صفحه ها
دسته
توجه
دختر پرستار زیبای مسیحی(5مطلب)
{ یتیم نوازی ممنوع ؟نماز.دعا. آش رشته.غیبت آزاد}
www.qaraati.ir
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 70046
تعداد نوشته ها : 47
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
پایگاه خاتم الانبیای مسجد محله ما چه می گذرد؟
  تقدیم به استاد خداد مردی بنّا که سالها در پایگاه خدمت کرد امروز اورا دوباره با تیشه وماله اش با موهای سفید وپاهای بی رمق دیدم کسی که هیچ ادعایی نداشت روزها در شهر کار می کرد وشبها در پایگاه خدمت گاهی اوقات هم به جبهه می رفت منزل محقر وکوچکی داشت که حتی آب نداشت وخانواده او از فشاری آب سر کوچه منبع آهنی کوچکی را پر آب می کردند تقدیم به انان که بدون مزد بدون کمترین مزدی سالها در پایگاه مساجد خدمت کردند.... نویسنده : شریف رضا تنها پسر خانواده بود که با نذر ونیاز فراوان مادرش وتوسل به ائمه ومعصومین خداوند به این خانواده عطا کرده بود خواهر بزرگ او سالها بود که انتظار داشتن برادری را از خدا آرزو می کرد تا اینکه در یکی از روزها ی خوب ماه شعبان خداوند چشم این خانواده راروشن کرد وپسری به آنها دادکه به احترام مشرف شدن به زیارت امام هشتم نام اورا رضا گذاشتند رضا از همان کوچکی استعداد خاصی داشت بطوریکه توجه هر کسی را بخود معطوف می کرد رضا هرروز نکته تازه ای یاد می گرفت دعا ها وقران خواندن در منزل آنها باعث شده بود که او چیزهای زیادی بیا موزد رضا در خانه سجاده پدرش را باز می کرد وبه هر طرفی برای خودش نماز می خواند شیرین کاری هایش دوست داشتنی بود او همرا پدرش به مسجد محله می رفت کفش های خودرا درون پلاستیک می گذاشت وهمراه خود حمل می کرد بعد از نماز هم می ایستاد تا بزرگترها خارج شوند وصحبت پدرش با امام جماعت به اتمام برسد آنگاه همراه پدر به خانه برمی گشت واین باعث شده بود توجه امام جماعت مسجد وبزرگتر های محل به اوتوجه کنند رضا مکبر هم شد وبخوبی وشیرینی این کار را انجام داد بعد از مکبری بود که در یکی از شبهایی که امام جماعت مسجد کلاس قرآن گذاشته بود متوجه شدند که صوت رضا هم دل نشین است واز آن موقع رضا اذان مسجد را هم بعهده گرفت صدای اذان او آنقدر زیبا بود که کم کم بچه های محل هم جذب مسجد می شدند رضا به بچه ها پیشنهاد می دادکه هر دفعه یک نفر مکبر شود ویک نفر اذان بگوید هر تازه واردی فوری متوجه این موضوعات می شد .رضا دوستان مسجدی فراوانی پیدا کرد ه بود دوستان واقعی وبی آلایش رضا حالا بزرگتر شده بود راستی نگفتم شاطر نانوایی محل خیلی رضا را دوست داشت بارها او دیده بود که این جوان خوش کلام نوبت خودرا به پیرمردان داده است وخودش بی نان رفته حتی جند بار شاطر برایش نان گذاشته اما او امتناع کرده ودر صف مانده است.رضا در دوران دبیرستان خود با محیط جالب تری مواجهه شد دبیرستان جوخاصی داشت اثرات جنگ تحمیلی به مدرسه ها هم نفوذ کرده بود کلاس ها بخاطر بمباران تعطیل می شد کلاس ها گاهی از کنترل معلم خارج بود داخل مدرسه بیل مکانیکی زمین را می چال می کرد تا سنگر دسته جمعی بسازد آن قسمت دبیرستان با آجرو سیمان مقداری را درست کرده بودند تعدادی لوله بخاری هم برای هواکش گذاشته بودند .ادامه دارد...

X