ازبلندگوی دنیا درتمام ماذنه ها این صدا مرتب به گوش میرسد ؛ این صدای یعنی مسافری دیگر از این جهان خاکی به مقصد مقصود سفر کرد؛ و نیز یعنی های ! باتوام ! آماده باش؛ شاید نفر بعدی تو باشی ...........
آری شاید نفر بعدی من باشم ...
و اما ای خدای من ! به دیدار تو مشتاق و ار حضور در محضرکبریائیت شرمگینم .
خدایا ! برمن ببخش که با وجود انکه میدانستم مسافرم؛ آنچنان رحل اقامت افکندم و انچنان به دنیا مشغول شدم که غافل از تدارک ره توشه ای شایسته برای این سفر گردیدم .
و اینک بانک رحیل را که می شنوم و نگاهی به کوله بارم می کنم ؛ بند بند وجودم می لزرد ؛ چرا که همه دارو ندارم خس راهند ؛ نه مدد کار و یار.
من چه دارم که تورا در خور ؟!!
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟!!
هیچ
آری ! آری ! می دانم من تهیدست تر از کویرم ؟؟؟
اما درسینه عشق سوزانی دارم ؛ عشق به خودت و عشق به بهترین مخلوقاتت که چراغ هدایتمان قرارشان دادی . نمیدانم چقدر از عمرم را صرف این عشق کردم ؟نمیدانم که این سرمایه را خوب حفظ کرده ام یا نه ؟. اما ................
روزی که به محشر اندر آیند زن و مرد
از ترس حساب روی ها گردد زرد
من عشق ترا به کف نهم پیش برم
یعنی که حساب من از این باید کرد