اینکه بردی دلم ام را اشتباهی پس بده
جز فراموشی ندارم من گناهی پس بده
روسیه گردم بدون دل من در زندگی
از برای من نخواهی روسیاهی پس بده
روز و شب چشمم براه عشقت می باشد بیا
گر تو هم داری چو من چشمی براهی پس بده
صد کلاه بوقی به سر دارم ز فرط خستگی
تا نرفته بر سرم دیگر کلاهی پس بده
گیر ما دیگر نیاید دل پس این جزوه را
مستقیما گر نمیخواهی براهی پس بده
جان تو مشروط می گردم به جان مادرت
لازمش داری نگه دار از نخواهی پس بده
دل از من می بری من مرکز پخشم مگر
ای به قربانت شود جانم الهی پس بده
گر تو هم مانند من بی دلی باشد بیا
مال تو این دل اما گاه گاهی پس بده
چند ماهی مال تو اما دو روزی نزد من
من نمی گویم که آن را چند ماهی پس بده
از دعای هر شب و آه سحر اندیشه کن
تا نرفته بر فلک از سینه آهی پس بده
من نمی دانم چرا این دل را کش رفته ای
.................. گر نخواهی پس بده