دسته
لينك هاي دسترسي سريع
مطالب من در ثبت مطالب روزانه
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1156177
تعداد نوشته ها : 1368
تعداد نظرات : 348
Rss
طراح قالب
مهدي يوسفي
و نیز نقل فرموده اند که مرحوم شیخ محمد حسین قمشه اى مزبور، عازم زیارت ائمه طاهرین که در عراق مدفونند مى شود،الاغى تندرو مى خرد و اثاثیه خود را که مقدارى لباس و خوراک و چند جلد کتاب بود در خرجین مى گذارد و بر الاغ مى بندد، از آن جمله کتابچه اى داشته که در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمنا مطالب منافى با تقیه از سب و لعن مخالفین در آن نوشته بود.
پس با قافله حرکت مى کند تا به گمرک بغداد وارد مى شود، یک نفر مفتش با دو نفر ماءمور مى آیند، مفتش مى گوید خرجین شیخ را باز کنید، تصادفا مفتش در بین همه کتابها همان کتابچه را برمى دارد و باز مى کند و همان صفحه اى که در آن مطالب مخالف تقیه بوده مى خواند. پس نگاه خشم آمیزى به شیخ مى کند و به ماءمورین مى گوید شیخ را به محکمه کبرى ببرید و تمام زوار را پس از جلب شیخ ، بدون تفتیش رها مى کند و خودش هم مى رود.
در سابق ، فاصله بین گمرک و شهر، مسافت زیادى خالى از آبادى بوده است آن دو ماءمور اثاثیه شیخ را بار الاغ مى کنند و شیخ را از گمرک بیرون مى آورند و به راه مى افتند.
پس از طى مسافت کمى ، الاغ از راه رفتن مى افتد به قسمى که براى دو ماءمور، رنجش خاطر فراهم مى شود، یکى به دیگرى مى گوید خسته شدم ، این شیخ که راه فرار ندارد من جلو مى روم تو با شیخ از عقب بیایید.
مقدارى از راه را که پلیس دوم طى مى کند، بالاخره در اثر حرارت آفتاب و گرمى هوا او هم خسته و تشنه و وامانده مى شود،به شیخ مى گوید من جلو مى روم تا خود را به سایه و آب برسانم تو از عقب ما بیا جوج به ما ملحق شو.
شیخ چون خود را تنها و بلامانع مى بیند و خسته شده بود سوار الاغ مى شود، تا سوار مى شود، حال الاغ تغییر کرده دو گوش خود را بلند مى کند و مانند اسب عربى با کمال سرعت مى دود تا به ماءمور اول مى رسد، همینکه مى خواهد بگوید بیا الاغ راهرو گردید تو هم سوار شو، مثل اینکه کسى دهانش را مى بندد جوج چیزى نمى گوید، با سرعت از پهلوى پلیس مى گذرد و پلیس هم هیچ نمى فهمد، شیخ مى فهمد که لطف الهى است و مى خواهند او را نجات دهند تا به پلیس دوم مى رسد، هیچ نمى گوید او هم کور و کر گردیده شیخ را نمى بیند و پس از عبور از ماءمور دوم ، زمام الاغ را رها مى کند تا هرجا خدا مى خواهد الاغ برود، الاغ وارد بغداد مى شود و بى درنگ از کوچه هاى بغداد گذشته وارد کاظمین 8 مى شود و در کوچه هاى شهر کاظمین مى گردد تا خودش را به خانه اى که رفقاى شیخ آنجا وارد شده بودند رسانده سرش را به در خانه مى زند.
پس از ملاقات رفقا، بزودى از کاظمین بیرون مى رود و خداى را بر نجات از این شرّ بزرگ سپاسگزارى مى کند


سه شنبه بیست و دوم 11 1387
X