دسته
لينك هاي دسترسي سريع
مطالب من در ثبت مطالب روزانه
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1156234
تعداد نوشته ها : 1368
تعداد نظرات : 348
Rss
طراح قالب
مهدي يوسفي
در سنین جوانى و اوائل طلبگى خواستم از نجف اشرف به مکه بروم . توصیه شد که براى بین راه و آنجا مقدارى نان خشک کنم ، به نانوائى 40 نان سفارش ‍ دادم . شب که خواستم تحویل بگیرم به ذهنم رسید یک نان هم براى استفاده امشب بگیرم ، گفتم : کسى که 40 نان دارد گرسنگى نمى خورد.
خلاصه نانها را آوردم وچون حجره خودم کوچک و حجره دوستم بزرگ بود، نانها را در حجره او براى خشک شدن پهن کردم . شب که خواستم شام بخورم دیدم نان در حجره ندارم ، به حجره دوستم رفتم تا از آنجا نان بردارم ، دیدم او درب را بسته و رفته است ، خلاصه درب حجره ها را زدم تا چند تکّه نانِ خشک بدست آوردم .
آن شب که 40 نان داشتم ، به گدائى افتادم .


جمعه بیست و پنجم 11 1387
X