اول خدا
به ستاره ی نازنینم که شعر دوست داره
از ذهن من گذشت - دوشنبه - پیاده رو
آن لحظه ای که گفت : بمان ! نه...نرو ، نرو
رفتم بدون آن که بفهمم چه می کنم
قلبم چرا نگفت از او دورتر نشو؟!
فریاد می زد او که فراموش کرده ای
شب های عشق را ، که خدا بود و من و تو ؟!
تو با غزل رسیدی و من ، تا که دیدمت
با بوسه و ستاره و گل ، آمدم جلو
برگرد خوب من ، به خدا عاشق توام
قلب مرا بگیر عزیز دلم ، گرو
او گریه کرد جای همه بچه های شهر
اما غرور مانع من شد، نرفتم و...
یادم نبود حرف پدر ، حیف ! گفته بود :
هرکس که هر چه کاشت ، همان می کند درو
حالا سه سال چشم به گوشی نشسته ام
شاید که او دوباره بگوید : الو...الو...
" منیر السادات هاشمی "
اول خدا
می خواهی از تو دل بکنم این عذاب نیست؟
باور کنم چگونه که این لحظه خواب نیست؟
گفتی قبول کن که نبودم که نیستم
اما چطور ؟ حرف تو حرف حساب نیست
آخر چگونه چشم ببندم میان روز
با چشم بسته فکر کنم آفتاب نیست
دیگر بگو چه کار کنم باورت شود
چیزی به غیر از عشق در این انتخاب نیست
بودن کنار تو به خدا اوج زندگی است
عمرش اگر چه بیشتر از یک حباب نیست
هر چند این کویر سراسر توهم است
این دست ها قبول کن عشقم ! سراب نیست
در هر پیاله خون دل است اینکه می خورم
این مستی همیشگی ام از شراب نیست
بگذار تا گناه بدانند عشق را
بانو اگر گناه تویی ! جز ثواب نیست
این سیب چیده می شود اولاد آدمم
این لحظه وقت فکر به روز حساب نیست
" محمد رفیعی"
اول خدا
نه تاب و طاقت یعقوب دارم
نه صبر حضرت ایوب دارم
دل دلدار من از جنس سنگ است
دلم خوش کرده ام ، محبوب دارم !
***
به صحرا می زنم از عشق تو یا
خودم را می کشم از دست تو تا
تمام عالم و آدم بدانند
پشیمانم که گفتم : دوستت دا...
***
خودکار سه رنگ قابلت مال خودت
دفترچه ی مشق خوشگلت مال خودت
دفترچه ی کاهی دلم را پس ده!
اصلا همه ی وسایلت مال خودت!
"جلیل صفربیگی"
اول خدا
هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم
ولی بدون تو مهتاب را نمیخواهم
برای آمدنت گرچه راه کوتاه است
هنوز هم که هنوز است چشم در راهم
سلام...روزقشنگی است...دوستت دارم ...
چقدر عاشق این جملههای کوتاهم
هوای بودن یک عمر با تو را دارم
منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم
برای گفتن یک حرف عاشقانه فقط
اسیر سختترین زخمهای جانکاهم
بدون تو همه ی لحظهها به این فکرند
که تیغ را بگذارند بر گلوگاهم
اول خدا
دیگر برو .. نشانی از آن بام و دام نیست
آزاد کردمت ؛ " نفست مبتلام نیست "
من اشتباه کردم از اول که خواستم
ثابت کنم که ع ش ق فقط در کلام نیست
آسوده باش .. تازه مسلمان ساده ات
مثل قدیم آنهمه نادان و خام نیست
صدها هزار بام ولی باز جَلد تو !
من تا همیشه بیشتر از یک هوام نیست
مشت ترانه های مرا وا کن و بگو
گل های پوچ عشق تو توی کدام نیست ؟
افسوس می خورم که دلم شرط بسته بود
قلب تو شهر سنگی ِ پرازدحام نیست !
.
.
.
می بخشمت که اینهمه بد بوده ای ؛ ببین !
در عفو لذتی ست که در انتقام نیست .
"مریم موحدان"
اول خدا
تو هم مثل تمام دیگران اندوه می باری
چرا دست از اداهای عجیبت بر نمی داری
خدا می داند از روزی که با تو آشنا گشتم
فقط کار تو این بوده به جانم داغ بگذاری
کمی هم مثل آیینه بیا روراست شو با من
چقدر آخر دورنگی ها ، چقدر آخر ریاکاری ؟!
چراغی نیستی دیگر چرا سنگی چنین سنگین
بکوبی بر چراغ من ، بر این کمسوی دیواری ؟
خدا می داند و از تو چه پنهان دوستت دارم
ولی باور کنم آیا که تو هم دوستم داری ؟
" محمد عابدینی "
اول خدا
یک سبد سیب،یک سبد جوجه،یک سبد لحظه های تکراری
یک سبد باید و نبایدها ،پشت یک هفته کار اجباری
جمع این خاطرات بیهوده،با خشونت،گناه،ترس،سکوت
مخرج مشترک بگیرید از،عاشقی،انتظار،بیداری
جذر من زیر حلقه ی تردید،زیر این احتضار تدریجی
خورده انگار روی پیشانیم ،مهرهای سیاه بیعاری
ضرب میشد نگاه تو در من،ضرب در ضرب بر درودیوار
من وباقی نمانده ای از من،درد،تشویش،زخم،بیماری
من واین من که بی نهایت بود،پیش از این که مرا حساب کنی
خارج قسمت دلم حالا،یک پرانتز شکست وبیزاری
گفته بودم به تو شبی انگار،زندگی زندگیست،بازی نیست
تو مرا از خودت نکن تفریق،زندگی خوب من،ریاضی نیست
زیر محور کشیده ای تو مرا،در کنار تمام منفی ها
منحنی تر شدم ،شکستم باز،از دروغ تو دوستم داری
خسته ام خسته از تو از تکرار،از علامات گنگ ونامفهوم
کاش یک شب تمام می شد این،جمع وتفریق تلخ وتکراری
فلورا تاجیکی
اول خدا
به التماس نجیبم بخند حرفی نیست
شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست
در امتداد جنونم بیا ورو در رو
به خنده های عجیبم بخند حرفی نیست
از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند
به این غروب غریبم بخند حرفی نیست
طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند
تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست
من از عبور نگاهی شکسته ام آری !
شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست
به حال من پری دل گرفته هم خندید
تو هم بخند حبیبم ، بخند حرفی نیست
مسعود سلاجقه
اول خدا
اول خدا
باز هم این من تنهای خودم
باز هم این غم زیبای خودم
باز هم خلوت رؤیایی من
باز هم این شب یلدای خودم
...نیستم با همه ی بی خبریم
غافل از روز مبادای خودم
عاشق چشم سیاهی شده ام
آفرین بر دل شیدای خودم
مشکلم مشکل لا ینحل نیست
دل من حل معمای خودم
با همین دل، دل عاشق دل پاک
شده ام یک شبه آقای خودم
درغزل های قشنگ تو افق
می نشینم به تماشای خودم
" یوسف شیر دژم"
اول خدا
مثل مسافرهای تنها مانده در راهم
خرمای مقصد بر نخیل و دست کوتاهم
من می توانم آنچنان باشم که می خواهی!
تو می توانی آنچنان باشی که می خواهم ؟!
من می توانم سایه ای باشم به دنبالت
تو می توانی آسمان باشی به همراهم
یک روز می گویی : که از خاطر ببر ما را
یک روز می گویی : که از یادت نمی کاهم
تو می توانی تا کنی با دیگران هر جور
باور ندارم نازنین حالا تو با ما هم.......
" مریم رازقی "