هرات در قلمرو استعمار نام کتابی است که بوسیله فتح الدین فتاحی در اردیبهشت (ثور) سال 1370 توسط انتشارات مستوفی در ایران به چاپ رسیده است. این کتاب که بخوبی از نیات ایرانی ها به خاطر تسلط بر هرات پرده بر میدارد – علل همه مشکلات و گرفتاری های ایران و رجال آن کشور در یکصد و هشتاد سال گذشته را مربوط به شکست قشونهای ایرانی در هرات و عدم تصرف این شهر میداند و با کمال بی حیائی و وقاحت از هرات و افغانستانی که در طول تاریخ مهد علم و فرهنگ و شهامت و قهرمانی بوده - بعنوان طفلی یاد میکند که گویا از آغوش مادر جدا شده است و به مسببین این جدائی ها نفرین و لعنت می فرستد و بدین وسیله نیات شوم ایرانی ها برای اشغال هرات را آفتابی میسازد و در آن ابهامی باقی نمیگذارد. جنون جناب آقای فتاحی در این نوشته به حدی بوده که حتی از عدم الحاق افغانستان به ایران ابراز تاسف نموده و گفته است که: " اگر....سر سلسله قاجاریه به آن وضع مرموز بقتل نمیرسید شاید افغانستان نیز مانند دیگر قطعات ایران به خاک اصلی ملحق میشد و بعد ها چیزی بنام مسئله افغانستان و هرات موجبات آن همه درد سر ها و گرفتاری ها را فراهم نمیکرد."نویسنده « هرات د رقلمرو استعمار» در صفحه نهم این کتاب - تحت عنوان "مسئله هرات" در مورد گرفتاریها و مشکلات ایرانی ها بعلت عدم تسلط بر هرات به تفصیل ابراز نظر نموده و بهتر است برای مطالعه خوانندگان متن نوشته ایشان را که در واقع برگی از مقاومت تاریخی هراتیان در برابر قشون متجاوز ایران میباشد نقل نمائیم که چنین نوشته اند: " مسئله افغانستان و بویژه هرات از مسایل غامض – پیچیده و حیاتی ایران در یکصد و هشتاد سال اخیر بوده و برای این کشور - ملت - رجال و پادشاهان ما گرفتاریها و ضایعات فراوان ببار آورده و منشاء بسیاری از بدبختی ها و تیره روزی ها بوده است.اگر گفته شود که شاید قتل آقا محمد خان قاجار - جنگ های بد عاقبت ایران و روس زمان سلطنت فتحعلی شاه و آن شکست های سنگین و قرار داد های ننگین گلستان و ترکمان چای – مرگ ناگهانی و یا شاید در حقیقت قتل عباس میرزا نائب السلطنه در خراسان – فاجعه کشته شدن مرحوم میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی - تبلیغات سوء – مداوم و حساب شده بر علیه مرحوم حاجی میرزا آقاسی – اخلال گری مستر مک نیل – لشکر کشی به جزیره خارک – ایجاد فتنه آقاخان محلاتی و میرزا علی محمد باب و سالار – توطئه قتل میرزا تقی خان امیر کبیر – خیانت های شرم آور میرزا آقاخان نوری – بهانه جوئی های بی مزه مستر موره – تجاوز نیروی انگلیس به بوشهر و محمره – شکست های رسوا کننده لشکر های ایرانی در مقابل قشون انگلیس که آنهم از خیانت میرزا آقاخان سرچشمه میگرفت – قرار داد زیان بخش و ننگین پاریس و خیانت ننگین تر فرخ خان کاشانی – این همه و بسیاری از حوادث شوم و نامیمون و نامردی ها و ناجوانمردی های بسیار دیگر که کشور باستانی – نیرومند و ملت شریف و زوال ناپذیر ایران را به تدریج از اوج عظمت و عزت به حضیض ذلت پستی و بدبختی انداخته همه و همه ناشی از مسئله افغانستان و ماجرای هرات بوده است – از نظر حقیقت نویسی هرگز سخنی به گزاف و اغراق نخواهدبود.این حقیقت محض – حکم تاریخ و ناموس طبیعت و اقتضای صلح و صلاح اجتماعات انسانی است که افغانستان همواره سرزمین آریائی و جزئی از خاک و یکی از ایالات ایران بزرگ حقاً ملک ایران و طوایف و اقوام پاک سرشت و دلاور افغانی مانند کرد ها – لر ها – آذربایجانی ها با ملت ایران از یک نژاد و برادر خویشاوند و وصله تن و بمناسبت وحدت زبان – هم خونی و جهت جامعه اسلامی مصلحت و غریزه بقاء و ارتقا و حفظ نفس هر دو طایفه – هر دو برادر از یک قوم همیشه این بود ه و هست که برادران هم نژاد و هم کیش افغانی که مورد نهایت درجه احترام و محبت ما ایرانیان هستند و در اعماق قلب ما جای دارند دست بدست برادران ایرانی خود داده و سینه پر از عشق و مهر به سرزمین نیاکان را مشترکا آماج تیر حوادث ساخته مام فرتوت و گرامی وطن را از طوفانهای عظیم بلایا حراست نمایند و کشتی ایران بزرگ را از امواج سهمگین حادثات سلامت بساحل نجات رهبری کنند. در نظر ما ایرانیان حقیقت بین و حق پرست افغانستان با آذربایجان و خوزستان هیچ تفاوت ندارد و ما برادران عزیز و با شرف افغانی را همانقدر دوست میداریم که خراسانی و شیرازی را – و این نیست به جز متابعت از نوامیس طبیعت و غرایز ساده و ابتدائی اجتماعات بشری و همواره در قشون های ایران سرداران دلیر و سربازان دلاور افغانی مانند برادران آذربایجانی و خراسانی در دفاع از وطن بزرگ خود ایران جان بازی و جانفشانی میکرده اند.ولی دشمنان ایران بزرگ – ایران و افغانستان – و آنهائی که از دیر باز - دیده آز و چشم طمع بمنابع طبیعی و سرزمین پدران – میراث نیاکان و حاصل دسترنج ما دوخته بودند هرگز چنین اندیشه نداشتند – و نیک میدانستند مادام که در وحدت عقیده و یگانگی و یکپارچگی ایران و افغانستان رخنه نکنند و تا زمانی که ایران کانون امید و آرزو ها و مرکز توجه و تمرکز قدرت واحد تمام اقوام ایرانی و طوایف آسیای مرکزی و میانه باشد - نیل بمقاصد و دسترسی و استفاده و استثمار منابع بی پایان طبیعی و بازار های آسیا و یا اقلا قسمت بزرگی از آسیا برای اجنه و شیاطین هیچوقت میسر نخواهد شد.از اینروی با نقشه های ماکیاولی و سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن قدم بمیدان گذاشتند و فرصت های نا یافتنی را در بهترین و مساعد ترین روزگاران از دست هر دو برادر مهربان ربودند و با هزاران طرح شیطانی و صد ها هزار جنایت و فاجعه شرم آور بالاخره طفل عزیز – با هوش و با لیاقتی را از آغوش مادر وطن جدا ساختند که هنوز سینه پر از مهر او در فراق فرزند دلبند خود میسوزد و با آه و ناله های شبانگاهی به مسبببین این همه درد و اندوه و تیره روزی لعنت و نفرین میفرستد....! " آقای فتاحی در جای دیگری به ارتباط حملات ایرانی ها به هرات و مقاومت هراتی ها در مقابل افواج ایرانی در صفحات 124 الی 132 کتاب خود تحت عنوان "شدید ترین حمله سپاهیان ایران به هرات" چنین مینویسد:" باید دانست که پس از رسیدن لشکریان محمد شاه به پیرامون هرات در آغاز تا چند روز افغانها به بقصد دستبرد و عملیلت ایذائی با دسته های کوچک و یا بزرگ از شهر خارج و به جناح های ضعیف اردوی ایران حمله میکردند و در تمامی آنها شکست خورده و با تلفات سنگین بداخل قلعه میگریختند.از طرفی هم لشکریان و توپخانه ایران هر روز و هرشب قلعه و شهر را زیر آتش میگرفتند و این زد و خورد همچنان ادامه داشت که چند قسمت آن از مقیاس دستبرد گذشته و به جنگ واقعی تبدیل یافته و بعضی شدید و مهم بوده و در تاریخهای مفصل با جزئیات درج شده که طی یکی از آنها متعاقب فتوای جهاد از طرف ملاعبدالحق – یکی از سرداران شجاع ارتش ایران علی محمد خان کردبچه شهید شد و افغانها هم با تحمل تلفات زیاد شکست خورده گریختند. پس از اخراج مستر مک نیل وزیر مختار حیله گر و مداخله جو و خراب کار انگلیس از اردوهای محمدشاه تصمیم گرفت که با یک حمله و یورش بسیار شدید به پایداری محصورین هرات پایان بخشد.به این منظور و برای سنجش درجه آمادگی و شجاعت افسران خود تمام سرداران و فرماندهان لشکر ها و افواج را بحضور خواسته و باصطلاح امروز " شورای جنگی" تشکیل داده با اعلام تصمیم حمله - وضع خندق- سنگر ها – برجها و موانع دفاعی افغانها ر اتشریح کرده و گفت چنانکه میدانید در جلوی اردوی ما نخست خندق است و پس از گذشتن از خندق عریض تا پای دیوار قلعه پنجاه ذرع فاصله وجود دارد و در این فاصله نیز افغانها سه فصیل (دیوار کوچک) تعبیه نموده اند که آنرا شیر حاجی میگویند و دوسه کنده دیگر اندر است و از پس هر فصیلی جماعتی از افغانان با شمشیر و شمخال و تفنگ جای کرده اند چون این جمله را قهر کنند و بگذرند آنگاه به پای قلعه در رسند و باید بر برج و باره که ده ذرع افراخته است صعود نمایند. مردی عاقل امری چنین خطیر بیرون تجربت تقدیم نفرماید اکنون بگوئید کدام یک جان عزیز را خار میدارید و به امتحان بدین قلعه یورش می برید تا بدانیم که سرباز ازین کنده ها و فصیلها تواند گذشت یا در عرض راه نفس گسسته شود و عرضه هلاک گردد...بدین ترتیب محمد شاه با بیان وضع قلعه هرات و موانع آن از میان سرداران برای پیشقدم شدن در حمله و تصرف قلعه داوطلب خواست و سرخوش خان افشار داوطلب شد و این است آنچه در در صفحه 353 ناسخ التواریخ جلد دوم قاجاریه با انشاء خاص آنزمان در این باره نوشته است: از میانه سرخوش خان افشار که شیر از پستان شجاعت مکیده بود جبین ضراعت بر خاک نهاد و این خدمت بر ذمت گرفت شاهنشاه غازی او را تحسین فرستاد و فرمان کرد که اسکندر خان سرهنگ فوج خمسه و مصطفی قلی خان سرتیپ فوج سمنانی و دامغانی نیز بر طریق او روند و پشتوان او باشند.بالجمله روز دیگر سرخوش خان از بامداد کار جنگ راست کرد و دهان توپها گشاده داشت آنگاه میان استوار کرده و به اتفاق اسکندر خان مانند شیران جنگی رزم زنان از خندق بدان سوی شد و از سه شیر حاجی عبور کرد چهل شمخال و پنجاه تفنگ از کف افغانان بربود سی تن از جماعت افغانان سر برگرفت و در میان شیر حاجی سوم به نشست و صورت حال عریضه کردو مسئلت نمود که اگر شاهنشاه فرمان کندهم ازین جا بباره شهر صعود کنم و اگر جان بر سر این کار کنم در راه دین و دولت سهل باشد و اگر نه همین برج خاکستری را فروگیرم – شهریار او را فراوان تحسین کرد و فرمود ما خواستیم این کار را ممتحن بداریم هنوز هنگام نرسیده هم اکنون به سنگر خویش مراجعت کن تا با تمامت سپاه با یکدست حمله افگنی – سرخوش خان مراجعت کرد و مورد اشفاق شاهانه قرار گرفت و اسکندر خان هنگام باز شدن در میان خندق جراحت گلوله یافت و از آن تنگنا بقدم جلادت بیرم شتافت و بعد از دوروز وداع زندگانی گفت و بر حسب حکم توکل خان فرزند او بجای او نصب شد – چون مصطفی قلی خان بر جان خویش بترسید و از پس سنگر سر بر نکرد فرمان رفت که جلادان سرش بر گیرند بشفاعت حاجی میرزا آقاسی بجان امان یافت.پس ازین مقدمات محمد شاه فرمان حمله عمومی را صادر کرد – سرداران و لشکریان ایران بجنبش و جوش در آمدند و اشخاص سرشناس به سنگر ها تقسیم بندی شد ژنرال بروسکی بسنگر صمصام خان و محمد رضا میرزا به سنگر به سنگر اسکندر خان و علینقی میرزا در سنگر محمد خان سردار و شاهزاده سیف الدوله در سنگر محمد ولی خان تنکابنی قرار گرفتند و مولف ناسخ التواریخ می نویسد که فرخ خان غفاری کاشانی که پیشخدمت خاصه بود و بصدق لهجه معروف مامور آمد که درین رزمگاه نگران باشد و لشکر را بیورش تحریص کند و چپن جلادت هر کس را معروض دارد. .............. اما اشکال کار لشکریان ایران این بود که کسی در اردوی ایران نمیدانست پس از گذشتن از خندق و سه فصیل یا شیرحاجی از آنجا تا پای دیورا و قلعه وضعیت از چه قرار و ارتفاع دیوار به چه اندازه است بخلاصه سازمان اطلاعات و اکتشاف ارتش ایران کامل و دقیق نبوده و بهمین واسطه هم جمعی از افغانها که در اردوی شاه حضور داشتند و خود را خدمتگذار جلوه میدادند اظهار اطلاع کرده و بدروغ گفتند که بلندی دیوار قلعه پای برج شش ذرع است و ایرانیان نیز نردبانهای شش پله فراهم ساختند و حال آنکه در حقیقت این بلندی دوازده ذرع بوده و نه شش ذرع و وقتی چند تن از سرداران دلیر ایران با نفرات خود از خندق و سه شیرحاجی گذشته و به پای دیوار رسیده خواستند از آن بالا بروند متوجه شدند که دیوار بلند و نردبانها کوتاه است و این مطلب اسباب زحمت و معطلی زیاد فراهم کرد و دلاوران ایرانی ناچار گشتند دو نردبان را بهم بسته و بر سر و بالای دیوار برسند. با این مقدمات فرمان حمله عمومی صادر شد و طبق نوشته تاریخ عین الوقایع چهل هزار نفر از قوای ایران مامور حمله و یورش نهائی بقلعه هرات گردیدند.............................نخست باآتش بسیار شدید توپخانه دیوار و قلعه و شهر هرات را بمباران و در مدتی کمتر از پنج ساعت چهل هزار تیر توپ شلیک شد.بر اثر آتش شدید توپخانه نیمی از دیوار قلعه هرات ویران گردید ولی بنوشته ناسخ التواریخ باز هم بدون کمک نردبان صعود بر بالای دیوار ممکن نمیشد و یا بی دستیاری نردبان کسی نتوانست بباره بر آمد. بعد از آن فرمان حمله را که بوسیله شلیک توپ بود دادند و لشکریان ایران مانند امواج خروشان به یورش پرداختند و افغانها هم از فراز برج و باره و میان فصیل و کنده چون شیران خشم آلود که کمین بگشایند پدیدار شدند و بکار در آمدند و از دو رویه جنگ پیوسته شد.صمصام خان که گویا نام اصیلش سامسون بوده و ناسخ التواریخ همه جا او را اُرُس می نویسد و دو فوج تازه – یاینگی- مسلمان چون شنیده بودند که پس از مراجعت از سفر هرات بتقاضای امپراطور به روسیه خواهند رفت در کار جنگ و حمله سستی میکردند و مصطفی قلی خان سمنانی با اینکه یکبار هنگام حمله آزمایشی سرخوش خان ترسیده – محکوم به مرگ شده وبشفاعت حاجی میرزا آقاسی نجات یافته و قول داده بود که این غفلت را جبران کند درین وقت که صدای تیر جنگ بلند شد باز ترس بر وی غلبه کرد و از سنگر خود تکان نخورد.محمد ولی خان تنکابنی که بقول ناسخ التواریخ ضجیع شمشیر بود و جگر شیر داشت چون صمصام خان و مصطفی قلی خان را پشتیبان خود می پنداشت قبل از همه از سنگر صمصام خان به حمله پرداخت و در زیر آتش تیر و توپ و تفنگ وباران مرگ - سه هزار قدم بیشتر فاصله سنگر تا لب خندق را طی کرد – سربازان او چون برگ خزان بزمین میریختند بیمی بخود راه نداد و در کنار خندق با افغانها دست بگریبان شد و جنگ وحشت انگیزی رخ داد تا عده زیادی از افغانها بقتل آمده فرار کردند و محمد ولی خان از خندق و سه فصیل گذشت و پرچم خود را بر بالای شیرحاجی سوم نصب کرد و درین موقع به پشت سر نگریست صمصام خان و مصطفی قلی خان و سربازان آنهارا در قفای خود ندید و چون میدانست با نفرات کمی سرباز که برایش باقی مانده ممکن نیست بتواند بر بالای برج های بلند بالا برود بعد ازین همه جانفشانی و زحمت ناچار صد نفر سرباز باخود برداشت که به اردو برگشته و کمک بیاورد. هنگام مراجعت و پس از گذشت از خندق گلوله توپی سر پرشور و بی باک این سردار شجاع را برد و مولف ناسخ التواریخ ندانسته مینویسد: کس ندانست این توپ از طرف افغانان گشاده شد یا از سنگر ولی خان؟. و یا بعبارت دیگر معلوم نشد محمد ولی خان تنکابنی را خیانت کاران داخلی عمال و جاسوسهای انگلیس که در اردوی شاه بدند کشتند یا افغانها ؟.هرچه بود محمد ولی خان تنکابنی نخستین شهید آغاز حمله آنروز است. سرخوش خان سرهنگ که باز بگفته ناسخ التواریخ در جلادت جگر پلنگ داشت چون جسد محمد ولی خان را در عرصه نبرد دید به سربازان خود فرمان داد که پیکره مقدس او را از میدان جنگ بدر و از دستبرد دشمن دور کنند. از شدت آتش تیر و تفنگ احدی از افراد او جرئت حرکت نداشت خود در خشم از جا بر خاست که آن پیکره را به یکسو بکشد و هم نفرات را تنبیه کند از پهلوی راست تیر خورد و به مرتبه شهادت رسید. ازین قرار سرخوش خان سرهنگ افشار شهید دومدر آن روز شنبه هشتم جمادی الاول است. فوج تنکابن و قزوین و سربازان افشار چون دو فرمانده دلیر خود را از دست داده بی سر پرست شدند و ناچار از مقابل برج خاکستر باز پس نشستند. کلبعلی خان افشار از طرف فیلخانه بحمله پرداخت و با اینکه عده زیادی از نفرات و افراد برجسته اش کشته شدند رزم کنان تمام موانع را از پیش برداشت و از خندق و شیرحاجی ها گذشت و به شیر حاجی سوم رسید. اما این شیر حاجی ها و یا فصیل ها و خاکریز ها بطوریکه مورخین نوشته اند بقدری بلند و لغزان بودند که هرگاه سرباز و یا افسری بر بالا و سراشیبی آنها تیرخورده و زحمی میشدند دیگر سکون آنها غیر ممکن بود و بی اختیار تا کف اعماق خندق فرومی غلطید. سربازان و افسران ایرانی در چنین وضعیت با بیش از هشت هزار نفر افغانی از جان گذشته و بی باک که چون گرگ و شیر نبرد میکردند و اساسا مرگ نمی فهمیدند چیست – جنگیده از ارتفاعات لغزنده خاکریز ها و شیرحاجی ها در میان آتش و خون – خسته و تشنه بالا رفته و افغانها را شکست دادند. باری کلبعلی خان افشار حسام الملک وقتی با آنهمه فداکاری و تلفات به شیر حاجی سوم رسید چون دید سربازانش بقدر ی خسته اند که از یورش بردن به برج خاکستر امتناع میکنند و ماندن در آن محل با عده کمی نفرات فرسوده نیز به مصلحت نیست به ناچار برگشت. حاجی خان امیر بها در جنگ قراباغی که احترامی نزد سربازانش نداشت فرمان حمله داد و قدری پیش رفت ولی قبل از آنکه به کنار خندق برسد طاقت نیاورد وپشت به جنگ کرد. اسکندر خان قاجار با نفرات دو فوج قرجه داغی بقول ناسخ التواریخ ماندن پلنگ غضبان دست به حمله زد و جنگ کنان از خندق – خاکریز و هر سه شیر حاجی گذشت ولی در این لحظات عطش و تشنگی بقدری بر سربازان او غلبه کرد که نه تنها قدرت حرکت نداشتند بلکه همه نزدیک و مشرف به هلاکت شدند و به شیرخان سرهنگ گفتند که اگر یک کشک آب پیدا کنی و هر سرباز ییک جرعه بنوشد بطوری میتوانیم بر بالای این برج ها برود که هیچ مرغی به آشیان خود نمیرود و شیرخان بقصد آوردن آب بسوی لشکرگاه حرکت کرد و به محض اینکه از شیر حاجی جدا شد گلوله افغانها او را در خون غلطاند و یک نفر از افغانها سر او را از تن جدا کرده برد. ازین قرار شیرخان سرهنگ چهارمین شهید یورش روز شنبه هشتم جمادی الاول است. ژنزال پروسکی لهستانی نیز از قلم افتاد که در لحظات بعد از شهادت محمد ولی خان تنکابنی تیر خورده کشته شد و بجای شهید پنجم ثبت میشود. پس از شهادت شیرخان سرهنگ به آن وضع حزن انگیز سربازان تشنه کام چون مدتی انتظار کشیدند و از شیرخان خبر نیامد و خود نیز تحمل از دست داده بودند طاقت نیاورده عقب نشستند و از صحنه جنگ خارج شدند و موقع مراجعت این عده جعفرقلی خان سرتیپ نیز زخمی شد و با آن جراحت از مهلکه بیرون رفت و بعد از شکسته شدن این عده نیروی اسکندر خان هم که از سمت دیگر حمله می بردند قدرت مبارزه را از دست داد و منهزم و مجبور به مراجعت شد.............................اما نبی خان قراگزلو و محبعلی خان و محمد علی خان ماکوئی که هر سه تن سرتیپ لشکر بودند از جانب برج خواجه عبدالمصر طبل جنگ بکوفتند و برفتند در میان خندق – دلیران افغان سر راه بر ایشان گرفته دست و گریبان شدند اگرچه افغانان را هزیمت کردند اما محبعلی خان زخم شمشیری برداشت و نیروی رفتن برای او نبود فوج او نیز به متابعت او مراجعت کردند. اما نبی خان قراگزلو که در نخجیر دشمن باز سفید و شیر سیاه بود بدان ننگریست خندق و خاکریز و سه شیرحاجی را در نوشت چون از شیرحاجی سوم آهنگ برج و باره کرد معلوم داشت که نردبان شش پله رسنده نباشد و این حیلتی بود که هنگام ساختن سلم (زینه) بکار بردند بی توانی حکم داد تا هردو نردبان را سر برهم نهاده استوار به بستند و با دویست تن سرباز از شیرحاجی سوم بیرون شده برج خواجه عبدالمصر را فروگرفتند و تبیره فتح بکوفتند و این مژده به حضرت شاهنشاه غازی برسانیدند و تا نزدیک فروشدن دشمن درین برج رایت فتح افراشته و خود نشیمن داشتند چون دیگر سپاهیان از کارزار برتافته بودند افغانان همگروه بدانسوی شتافتند و رزمی صعب برفت در میان گیر و دار نبی خان بضرب گلوله تفنگ در افتاد و سربازان جسد او را که هنوز نفسی بر می آورد بر گرفتند و بر طریق هزیمت برفتند و دیگر محمد خان سردار با سپاه عراق بدروازه قندهار تاختن برد. او نیز تا شیرحاجی سوم برفت – جماعتی از لشکر او با دو تن از شناختگان عراق مقتول گشت و او را مجال درنگ محال افتاد.بالجمله از فوج قراجه داغی بعد از قتل شیرخان قراچورلو سرهنگ – جعفر قلی خان قراچورلوی سر تیپ را گلوله بر شکم آمد و از آنسوی بدر شد اما بهبودی یافته بسلامت زیست- و عبداله خان قراگزلو که در فوج نبی خان یاور بود در میان شیر حاجی دو کس را از افغانان مقتول ساخت و خود نیز زخم شمشیر برداشت و از آنجا به مقام سرهنگی ارتقا نمود هم اکنون رتبت سرتیپی یافته و صارم الدوله لقب گرفته و همچنان یک تن از سر بازان که شیرعلی نام داشت از همان فوج قراگزلوبزحمت فراوان سه نوبت بر فراز برج عروج کرد و نصب رایت نمود و افغانان او را بصدمت سنگ و دیگر آلات جنگ بزیر انداختند و در پاداش این خدمت محلی ارجمند یافت – و از فوج مراغه دو تن مرد نامور که در منصب یاور بودند مقتول شدند و از فوج مخبران رشید خان قراگزلو که سرهنگ بود با گلوله تفنگ پایش جراحتی رسید و بهبودی یافت و صمصام خان اُرُس را نیز به پای زخمی رسید جان بسلامت برد و همچنان اسماعیل خان اُرُس که داماد او بود گلوله بر سینه اش آمد و از پشت بجست و او نیز از مردن برست – و دیگرخانلرخان سرهنگ فوج افشار قزوین و اسکندر خان سرهنگ فوج خمسه و ولی خان سرهنگ فوج سربندی مقتول گشتند و عبدالحسین بیک یاور فوج گروس گلوله بر شکمش آمد که از پشت بدر شد و گلوله دیگر سرش را جراحت کرد و با این همه بهبودی گرفت و جان بسلامت برد و علیمراد خان سرهنگ فوج گروس هم دو جراحت برداشت و زنده بماند مهدیقلی خان شقاقی سرهنگ فوج شانزدهم بیرق بر فراز باره هرات بزد و با یک پسر مقتول گشت باقر خان چلبیانلو سرکرده سوار هم عرضه دمار گشت و در چنین گرمگاه جنگ در میان دو باسلبان لختی از قورخانه آتش گرفت و این نیز زیانی بزرگ در کل افگند.با اینکه فوج فیروز کوهی برای کمک بدیگر لشکریان بعرصه نبرد فرستاده شد و در آن هنگام جنگ به نهایت شدت رسیده بود کاری پیش نرفت و سپاهیان ایران بر اثر تحمل تلفات بسیار و از دست دادن چند نفر از زبده سرداران دلاور بسنگر های خود بازگشتند و نبی خان قراگزلو و سرخوش خان افشار که مجروح و نیمه جان از میدان جنگ بیرون آورده شده بودند هنگام غروب آفتاب در گذشته و بجمع شهدای استقلال و عظمت ایران پیوستند.و این آخرین و شدید ترین جنگ و بزرگترین هجومی بود که نیروی ایران بفرمان پادشاه ایران در آن شرکت و مبادرت بحمله هرات نمودند و بعد از آن محمدشاه قاجار بعللی که ذکر شد و بازهم بیان خواهد شد بطور موقت از تصرف هرات منصرف شد روزیکشنبه هفدهم جمادی الاخر سال 1255 هجری قمری دست از محاصره آن شهر برداشت و فرمان مراجعت ارتش های ایران را صادر کرد."در جای دیگری نویسنده کتاب هرات در قلمرو استعمار در صفحه 134 کتاب خود تحت عنوان "جهات طول محاصره هرات و یا اسباب تاخیر تصرف آن از طرف ارتش ایران" میخواهد با بی حیائی و وقاحت تمام - همه شکست های بزرگ و مفتضحانه قشون متجاوز ایرانی در هرات راموفقیت جلوه بدهد – شکست های که در جریان آن اکثریت جنرالان - فرماندها ن و سربازان ایرانی در نتیجه دفاع برحق و تاریخی مردم هرات بقتل رسیده اند. آقای فتاحی به این ارتباط چنین مینویسد""جنگ و محاصره هرات را نوشتیم که هرگز نمیتوان شکست قشون ایران تلقی کرد- چه مسلم است که سپاهیان ایران در آنجا ابداً مغلوب نشدند و در تمام جنگها پیروز بودند – بعلاوه متاسفانه این جنگ بین دو برادر بود و غلبه و شکست بین دو برادر مفهوم ندارد – برادر کوچکتر گول وسوسه های شیطانی دشمن مشترک را خورده نسبت به برادر بزرگتر کله شقی میکرد و میبایستتنبیه و ادب بشود و اگر درین میان برادر بزرگ بهرعلتی که تصور شود از مجازات شدید کوچکتر در گذشتو یا آنطور که لازم بود ویرا کُتَک (لت وکوب) وافر نزد این را شکست برادر بزرگ نمیگویند. ولی کتمان نباید کرد که محمد شاه قاجار با آن همه تدارکات و نیروهای سلحشور نتوانست آنطور که انتظار مییرفت مقاومت مدافعین قلعه هرات را به آسانی در هم بشکند و آن شهر را تصرف کند......................هرچه بوده محمد شاه رویهمرفته با آن همه هزینه – زحمت و ضایعات بهدفی که داشته نرسیده و ناکامیاب بر گشته است. "هموطنان گرامی !نوشته های آقای فتاحی جای را برای شک و تردید در قسمت نیات سوء ایرانی ها در مورد هرات و افغانستان باقی نمی گذارد - قسمیکه آقای فتاحی همه بدبختی های ایران در یکصد و هشتاد سال گذشته را ناشی از عدم تسلط ایران بر هرات و افغانستان میداند و سیاق کلام ایشان این را واضح میسازد که استیلا و تسلط ایرانی ها بر هرات و افغانستان میتواند از این بدبختی ها بکاهد و در نتیجه ایران را قادر خواهد ساخت تا بعنوان کشوری مقتدر و قدرتمند در این حوزه به تاخت و تاز به پردازد. آقای فتاحی با زیر پا گذاشتن مسئولیت های اخلاقی نویسندگی با نهایت دیده درائی افغانستان را که کشوری مستقل می باشد ملکیت و یکی از ایالات ایران معرفی مینماید و افغانها را با کرد ها و لُر ها و آذربائیجانی ها بمقایسه میگیرد و در جای دیگری از افغانستان بعنوان طفلی یاد میکند که از آغوش مادر (ایران) جدا شده است.آقای فتاحی در ادامه نوشته خود در باره حملات ایرانیها به هرات تلاش میکند تا این همه شکست و افتضاح را موفقیت بشمار بیاورد - یعنی میخواهد حملات ناکامی را که در جریان آن چهل هزار سرباز تا دندان مسلح ایرانی مامور حمله بخاطر شکستن خط دفاعی مردم هرات بوده اند و در ظرف مدت پنج ساعت اول جنگ چهل هزار گلوله توپ را بر مردم قهرمان این شهر آتش نموده اند و در جریان این جنگ تقریبا همه افسران بلند رتبه ایرانی با عده بیشماری از سربازان آن کشور بهلاکت رسیده اند موفقیت آمیز جلوه بدهد. اگر این همه افتضاح و از دست دادن این همه به اصطلاح ایرانی ها سرهنگ و سرباز موفقیت بشمار می آید ما همیشه آرزومند موفقیت های هرچه بیشتر شان در افغانستان میباشیم. در جای دیگری آقای فتاحی با تفکری کودکانه میخواهد تصویر دیگری ازین جنگ ارائه نماید و آنرا جنگ بین دو برادر بزرگ وکوچک وانمود سازد و میگوید برادر بزرگ این حق را داشته که برادر کوچک را به خاطر کله شقی هایش تنبیه و ادب نماید و کُتَک بزند ور نه مشکل دیگری نبوده است - در حالیکه در قسمت اول نوشته خود همه بدبختی های ایران در 180 سال گذشته را ناشی از عدم الحاق هرات به ایران میخواند. اما جنگ های ناکامی را که بزعم ایشان بخاطر به پایان رسانیدن این بدبختیها صورت گرفته موفقیت تلقی میکند و حمله ظالمانه قشون ایرانی را که با زبونی و افتضاح متحمل شکست ها و سر افگندگی های تاریخی گردیده است حرکتی به خاطر تنبیه برادر کوچک بحساب می آورد - برادر کوچکی که در یک روز با چهل هزار سرباز و در پنج ساعت با چهل هزار فیر گلوله توپ مورد حمله قرار میگیرد و با جنگی نابرابر به متجاوزین درس دندان شکن تاریخی میدهد.همانگونه که ازین نوشته ثابت میشود ایران همانند گاوپیری که پندانه بخواب می بیند افغانستان را یکی از ایالت های خود میداند و تسلط بر هرات را حق مشروع خود می پندارد و این نوشته و سایر اسناد تاریخی نشان میدهد که ایران در طی دهه ها و قرن ها بفکر نفوذ و تسلط خود بر افغانستان خصوصا درهرات بوده است. ایرانی ها که با آتش کردن چهل هزار گلوله توپ در یک جنگ مستقیم نتوانسته بودند بر هرات تسلطی حاصل نمایند امروز با حمله از راه داخل و بوسیله جابجاسازی افراد و جریانات وابسته بخود (هزاره ها) در هرات در راه نیل به این آرزو آهسته آهسته قدم بر میدارند و بدون زحماتی بخاطر گذشتن از شیرحاجی ها و بلند رفتن از دیوارهای 12 ذرعی و بدون نردبان لشکر خود را در قلب هرات مسلح و مسلط مینمایند. بصراحت میتوان گفت که افغانستان در طول تاریخ درخشان خود شاهد چنین حکومت بی خاصیت و بیگانه پرستی مانند حکومت کنونی نبوده که در عوض مقابله با تهاجمات مستقیم و غیر مستقیم ایرانی ها و سایر بیگانگان بعنوان جاده صاف کن برای آنها عمل نماید و کسانی از قماش انوری را در جهت تحقق اهداف و آرمانهای شوم آنها و به خاطر جابجائی افراد و جریانات مورد نظر ایشان بحیث مسئولین مناطق حساس کشور بکار بگمارد. نوشته جناب آقای فتاحی در عین زمانی که ازنیات آزمندانه ایرانیها در جهت تسلط بر هرات و سایر نقاط افغانستان پرده بر میدارد میتواند یکی از بهترین درسهای تاریخی برای ایرانیها و مزدوران داخلی شان در شرایط کنونی باشد تا تجربه شکست های تاریخی گذشته خود رادوباره تکرار نه نمایند زیرا هراتیان و افغانها همان مردمانی اند که در یک جنگ نابرابر با دستهای خالی - مجهز ترین قوای ایران را با همه سرهنگ ها و سربازان شان چنان تار و مار کرده اند که هنوز هم بعد از گذشتن بیشتر از صد سال اشک را درچشمان فتاحی ها و امثال ایشان جاری نگهداشته است. اگر از آن درس های تاریخی چیزی را بخاطر نداشته باشند - میتوانند به مطالعه جنگ میوند به پردازند که فرزندان با عزت و سربلند هرات درین جنگ بزرگترین درس تاریخی را به ابر قدرت مکار زمان یعنی انگلیسی ها دادند و اگر مطالعه جنگ میوند هم برای شان میسر نباشد میتوانند از قیام بیست و چهارم حوت هرات باستان درس عبرتی بگیرند - قیامی که آغاز فروپاشی مکتب کمونزم در سراسر جهان را در پی داشت.همانطوریکه آقای احمدی نژاد در طی صحبتی به ارتباط داشتن قدرت اتمی و فروپاشی شوروی سابق گفته بودند که قدرت اتمی دیگر کار ساز نیست تا دولت ها را از فروپاشی نگهدارد – خود ایشان هم باید بدانند که قدرتمند شدن ایران در زمینه های نظامی و جابجائی لشکر های افغانی شان (هزاره ها) در خاک هرات - سیطره و سلطه در مناطق غربی افغانستان را برای شان به ارمغان نخواهد آورد زیرا گذشته های تاریخی بما نشان میدهد که هیچ قدرت و لشکری تاب و توان مقابله با اراده و ایمان ملت ها را نخواهد داشت. نوت: تذکر کلمه "هزاره ها" در این نوشته همه هموطنان عزیز هزاره ما را شامل نمیشود بلکه هدف آن تنها متوجه آن عده از مزدوران و وطنفروشانی است که در جهت تحقق آرزو های شکست خورده ایرانی ها در افغانستان به تلاش شبانه روزی خود ادامه میدهند.