مى خواستم در قم براى طلبه ها کلاس بگذارم ، کسى نبود تبلیغ کند و خودم هم معتقد بودم که این کلاس براى آنها مفید است . لذا مطلبى را روى کاغذ نوشتم و چند کپى از آن گرفته و آمدم درب فیضیه به دیوار بچسبانم . آقایى که من شاگرد او محسوب مى شدم دلش براى من سوخت ، با اصرار اطلاعیه را از من گرفت که بچسباند، طلبه ها دیدند آمدند همه را گرفتند و چسباندند. و بحمداللّه کلاس برگزار گردید.