مقاله ای را که در زیر میخوانید، برگرفته از مقاله ای است که اولین بار تحت همین نام، در نشریه کانون پزوهشی "نگاه" شماره ششم به تاریخ مهر 1378 ، سپتامبر 2000 به چاپ رسید. مقاله زیر، در شکل نظر تحلیلی و چارچوب ترتیبی آن به همان شکلی است که قبلا منتشر شده است. تنها تفاوت آن، بسط و توضیحات بیشتر بر موارد قید شد در مقاله است تا محتوای تحلیل برای خواننده ملموس تر باشد. از اینرو این مقاله کاملتر از مقاله چاپ شده قبلی است و من این را مدیون دوستانی هستم که با نقد و انتقادات خود، به باروری مقاله حاضر کمک رساندند.در همین جا از کلیه افرادی که به نقد این مقاله می پردازند تقاضا میکنم که یک نسخه از مقاله خود را به آدرس میل من ارسال دارند.
به جای مقدمه:
انگیزه نگارش این مقاله در وهله اول، آشنا کردن خوانندگان با نگاه به قدرت از دیدگاه روانشناسی اجتماعی است. پدیده قدرت ، از منظر روانشناسی اجتماعی، کمتر در میان ایرانیان مورد بررسی قرار گرفته است. در وهله دوم ، از آنجاییکه مسئله قدرت و اعمال قدرت در جوامع انسانی ، بیشتر از منظر سیاسی بدان پرداخته شده، به شدت رنگ و بوی صرفا حق و حقوقی به خود گرفته است تا یک نیاز انسانی برای ادامه حیات! در تقابل با این بینش عمومی باید گفت که اتفاقا ، داشتن قدرت و توانایی در اعمال قدرت، فراتر از آنکه یک حق و نیاز سیاسی باشد، برخواسته از نیاز انسان برای ادامه حیات آزاد خود است. اگر تک تک ما به عنوان اعضای جامعه انسانی و به خصوص بعنوان فعالین چپ ، به عنوان مدافعین آلترناتیو برتر انسانی، برای یک زندگی به خود نزدیک بشری، به قدرت و اعمال قدرت به عنوان یک نیاز و نه صرف حق انسانی برخورد کنیم ، آنگاه بسیاری از تعریفهای متعارف امروزی در ادبیات و تبلیغات حاکمان و رهبران "به حق" و یا "نا به حق" را، شالوده ای از تزویر و توهم آفرینی بر "انتخاب کنندگان" و "مریدان" خواهیم دید تا نمایندگی خود را رسمیت دهند. حال اینکه قدرت و اعمال قدرت، از آنجاییکه نیاز انسانی است، توسط هیچ نماینده گی نمیتواند بصورت "حق" و "حقوق" برآورده شود. این نیاز انسانی، فقط توسط خود انسان و نه نمایندگان آن، حتا در وجه انتخابی آن، قابل پاسخگویی است؛ همانگونه که گرسنه ای با شکم سیردیگری، سیر نخواهد شد.
بحث بر سر پدیده ای به اسم قدرت، و چرایی و چگونگی آن، شاید به قدمت تاریخ بشری باشد. بشر به عنوان موجودی متفکر و تحلیل گر، در دروه های مختلف تاریخی همیشه سعی نموده است که این پدیده ی جنجال آفرین و در عین حال لازم برای حیات بشری را مورد بررسی قرار داده و توسط تئوری های مختلف، آن را در جهت نیازهای کوتاه و درازمدت خود مورد استفاده قرار دهد. هدف این مقاله، همانگونه که در بالا نیز بدان اشاره شد، بررسی اجمالی این پدیده از دیدگاه روانشناسی اجتماعی است. در این مقاله سعی می نمایم تا در مورد تعریف قدرت، چگونگی اعمال آن در جامعه، و همچنین رابطه ی آن با دیگر پدیده های فردی و اجتماعی ، به بحث بپردازم.
تعریف قدرت:
واژه قدرت - همانند خشونت و بسیاری دیگر از ترم های متداول در بحث های علمی- متاسفانه در بحث های روزمره و نیز درنوشته ها در جای درست خود استفاده نمی شود. لازم به تذکر است که بسیاری از ترم های روان شناسی برگرفته از زندگی روزمره ی ما است؛ ولی روان شناسی این ترم ها را توسط تئوریهای مختلف تعریف میکند. این وظیفه به عهده رشته ای از روان شناسی به اسم روان شناسی تئوری است، که در حقیقت بخش فلسفی این علم را تشکیل می دهد.
در بحث های روزمره، گاها حتا در مجادلات به ظاهر علمی، جملاتی مانند "قدرت چیز خوبی نیست" ، "قدرت انسانها را خودخواه میکند" و یا "قدرت جلوی شکوفایی را میگیرد" ، بسیار مورد استفاده قرار میگیرند. آن چه منظور ما است، در حقیقت این است، که نوعی از اعمال قدرت، در شرایط مشخص و توسط شخص یا گروه خاصی منفی یا سد کننده پویایی است. حال اینکه به واقع قدرت توان است و اعمال قدرت چگونگی استفاده از این توان. به بیان دیگر ، ما دو ترم متفاوت قدرت و اعمال قدرت را مترادف یک دیگر دانسته، از این رو به راحتی یکی را به جای دیگری مورد استفاده قرار میدهیم. قدرت به خودی خود بار منفی یا مثبتی ندارد، این چگونگی مکانیسم اعمال آن ، توسط فرد یا افراد مشخصی است که منفی یا مثبت بودن آن را ، با توجه به نرمهای اجتماعی "مجاز" تعیین میکند. موجودیت یک لیوان به خودی خود منفی یا مثبت نیست، این که از این لیوان برای رفع عطش و یا جراحت فرد استفاده شود است که ، مثبت و یا منفی بودن چگونگی استفاده از آن را تعیین کند. در این میان باز باید خاطر نشان ساخت که استفاده از لیوان به مفهوم خود لیوان نیست. صرفا موجودیت پدیده نیست که فانکسیون یا کاربرد آن را تعیین میکند، بلکه شرایط و نیازهای مکانی و زمانی است که مبانی چگونگی استفاده "درست" و یا "نادرست" از آن را رقم میزند. در اینجا جای دارد که یک نکته را توضیح داد و آن اینکه ، آن چه ساخته ی انسان است ، میتواند فانکسیون یا کاربرد از پیش تعیین شده ای داشته باشد ، به عنوان نمونه اتومبیل، میز و یا قلم، که قبل از ساخت، طرح استفاده از آن ، مورد بررسی قرار میگیرد. اما در مورد احساسات، غرایز، مکانیسم های تدافعی، نیازهای اولیه انسانی و امثال آن، که جزیی از موجودیت فرد است، کاربرد آن ها به طور عمده توسط شرایط و نیازهای مکانی و زمانی ، مشخص میشود. در این جا ست که برای اولین بار، مانیپولازیسیون یا دگر جلوه دهی عامدانه، بعنوان وسیله انسان برای برتری دادن نیاز خود بر دیگری و از این طریق پرداختن به منافع و نیازهای خود در الویت به نیازهای دیگران و حتا عقب زدن و استفاده از دیگران برای رسیدن به ارضا نیاز خود است ، که کاربردهای مختلف از پدیده قدرت و اعمال قدرت را تعیین میکند. گاها این کاربردها در شکل دگر جلوه دهی عامدانه، از آنجاییکه که منافع جمعی فراتر از یک فرد را مورد توجه قرار میدهد، می تواند توسط سیستم اجتماعی به شکل حق و حقوق جلوه کند، تا افرادی برای عقب زدن دیگران و ارجحیت خود ، نیازی به تلاش فردی نداشته باشند و یک سیستم اجتماعی مسلط ، پیشبرنده این کاربرد باشد. پدیده اعمال قدرت و چگونگی آن ، از این منظر قابل تعمق است.
با توجه به توضیح بالا، پس تعریف قدرت از دیدگاه روان شناسی چیست؟ قدرت بر خلاف آن چه اکثر ما تصور میکنیم، توانی در جهت فعال کردن یک مکانیسم تهاجمی نیست، بلکه توان مندی است در جهت فعال کردن مکانیسم تدافعی. این بدین مفهوم است که ، این توان مندی آن گاه مورد استفاده قرار میگیرد، که فرد امنیت خود به علت از دست دادن کنترل بر اوضاع را، دست خوش تحول می بیند؛ و این تحول می تواند در جهت منفی، یعنی به خطر انداختن موجودیت فرد سیر کند. آن چه باعث میگردد که فرد از این توان مندی غریزی استفاده کند ، همیشه یک تحول منفی عینی نیست، بلکه فرد در مواقعی میتواند پیش بینی کند که شرایط پیرامونی می تواند به از دست دادن کنترل و از این رو به خطر افتادن امنیت وی منجر گردد؛ و این خود کافی است تا از مکانیسم غریزی خویش استفاده نماید. از اینرو فرد صرفا زمانی که خطری که کنترل وی بر اوضاع و یا امنیت وی را تهدید می کند را جدی تلقی کند ، سعی خواهد نمود که از توان مندی خود استفاده نماید و از طریق شیوه های "متعارف" و یا "نامتعارفی" ، از این توان مندی بهره برده و آنرا در خدمت حفظ خود بکار گیرد. در عین حال باید توجه داشت که به همان اندازه که مکانیسم قدرت و حس خطر، غریزی است، راه های مختلف اعمال قدرت، یعنی استفاده از این مکانیسم، خود آموز و اکتسابی است. یعنی فرد در فرایند زندگی خود این راه ها را مشاهده میکند و با توجه به شرایط اجتماعی و فردی خود، بعضی از آنها را برمیگزیند و مورد بهره برداری قرار میدهد. اگر از اکتسابی بودن، یعنی دریافت و پذیرش این راهکارها بدون فرایند آگاهانه، بگذریم، منظور از خود آموزی این است ، که فرد از حجم اطلاعاتی که در محیط وجود دارد، خودآگاهانه آن اطلاعاتی را کسب میکند که به آنها نیاز دارد و تاکید کننده کاربردهای مختلف و چگونگی اعمال "مجاز" آن از طرف فرد هستند. در نتیجه ، خود آموزی لزوما بدین مفهوم نیست که فرد، خود ، راه حل های جدیدی را پیدا میکند، بلکه منظور عموما راه حل هایی هستند که در پیرامون وی وجود دارند و دیگران نیز از آن استفاده می کنند و یا کرده اند. این راه حل ها و چگونگی عمل کردها در صورت نهادینه شدن و تایید اجتماعی، به خود نامهایی چون ، "الگوهای اجتماعی"، "عرف" و یا "سنت" ، می گیرند. از اینرو در مورد چگونگی اعمال قدرت توسط فرد یا افراد یک جمع و یا طبقه اجتماعی میبینیم که نوعی از اعمال قدرت در حیطه " مجازها" و "غیر مجازها" قرار میگیرند و حال اینکه همان نوع اعمال قدرت، درمیان قشر ویا گروه اجتماعی دیگر، به گونه متضاد آن ارزیابی میشود. در طول تاریخ بشری نیز، سیستم های مختلف حکومتی و طبقاتی ، سعی بسیار فراوانی در جهت تعیین اشکال "سالم" و " ناسالم" اعمال قدرت کرده اند که اگرچه با بوق و کرنای "اجتماعی" و "انسان شمولی" همراه بوده ، ولی در عمل، صرفا قدم سیستماتیکی بوده است در جهت دگرجلوه دهی عامدانه ( مانیپولازیسیون) ، ولی اینبار، نه در شکل فردی بلکه در شکل وسیع اجتماعی آن.
آن چه به صورت خلاصه در مورد تعریف قدرت میتوان گفت، این است که قدرت، توان مندی تدافعی است که فرد توسط آن کنترل لازم برشرایط محیطی را ایجاد میکند، تا امنیت فردی خود را تامین نماید. اعمال قدرت ولی، مکانیسم های خود آموز یا اکتسابی هستند که کنترل لازم را تضمین و امنیت فرد را تامین میکنند. در حقیقت، اعمال قدرت ، چگونگی استفاده از این توانمندی است.
در این تعریف، از دو واژه ی " امنیت فردی" و " توانمندی" فرد استفاده شده است. استفاده از این دو واژه ممکن است این سئوال را در ذهن ایجاد کند ، که ما انسان ها به طور مجزا از هم زندگی نمیکنیم و انسان موجودی است اجتماعی ؛ به همین دلیل آیا نباید قدرت و اعمال آن را در ارتباط با جمع تعریف کرد؟ در جواب باید گفت ، که این تعریف به هیچ وجه در تناقض با اجتماعی بودن انسان نیست. انسان دقیقا به خاطر برآوردن نیازهای فردی خود و ایجاد امنیت لازم برای ادامه حیات است ، که – همانند بخشی از جانواران- زندگی اجتماعی را پذیرفته است. زندگی اجتماعی، تضمین کننده حیات فردی است. انسان در جاییکه نتواند خود به نیازهایش پاسخ دهد ویا نتواند به تنهایی از خطر احتمالی رهایی یابد، مطمئنا در جمع قرار خواهد گرفت و با جمع حرکت خواهد کرد. در آنجایی نیز که انسان سعی دارد از جمع پیروی کند و در جهت پاسخ به نیازهای جمع گام بردارد، در حقیقت، گوش چشمی به منافع خود دارد. انسان بدنیا می آید تا زنده بماند و زندگی کند. این اولین و غریزی ترین حس انسانی است . حال اگر در فرایند رشد و آگاهی و یا آرمانی خود ، راه دیگری انتخاب کند ، باز اوست که انتخاب کننده است و فرد اوست که برمی گزیند. از همین روست که افراد در شرایط مشترک ، اهداف جمعی مشترک، آرمانهای مشترک و منافع جمعی مشترک ، همیشه باز به یک گونه عمل نمی کنند و باز در جمع نیز، این فرد و فردیت اوست که بازتاب رفتاری دارد. در حقیقت ، هرگونه خطر احتمالی بر علیه جمع، و شناخت از آن، باعث می گردد که ما به عنوان افراد، موجودیت و جایگاه خود را در خطر دیده و عکس العمل لازم را بروز دهیم. اگر چه گاهی این عکس العمل جمعی است، ولی تا تک تک افراد جمع، خطر را احساس نکرده باشند، هیچ عکس العمل مشترکی را نخواهیم دید. بنابر این ، حتا زندگی اجتماعی ما، تحت محورامنیت فردی و توانمندی فردی قرار می گیرد. بی جهت نیست که بسیاری از نظریه پردازان علوم اجتماعی با دید چپ ، سعی در ترسیم و تایید بر جامعه برتری دارند که در آن "توان" و "استعدادهای " فردی توسط جامعه انسانی به شکوفایی برسد. جامعه انسانی که نتواند به نیازهای افراد جامعه خود بپردازد، نمیتواند جامعه برتری بر آنچه تاکنون شاهد آن بوده ایم، باشد. فرهنگ توتالیتر حاکم در طول قرنها، به قدری سیستماتیک فعالیت نموده ، که این تفکر را حتا در میان دگراندیشان نیز جا انداخته است که گویا حفظ جامعه و برای جامعه بودن، اوج رسیدن به انسان است . از اینرو بسیاری از دگراندیشان آنچنان بوق و کرناهای سیستم حاکم را پذیرفته اند که به غلط ، جوامع تاکنونی و به خصوص ساختار حاکم فعلی بر جامعه های انسانی را، بر محور فرد گرایی می دانند و ساختار جامعه آلترناتیو را ، بر محور اجتماعی قرار میدهند. حال اینکه اتفاقا آنچه در تمامی این سالها رخ داده است ، استفاده از این مکانیسم در جهت به خدمت در آوردن فرد برای اهدافی است که فقط "انسان را از خود دور کرده است" . تفکر برتر، می باید انسان را به خود بازگرداند و از اینرو جامعه می باید بر خلاف آنچه تاکنون بوده است ، در خدمت رشد و بهروزی افراد تشکیل دهنده آن باشد و نه گروهی از آنان. به بیان دیگر، تفکر برتر می باید گرد و غبار "در خدمت جامعه بودن" و " برای دیگران بودن" بر روی انسان را، که سیستم های حاکم برای استفاده از وجود فرد برای ارضا نیازهای بخشی از جامعه ، به وی تحمیل کرده اند را بتکاند و سیمای انسان با "توان" و " استعدادهای" فردیش را محور فعالیتهای اجتماعی جامعه آلترناتیو نماید.
در مورد "امنیت فردی" نیز میباید یک نکته را یاد آور شوم. "امنیت فردی" از دیدگاه روانشناسی، مفهوم یک سانی با آن چه در سیاست و حقوق از "امنیت فردی" ارائه میشود، ندارد. استفاده از اشکال مختلف اعمال قدرت جمعی هم، وسیله ای است که توسط فرد انتخاب می گردد، تا همراه دیگران امنیت لازم را تضمین نماید. بنابراین "امنیت فردی" حتا اگر در شکل حقوقی آن تضمین شده باشد ، تا زمانی که خود فرد حس امنیت نداشته باشد، امن نیست و از تلاش باز نخواهد ایستاد. به همین دلیل است که گاها افراد – در شرایط مشابه با دیگران – عکس العمل کاملا یک سانی نشان نمی دهند. حتا در همین نمونه ها نیز می توان آشکارا دید، که چگونه افراد با توجه به نیازهای خود، عمل کردهای گاها متضاد ازهمی دارند. از اینرو است که دسته بندی افراد در طبقه، قشر اجتماعی و موقعیت شغلی به تنهای نمی تواند بیانگر عمل مشترک باشد، حتا اگر این جمع ها ، منافع اجتماعی یک سانی داشته باشند. عمل مشترک ، حاصل جمع بندی افراد طبقه یا قشر اجتماعی از شرایط ، نوع خطر، قوه ی تحلیل و ابتکار افراد و خود است و تا این جمع بندی فردی صورت نگیرد، نمی توان انتظار داشت که آنان به طور جمعی عمل نمایند.
در خاتمه ی این قسمت از مقاله ، یک نکته دیگر را هم باید مطرح کنم و آن این که ، تا زمانی که خود فرد پذیرفته است که در شرایط خاص، دارای کنترل بر اوضاع است و نوع اعمال قدرت انتخابی یا اکتسابی وی، حس امنیت فردی او را تضمین میکند، هیچ گونه تصمیم یا اعلام خطر جمعی برای انتخاب نوع دیگری از اعمال قدرت، نمی تواند در انتخاب وی تغییری ایجاد نماید. بنابر این، پذیرش فرد در داشتن قدرت، عنصر دیگری است که چگونگی پذیرش نوع خاصی از اعمال قدرت و یا رد انواع دیگر بروز اعمال قدرت را رقم می زند. چهار واژه ی " کنترل" ، " امنیت" ، " توانمندی" و "پذیرش" در تعریف ارائه شده از قدرت نقش کلیدی در تعیین و چگونگی اعمال آن بازی می کنند. در ادامه ی این مقاله ، از این چهار واژه در تحلیل شرایط مختلف استفاده خواهد شد. در این جا جای دارد، که چگونگی اعمال قدرت در جامعه را مورد بررسی قرار دهیم تا متوجه شویم که این تعاریف در حیات اجتماعی چگونه توضیح دهنده تنوع اعمال قدرت هستند . بررسی قدرت در جامعه بعنوان نمونه ای انتخاب گشته است که این مکانیسمها را در جمع نشان دهد و به همین دلیل، این نمونه، صرفا محدود به خود نمی باشد و مکانیسم مشابه را می توان حتا در جمع های کوچکتر نیز دید. از آنجاییکه یک جامعه ، در سطح بسیار وسیع تری، نقش تعیین کننده ای را در اجرا ونهادینه کردن این مکانیسم در جمع های زیر مجموعه خود دارد، پرداختن به شناخت از این مکانیسم ها را در سطح وسیع آن یعنی جامعه تحت بررسی قرار میدهم. این زیر مجموعه ها، نه تنها در شکل - یعنی خانواده، مدرسه و تشکلها- که در محتوا و اهداف - مانند فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و هنری و ...- نیزمی توانند به گونه های مختلفی مورد تقسیم بندی قرار گیرند. شکل و محتوای این زیر مجموعه ها اما، تغییری در پیروی کلی آنان از سیستم حاکم شده و نهادینه شده در جامعه و بر جامعه را، ترسیم نخواهد کرد و ممکن است صرفا در شدت و حدت دراین پیروی، از هم متمایز باشند. به بیان دیگر مکانیسم های ترسیم شده زیر، در سطح ماکرو، یعنی جامعه، کاربرد خود را در شکل میکرو ، یعنی واحدهای اجتماعی ، نیز کاملا نشان داده و بازتولید می نمایند. در هر جایی که فردی موجود است، نیاز به اعمال قدرت وجود دارد و از اینرو مکانیسم های نهادینه شده و "مجاز" و "غیرمجاز" ، به حیات خود ادامه می دهند.
اعمال قدرت در جامعه
فارغ از این که بافت و ساختار سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی یک جامعه چگونه باشد و فارغ از این که این جامعه در کجای کره زمین قرار گرفته است، افراد جامعه در گروه های مختلفی قرار می گیرند که دارای وظایف و جایگاه های متفاوتی هستند. دقیقا این جایگاه های اجتماعی است ، که تعیین میکند، هر فرد در جامعه - به مثابه ی عضوی از جمع – چگونه می تواند قدرت خویش را اعمال نماید. از اینرو است که به واقع اعمال قدرت مفهومی حقوقی پیدا میکند. زیرا در این جوامع ، چگونگی اعمال قدرت نه بر حسب نیازهای افراد، با توجه به توانها و استعدادهایشان، که از منظر خواسته ها و منافع این یا آن گروه اجتماعی تعیین میگردد و در جهت سیستماتیزه کردن ارضا نیازهای آنان و الویت این نیازها بر نیازهای گروه اجتماعی متقابل، گام بر میدارد. در حقیقت تلاش در جهت سیستماتیزه کردن ارجحیت یک گروه اجتماعی است که روشمندی های اعمال قدرت و چگونگی اجرای آن را به شکل حق و حقوق، یعنی به شکل "مجاز" و "غیر قانونی" ، رسمیت می بخشد. از اینرو در مقوله اعمال قدرت، وجود اشکال حقوقی ، تضمین کننده الویت پاسخ گویی به نیاز و امنیت بخشی از جامعه بر بخشی دیگر است. بنابر این ، حقوقی کردن اعمال قدرت، نه تضمین کننده نیازهای فردی ، بلکه تضمین کنند الویت گروهی بر گروهی دیگر است و از اینروست که اعمال قدرت "مجاز" صرفا در مقابل خود ،"غیر مجاز" بودن بخش دیگری را به همراه دارد که لزوما تعمین کننده و تضمین کننده حس امنیت فرد نیست. هر آینه، که مقولات حقوقی در جهت سامان بخشیدن به پاسخ گویی نیازهای مختلف قدم علم میکنند، باید نگاه کرد که کدامین الویتها مورد توجه هستند و نه لزوما کدامین تضمین ها. مقوله حقوقی اعمال قدرت، آنگاه به نیازهای انسانی توجه دارد که برآیند جایگاه این انسان در حیات جمعی باشد. نوع جامعه، با توجه به مناسبات سیاسی و اجتماعی آن، بیانگر تفاوت در نوع اعمال قدرت و روش های این توان مندی است که توسط افراد جامعه ، "انتخاب" می شود. بنابراین حوزه ی امنیت و کنترل آن ، عموما در چهارچوبی قرار می گیرد، که جایگاه فرد است. اما چگونگی این چهارچوب، جایگاه فرد، وظایف وی و اشکال مختلف اعمال قدرت، از جمله مواردی است که جوامع گوناگون را تا حدودی از هم مجزا می کند. از اینرو، نه نیاز به اعمال قدرت، بلکه چگونگی اعمال آن است که این جوامع را از هم متمایز می نماید.
در جوامع انسانی کنونی، هر فرد با توجه به جایگاه و موقعیت خود، روش مندی خاص و مجازی را برای اعمال قدرت دارد. ولی از آنجاییکه جوامع تاکنونی - بر مبنای آنچه در بالا قید شد- متشکل از میلیون ها انسان در جایگاههای مختلف اجتماعی است، از اینرو روشن است که همه ی این افراد نمی توانند در مدیریت سیاسی و اقتصادی یک کشور به یک سان شرکت نمایند و قدرت برابری را اعمال کنند. از اینرو، هرم اعمال قدرت و چگونگی آن با توجه به مناسبات سیاسی و اجتماعی جامعه شکل میگیرد و هر فرد، نسبت به جایگاهش در این هرم ،شکلهای مختلفی از اعمال قدرت را " انتخاب" می کند.
قبل از ادامه بحث، یک نکته را می باید تذکر داد و آن این که ، بر خلاف برخی از بحث های سیاسی در مورد ، " مردم و حکومت" و یا " مردم و دولت" ، روان شناسی اجتماعی به شکل دیگری پدیده ی اجتماع را تعریف می کند. کسانی که در حکومت و دولت هستند، خود جزیی از اعضای یک جامعه هستند. مردم ، یعنی اعضای یک جامعه، متشکل از کسانی است که حکومت می کنند و یا تحت حکومت هستند. بنابراین ، در بررسی چگونگی اعمال قدرت در یک جامعه انسانی می باید با توجه به این تعریف ، این پدیده را مورد بررسی قرار داد. این که آیا حکومت گران منافع دیگران را تامین میکنند و یا خیر و این که آیا حاکمان، بخش دیگر مردم که در حکومت نیستند را مورد سرکوب قرار میدهند یا خیر، سئوالاتی هستند که تعریف از یک جامعه و تقسیم بندی های آن را دست خوش تغییر نمی کند. اتفاقا این تقسیم بندی و مکانیسم های اعمال قدرت می باید این چندگانگی را توضیح دهد. اتفاقا این تقسیم بندی است که نشان می دهد که چگونه جوامع تاکنونی، انسان را از خود دور کرده اند و او را در چارچوبهایی قرار داده اند که "مجاز" و "غیرمجاز" دانستن اعمال وی ، توسط معیارهای دیگری رقم می خورد. بنابر این ، اعضای یک جامعه متشکل از حکومت کنندگان و حکومت شوندگان است.
در این جا لازم است که دو نوع جامعه را مورد بررسی قرار دهیم، جامعه ی صنعتی و جامعه ی در حال رشد. هدف این بررسی ، ترسیم تفکر حاکم و نگاهی است که چگونگی اعمال قدرت در این جوامع را توضیح می دهد. توجه به این نکته مجددا ضروری است که این بررسی از منظر روان شناسی اجتماعی است و طبیعتا علوم دیگر از زوایای دیگری توضیح دهنده این ساختار هستند و این تفاوت، نه لزوما در جهت تقابل که در جهت تکمیل این ترسیم است.
در یک جامعه صنعتی، به عنوان مثال کشورهای اروپای غربی، نهادها ، انجمن ها، اتحادیه ها و گروه های فرهنگی و هنری متفاوتی به فعالیت مشغول اند، که فارغ از نتایج سیاسی فعالیت های آنان بر روند جامعه، اعمال قدرت افراد را به شکل های مختلف ، "مجاز" و " تضمین" می کنند. در این جوامع، انتخاب کردن نمایندگان سیاسی در دولت و پارلمان ، نوعی از اعمال قدرت است، که توسط بخش وسیعی از مردم پذیرفته شده است و به آنان حس امنیت و کنترل میدهد. در این کشورها که بخش های وسیعی از فعالیتهای اجتماعی بیش از اندازه تخصصی شده است، این پندار را در اذهان بخش وسیعی از مردم برانگیخته ،که پذیرش قرار دادن مسئولیت های مختلف در دست دیگران، خود نوعی کنترل بر اوضاع درجهت تامین امنیت فردی است. از این رو، تفویض مسئولیت به جمع ها یا افراد دیگر، خود نوعی از اعمال قدرت است. بنابراین وجود انجمن ها و اتحادیه ها نه صرفا از منظر حقوقی، بلکه از این دید نیز باید بدان پرداخت که فرد در عضویت خود، حس کنترل میکند و از اینرو برای وی نوعی اعمال قدرت است. به همین دلیل ، وجود چنین نهادهایی به کاهش تنش های اجتماعی یک قشر و یا یک طبقه بر علیه قشر و یا طبقه دیگر همیاری می رساند. زیرا خود فرد، حس عدم امنیت و یا از دست دادن کنترل را ندارد؛ به این ترتیب این، ممیزه ایی است در جهت کاهش تنش های استراتژیک همانند قیامها و یا انقلابات.
در شرکت های بزرگ صنعتی، مدیران بخش های مختلف، با توجه به تئوریهای " مدیریت مسطح" برگرفته از روانشناسی مدیریت، جلسات ماهانه ای با کارمندان خود دارند که در آن درباره برنامه های آتی صحبت می شود و پیشنهادات کارمندان مورد بررسی قرار می گیرد. شرکت کارمندان در سطح عملکردی فعالیتها ویا نکات تاکتیکی مدیریت - و نه لزوما استراتژیک اقتصادی - تضمین کننده کاهش تنشها از طریق "مشارکت" است. این "مشارکت سیستماتیک"، به بازدهی تولیدی و ایجاد حس امنیت کمک میرساند. اگر چه حرف آخر را مدیران می زنند، ولی همین مکانیسم تصنعی مشارکت برای فرد کارمند کافی است تا حس کند که وی نیز به شکلی در کنترل اوضاع نقش دارد و امنیت وی در خطر نیست. لازم به توضیح است که تئوری "مدیریت مسطح" محدود به مورد مشارکت نیست ولی در اینجا آن بخشی از این تئوری ترسیم می گردد که توضیح دهنده موضوع مقاله یعنی قدرت است. در مقابل کارفرمایان ، اتحادیه های کارگران و کارمندان قرار دارند که منافع کارگران و کارمندان را نمایندگی میکنند. وجود این ارگانها نیز، پذیرش امنیت مضاعفی را باعث می شوند ، که به واقع در مکانیسم مدیریتی خود از همان قانون کارفرمایان، یعنی عدم مشارکت مستقیم و پذیرش اعمال قدرت از طریق نماینده گی ، فعالیت هایی را دامن میزند. شکل وسیع تر مشارکت مستقیم ، همانند اعتصاب، اعتراضات اجتماعی و امثالهم ، شکل متفاوتی از اعمال قدرت است که به ندرت در وجه غالب مشارکت نماینده گی، به چشم میخورد. در حقیقت کارفرمایان و نمایندگان دستمزد بگیران از مکانیسم مشابه ای برای اعمال قدرت استفاده می کنند و آن شکل نماینده گی است و هردو در جهت تنش زدایی ، مکانیسم های مشارکت سطحی را دامن می زنند، یکی با شرکت دادن دستمزد بگیران در جلسات ماهانه و "مدیریت مسطح" و دیگری با مخالفت ها و اعتراضات نمایندگی شده.
بحث ما بر سر این نیست که آیا این ارگانها واقعا امنیت فرد مورد نظر را تامین میکنند یا خیر، بحث در مورد تاثیر روانی مکانیسم این ارگانها بر فرد و چرایی پذیرش این ارگانها توسط اوست. اعمال قدرت فرد در مورد اتحادیه ها، در انتخاب اتحادیه دل خواه خود و عضویت در آن است و نه رو در رویی مستقیم با خود کارفرما. از اینرو است که من در بخشهای بالاتر خاطر نشان کردم که مسئله اعمال قدرت ، مقوله ای صرفا حقوقی نیست ، باید خود فرد حس کند که کنترل را ایجاد کرده است، حتا اگر این حس در مقطعی، به صورت واقعی در تقابل با از دست دادن و زیر پا گذاشتن حقوق خود وی به عنوان دستمزد بگیر و یا شهروند یک جامعه باشد. تاثیر حس امنیت و یا عدم آن، نقش بسیار فراتر و موثر تری از "بی حقوقی" و "لگد مال شدگی مزایا" ، در تعیین چگونگی و نوع اعمال قدرت فرد به پدیده و افراد دیگر دارد. بنابراین، همانطور که گفته شد، اعلام خطر توسط جمع، لزوما عکس العمل فرد توسط انتخاب نوعی از اعمال قدرت را باعث نمیگردد.
در مدارس نیز انجمن های خانه و مدرسه ، جلسات منظمی با آموزگاران و مدیران ترتیب می دهند و چنان شرایطی را به وجود می آورند، که پدر، مادر و یا آموزگار، هر کدام با شرکت خود در این جلسات اطمینان خاطر پیدا میکنند، که جایگاه وی و از این طریق امنیت وی در خطر نیست وکنترل لازم بر اوضاع را دارد. همین نمونه در مورد انجمن های ورزشی، هنری و فرهنگی نیز صادق است.
از آن چه تاکنون گفته شد، می توان این نتیجه را گرفت که در چنین جوامعی ، انتخاب کردن در همان سطح رایج آن، نوعی از اعمال قدرت است . به بیان دیگر ، انتخاب، به عنوان عنصر محوری در جامعه نشان میدهد که فرد با توجه به این که جزو انتخاب کنندگان و یا انتخاب شوندگان است، چگونه اشکال مختلف اعمال قدرت را مورد استفاده قرار میدهد. انتخاب کنندگان در "انتخاب" نمایندگان و "انتخاب شوندگان" توسط مدیریت کشوری یا برنامه های مشابه. در حقیقت مشارکت نماینده گی به عنوان نوعی از اعمال قدرت پذیرفته شده است.
تخصصی کردن جامعه با توجه به نیازهای اقتصادی و سیاسی ، باعث گشته است که بسیاری صرفا در حوزه ی شغلی و تحصیلی خود از اشکال مختلف اعمال قدرت "مجاز" استفاده نمایند و همانطور که در بالا اشاره کردم، اعمال قدرت در حوزه های دیگر را توسط "نمایندگان" خود به اجرا در می آورند و اکثریت جامعه نیز این روش مندی را پذیرفته است. به عبارت دیگر، تخصصی کردن جامعه ، تخصصی شدن اشکال اعمال قدرت را در پی داشته است. چنین طرز تفکری باعث گشته که در جامعه های صنعتی بندرت شاهد تنش های شدید بین گروه های اجتماعی مختلف، آن چنان که در جوامع در حال رشد مشاهده می کنیم هستیم. پذیرش تخصصی شدن جامعه توسط افراد ، اعمال قدرت نماینده شده و حضور مشارکت تاکتیکی در امر مدیریت ، باعث گشته است که نیاز به اعمال قدرت خشونت آمیز و مستقیم – در وجه سرکوبگرانه آن- توسط حکومت گران، موضوعیت خود را در شرایط فعلی ازدست بدهد. در حقیقت توسط نهادینه شدن و پذیرش اشکال مشخص اعمال قدرت ، افراد پذیرفته اند که میباید "تاثیرگذارنده" باشند و نه تعیین کنندگان. از اینرو فعالیتهای افراد، حتا در شکل اعتراضی اعمال قدرت، هدف تاثیرگذاری بیشتر و نه تعیین کنندگی بیشتر را وجه مصامحه خود قرار داده است. اگرچه ، هر از گاهی ما شاهد تظاهرات ها و یا شورش هایی هستیم، ولی این مساله چنان نادر است، که در صورت اتفاق ، توجه همگان و مطبوعات را به خود جلب میکند. وجود انجمن ها و ارگانهای مشابه دلیلی است ، تا افراد قانع شوند که هنوز بر اوضاع کنترل دارند و حس کنند که میتوانند در حفظ امنیت خود نقش داشته باشند. به بیان دیگر، آنان می پندارند که تصمیم گیرنده هستند.
در پایان این بخش، می توان گفت که مکانیسم های اعمال قدرت توسط وجود ارگان ها و انجمن ها حتا در پایین ترین لایه های هرم حکومتی جامعه برای کلیه افراد جامعه از یک طرف و از طرف دیگر پذیرش تخصصی بودن و شدن جامعه، چنان شرایطی را در جوامع صنعتی ایجاد کرده است ، که بروز انفجارهای اجتماعی – مانند انقلاب و قیام – بعنوان نوعی از اعمال قدرت مستقیم را با تاخیر جدی مواجه میکند. در این جا، فرد نیازی به بروز خشونت برای اعمال قدرت حس نمیکند و در بسیاری از مواقع، فشار به نمایندگان خود را به عنوان راه چاره در شرایط بحرانی انتخاب می نماید.
در جوامع در حال رشد، ولی وضع به گونه ی دیگری است. در این جوامع، ساختار جامعه از پایین تا بالا دارای بافت دو گانه ای است. این دوگانگی در کلیه ی زمینه های فرهنگی، اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی خود را آشکارا نشان میدهد. علت این دوگانگی هم عموما - اگر نخواهیم به عرصه مردم شناسی اجتماعی و یا علوم سیاسی وارد شویم- به خاطر عدم رشد پا یا پای روبنا با زیربنای ساختار جامعه به شکل کلاسیک آن است. نتیجه ی این دوگانگی را می توان حتا در طرز تفکر، معیارهای ارزشی، روش مندی اعمال قدرت فردی و جمعی در هرم اجتماعی ، منعکس در "عرف" ، "سنت" و " متعارفه ها" دید. بنابر این ، باید از دید وجود این دوگانگی، اعمال قدرت توسط فرد را مورد بررسی قرار داد.
این دوگانگی و در حقیقت چنین ساختاری باعث میشود که ارگانهای سیاسی از نوع جوامع صنعتی – همانند پارلمان و مشابه آن – حضور داشته باشند، ولی ساختار سیاسی و فرهنگی و طرز تفکر افراد نسبت به آن بر مبنای سنت ها و هرم حکومتی دوران قبل از صنعتی شدن جوامع کلاسیک است. در چنین جوامعی ، رهبران توسط بخش وسیعی از مردم در اثر انقلاب و یا قیام انتخاب می شوند، تا بر آنها حکومت کنند. پس از آن مردم هیچ گونه کنترلی در مدیریت کشوری و یا انتخاب مجدد آنان – حتا در شکل متعارف کشورهای کلاسیک- ندارند. فرد در چنین جامعه ای بر این اعتقاد است ، که به واقع اعمال قدرت متعلق به رهبران است و آنان نیستند که باید امنیت خود را تامین کنند، بلکه رهبری در حکومت باید این وظیفه را به انجام برسانند. بنابر این ، فرد سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود را در دست رهبران می بیند. از اینرو، هرگونه بحران و "خراب شدن " زندگی خود را از طریق مقصری در بالا توضیح میدهد و نقش خود را فراموش می کند و در جستجوی "رهبر خوب" و طرد "رهبر بد" بر می آید. در بررسی تحولات منفی اجتماعی و سیاسی، نقش تمامی کشورهای دنیا و حکومت خودی را به حساب می آورد، الا نقش خود را. در این نوع جوامع، افراد در اوج خروش های اعتراضی، رهبری را "انتخاب" می کنند و امیدوارند که وی کنترل لازم بر اوضاع را داشته باشد و امنیت آنان را تامین کند. اعمال قدرت افراد در حقیقت صرفا در انتخاب رهبری و آنهم صرفا در اوج خروش اعتراضی است. اما این امیدواری ، پس از مدتی جای خود را به ناامیدی میدهد و اعمال قدرت از بالا به آن جایی میکشد، که تحمل روحی و روانی افراد را در اثر واقعیات و نیازهای زندگی به صفر می رساند و آنان دوباره توسط شورش ها ، قیام ها و انقلابات ، شخص دیگری را به رهبری بر می گزینند تا همان روش اعمال قدرت رهبر قبلی را پیشه کند. بنابر این در چنین جوامعی ، افراد صرفا قله هرم اعمال قدرت را مد نظر دارند و بخش های دیگر و پایین تر این هرم را، صرفا زاییده ای بر حفظ قله آن میدانند. در این قله نیز، نه مجموعه ای از رهبران که یک رهبر یا پیشوا قرار دارد. این نگاه به واقع یک تمایز در عرصه نگاه به هرم اعمال قدرت از جوامع صنعتی را نشان میدهد. اگر در جوامع صنعتی، هرم اعمال قدرت توضیح دهنده ، چگونگی و نوع اعمال قدرت در رده های مختلف اجتماعی است، در این جوامع وجود بدنه یا لایه های میانی این هرم ، صرفا حمایت کننده گان و تضمین کننده حفظ قله هرم است و به همین دلیل، این بخشها برای اعمال قدرت خود، صرفا قله هرم را مورد توجه قرار میدهند؛ این توجه یا برای حفظ پیشوا و رهبر است و یا به زیر انداختن وی برای رساندن یک فرد جدید در این قله.
مطلق گرایی و تسلط کامل، بر بستر تفکر سیاه یا سفید بینی، که ریشه های تاریخی روان شناختی مردم این کشورها است، باعث گشته است که سیر تحولات روبنایی با وجود اشتراک زیربنای اجتماعی با کشورهای کلاسیک صنعتی – یعنی سرمایه داری- نمونه های واحدی از اعمال قدرت در مقایسه اجتماعی را نشان ندهد. این بستر تفکری ، نه تنها تنش ها را کاهش نمی دهد، بلکه تحولات اعتراضی بدون نتیجه ای را به ارمغان می آورد و نسل ها را پشت نسل ها ، در همان سطح، در جهت نفی عملی تعیین کننده گی و پذیرش تاثیرگذاری به پیش می برد. حکومت کنندگان ، با اعمال قدرت مطلق ، تمامی نهادهای کاهش تنش را در خطر با امنیت خود می پندارند و به سختی با آن به عناد بر می خیزند و حکومت شوندگان، با بردباری، صبر میکنند و زمانی نیز که تصمیم به تعیین شوندگی میگیرند، در پی انقلابات و قیام های خود و در اوج خروشهای خود، مجددا بر حسب روش اعمال قدرت "سنت " خود، رهبری را انتخاب می کنند که عملا این خروشها را نه تنها به سر منزل تعیین کننده گی نمی رساند که حتا تاثیرگذاری را نیز کاهش می دهد.
این تفکر نهادینه شده در مورد هرم اعمال قدرت، بازتاب خود را نه تنها درمیان حمایت کنندگان رهبری موجود ، که حتا در میان مخالفین رهبری نیز نشان میدهد. به همین دلیل، حتا در میان مخالفین، سعی اساسی و پیگیرانه در جهت به رسمیت شناساندن رهبرجدیدی است که لزوما نیازی به تغییر سیستم ویا دگرگونی هرم نمی بیند، بلکه تغییر رهبری را پایه و اساس شکل بهتر هرم اجتماعی میبیند و وظیفه بهتر سازی را به عهده قله جدید می گذارد. بنابراین "دموکراتیکزه کردن" و " توده ای" کردن جامعه را در "دموکراتیزه شدن" رهبری می بیند و تمامی تلاش، در جهت ترسیم این گونه رهبری است و برتری خود را عمدتا در شکل ارائه این گونه رهبری متمرکز می کند.
چنین چرخه ای ، بخش اعظم تاریخ این کشورها را تشکیل می دهد. بنابراین، این نوع شورش ها و قیام ها ، نه در جهت تضمین توانایی فرد در اعمال قدرت از پایین ، بلکه صرفا برای حقانیت بخشیدن به اعمال قدرت از بالا توسط رهبری جدید است. ولی این بینش ، با طبیعت نیاز انسان برای اعمال قدرت در تناقض است و به همین دلیل دیر یا زود، فرد ، مجبور به واکنش می شود. این واکنش ها در چنین کشورهایی، خشونت بار و با سرکوب هم راه است. به خاطر عدم وجود نهادهای مردمی، چون انجمن ها و اتحادیه ها، اعضای یک جامعه را رو در روی هم قرار میدهد و تنها چاره ی کار، تقابل حکومت گران و بقیه ی مردم است. حال اینکه همانطور که گفته شد، در عمل ، راه کاری بر برون رفت از بحران نیست و بحران های جدیدی را دامن میزند.
بنابراین ، همان طور که اشاره شد، این جوامع از مکانیسم های کاهش تنش ها – آن چنان که در جوامع صنعتی نهادینه شده است- بی بهره اند و حتا در اثر توافق بر سر ایجاد چنین کانون های کاهش تنشی توسط حکومت گران، این راه کارها صرفا جنبه موقتی و در اثر زیر فشار بودن یک بحران جدی پذیرفته می شود. خصلت دو گانه ی این جوامع باعث می گردد که حتا اشکال دیگری چون انتخابات و یا مذاکره، نتواند حس امنیت فردی را در اعضای جامعه ارضا کند. عدم نهادینگی چنین مکانیسم هایی ، اعضای این جوامع را حتا نمی تواند در سطح ایجاد حس امنیت، متعارف با جوامع صنعتی ، نگاه دارد. در اینگونه جوامع ، مانیپولازسیون یا دگرجلوه دهی عامدانه جوامع صنعتی، در تثبیت شیوه های "مجاز" و دوری از شیوه های "غیر مجاز" اعمال قدرت، جای خود را به مطلق گرایی و توتالیسم اجتماعی میدهد. به همین دلیل ، تعجب آور نیست اگر عموم مردم در این کشورها، اعمال قدرت را با خشونت یکی میدانند و اعمال قدرت را هم ویژه حکومت گران.
در توضیح این مشکل، مردم عموما بر این باورند که گویا، قدرت دارای خصلت جادویی است و هر کس به آن دست یابد، "خود خواه" ، " خود رای" و "مستبد" می شود. غافل از این که این در ذات قدرت نیست. بلکه به دلیل طرز تلقی و برداشت تک تک ما در مورد نقش و جایگاه خودمان در جامعه است. این طبیعت قدرت نیست، بلکه چگونگی اعمال قدرت بر بستر مکانیسم های حاکم بر حیات جامعه یعنی ،یا دگرجلوه دهی عامدانه و یا توتالیسم است. مثال "کشتی فقط یک ناخدا دارد" ، بیانگر همین بینش است که در تمامی لایه های اجتماعی و یا نهادهای دولتی و حکومتی در شکل های مختلف خود را نشان میدهد. همین مثال در روابط خانوادگی ، جایگاه مرد را بعنوان مثال تثبیت میکند.
پایان سخن و جمع بندی:
آنچه در این مقاله تحت بررسی اجمالی قرار گرفت، تعریف پدیده قدرت و اعمال قدرت از منظر روانشناسی اجتماعی بوده است. سعی من بر این بود که نشان دهم ، نیاز به اعمال قدرت و شیوه های آن، جزیی از حیات انسان اجتماعی است و نه صرفا مقوله ای حقوقی ، که بصورت "مجاز" یا "غیر مجاز" کردن اشکال آن مورد بررسی قرار گیرد. انسان می باید خود در حیات خود دخیل باشد و به هیچ عنوان ، نمی تواند با نمایندگی این یا آن فرد ، امنیت فردی خود را تضمین نماید. دخالتگری مستقیم در حیات خود و در جمع، نقطه آغازین نزدیک شدن به خود است. تمامی سیستم های تاکنونی با عنوان ترم ها و نام های زیبای خود ، هر آینه که این دخالتگری مستقیم را به نماینده گی غیرمستقیم بسپارند، کاری جز سرکوب انسان و وی را در خدمت منافع گروهی از جامعه گذاشتن، انجام نداده اند. جامعه انسانی باید بتواند در فردای خود ، تضمین کننده رشد توان و استعداد فردی باشد و چنین جامعه ای، چاره ای جز پذیرش دخالتگری مستقیم فرد ندارد. نباید به بهای منافع جمع، تفکر نهادینه شده در جوامع امروزین را به تفکر دگراندیشانه ای متصل کنیم که به واقع انسان را به موجودی تاثیرگذار و نه تعیین گر تبدیل کرده است. اتفاقا این جوامع و مکانیسم های امروزین هستند که با دگرجلوه دهی عامدانه و یا توتالیسم خود، فرد را قربانی جمع و گروهی از اجتماع کرده اند. تلاش پویندگان انسانی ، بر خلاف مکانیسم های تاکنونی تاریخ بشری، در جهت رشد انسان و نزدیک کردن وی به خود است. نباید از یاد برد که جمع ، متشکل از افراد است و از اینرو هر فرد در تلاش خود، سهمی از دستاوردها را باید از آن خود بداند و از اینرو نمی تواند با بهتر زیستن دیگری ، بهتر زیستن خود را بیافریند! بنابر این جمع می باید ارتقا دهنده افراد خود باشد، فقط از اینروست که انسان، موجودی است اجتماعی و نه قربانی اجتماعی! اعمال قدرتی که انسان را در سایه ای قرار دهد و یا تحت هر نام زیبنده ای ، وی را در جهت حقانیت توتالیسم خود، پشت پیکره اجتماع و جامعه قرار دهد، نمی تواند پیام آور رشد جامعه انسانی و حل تناقضات امروزین آن باشد. جامعه آلترناتیو ، یک جامعه حقوقی نمی تواند باشد . جامعه آلترناتیو، جامعه ای مبین و استوار بر افراد خود و اعمال قدرت در جهت رشد توان و استعدادهای افراد خود است. جامعه آلترناتیو ، جامعه انسان است برای انسان!