جلسه پاسخ به سؤ الات بود و من مسئول پاسخگویى به سؤ الات . سؤ ال اوّل مطرح شد، گفتم : بلد نیستم . سؤ ال دوّم ؛ بلد نیستم . سؤ ال سوّم ؛ بلد نیستم . تا بیست سؤ ال کردند؛ بلد نبودم ، گفتم : بلد نیستم . گفتند: مگر اسم جلسه پاسخ به سؤ الات نیست ؟ گفتم : پاسخ به سؤ الاتى که بلدم . خوب اینها را بلد نیستم . خداحافظى کرده ، سالن را ترک کردم .
مردم بهم نگاه کردند و از سالن به خیابان ریختند و دور من جمع شدند و یکى یکى مرا بوسیدند. مى گفتند: عجب شیخى ! صاف مى گوید بلد نیستم !