چهارده ساله بودم که طلبه شده و عازم شدم . پدرم آمد پاى ماشین و به من گفت : محسن ((اُستُر ذَهبَک و ذِهابک و مَذهبک )) یعنى پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار. گفتم : مذهب را براى چه ؟ امروز که زمان تقیّه نیست ! گفت : منظورم این است که هیچ وقت براى نماز مقیّد به یک مسجد نشو، چون که اگر روزگارى به دلیلى خواستى آن مسجد را ترک کنى مى گویند: خط ها دوتا شده ، یا آقا مسئله اى پیدا کرده و یا این طلبه ... و اگر وارد مسجد دیگرى شوى مى گویند: جاسوس است .
فرزندم ! مثل امّت باش و به همه مساجد برو و مقیّد به جا و مکان و لباس و شخص خاصّى مباش .