به که گویم که از این فاصله ها مینالم***من به عشق خود در این قافله ها میبالم
نه در زمین نه اسمان نمانده عشق در میان***مه در دیار عاشقان بمرده ان یر زمان
چرا سفر نمی کنی تو از دیار نا کسان***که ناکسان این زمان کشند ان خدایمان
به اسمان پناه بر که خانه ی مهر خداست***اما چه حاصل از سفر،خدا از اسمان جداست
خدای تو عشق تو است،عشق زمین و اسمان***چو عشق تو به دل برد،نظر کند به این جهان
نگاه او به هم زند تمام هستی مرا***فقط به او نظر کنم،که داد مستیِ مرا