان در زير فشار بند طناب گوشش را مى آزارد، پيش از همه چيز در فكر مسئوليت خطير خود، يعنى حفظ جان امام است. او لب به سخن مى گشايد، نفس ها در سينه ها حبس و انگشت تعجب به دهان گرفته مى شود.
اين زينب (س) است كه مى گويد: «انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوه و معدن الرساله و سيد شباب اهل الجنه» اين لكه ننگ را چگونه خواهيد شست، درحالى كه فرزند رسول خدا و سيد جوانان بهشت را كشته ايد؟ همان كه در جنگ، سنگر و پناهتان بود و در صلح مايه آرامش و التيام شما بود. او كه ترس را ترسانده، زنجير را پاره كرده و دشمن را به اسارت سخنان رسوا كننده يزيد مى بيند كه با چوب خيزران به لب و دندان خون خدا جسارت مى كند، فرياد مى زند «تبت يدا ابى لهب».
اى يزيد! دستانت بريده باد! آيا مى دانى چه مى كنى؟ آيا مى دانى كه چوب بر لب و دندان حبيب رسول خدا(ص)، پسر مكه و منى و پسر فاطمه زهرا (س) مى كوبى؟ ناله چنان جانسوز بود كه هركس در آن مجلس بود به گريه درآمد.
آرى، آنگاه كه حسين و يارانش از سوى دشمن ياغى و باغى معرفى مى شدند، اين زينب (س) بود كه امامش را «سيد جوانان بهشت»، «فرزند مكه و منى»، «حبيب رسول خدا» و داراى ده ها صفت ديگر معرفى كرد.
انگیزه حمایت و حفاظت از جان امام ع و رساندن و ابلاغ پیام چنین نهضتی نمی تواند جز با ایده حمایت از بهترین خلق خدا ،امام و امیر بحق مسلمین صورت پذیرد
باشد که با شناخت صحیح امام خود و عمل به آنچه این دین مبین برایمان آورده است راهرو راه آن عقیله باشیم
گريه امام زمان بر اسيرى زينب(س)

حاج ملا سلطانعلى، كه از جمله عابدان و زاهدان بود، مى گويد:
در خواب به محضر مبارك امام زمان (ع) مشرف شدم ، عرض كردم : مولاى من ! آنچه در زيارت ناحيه مقدسه ذكر شده است كه فَلَاندبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لَاَبكِيَّنَ عَينُك بَدَلَ الدُموعِ دَماً صحيح است؟
فرمود: آرى!
گفتم: آن مصيبتى كه در سوگ آن، به جاى اشك خون گريه مىكنيد، كدام است؟ آن مصيبت على اكبر است؟
فرمود: نه! اگر على اكبر زنده بود، او هم در اين مصيبت، خون گريه مىكرد!
گفتم : آيا مقصود مصيبت حضرت عباس (ع) است؟
فرمود: نه! بلكه اگر حضرت عباس هم در قید حيات بود، او نيز در اين مصيبت خون گريه مىكرد!
عرض كردم: آيا مصيبت حضرت سيدالشهداء (ع) است؟
فرمود: نه! اگر حضرت سيد الشهداء (ع) هم بود، در اين مصيبت خون گريه مىكرد!
پرسيدم: پس اين كدام مصيبت است؟
فرمود:
مصيبت اسيري عمهام زينب (س) است
حدود محبت و اطمينان |
امام علي عليه السلام |
علی مولای مظلومان :: | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
خوش به حالت کعبه که چنین افخاری نصیب تو شد.
پدران این سرزمین پاک و مقدس روزتان مبارک
تا باد چنین بادا
یا علی
پرتویی از زندگی امام جواد عليه السلام

در تاريخ ولادت حضرت امام محمدتقى، ملقب به جواد، اختلاف است. قول مشهور اين است كه آن حضـرت در دهـم رجب سال 195 قمر در مـدينه چشـم به جهان گشـوده است.
كنيه آن حضرت ابـوجعفـر و پـدر گرامـىاش حضـرت علـى بـن مـوسـى الرضا علیهماالسلام و مادر بزرگـوارش سبيكه، معروف به خيزران است. دوران زنـدگـى جـوادالائمه علیه السلام مصادف بـا دوران حكومت مأمون و معتصم عباسى بود و معتصـم در بغداد تصميم به قتل آن حضرت گرفت و سرانجام به وسيله ام الفضل، همسر امام و دختر مامون، آن پيشـواى معصوم را در 25 سـالگـى مسمـوم و به شهادت رسـاند.
از بيشتـر روايات چنيـن بر مىآيد كه وقتى امام رضا علیه السلام به درخواست مـأمون به خراسان رفت، فرزندش ابوجعفر (امام جواد) را در مدينه به جاى گـذاشت و مـامـون پـس از بازگشت به بغداد در سال 204 هجرى امام جـواد را به حضـور خود فراخواند تا دخترش ام الفضل را به ازدواج او درآورد، در آن هنگـام، امام آن چنـان كـــه در روايت شيخ مفيـد و ديگـران آمـده است، در آغاز ده سـالگـى بــود.
زندگانـى امام محمدتقى، جوادالائمه عليه السلام ادامه راه خط و روش پدرش حضرت امام رضـا عليهالسلام بـود. مـأمـون كـوشـش مـيكـرد كه دل امـام را به دست آورد و او را به دارالخلافه نزديك كند. او تـوطئه خـود را براى از ميان بردن جنبـش و حركت تشيع در چهار چوب خلافت عباسيان همچنان ادامه مىداد و هدفـش اين بود كه بيـن امام و پايگاه مردمى او فاصله اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد، ولـى مـىخـواست به طـريقـى ايـن نقشه را اجـرا كنـد كه مـردم تحـريك نشـوند.
مأمــون بـر اساس همان نقشه قـديمـى، در جامه دوستـدار امام ظاهـر شـد و (ام الفضل) دختر خود را به ازدواج او در آورد تا از تاييد امام برخـوردار باشـد و اصـرار كـرد كه بـا كمال عزت در كـاخ مجلل او زنـدگـى كنـد. اما امام پافشارى مـىورزيد كه به مدينه باز گردد تا نقشه مـامـون را در كسب تاييد امام براى پايدارى خلافتى كه غصب كرده بـود، نقـش بر آب سازد و مشروعيت حكومت او را در دل مردم خدشهدار نمايد.
امام جواد علیه السلام خط پدر بزرگوارش را ادامه داد و به آگاهـى فكرى و عقيدتى دست يازيد. فقيهان را از بغداد و شهرهاى ديگر، پيرامـون خـود، در مدينه فراهـم آورد تا با او مناظره كننـد و از او بپـرسنـد و از راهنماييهاى او بهره برگيرند.

شيخ مفيد رضـوان الله عليه گويد: "مأمون، امام جـواد را دوست مىداشت، زيرا با وجود كمى سـن، شخصى فاضل بود و به درجه والا از علم و دانش رسيده بود و در ادب و حكمت و كمـال عقل، مقـامـى داشت كه هيچ يك از مشـايخ زمـان بــا او برابرى نمىتـوانست كرد."
امام جواد علیه السلام خط پدر بزرگوارش را ادامه داد و به آگاهـى فكرى و عقيدتى دست يازيد. فقيهان را از بغداد و شهرهاى ديگر، پيرامـون خـود، در مدينه فراهـم آورد تا با او مناظره كننـد و از او بپـرسنـد و از راهنماييهاى او بهره برگيرند.
کمی سن امام جواد علیه السلام از پديدههاى اعجاز آميز اوست كه در روحيه حاكمان آن زمان اثرى فـوقالعاده گذاشته بـود. وقتـى پدر بزرگوارش درگذشت، از عمر امام جواد حدود هشت سال بيـشتر نگذشته بود و در همان سـن، عهدهدار منصب امامت گرديـد.
امام با پايگاهـى مردمى طرفـدار و مـومـن به رهبـرى و امامتـش بـه طور مستقيـم در مسائل دينى و قضاياى اجتماعى و اخلاقى در تماس بـود.
وقتـى مأمـون، امام را به بغداد يـا مركز خلافت آورد، امام اصرار ورزيد تا به مـدينه باز گردد، مأمون با ايـن درخـواست مـوافقت كرد و آن حضرت بيشتـر عمـر شـريف خـود را در مـدينه گذرانــد.
معتصم از فعاليت و كوششهاى او برآشفته بود، از اين رو، آن حضرت را به بغداد فراخواند و هنگامى كه امام وارد عراق گرديد، معتصـم و جعفر، پسرهای مأمـون، پيوسته تـوطئه مىچيدند و براى قتل آن بزرگوار حيله مىانديشيدند، تا ايـن كه آن حضـرت در سـال 220 هجـرى در آخـر ماه ذيقعده به شهادت رسيـد.(1)
از بيشتـر روايات چنيـن بر مىآيد كه وقتى امام رضا علیه السلام به درخواست مـأمون به خراسان رفت، فرزندش ابوجعفر (امام جواد) را در مدينه به جاى گـذاشت و مـأمـون پـس از بازگشت به بغداد در سال 204 هجرى امام جـواد را به حضـور خود فراخواند تا دخترش ام الفضل را به ازدواج او درآورد، در آن هنگـام، امام آن چنـان كـــه در روايت شيخ مفيـد و ديگـران آمـده است، در آغاز ده سـالگـى بــود.
کمی سن امام جواد علیه السلام از پديدههاى اعجاز آميز اوست كه در روحيه حاكمان آن زمان اثرى فـوقالعاده گذاشته بـود. وقتـى پدر بزرگوارش درگذشت، از عمر امام جواد حدود هشت سال بيـشتر نگذشته بود و در همان سـن، عهدهدار منصب امامت گرديـد.
روايان روايت كـردهانـد كه امام جـواد علیه السلام پس از ازدواج با دختر مأمـون، به اتفاق همسرش (امالفضل) با بـدرقه مردم، راهـى مدينه گرديد و هنگامـى كه به دروازه كـوفه رسيد با استقبال پـرشـور مردم رو به رو گرديـد، و آنچنان كه در روايت شيخ مفيد آمـده است به دارالمسيب وارد شـدند و در آنجا به مسجـد رفتند.

در محوطه اين مسجد، درخت سدرى بود كه هنوز به بار ننشسته بود، حضرت كوزهاى آب خـواستند و پاى ايـن درخت به وضو پرداختند، سپـس برخاسته نماز مغرب را به جاى آوردند و پـس از پايان نماز، انـدك زمانـى به دعا پـرداختنـد و سپـس نمازهاى مستحبى خـواندند و تعقيبات آن را به جاى آوردند و در ايـن هنگام وقتى به سـوى درخت سـدر بازگشتند، مردم ديـدند كه ايـن درخت به بار نشسته، در شگفت ماندنـد و از ميوهاش خوردند، ميوه شيريـن و بدون هستهاى بـود، آنگاه امام را وداع گفته و در همان زمان، امام راهى مدينه شدند و تا هنگامى كه معتصـم در آغاز سال 225 ايشان را به بغداد فراخواند، در آنجا اقامت داشتند؛ از ايـن پـس در بغداد بـودنـد تا ايـن كه در پايان ذى العقـده همان سال، به شهادت رسیدند.(2) روايان، سالـى را كه امام، همـراه همسـرش ام الفضل از بغداد عازم مـدينه شـدنـد و نيز تاريخ سال ازدواجشان را معين نكردهاند. هر چنـد كه روايت شيخ مفيد گـوياى ايـن است كه آن حضرت بعد از پيروزىاش بر يحيى بـن اكثم در آن مناظره معروف در سن نه سالگـى، با دختـر مامـون ازدواج کرد، ولـى عبارت مسعودى در كتاب (اثبات الوصيه) القاگر آن است كه امام پس از آن كه به سـن مناسب ازدواج رسيد، تـن به ايـن كـار داد.
در (اعيان الشيعه) آمـده است: آنگـاه امـام جـواد علیه السلام از مامون اجازه رفتن به حج خـواست و به اتفاق همسرش از بغداد قصد مدينه كرد.
مـأمـون كـوشـش مـيكـرد كه دل امـام را به دست آورد و او را به دارالخلافه نزديك كند. او تـوطئه خـود را براى از ميان بردن جنبـش و حركت تشيع در چهار چوب خلافت عباسيان همچنان ادامه مىداد و هدفـش اين بود كه بيـن امام و پايگاه مردمى او فاصله اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد، ولـى مـىخـواست به طـريقـى ايـن نقشه را اجـرا كنـد كه مـردم تحـريك نشـوند.
پـس از عزيمت امام جواد علیه السلام به مدينه، مأمون در طرطـوس وفات يافت و با برادرش معتصم بيعت شد، سپس معتصـم، امام جواد علیه السلام را فراخواند و ايشان را به بغداد آورد.
بديـن گـونه مـىتـوان گفت در مـورد مدت اقـامت ايـشان در مدينه و بغـداد و تـاريخ ازدواج و وفات ايشـان در روايات، مطلب اطمينان بخـش و قابل اعتمادى كه به طـور قطع بتـوان بـرداشت شخصـى از آن كـرد، وجـود نــدارد.
آنچه مسلـم است اين كه ايشان بيشتريـن دوره زندگى خود را در زمان مأمون طى كرد و در ايـن فاصله در تنگنا قرار نداشت و كنترلى بر ایشان صـورت نمىگرفت. امام چه در بغداد و چه در مدينه، از اين فرصت براى انجام رسالت خود بهرهبرداى كرد؛ شيعيان نيز در مـورد امـامت او اتفـاق نظر داشته و راويـان، دهها روايت را در موضوعهاى مختلف از وى نقل كردهاند.
بحث را با ذکر روایتی از امام جواد علیه السلام به پایان میبریم که فرمودند:
هر بندهاى آنگاه حقيقت ايمان خود را كامل مىكند كه ديـن خود را بر شهوتهاى خويـش ترجيح دهـد، و هلاك نمىشود مگر آن كه هواى نفس و شهوتش را بر دينش ترجيح دهد.
پىنوشتها:
1ـ پيشوايان ما، ص 246ـ 255.
2ـ در سال درگذشت امام جـواد اختلاف تاريخـى وجـود دارد، عدهاى آن را سال 220 و بعضى ديگر آن را سال 255 گفتهاند.
منبع:
برگرفته شده از كتاب سيره و سخن پيشوايان، تاليف محمدعلى كوشا .
گر سینه شود تنگ خدا با ماست ....
چشمی که فال اشک در انظار می زند
گاهی سکوت در شب یلدای خانه ام
چنگی به قلب خسته یک تار می زند
در بی فروغ چشم تو چشمان خسته ام
چون ابر سر به گریه بسیار می زند
چندی است بی تو عاشق ولگرد خسته ات
در کوچه های خلوت غم زار میزند
دیوانه وار عاشق اواره ات هنوز
سر بر سکوت سنگی دیوار میزند
چندی نمانده است ببینی که شاعری
خود را گه در فراق تو بر دار میزند
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"
استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"
شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه وخرافه ای بیش نیست.
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"
استاد پاسخ داد: "البته"
شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.
مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."
شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"
زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."
و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید