زمان طاغوت براى تبلیغ به اطراف زرّین شهر اصفهان رفته بودم . هرچه از مردم دعوت مى شد، کمتر کسى به مسجد مى آمد. در نزدیکى مسجد جوانها والیبال بازى مى کردند. از آنها خواستم تا همبازى آنان شوم . با تردید پذیرفتند، عبا و عمامه را کنار گذاشته و قدرى والیبال بازى کردم .
هنگام اذان شد، از آنها تقاضا کردم که با من به مسجد بیایند و 5 دقیقه نماز و ده دقیقه به صحبت من گوش کنند. آنان پذیرفتند و از آن پس هرشب جوانها به مسجد مى آمدند.