در روزگار ناامنى و در یک روزِ راهپیمایى ، با ماشین به راهپیمایى رفتیم در راه دیدم مردم نگاه مى کنند، یکى گفت : این آخوندها ما را به راهپیمایى دعوت مى کنند امّا خودشان از ماشین پیاده نمى شوند! ماشین را پارک کردیم و پیاده با مردم همراه شدیم ، یک نفر آمد گفت : آقاى قرائتى غیبت شما را کردم ، گفتم این قرائتى هم حقّه بازه ، پیاده راه مى رود تا بگوید من آخوند خوبى هستم !!!