یا فاطمه الزهرا (س)
يکشنبه 27 3 1386 20:16

شهادت اولین مدافع و شهید راه ولایت حضرت صدیقة الشهیدة فاطمة

الزهراء سلام الله علیها را خدمت امام زمان عج و همچنین تمامی محبین

اهل بیت(ع)

 تسلیت عرض میکنم

** اول  فـــــــدایـــــیــــه ، راه  ولــایــــــت **
                                    ** بـیـن دیــوار و در، شــد ایــن جــنــایـت **

                    ** شـد کـشـتـه زهــراء(س) ... ام ابــیــهــا **

     **یا صاحب الزمان عجل ظهورک**

     ** شـمـع بـزم عــلـی(ع)، گـردیده خـاموش **
                                    ** فـریـاد وا اُمـــاه، مـی رسـد بـر گــوش **

                    ** در این دل شب ... کلثوم(س) و زینب(س) **

     **یا صاحب الزمان عجل ظهورک**

برچسب ها :

«زیارت حضرت فاطمه زهراء(سلام الله علیها)»

 

یَا مُمتَحَنَةُ امتَحَنَکِ اللهُ الَّذي خَلَقَکِ قَبلَ أن یَخلُقَکِ، فَوَجَدَکِ لِما امتَحَنَکِ

صابِرَةً، وَ زَعَـمنآ اَنَّا لَکِ اَولِیآءُ وَ مُصَـدِّقُونَ وَ صابِرُونَ لِکُلِّ مآ اَتانا بِهِ

اَبُوکِ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَاَتَی بِهِ وَصِـیُّهُ، فَاِنّا نَسئَلُکِ اِن کُنّا صَدَّقناکِ، 

اِلاّ اَلحَـقـتـِنا بِـتـَصدیـقـِنا لـَـهُما، لِنـُـبَـشِّـرَ أنفُسِنا بِاَنّا قَـدطَهُرنا بِوِلایَتِکِ.

 

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ نَبِیِّ الله، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ حَـبـیـبِ اللهِ، اَلسَّلامُ

عَلَیکِ یا بِنتَ خَـلیلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ صَـفِیِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ

یا بِنتَ اَمـیـنِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا بِنـتَ خَـیـرِ خَـلـقِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ

یا بِنتَ اَفضَلِ اَنـبـِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَـتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ خَـیرِ

الـبـَرِیَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا سَیـِّدَةِ نِـسآء العالَمینَ، مِنَ الاَوَّلینَ وَ الآخِرینَ،

اَلسَّلامُ عَـلَیکِ یا زَوجَـةَ وَلیِّ اللهِ وَ خَـیـرِ الخَلـقِ بَعــدَ رَسُول اللهِ، اَلسَّلامُ

عَلَیکِ یآ اُمَّ الحـَسَنِ وَ الحُـسَینِ، سَیِّدَی شَبابِ اَهــلِ الجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ

یا اَیَّتُهَـا الصِّـدّیقَـةُ الشَّهـیدَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا اَیَّتُهَـا الرَّضِـیـَِةُ الـمـَرضِیـَّةُ

الـزَّکِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا اَیَّتُهَا الـحَـورآءُ الاِنـسیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا اَیَّتُـهَا

التَّـقـِیَّةُ النـَّقِـیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا اَیَّتُهَا الـمُحَـدَّثَةُ العَلمیَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا

اَیَّتُهَا الـمَظـلُومَةُ الـمَغضُوبَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا اَیَّتُهَا المُضطَهَدَةُ المَـقهُورَةُ،

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا فـاطِـمـَةُ بِنتَ رَسُول اللهِ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ، صَلَی اللهُ

عَلَیکِ وَ عَلَی رُوحِکِ وَ بَدَنِکِ، أشـهـَدُ اَنَّکِ مَضَیتِ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّکِ،

وَ اَنَّ مَن سَرَّکِ فَـقـَد سَرَّ رَسُـول اللهِ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ، وَ مـَن جَـفـاکِ

فَـقـَد جَفا رَسُول اللهِ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ، وَ مَن آذاکِ فَقَد آذی رَسُول اللهِ

صَـلَی اللهُ عَـلَیهِ وَآلـهِ، وَ مَـن وَصـَلَـکِ فَـقـَد وَصَـلَ رَسُـول اللهِ صَلَی اللهُ

عَلَیهِ وَآلهِ، وَ مَن قَطَـعَکِ فَـقـَد قَطَعَ رَسُول اللهِ صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ، لِاَنَّکِ

بِـضـعَـةٌ مـِنهُ وَ رُوحُهُ الـَّذی بَـینَ جَنبَیهِ، اُشهِـدُ اللهَ وَ رُسُـلَهُ وَ مَـلآئِکَتَهُ،

اَنّـي راضٍ عَمـّـَن رَضـیـتِ عَـنهُ، ساخـِطٌ عَلی مَن سَخِـطـتِ عَـلَیهِ، مُتَبِّرِءٌ

مِمَّن تَـبـَرَّئـتِ مـِنـهُ، مُوالٍ لِـمـَن والَـیـتِ، مُعـادِ لِمَن عادَیتِ، مُبغِـضٌ لِمَـن

اَبغَـضتِ، مُحِّبٌ لِمَن اَحبَبتِ، وَ کَفیَ بِاللهِ شَهیداً وَ حَسیباً وَ جازِیاً و مُثیباً.    

  

برچسب ها :
حدیث
شنبه 26 3 1386 21:20

امام حسین (ع)فرمودند:

لا یأمن یوم القیامة إلا من خاف الله فی الدنیا.


هیچ كس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن كه در دنیا خدا ترس باشد.

(بحار الانوار، ج 44، ص 192 )

برچسب ها :
 
داستان مردي كه فرشته ها را مي فهميد .
 
داستان تكراري مردي كه متفاوت بود ، مردي كه پرنده ها روي شانه اش مي نشستند ، مردي كه شايد خودش هم يك فرشته بود ! ، جديد نيست اصلاً جديد نيست ، مردي كه اتومبيل ندارد ولي اگر روزي سوار اسب شاخ دار ببينمش اصلاً و ابداً تعجب نخواهم كرد ؛ مردي كه ساده بود ساده هست و سادگي را دوست دارد .
اگر يك روز بيايي و بگويي كه ديشب درست وسط خيابان دو تا فرشته ديده اي به خدا هيچكس حرفت را باور نمي كند به جز مردي كه فرشته ها را مي فهمد !
يك بار فكر كردم نكند شازده كوچولوي داستان آنتوان دوسنت اگزوپري باشد ؟ بعد گفتم " نه "!، موهاي شازه كوچولو طلايي بودند ، مرد قصه من كه موهايش طلايي نيستند ! حالا اين كه مرد قصه من مو هايش چه رنگي اند بماند !
قصه غصه انگيز مرد داستان من از روزي شروع شد كه ، شروع كرد با فرشته ها صحبت كند ، آخر مي داني ، نيست كه خيلي خيلي خيلي خيلي مهربان است ، دوست دارد با همه حرف بزند ، حالا هر چه مي خواهند باشند ، آدم ، پرنده ، فرشته ، گل ، قاصدك ، آسمان و....!
يك روز كه  يك فرشته به طور اتفاقي آمده بود لب ايوان خانه مرد قصه من ! مرد شروع كرد به حرف زدن با او  ، از روزگار گفت كه چقدر بي رحم است و چقدر عجيب ، و از اينكه چقدر توي دنيا چيزهايي هست كه باورش مشكل است ، مرد قصه من همه چيز را گفت و فرشته هم گوش داد وگوش داد ...
هر روز فرشته مي آمد و هر روز مرد ، قصه اي از قصه هاي زندگي مي گفت و از روابط انساني و گاهي از عشق . گفتم " عشق " ! مرد قصه من ، يك روز كه داشت داستان ليلي مجنون را براي فرشته تعريف مي كرد ، يكهو، احساس كرد كه چقدر عاشق فرشته شده است !
فرداي آن روز وقتي فرشته پر زد وآمد لب ايوان و بعد بالهايش را جمع كرد و زير آبشار طلايي موهايش قايمشان كرد ، هر چقدر منتظر ماند ، مرد نيامد و روز بعد و روز بعد ....
طفلك مرد قصه من كه از عشق فرشته سخت بيمار شده بود حتي قادر نبود لب ايوان برود ، مرد مي دانست ، فرشته خيلي خوب و مهربان و زيباست ، هميشه به حرفهايش گوش مي كند ، هر وقت دلش مي گيرد پيدايش مي شود ؛ اما اين را هم مي دانست كه عشق ، فقط وفقط مال آدم هاست ! مي دانست كه رفتنش لب ايوان بي فايده است !
يك روز، ديگر تصميمش را گرفت ؛ پيش خودش گفت : " به جهنم كه عشقم يك طرفه است " به ايوان رفت ولي انتظار بي حاصلش خسته كننده شده بود ، قاصدكي از راه رسيد و به مرد گفت :" فرشته من را فرستاده كه بگويم مدتها منتظرت شد ، صبحها و شبها ، غروبها و طلوعها ، ولي تو نبودي ، نيامدي ؛ فرشته عادت جديدي پيدا كرده است ." قاصدك از آه مرد تكاني خورد ؛ موهاي سپيدش به يك سو حركت كردند دوباره گفت : " به خيابان نگاه كن !"
مرد غصه دار قصه من از ايوان آويزان شد ؛ يك دختر مو طلايي داشت به يك پيرزن كمك مي كرد؛ قاصدك رو به مرد گفت : " عادت جديد فرشته ديگر عاشق كردن نيست ؛ كمك
كردن است .
برچسب ها :
داستان پروانه وگل
شنبه 26 3 1386 16:45
بار اهي مپسند كه لوطيان خوار شوند
                                            
                                                كه نا لوطيان با دشنه وارد ميدان شوند
داستان پروانه و گل
صبح زود مثل هميشه پروانه به سرا غ يارخود گل رفت، گل گفت سلام و مثل هميشه با هم چند ساعته حرف زدند پروانه از اون ورباغ مي گفت و گل از زير خاك
پروانه هر چه ميگفت گل از طريق خاك آن را حس ميكرد اما گل هرچه از زير خاك ميگفت پروانه نمي تونست به خوبي گل حس كند چند صباحي گذشت  روزي رسيد كه پروانه خواست يار خود گل را ترك كندپس پيش پروانه رفت .گل سلام دادپروانه جواب دادوبعد كه من  ميخواهم از اينجابروم گل گفت به كجا از اينجا بهتر نكنه من يار خوبي نبودم يا به تو بعدي كردم. پروانه گفت مي خواهم به جاي زيباتر از اينجا بروم و دوستي ديگر يابم گل فهميد كه او يار ديگري پيدا كردي وديگر نمي خواهد با او باشد گل كه اين حرف را در دل خود گفت گلها ودرختان ديگر از خاك فهميدند پروانه يار خود را براي هميشه ترك كرد تابه ديار ديگر برود رفت و رفت ورفت اما دوستي براي خود پيدا نكرد پيش يار خود گل برگشت وقتي برگشت ديد كه گل خشك و بي جان بر روي زمين افتاده  پروانه هاي ديگه به حال و عشقي كه داشت گريه ميكنند .پروانه آنجا را ترك كرد و از آن به بعد براي همشه از اين ديار به آن ديار ميرفت و از بخت بعد به دست شكاچيان پروانه زنداني مي شد ومثل گل خشك وبي جان مي
كردند
برچسب ها :
به نام حق
شنبه 26 3 1386 16:42
به نام حق
 
To love someone means to see them as God intended them.
دوست داشتن یک نفر، یعنی دیدن او به همان صورتی که خدا خواسته است

To love someone is to look into yhe face of God.
دوست داشتن یک نفر یعنی نگاه کردن به چهره خداوند

The hour of departure has arrived,
and we go our ways I to die and you to live.
Which is the better, only God knows.
هنگام جدایی فرا رسیده است. هر کس به راه خود می رود
من می میرم و شما زنده می مانید. تنها خدا می داند کدام بهتر است


Live in such a way that those who know you but
don't know God will come to know God because they know you.
چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند
به واسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند


A baby is God's opinion that life should go on.
نوزاد مشیت خداست بر ادامه زندگی

You don't cleanse your heart to come to God,
you come to God to cleans your heart.
شما قلب تان را پاک نمی کنید که به سوی خدا بروید
شما به سوی خدا می روید که قلب تان پاک شود

God is not what you imagine or what you think you underestand.
If you underestand you have failed.
خدا آن چیزی نیست که تصور می کنید، یا فکر می کنید که می فهمید
اگر می فهمید در اشتباهید


Prayer is conversation with God.
دعا گفتگو با خداست

I have learned to thank God for
answering my prayers with " no " or " not now " .
یاد گرفته ام از خدا تشکر کنم که دعاهایم را با " نه " و " حالا نه " پاسخ می دهد

The sole purpose of this human life in nothing
but the realization of God.
تنها هدف از این زندگی انسانی، شناختن خداست

God, grant me the serenity to accept the things I cannot change,
the courage to change the things I can,
and the wisdome to distinguish the one from the other.
خدایا به من متانت عطا فرما تا آنچه را نمی توانم تغییر دهم، بپذیرم
شهامت عطا فرما تا آنچه را می توانم، تغییر دهم
و عقل عطا کن تا تفاوت میان آن دو را تشخیص دهم. خداوند گريه کرد، زمانی که اين جسم مملو از روح را سرتاسر مملو از عشق الهی کرد، اما هم اکنون هر آنچه عشق می نامندش به هوس می رود

 
كاش واژه حقيقت آنقدر با لبها صميمي بود كه براي بيان كردنش نياز به شهامت نبود
کاش روزی میرسید که زندگی برای من بود و نه من برای زندگی ،
آن روز که من به پناهی احتیاج داشتم هیچ کس نبود که دستان سرد مرا بگیرد. ولی امروز در پس پرده ی تردیدم .
نمیدانم روزگار چگونه میگذرد فقط میدانم در حال گذر است.
من گل شقایقی هستم که عشق را فراموش کرده ام شاید هم بی وفایی روزگار عشق را از من گرفته....!
اما نجوایی از دور مرا به خود میخواند نمیدانم به طرفش بروم یا از آن حذر کنم هر چه هست زیباست
 
برچسب ها :
هرگز...
پنج شنبه 6 2 1386 23:22
هرگز به کسی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری.   
 
 هرگز به کسی محبت نکن وقتی قصد شکستن قلبش را داری.  
 
 هرگز قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری.
برچسب ها :
راز دار
پنج شنبه 6 2 1386 23:18
هیچ وقت رازت را به کسی نگو. وقتی خودت نمی توانی حفظش کنی . چطور انتظار داری کسی دیگر برایت رازت را نگهدارد.
برچسب ها :
بدنبال تو میگردم
پنج شنبه 6 2 1386 23:16
 
در غبارهای به جامانده از سکوت ، در خلوت یاسهای پر احساس ، کنار آینه هایی از جنس باران ، هرکجا که تنهایی می شکند، هرکجا که اولین فرشته
 
، خدا را صدا می زند، روی زمزمه های گل سرخ: مثل همیشه به دنبال تو می گردم.
برچسب ها :
چند حکایت!!
پنج شنبه 6 2 1386 23:7
 
 

منتظر

بیست سال قبل بود.استکان چای رو گذاشتم جلوش.نمی دونستم چطوری بهش بگم.سه سال بود ازدواج کرده بودیم.اما هر وقت از بچه دار شدن حرف میزدم ترش میکرد.دل تو دلم نبود.وقتی چای سرد سرد شد مثل یخ ،بدون قند سر کشید.همه کارهاش سرد بود ،حتی چای خوردنش.می خواستم بعد از شام بهش بگم اما بیرون رفت.فکر کردم زود برمی گرده.ولی ازش خبری نشد.به هیچ کس چیزی نگفتم.می گفتم برمی گرده ،اما امشب عروسی پسرمونه و اون هنوز برنگشته...
 

***********************

 
جای خالی
خیلی چاق بود.پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا.تخته را که پاک می کرد ،بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد.آن روز معلم با تأنی وارد کلاس شد. کلاس غلغله بود.یکی گفت:«خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده.»
و شلیک خنده کلاس را پر کرد.معلم برگشت.چشمانش پر از اشک بود.آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند.لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچ کس پر نکرد...
 

***********************

دست تقدیر
این اواخر دردهای پی در پی امانش را بریده بود.باورش نمی شد که قلبی به بدنش پیوند شده باشد.
- «تو رو خدا بگید کی قلب عزیزش رو به من هدیه کرده؟»
نامزدش امیر در حالی که دست او را در دست داشت گفت:«جوانی که بر اثر تصادف دچار مرگ مغزی شده بود.»
بعد عکسی را از جیبش بیرون آورد.عکس محمد بود ،خواستگار قبلی اش.همان که برای خوشبختی او حاضر بود با ماشین قراضه اش صبح تا شب مسافرکشی کند و حالا با همان ماشین تصادف کرده بود.دستش را روی قلبش گذاشت.خیلی تند می تپید.گریه امانش نداد...
 

***********************

 
فرصتی برای جبران
لبخند بر لبهای کمرنگ مرد نشست:«اکنون من و توایم و همان خنده و نگاه.حرف بزن.دلم واسه صدات تنگ شده.دو ساله نشنیدمش!»
قطره اشک از صورت زن روی بالش مرد چکید.مرد گفت:«میدونی سحر!؟می خواستم جبران کنم!اما دیگه دیره...میگن قلبم دیگه نمی خواد کار کنه، بی معرفت رفیق نیمه راه شده»
لبهای زن از فرط بغض لرزید.آرام سر بلند کرد.اشک پهنه صورتش را پر کرده بود.
-حمید!به خاطر من زنده بمون!می خوام همه چی رو از نو بسازم.بهم یه فرصت دیگه بده.»و آرام خواند:«ما گرچه در کنار هم نشسته ایم...بار دگر به چشم هم چشم بسته ایم...دوریم هر دو دور...»
پرستار سرم را از دست مرد خارج کرد:«متأسفم!تموم کرد...»
 

***********************

  شاد و بهروان باشید

برچسب ها :
کوچه
پنج شنبه 6 2 1386 23:4
 
کوچه
 
 
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم ، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
 
 
در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو،درخشید
باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید؛
 
 
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخوسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
 
تو،همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
 
 
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
 
 
یادم آید : تو به من گفتی
از این عشق حذر کن  
لحظه ای چند براین آب نظر کن،
آب، آیینه ی عشق گذران است ،
تو امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است است
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن
 
 
با تو گفتم :« حذر از عشق! ـ ندانم
سفر از پیش تو، هرگز نتوانم، نتوانم

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم
 
 
باز گفتم که:« تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
 حذر از عشق ندانم، نتوانم
 
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
 ...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
 
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم .
نگسستم، نرمیدم .
 
رفت در ظلمت غم آن شب و شب ها ی دگر هم ،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ،
نکنی دگر از آن کوچه گذر هم
 ...
 
 
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 343042
تعداد نوشته ها : 344
تعداد نظرات : 140
Rss