و حيوان همه اينها را تحمل مي كند . مرد وقتي مي خواست حركت كند ، به ياد يك پر آبي رنگ زيبا افتاد كه پدرش به او داده بود . رفت پر را پيدا كرد و اورد و روي شتر گذاشت . شتر در زير سنگيني اين بار فرود افتاد و مرد .
حتما آن مرد با خود فكر كرده :
- شترم حتي نتوانست وزن يك پر را تحمل كند !
گاهي ما درباره ديگران همين فكر را مي كنيم ... بدون اينكه بفهميم يك شوخي كوچك ما حكم همان قطره اي را دارد كه كاسه صبر شخصي را لبريز مي كند .
مكتوب دوم اثر پائولو
هر چه هستی، باش
با توام
!ای لنگر تسکین
! ای تکانهای دل
!ای آرامش ساحل
با توام
!ای نور
!ای منشور
!ای تمام طیفهای آفتابی
!ای کبود ارغوانی
!ای بنفشابی
!با توام ای شور، ای دلشوره شیرین
با توام
!ای شادی غمگین
با توام
!ای غم
! غم مبهم
!ای نمی دانم
!هر چه هستی باش
...اما کاش
:نه جز اینم آرزویی نیست
!هر چه هستی باش
!اما باش
از قیصر امین پور
مرهم
رفتي اي مونس جان با غم هجران چه كنم
ارزوي دل من گشته به حرمان چه كنم
از فراق رخ تو دل شده زندان بلا
ارزو بس به دل گشته به زندان چه كنم
با تو بودم چو گل و شاد به باغ و به بهار
بي تو با افت پاييز و زمستان چه كنم
عهد و پيمان ز ازل بست دلم با دل تو
بعد از اين با دل بگسسته ز پيمان چه كنم
غم دل را همه دم مرهم و درمان بودي
بگذشت درد دلم از همه درمان چه كنم
به سفر رفته اي چون يوسف كنعان ز برم
گر نيايي به برم يوسف كنعان چه كنم
از فراق رخ تو ديده ي من گشته پر اب
بي تو من با دل و با ديده ي گريان چه كنم
رفته اي از بر ليلي تو مشو غافل از او
كه دو دستش شده كوتاه ز دامان چه كنم

...
سر هواي يار دارد، من كيم؟
لب نواي يار دارد، من كيم؟
چشم با اشكش بگويد، من كيم؟
دل هماره خود بجويد، من كيم؟
من كيم؟ يك عاشق زار و نزار
هوشم از كف رفت و گرديدم خمار
لاله را ديدم بسان لعل او
سوسن صحرا چو او از رنگ و بو
سرورا دانم كمان از قامتش
دست من كي مي رسد بر ساحتش
مذهب او نيست راندن از بَرَش
عاشق خود كي براند از درش
عشق خواندم كار خود را!؟ واي واي!
پس روا باشد بگريم هاي های
در بَرش راضي شدم بر بندگي
مانده ام اينجا ز شور زندگي
سرورم آيا به پيش پاي خود
مي شود خواني مرا شيداي خود؟
گربخواني، پر گشايم بر فلك
آنچنان تا من شوم رشك ملك
گويمت: آقاي من، مولاي من
اي فداي پاي تو بالاي من
آهوي وحشّي طبعم پا گرفت
ذكر «يا مهدي» من بالا گرفت
گر كني بهر شكارش پهن دام
دام تو در چشم او مانند جام؛
جام مي، لبريز و سرشار از سرور
مي رود در دام با فخر و غرور
مي كند سر را بلند او از فرود
خواند او با خود؟ نه، با تو اين سرود:
آمده اينك به سويت واله ات
شمع من بنگر منم پروانه ات
گر بِراني من بگويم مرحبا
وركشي اينك بگويم هَبَّذا
كشتنم؟ آري، بُود تفسير عشق
بهر كشتن چيست به؟ شمشير عشق
عشق تنها مردن و خنديدن است
عشق تنها مرگ را بوسيدن است
عشق يعني گريه چون ابر بهار
عشق يعني سالها در انتظار
عشق يعني گريه بر راه عزيز
عشق يعني سر به درگاه عزيز
عشق يعني جستجويي ناتمام
عشق يعني گفتگويي با امام
عشق يعني بهر او زندان شدن
عشق يعني جانب يزدان شدن
عشق يعني استغاثه از خدا
عشق يعني از جهان گشتن جدا
عشق يعني فارغ از دنيا شدن
عشق يعني بهر او هر جا شدن
عشق يعني جستجو از بهر يار
عشق يعني عاشقي چون مهزيار
عشق يعني با خودش گفتن نياز
عشق يعني بهر او رفتن حجاز
عشق يعني سينه را فانوس كن
چشم خشك خويش اقيانوس كن
عشق يعني باب مهرش بازكن
عشق يعني دردِ دل آغاز كن
عشق يعني يك شبي بي خواب شو
عشق يعني از تبش بي تاب شو
عشق يعني قفل دل را باز كن
عشق يعني نغمه ات را ساز كن
عشق يعني در گذشتن از سها
عشق يعني رفتنت تا سامرا
سامرا گفتم دلم بي تاب شد
فكر و ذكرم باز آن سرداب شد
آتش عشقش مرا سوزانده تن
أيّها النّاس! اسمعوا لي لحظةً
آخر اي مردم! كجا غايب شد او؟
آخر اي مردم! چرا غايب شد او؟
آخر اي مردم! فراقش تا به كي؟
دوري از رخسار ماهش تا به كي؟
آخر اي مردم! يتيمي تا به كي؟
گفتن از درد قديمي تا به كي؟
آخر اي مردم! جفا را كم كنيد
گونه را گُل، اشك را شبنم كنيد
دست برداريد از بهر دعا
رحمت واسع بخواهيد از خدا
رحمت واسع، خدا را مهدي است
ديگر اينجا، ني گه بد عهدي است
آري، آري، مهدي آن ساقّي عشق
كرده ما را با نگه باقّي عشق
عشقِ مهدي را ز مهد آموختيم
از شرار عشق او، خود سوختيم
او گُل و ما بلبلان عاشقش
او چو شمع و ما همه پروانه اش
گر بيايد جان خود را مي دهيم
سر به درگاه جلالش مي نهيم
سرورم، مهدي، گُل باغ وجود
اي همه عالم به پايت در سجود
روز و شب از جام عشقت گشته مست
هر كه مهرت گوشه ي قلبش نشست
جان ما قرباني ديدار شد
بي مه رويت جهان غمبار شد
مهديا! بازآ و ما را شاد كن
نغمه ي آزادگي فرياد كن
مهديا! بگذر كلامم قاصر است
عشق تو، آري، همويم ناصر است.
كجاست آن كه - جهان - چشم به راه او دوخته تا كژى و ناراستى را راستگرداند؟
كجاست آن كه براى گسستن ريشه ستم گران آماده شده است؟
كجاست آن كه اميدها به سوى او رود تا بنياد ستم و بيداد بر كند؟
كجاست آن كه اندوخته شده تا فريضهها و سنتهاى دين را نو گرداند؟
كجاست آن كه گزيده شده تا دين و آيين را - به اصل خود - بازگرداند؟
كجاست آن كه آرزويش داريم كه قرآن و احكام آن را زنده كند؟
كجاست بُرنده شاخساران ستم و تفرقه؟
كجاست محو كننده نشانههاى كژروى و هواپرستى؟
كجاست عزيز دارنده دوستان و خواركننده دشمنان؟
كجاست آن آينه خدا كه دوستان به سويش روى آرند؟
كجاست آن رشته پيوند خورده ميان زمين و آسمان؟
كجاست آن فرمانرواى روز پيروزى و افرازنده درفش راهنمايى؟
كجاست گردآوردنده سزاوارى و خشنودى حق؟
كجاست خون خواه كشته كربلا؟
كجاست آن پيشوايى كه از جانب خدا يارى شده بر هر كه بر او دست ستم گشود و به او دروغ بست؟
كجاست آن سر گُل آفريدگان، آن نكوكار پرهيزگار؟
كجاست فرزند پيامبر مصطفى و فرزند على مرتضى و فرزند خديجه روشن رخسار و فرزند فاطمه كبرى؟
پدر و مادرم فدايت باد و خودم سپر و حامى تو باشم، اى فرزند سروران مقرّب، اى فرزند گزيدگان بزرگوار، اى فرزند رهنمايان راه يافته، اى فرزند نيكان پاكيزه، اى فرزند بزرگان زبده، اى فرزند پاكان پاكيزه، اى فرزند بزرگواران برگزيده، اى فرزند درياهاى بخشش.
اى كاش مىدانستم در كدامين خاك و سرزمينى! آيا در كوه «رَضْوى» هستى يا در جاى ديگر؟ يا در «ذى طُوى»؟
گران است بر من اين كه مردم را ببينم و تو را ديدار نكنم و از تو آواز و نجوايى نشنوم؛ بر من ناگوار است كه بلا تو را گيرد و مرا نگيرد و ناله و گلايهام از من به تو نرسد.
به جانم سوگند كه تو همان غايبى هستى كه از ما جدا نيستى؛ به جانم سوگند كه تو همان امامى هستى كه از نگاه ما - ظاهراً - دورى و در واقع دورنيستى.
كى شود كه پرچم پيروزى برافرازى و ما تو را ببينيم و تو ما را؟
كى شود كه ما گرداگرد تو فراهم شويم و توپيشواى مردم شوى و زمين را از عدل پركنى؟
كى شود كه ريشه بيدادگران را از بيخ و بن براندازى و ما از سر شادمانى و سپاس بگوييم: ستايش از آن خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
خداوند! درود فرست بر او برترين و كاملترين و تمامترين و با دوامترين و بيشترين و فراوانترين درودها را كه بر احدى از برگزيدگان و ستودگان خلقت نفرستادهاى؛ و درود فرست بر او، درودى بىشمار و بىپايان و بىانتها.
خداوندا! حق را به واسطه امام زمان«عج» بر پاى دار و باطل را به وسيله او برانداز و دوستان خود را به پيشوايى او به دولت رسان و دشمنان خود را به وسيله او خوار و زار ساز.
خداوندا! ميان ما و او پيوندى برقرار كن كه سرانجام، ما را به مصاحبت با پدرانش رساند و ما را از كسانى قرار ده كه به دامن آنان چنگ زده و در سايه ولايت آنان آرميدهاند. اى مهربانترينِ مهربانان!
حرفهاى دل!
بايد بمانى كه او بيايد و دردهاى كهنه تو و تمام عالم را درمان كند و تو چشم به راهش مىمانى با انتظارى توأم با اميد؛ مىگويند سوارى است از آفتاب، از روشنى، با ردايى سبز و شمشيرى از عدل؛ مىگويند قامت سبزى دارد و خالى برگونه؛ مىگويند از راه سپيده مىآيد با بارانى از نور؛ مىگويند كعبه ميزبان قدوم پاك او و تكيهگاه او خواهد شد، نمىدانم شايد روزى بيايد كه جز مشتى پر از اين پرنده در قفس نباشد. اما در انتظارش مىمانم تا روزى كه درِ باغ خدا را باز كند و عطر دلانگيز حضورش در سراسر عالم بپيچد و دنيا از نور جمالش روشن گردد. با جانى آماده قربانى شدن، چشم به راهش مىمانم تا بيايد و بىقرارى هايم با يك تبسم او آرام گيرند و نيم نگاهش آبى بر آتش درد فراق باشد. آن وقت با او بودن چه خوش است و يك قطره از جام وصال او نوشيدن چه خوش گوارتر از تمامى آبهاى عالم.
اى عزيز! ببخش بر من اگر با جانى نه پاك و دلى نه روشن و اعمالى نه مقبول، مشتاق تواَم، اما باور كن كه در سر سودايى جز محبت تو نيست و خيالم از نقش و نگار تو پر است
بيا كه بى تو...
بيا كه بىتو نه سحر را لطافتى است و نه صبح را صداقتى؛ كه سحر به شبنم لطف تو بيدار مىشود و صبح به سلام تو از جا بر مىخيزد.
بيا كه بىتو آينهها، زنگار غربت گرفتهاند و قطار آشنايىها، فرياد غريبى مىكشد، هيچ كس حريم اطلسىها را پاس نمىدارد و بر داغ لالهها مرهم نمىگذارد. بيا كه بىتو قنوت شاخهها، اجابتى جز غروب تلخ خزان ندارد.
بيا كه بىتو كدام دست مهر، سرشك غم از ديدگان يتيمان بر مىگيرد؟ و كجاست آغوش مهربانى كه دلهاى زخمى را به ضيافت ابريشمى بخواند.
بيا كه بىتو آسمان دلم اسير تيرگى هاست و هرگز ستاره اميد در برج اقبال، رحل خوش بختى نمىافكند.
اى آبِ آب، رودخانهها عطش ديدار تو را دارند و در بستر انتظار به سوى درياى ظهور تو شتاباناند.
قامتى به استوارى كوه، دلى به بىكرانگى دريا، طراوتى به لطافت سبزينهها، سينهاى به فراخى آسمانها و صميميتى به گرمى خورشيد بايد تا تو را خواند و كاروان دلها را به منزلگاه اميد كشاند. اين همه را كه اندكى بيش نيست، از دل شكستهترين منتظران تاريخ دريغ مدار، كه ظهور تو اجابت دعاى ماست
اناالمهدى
انا المهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
من مهدى، قائمه گيتى، خرد هستى و ادامه خدايم.
شكيب شما در سراشيب عمر. ميوه باغ آفرينش، فراخى آسمانها و نجابت زمين.
من گريههاى شما را مىشناسم.
با انتظار شما هر شام ديدار مىكنم.
نغمهگر ندبههاى شما در ميان كاج هاى غيبتم.
اشك هاى شما آينده من است.
دلتنگي هاى من، گشايش بخت شماست.
من موى گره در گرهم را نذر پريشان شمايان كردهام .
انا المهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
با من از همه آنچه در دل داريد بگوييد.
از گرانى بار انتظار؛
از تيرگى شبهاى غيبت؛
از هيمنه جور؛
از هيبت گناه، از فريب سراب، از دروغ خندهها و از دورى اقبال.
من با ندبههاى شما مىبالم.
من تنگى دل شما را مىشناسم.
من برق چشم شما را مى بينم .
گرمى دستهاى شما، چراغ خيمه صحرايى من است.
انا المهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
از دورى و ديرى با من بگوييد. جز من كسى حرف شما را باور نمىكند.
جز من كيست كه بداند روزگار شما چگونه روزگارى است؟
جز من كيست كه بداند زخم شما، شكوفه كدام غم است؟
گريه شما، جارى چه اندوهى است؟
و خنده شما تا كجا شكوهمند است؟
مرا باور كنيد.
من تنهايى شما هستم.
اسب آرزوهاى شما، تنها در چمن ظهور من چابك است.
پرنده اميد شما را من پرواز مىدهم.
و آشناترين رهگذر شهر شما منم.
اناالمهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
مرا بخوانيد و بخواهيد.
مرا تا صبح ظهور، انتظار كشيد.
مرا كه چون پدران روستايى، با دستمالى از مهربانى به سوى شما مىآيم.
با يك سبد انار؛
يك طبق سيب؛
و يك سينه سخن.
من شما را از گريههاى شما مىشناسم و شما مرا از اجابتهايم.
امسال، باران گرسنه خاك است.
ابرها ديگر نمىبارند.
خورشيد به ناز نشسته است.
بهار خرمى نمىكند.
آيا از ياد بردهاند كه شما جمعه شناسان هفته انتظاريد؟
نمىدانند شما شب ها مرا به خواب مىبينيد؟
و روزها
زمين را با آهن اندوه مىشكافيد؟
امسال زمين ركاب نمىدهد،
و گريه انتظار، شما را امان.
من مىآيم، كه هر سال، بهار آمدنى است.
من مىآيم كه سفره شما بى نان نباشد.
و هفته شما، بى جمعه.
اناالمهدى؛ من موعود زمانم. صاحب عصر، قائمه گيتى، خرد هستى، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.
اناالمهدى
مسيح در خدمت حضرت مهدي(ع)
ضرورت همة اديان الهي ظهور منجي حقيقي در آخرالزمان است و وعده خداوند و پيامبران بزرگ الهي در ظهور آن بزرگوار و برقراري صلح و عدالت در جهان است.
عقل و فطرت و وجدانهاي بيدار و تجارب بشري نيز اين معنا را تأييد مينمايد كه سمت و سوي كاروان بشريت به سوي حكومت واحد جهاني عدالتخواه و عدالتپرور اخلاقي است.
قرآن كريم و روايات اسلامي نيز بر اين معنا تأكيد و تصريح دارد كه صالحان، وارثان زمين خواهند شد.
جالب آن است كه درمنابع اسلامي به طور دقيق و شفاف ولادت و شخصيت آن بزرگوار كاملاً شناخته و از ذرية فاطمه زهرا(س) و يازدهمين امام از فرزندان حضرت اميرالمؤمنين عليبن ابيطالب(ع) و نهمين فرزند حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و همينطور از نسل و ذريه ائمه هدي(ع) و چهارمين فرزند از فرزندان حضرت عليابن موسيالرضا(ع) تا آخر ميباشند. علاقمندان ميتوانند در اين باره به كتاب شريف منتخبالاثر تأليف آيتالله صافي گلپايگاني ـ دامت بركاته ـ مراجعه نمايند كه 49 باب دارد و صدها حديث ارزشمند در اين باره از كتب شيعه و اهل سنت نقل فرموده و خصوصيات آن حضرت و نسبت و ويژگيهاي آن بزرگوار و نشانههاي ظاهري و اينكه از فرزندان ائمه اهل البيت(ع) ميباشند و فرزند سيده اماء(س) و از سبطين رسولالله(ص) هستند و از نسل ائمه اثنيعشر و خلف صالح امام عسكري(ع) مراجعه نمايند.
آري مهدي(عج) دوازدهمين امام از اهل بيت عصمت و طهارت است. خصوصيات آن بزرگوار از لحاظ پدر، مادر، ولادت، نواب خاص و عام، زمان ولادت، كيفيت ولادت، غيبت صغري و كبراي آن بزرگوار، شرايط عصر غيبت و عصر ظهور، و دهها مسئله ديگر توضيح داده شده است.
در زمان ظهور آن حضرت، مسيح(ع) نزول خواهند كرد و در ركاب آن بزرگوار و پشت سر آن بزرگوار اقامه نماز خواهند نمود و اين به مفهوم خاتميت و خاتمالاوصياء بودن آن بزرگوار است و در روايت آمده كه آن بزرگوار به حضرت مسيح(ع) احترام نموده و مسيح(ع) گويد، كسي را نرسد كه بر ائمه اهل البيت(ع) تقدم بجويد و حق تقدم با شماست.1 كتاب منتخبالاثر 25 حديث در اين رابطه نقل نموده است. و در بحارالانوار از جابر نقل شده كه امام عصر(عج) به حضرت عيسي(ع) ميگويد:
بياييد بر ما امامت كنيد.2
و حضرت عيسي(ع) ميگويد:
بعضي از شما بر بعضي ديگر امارت دارد و اين عنايت خداوند نسبت به اين امت است.
آنگاه ميگويد اين حديث صحيح و نيكو است كه بزرگان نقل نمودهاند و دلالت دارد بر اينكه مهدي(عج) به جز عيسي(ع) است و اين به معني تسليم مسيحيت و يهوديت در برابر اسلام و در برابر قرآن و آل البيت(ع) خواهد بود. چيزي كه آن را در طول چهارده قرن گذشته كمتر پذيرفتهاند. و همواره در برابر اسلام با جنگهاي صليبي و صهيونيستي و تهمتها و نسبتهاي ناروا و جنگ رواني و تبليغاتي و عمليات تخريبي تلاش كردهاند تا مانع گسترش و نفوذ آن در جهان بشوند و البته اين ظلم بزرگي است كه نسبت به بشريت و ارزشهاي الهي و اديان الهي و حضرت مسيح(ع) و حضرت موسي كليم(ع) و پيروان راستين اين دو دين و پيامبر بزرگ الهي روا داشتهاند.
دربارة حديثي كه به اين مضمون نقل شده است: «لامهديّ إلّا عيسي بن مريم(ع)؛ مهدي نيست مگر ـ همان ـ عيسيبن مريم» بايد گفت:
1. اين حديث سند قابل اعتماد و قابل قبولي ندارد و نميتوان به آن استناد كرد و راوي آن متهم به سهلانگاري در نقل است. راوي عليبن محمدبن خالد جندي (موذن الجند) است.
مرحوم مجلسي(ره) در اينباره ميگويد:
علماي اهل سنت اتفاق نظر دارند بر آنكه در صورتي كه راوي خبر معروف به تساهل در روايت باشد خبر و حديث او قابل قبول نخواهد بود.3
2. حديث واحد است و خبر واحد به فرض صحت در احكام حجيت دارد نه در مسائل اعتقادي و مباحث عقلي در مسائل اعتقادي علم و حجت شرعي لازم است.
3. احتمالاً حديث يادشده توسط جريانهاي مسيحي و نفوذي ساخته و پرداخته و در احاديث دست برده شده باشد.
4. به فرض آنكه چنين حديثي در روايات ما آمده باشد لكن در روايات فراوان ديگر آمده كه آن حضرت ظهور خواهد نمود و پشت سر حضرت مهدي(ع) اقامه نماز خواهند كرد و اين حديث با احاديث ديگر قابل جمع است كه آن حضرت ظاهر و پشت سر امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ اقامه نماز خواهند كرد و نافي ظهور ولي عصر(عج) نميباشد. ممكن است تحريف در لفظ نيز رخ داده باشد و كلمه «مع» بعد از «الا» از قلم افتاده باشد؛ يعني «لا مهدي الا مع عيسي بن مريم؛ مهدي نيست مگر همراه عيسيبن مريم.»
5. اين حديث به اين معناست كه تصور نشود حضرت مسيح(ع) خود مستقلاً ظاهر ميشوند و يا حضرت مهدي(ع) بدون حضرت مسيح ظهور خواهند نمود.
پس از نگارش اين موضوع دوستان موثق نقل نمودند كه اين حديث شريف در كتاب تذكرةالاوليا با اين سبك آمده است:
«لا مهدي إلّا عيسي بن مريم معه.»
مهدي نيست مگر آنكه عيسيبن مريم با اوست.
كه «معه» در آخر حديث شريف به جاي مع كه ما احتمال داده بوديم ساقط شده آمده است و اگر اين باشد «نعم الوفاق» و يا اين نقل و روايت قرينه بر منظور از حديث ياد شده است و معناي حديث شريف به نوعي ملازمه بين حضرت مهدي ـ ارواحنا فداه ـ و حضرت مسيح(ع) است كه هر يك علامت ديگري و نشانه و شرط ظهور و نزول و حضور ديگري است و مانند خورشيد و نور با يكديگر جز با ظهور و حضور ديگري به وقوع نميپيوندد و تحقق نمييابد. و اين خود بهترين دليل و شاهد بر ادعاهاي بياساس و ساختگي كساني است كه نسبت به هر يك از اين دو موضوع مقدس و همراه يكديگر ادعاي انفرادي داشته باشند؛ ادعاي مهدويت بدون نزول حضرت مسيح(ع) و يا ادعاي نزول مسيح(ع) منهاي حضرت مهدي(عج) چه در اسلام و چه در مسيحيت!
آري ظهور هر يك از اين دو، مكمل ديگري و شرط و متمم ديگري خواهد بود. و در حقيقت همانطور كه از روايت استفاده ميشود، امام مهدي(عج) قدوه و اسوه و اهل البيت(ع) مشمول كرامت خاص الخاص و اخص الخواص بوده و رسول اكرم(ص)صاحب لواي حمد است و رحمت للعالمين است و آدم(ع) و ديگر انبيا(ع) تحت لواي آن حضرت در فرداي قيامت خواهند بود و چه بسا فلسفه اين تقدم مهدي(ع) بر مسيح تسليم در برابر خاتميت و خاتم الاوصيا و صاحب سدرة المنتهي بوده و اين علامت آن باشد كه دين و قرآن محمد(ص) و اهل بيت آن حضرت در افق اعلا هستند و چه بسا اين خود از اسرار و رموز الهي و تأويل اين قبيل احاديث باشد. و البته حضرت وليعصر(ع) امامت به مفهوم وليالله و ولي اولياءالله و ولايت مطلقه الهيه است و تقدم آن رتبي است و بالاتر از مقام نبوت مطلقه است.4
نه مهدي(ع) جز با نزول حضرت مسيح ظهور نخواهند فرمود و تكميل سلسله و زنجيره پيامبران و رهبران الهي در آخرالزمان با ظهور مهدي(ع) اتفاق خواهد افتاد. و آنچه امروز مسيحيت آمريكايي تصور ميكند كه آرمگدن اتفاق خواهد افتاد و امام عصر(عج) و مهدي موعود(ع) در كار نخواهد بود و دروغي آشكار بيش نيست.
6. دروغگوها و كذابها فردا مدعي مهدويت و يا امامت و يا مدعي نيابت و يا ظهور باب و مانند آن نشوند. اين رخداد جز با حضور و نزول حضرت مسيح(ع) عملي نخواهد شد.
7. خود اين حديث دليل روشني بر ظهور امام عصر(عج) و آينده روشن تاريخ بشريت و اميد به آيندهاي نويدبخش و ظهور منجي موعود و ظهور عيسي بن مريم(ع) و وعده اديان الهي براي نجات كاروان بشريت از چنگال اهريمنان و شياطين خواهد بود و اين از نشانههاي آن بزرگوار است.
8. اميد است صاحبنظران و انديشمندان رسالت بزرگ خود را در تبيين معارف الهي و نقد و بررسي دقيق و حكيمانه مسائل و موضوعات عميق اسلامي و ولائي برداشته و زمينههاي سوءاستفاده و برداشتهاي غلط و جاهلانه و يا مغرضانه را از بين ببرند و اجازه ندهند تا در اثر سهلانگاري و يا غفلت مرزبانان معارف اسلامي و حقايق قرآني، ميدان براي دزدان راه و شيادها هموار شود و يا جاعلان و غافلان و عناصر پر ادعا و مردم فريب افكار عمومي را مشوب و چهره حقايق ديني را ملكوك و ذهنها را شبههناك و افكار را مسموم نمايند و يا با خرافات و خرافهگرايي معارف بلند توحيدي دستخوش و ساوس شيطاني و يا سليقههاي گوناگون نفساني بشود.
تذكر اين مطلب نيز بسيار به جا و قابل توجه است كه بحث و بررسي فقيهانه و كارشناسانه در اين قبيل احاديث و روايات و مسائل تاريخي و اجتماعي و فلسفي و سياسي و كلامي و ادبي و مانند آن از ظريفترين، حساسترين و ارزشمندترين كارهاست و البته نياز به قدرت استنباط و دقت و سلامت نفس و بصيرت در دين و آشنايي با علوم و فنون اجتهاد و آگاهي به رموز آن دارد و الا نااهلان و يا مدعيان ناآگاه و يا خودباختگان در برابر بيگانگان و بردگان هوي و هوس هرگز توان لازم را براي ورود در اين ميدانها و اظهارنظر فني و تخصصي و جلب اعتماد عمومي را نداشته و نخواهد داشت.
9. حضرت مهدي(عج) بلاواسطه فرزند امام عسكري(ع) و حضرت نرجس خاتون است كه در سنه 255 ق. در سامرا متولد شدهاند و در اعتقاد ما شخصي معين، با ويژگيها و صفات خاصي بوده و هرگز جايي براي ترديد، تحريف، خرافهگرايي، تفسيرها و توجيههاي جاعلانه باقي نميگذارد. عيسيبن مريم(ع) نيز پيامبر اولوالعزم بوده كه حدود 770 سال قبل از ولادت امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ در بيت اللحم از حضرت مريم(س) متولد شدهاند و در بينش صحيح ديني و تاريخ هرگونه ادعاي ساختگي كه به مفهوم يكي بودن آن دو بزرگوار مطرح شود و يا با انگيزههاي گوناگون سياسي اجتماعي و فكري مطرح شود دور از انصاف و خلاف وجدان و غير منطبق با واقع است.
10. طبق روايات متواتر اسلامي، آن بزرگوار داراي دو غيبت است: غيبت صغري و غيبت كبري و در عصر غيبت صغري رابطه با آن حضرت(ع) توسط نواب خاصشان برقرار ميشد و در عصر غيبت كبري آن حضرت داراي نواب عام است و صفات ايشان نيز به طو كلي و كامل تعريف شده است.
ولي درباره حضرت مسيح كه بحث غيبت و يا مباحث مشبه مطرح نيست بلكه در تعبير قرآن كريم آمده است:
و ما قتلوه و ما صلبوه ولكن شبّه لهم... بل رفعه الله إليه.5
و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، وليكن امر بر آنان مشتبه شد... بلكه خدا او را به سوي خود بالا برد، و خدا توانا و حكيم است.
و در روايات ما بحث نزول حضرت مسيح(ع) است، نه ظهور آن بزرگوار. و اين دو تعبير و عنوان بسيار متفاوت است كه يكي نشانگر غيبت و ديگري نشاندهنده عروج و رفع الي الله و نزول مجدد است.
دربارة حضرت ولي عصر ـ ارواحنا فداه ـ اين عنوان به كار نرفته بلكه عنوان غيبت، عصر غيبت و عصر ظهور به كار رفته است. يعني او در ميان ماست ولي از چشم ما به حسب ظاهر غايب است نه اينكه خداوند متعال او را به سوي خودش برده باشد، و يا به عقيده مسيحيت آن بزرگوار را به دار آويخته باشند و به ملكوت الهي پرواز كرده باشد. بنابراين ادعاي تطبيق اين دو با يكديگر نميتواند صحيح و قابل قبول باشد.
مهدي(ع) از ذريه رسول اكرم(ص) و فاطمه اطهر(س) و از خاندان محمد(ص)و همنام رسول اكرم(ص) است. او قائم بالحق و قائم بالقسط است كه او از مكه خواهد درخشيد و ياران وفادار و استوار و انصار فداكار او در اسرع وقت به او ملحق خواهند شد. و جريانهاي صليبي و صهيونيستي نيز نميتوانند بر چهره پرفروغ خورشيد ولايت گرد و غبار نسيان و تحريف بپاشند.
آري مهدي(عج) وارث همه انبيا و اوليا است وارث زمين است وارث آدم و نوح(ع) و پيامبران اولوالعزم ديگر است وارث موسي كليم و عيسي مسيح(ع) است تجلي همه ارزشهاي الهي و اديان آسماني است.
اكنون رسالت همه منتظران آن بزرگوار و ارادتمندان آستان مقدس حضرت خاتم الاوصيا(ع) احياي انگيزههاي عميق ديني و الهي و ايجاد آمادگي روحي و اخلاقي و گسترش فرهنگ مهدويت و ولايت و تلاش در راه بيداري امت اسلامي و زمينهسازي براي وحدت جهان اسلام و فداكاري و مجاهدت در راه نصرت آن حضرت و بسترسازي براي عصر ظهور و پيروزي حق بر باطل و آمادهسازي افكار و انديشهها و ايجاد شرائط براي حكومت واحد عدل جهاني است.
و نصرتي معدّة لكم... حتي يحيي الله تعالي دينه بكم فمعكم معكم لامع غيركم.6
و ياري من مهياي شماست... تا آنكه خداي تعالي دينش را به وسيلة شما زنده گرداند. پس همراه شمايم، همراه شمايم نه همراه (كسي) جز شما.
پينوشتها:
1. صافي گلپايگاني، لطفالله، منتخبالاثر، ص290 به بعد.
2. تعال صلّ بنا، فيقول الا إنّ بعضكم علي بعض امراّ تكرمه الله تعالي هذه الامة.
3. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج51، ص93؛ پس از نقل از كشفالغمّه في معرفة الأئمه، ج2.
4. در اين باره ر.ك: بحارالانوار، ج51، ص88 و89.
5. سورة نساء (4)، آية 157 و 158.
6. قمي، شيخ عباس، مفاتيحالجنان، زيارت جامعة كبيره.
ماهنامه موعود شماره 65
مرگ در حاصل جمع واپسين دم حيات ها مي زيد
عمر جاودانه كفاف رسيدن به مقصد آخرت را نميدهد
خورشيد ساكن امروز است
وقتي نيستي چشم ديدن نگاهم را ندارم
زندگي خواب گراني است به ارزاني عمر
بعضي ها ، درد را مي بينند و بعضي مي پرسند
آنهاييكه با من و شما ” راه ” نمي آيند ، براي ديگران مي دوند
گناه كلاغ چيست كه هر وقت مي خواهد چهچه بزند صداي قارقار از گلويش بيرون مي آيد
موجود بدبين با خورشيد آدم برفي مي سازد .
قفسي كه فكر پرنده نتواند در آن پرواز كند هنوز ساخته نشده است .
اگر خودم هم مانند ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسيده بودم .
به عقيدگيوتين سر آدم زيادي است .
با چوب درختي كه برف كمرش را شكسته بود پارو ساختم .
هر درخت پير صندلي جواني ميتواند باشد .
خواب غفلت احتياج به بستر ندارده
تاريخ: 9/4/2006 3:21:00 AM منبع: آریا
یک سایت خبری در خروجی اخبار خود، ماجرای عروسی دختر دکتر محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری اسلامی ایران را به نقل از همسایه روایت کرده است.
به گزارش سرویس رسانه آریا، به نقل از سایت خبری «عدل روم»، این ماجرا به این شرح است:
مدت قابل توجهي، همساية خانوادة عروس بوديم و به همين دليل رابطه دوستى صميمى بين ما و خانواده آنها برقرار شده بود. شايد به همين
خاطر بود كه كارت دعوت عروسى دخترشان را براى ما هم فرستادند. وقتى كارت را ديديم خيلى خوشحال شديم و در عيم حال برانگيخته.
كارت دعوت خيلى ساده بود. شايد ساده ترين كارت عروسى كه تا به حال ديده بودم.
زمان مراسم، 5شنبه، دوازدهم مرداد قيد شده بود. چون هر 4 نفرمان دعوت داشتيم طورى برنامهريزى كرديم كه بتوانيم آن شب بهموقع
خودمان را به مراسم برسانيم.
تلفن زنگ زد. چند روز مانده بوده به مراسم؛ اما از طرف خانوادة عروس به ما گفتند، مراسم سه روز عقب افتاده و به يكشنبه، 15 مرداد
مؤكول شده است. اول كمى تعجب كردم، اما وقتى علتش را جويا شدم؛ گفتند «براى پدر عروس، سفر فورى پيش آمده و گفته است كه من
نمىتوانم در عروسى دخترم حضور داشته باشم. اما خانوادة داماد لطف كردند و با تلاش فراوان توانستند مراسم را به روز يكشنبه موكول
نمايند».
يكشنبه شب مطابق آدرسى كه در كارت بود مسير را طى كرديم تا به سالن رسيديم. سالن برايم آشنا بود، منشى يكى از دوستان صميمى من
هم در همين سالن، عروسى دخترش را برگزار كرد.
امشب كه با كنجكاوى به سالن آمده بودم متوجه موضوعى شدم كه شايد آن شب متوجه نشده بودم و آن سادگى غيرمعمول سالن بود. امرى
كه لااقل امشب انتظار آن را نداشتم.
روى هر ميز 4 رقم ميوة معمولى و تنها يكى رقم شيرينى گل محمدى (دانماركى سابق) قرار داشت.
از آقايان در محوطه و از خانمها در سالن پذيرايى مىشد. وقتى ما به مراسم رسيديم؛ آقاى دكتر مانند بقية افراد روى يكى از ميزهاى
پذيرايى در محوطه نشسته بود و با بقيه صحبت مىكرد.
چشمانم را چرخاندم تا ببينم؛ بزرگان و مسئولين و وزرا و ... كجاى محوطه نشسته اند. اما جز دو يا سه نفر، چهرة هيچيك از ميهمانان برايم
آشنا نبود. از اطرافيان كه پرسيدم، گفتند آقاى دكتر تنها اقوام و چند خانواده از همسايه ها را دعوت كرده است. بعدا متوجه شدم از ميان آن
چند چهرهاى كه مشهور بودند و در صفحة تلويزيون آنها را ديده بودم، يكى از طرف خانواده داماد دعوت شده است و دو نفر ديگر هم پس
از مسئوليت جديد آقاى دكتر، همساية آنها شده و مانند ما به خاطر همسايه بودن دعوت شدهاند.
نوبت شام كه رسيد؛ سرميزها براى هر نفر يك پرس غذا گذاشتند، با شيشه نوشابه و يك ظرف كوچك سالاد كاهو، همين!...
مراسم تمام شد. نگاهم به دكتر دوخته شده بود که يك گوشه ايستاده بود و از تكتك افراد اعم از بچه و بزرگ تشكر مىكرد. برخى هم كنار
دكتر مىايستادند، تا دوستانشان با دوربين عكاسى و فيلمبردارى و موبايل و ... از آنها عكس يادگارى بگيرند.
در اين ميان يك اتفاق جالب آن بود كه آشپزهاى سالن هم با همان لباس آمدند تا با دكتر دست بدهند و روبوسی کنند. از همان فاصله از چهرة
آنها مىشد فهميد كه دكتر خيلى آنها را تحويل گرفته است. آخر سرهم ايستادند و با دكتر عكس يادگارى گرفتند. ما هم رفتيم و از آقاى دكتر
خداحافظى كرديم و ايشان هم از آمدن ما تشكر ...
در راه بازگشت به منزل، با خانواده دربارة مراسم صحبت مىكرديم. همه، شگفت زده بودند اما اينبار نه از رنگ و لعابهاى غذا و دسر و
ميوه و پذيرايى. از رنگ خدايى عروسى. عروسى دختر رئيس جمهور ايران. عروسى دختر دكتر محمود احمدى نژاد.