زمان طاغوت به شهرى رفته بودم . با شرکت گروهى از فرهنگیان وطلاب و سرشناس هاى شهر، جلسه اى مخفیانه ، تشکیل شده بود. جلسه از ساعت 12 تا 3 نیمه شب طول کشید. بحث این بود که با این شاه و برنامه هایش چه باید کرد؟ هرکس چیزى گفت . من گفتم : ما باید این سد منیّت را بشکنیم . به جاى اینکه منتظر آمدن جوانها به مسجد باشیم ، عبا را کنار بگذاریم و پاى تخته سیاه برویم ، باید شهامت داشته باشیم ، آن وقت مثالى زدم . گفتم : حدیث داریم نگهداشتن بول ، مضر و نمازخواندن در این حالت مکروه است . اگر با وضو به مسجد رسیدى و احتیاج به آب پیدا کردى ، در صورتى که بول کنى و وضو بگیرى ، به نماز جماعت نمى رسى ، اسلام مى گوید: از نماز جماعتى که آن قدر ثواب دارد، صرف نظر کن و بول را نگه ندار.
اما ما گاهى ساعت ها در جلسه اى مى نشینیم در حالى که بول خود را نگه داشته ایم و شهامت بیرون رفتن و ادرار کردن را نداریم و مى گوئیم زشت است . کسى که شهامت این کار را ندارد، نمى تواند مردم را براه بیندازد.
تا من این را گفتم ، جمعیّتى بلند شدند و راه افتادند. معلوم شد همه ادرار داشته اند.