امشب از آسمان دیده ی توروی شعرم ستاره میبارددر زمستان دشت کاغذهاپنجه هایم جرقه میکارد

 

 

میبینی خراب و داغونت شدم سوختم ...خوشی تو رو به تنهایی خودم فروختم ...اگه ارزون تو رو دادم به یه دنیایی که خود نیستمچون که من زاده ی دردم و با درد و غم غریب نیستم ...غریب نیستم ...گاهی وقتا میام کنار پنجرتتا یکم ببینمتآخ که دلم تنگه واست خوشم از شادی تو وقتی میخندی با رقیبتو دلم تازه میشه یه درد کهنه ی غریب همه دردا رو کشیدم جز این درد عاشقی سهم من از باغ عشق شد گل زرد عاشقیآی دلم ببخش اگه یه درد تازه ای اومد ...آخرین فصل غم ماست ...فصلسرد

 

 


دسته ها :
يکشنبه بیست و چهارم 3 1388
X