دسته
لينك هاي دسترسي سريع
مطالب من در ثبت مطالب روزانه
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1165104
تعداد نوشته ها : 1368
تعداد نظرات : 348
Rss
طراح قالب
مهدي يوسفي

سلام ، هوا داره سرد میشه ، موازب باش کسی از سردی هوا به گرمی قلبت پناه نبره !

دسته ها : عاشقانه
جمعه بیست و پنجم 11 1387
هرگز گمان مبر ز خیال تو غافلم ، گر مانده ام خموش ، خدا داند و دلم . . .
دسته ها : عاشقانه
جمعه بیست و پنجم 11 1387
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
دسته ها : کوتاه
جمعه بیست و پنجم 11 1387

باید تو رو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست

 تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست . . .

دسته ها : عاشقانه
جمعه بیست و پنجم 11 1387
عاشقان را عشق فرمان می دهد. لوتیان را معرفت...  مخلصیم با معرفت ... !
دسته ها : کوتاه
جمعه بیست و پنجم 11 1387
وقتی از کسی که دوستش دارم هیچ خبری نیست خوشحالم ! چون حتما حالش خوبه و همه چیز رو به راهه که از یادش رفتم.
دسته ها : دل نوشته
جمعه بیست و پنجم 11 1387

دلم با عشق تو عاشق ترین شدتمام لحظه هایم بهترین شد. ولی بی مهریت کار دلم ساخت . دل تنهای من تنها ترین شد

دسته ها : عاشقانه
جمعه بیست و پنجم 11 1387
گاه سکوت یک دوست معجزه می کند و تو می آموزی که همیشه بودن در فریاد نیست...
دسته ها : دل نوشته
جمعه بیست و پنجم 11 1387

خدا از بهترین ها فقط یک دونه خلق کرده . دقت کردی چقدر تنهایی ؟؟!!

دسته ها : عاشقانه
جمعه بیست و پنجم 11 1387
بهترین آهنگ به نظر عادل آهنگ خداحافظی از مجید خراطها و آهنگ وصیت نامه از علیرضا و حمیدرضا بود.
دسته ها :
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387

به نام تک درخت باغ دل من

با این که امروز
دل بی قرارم
هر جا که میرم
آروم ندارم
بهانه ی تو
خواب و خیالم
مثل ستاره

 دنباله دارم
بی تو دیگه هیچ
چاره ندارم
آخه تو امروز
دلی شکوندی
رفتی و بی خبر باز
به من نگفتی
چند روزیه من
تو رو ندارم
واسه تو بودن
شده خیالم
امروز می خوام من
برات بخونم
از دل تنگم
برات بگویم
فردای اون روز
روز وداع بود
خداحافظی
آخر راه بود
رفتی دیگه من
آروم ندارم
ستاره ی من
بیا کنارم
ستاره ی من
امید من شو
هر جا که میرم
دلدار من شو
دنیا واسه من
سیاه و تاره
وقتی نباشی
بارون میباره

فکرکنم خود عادل گفته بود.دلش که می گرفت شعر می گفت.

دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387

سلام کربلا   سلام خیمه گاه   سلام قتل گاه   زینبم
سلام ای اکبر  سلام  آب آور   سلام ای بی سر  زینبم
سلام  شیر خواره   سلام ای مشک پاره    بعد چهل روز دوباره   رسیدم
در این موی سپیدم    در این قد خمیدم  ببین آنچه که دیدم    کشیدم
منودسته بسته   منو نماز نشسته   منو حرمت شکسته   امیرم
منو سوز و ناله   یاست شده آلاله   بپرسی گر از سه ساله    می میرم   

جالب بود.

دسته ها : مذهبی
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387

ترانه سرا وحید رحمتی و با صدای الیاس صالحی
شب شوم رفتن تو       توی گریه هام نشستم
ندارم امید موندن           دل به دیدار تو بستم
حالا منتظر به راهت           غم من شده نگاهت
وقتی بی هویتم من           توی خاطرات راهت
چی شده یاد تو رفته          رنگ بارونی چشمام
دیگه سخته گریه ی من           وقت این نیاز غمهام
بعد تو نشسته خونه        توی تنهایی و غربت
حالا که نداشتن تو            شده آوازه ی حسرت
شب و این هجوم خلوت          توی تاریکی و غفلت
می دونم که بر میگردی        وقت این غروب ظلمت
حس بودن تو اما          ترس رفتنت دوباره
شب و خلوت و سکوتم        دیگه طاقتی نداره
من چهار تا از آهنگهاش رو دارم واقعا زیبا می خونه

آهنگهای الیاس صالحی رو دوست داشت.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387

خداوندا علمدارم نیامد                     یگانه یاور و یارم نیامد
کنار القمه بابا چه دیدی             عمود خیمه رو از چه کشیدی
عمو گوشوارم و , کرده غارت ادو     به قربون لبات , ترک خورده عمو
دلاور  اشجع الناسی ابوالفضل      شجاعت را تو مقیاسی ابوالفضل
تو ساقی گلستان حسینی         تو یک دریا گل یاسی ابوالفضل
 ندیده آفریدش چون تو مردی            امیر یکه تازه هر نبردی
یه پهلوون فقط , بوده روی زمین        می دونی کی بوده , یل ام البنین
تو ماه هاشمیونی ابوالفضل              امیر فاطمیونی ابوالفضل
پناهی و تو میریار حسینی         تو عشق زینبیونی ابوالفضل
تو سقا و سپه دار حسینی                 امیری و علمدار حسینی
خداوندا علمدارم نیامد                     یگانه یاور و یارم نیامد
کنار القمه بابا چه دیدی             عمود خیمه رو از چه کشیدی   

مداحی مورد علاقه عادل بود. 

دسته ها : مذهبی
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387

همه ی سادگیهام رو با تو قسمت می کنم
هنوزم گریم می گیره اگه ترکت بکنم
هنوزم با خنده ی تو قصه میره از سرم
اگه تو پیشم نباشی از توی دنیا میرم
آخه تو دار و ندار این غریبه بی کسی
آخه برام عزیزی مثل حس نفسی
آخه با بودن تو کور میشه چشم حسود
بمون و ثابت بکن که عشق ما هوس نبود
 غم و غصه میباره از چشمام وقتی میری
میدونی برات میمیرم هی بهونه می گیری
آخه یه تار موی تو رو من به صد تا دنیا نمی دم
هر چی غم توی نگاهم به هیچ کس نمی گم
هنوزم صدای تو بهونه ی بودنمه
با تمام خستگی این دل من عاشق تو
هنوزم بعد یه عمر بهت می گم دوست دارم
هنوزم موقع گریه سر رو شونت میذارم

اینم یکی دیگه از موسیقی های مورد علاقه اون بود.

دسته ها :
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387

چیکار کردم که تو قهری با من
دوست بشم من از جون و از تن
چه زود یادت رفت تو روزهای قشنگ
بودیم واسه هم تا همیشه دل تنگ
حالا که رفتی از کنارم
ببین که بی تو من بی قرارم
نگو نمی خوای
با من بمونی
می تونی تو چشمام
عشق رو بخونی
خودت که خوب می دونی
واسم عزیز جونی
همه دنیام رو میدم
تا پیشم بمونی
نگو دروغ حرفهام
من بی تو خیلی تنهام
بیا بمون کنارم و
بشو بانوی شب
ببین که این دیوونه
داره واست می وخونه
نمی تونه آخه
بی تو تنها بمونه
پشیمونم پشیمون
اگه شدی تو گریون
نگو که قهری با من
بیا باز کنارم بمون
بیا کنارم تا همیشه
تو نباشی نه نمیشه
چه زود یادت رفت اون روزهای قشنگ
بودیم واسه هم تا همیشه دل تنگ
اگه دروغ بود که دوستم داری
چرا رو قلب من پا می ذاری
بیا دوباره زندگی زیباست
بمونیم با هم تا دنیا دنیاست

اینم یکی دیگه از آهنگهای مورد علاقه عادل

دسته ها :
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387

عادل گفت که میره.رفت.من یکی از دوستان اون هستم.گفت اسم و قالب وبلاگ رو عوض کنم.خواست غم انگیز باشه.از این به بعد هم متن شعرهای مورد علاقه اون رو میذارم.

پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387

نمی دونم بگم سلام یا خداحافظ.میگم سلام چون سلامتی میاره.سلام دوستان تبیانی من.یک مشکلی برای من پیش اومد که دیگه نمی تونم بیام تبیان.ولی یکی از دوستانم به جای من آپ می کنه.از همه ی شما که با نظرات خودتون منو راهنمایی کردین ممنونم.از دو نفر از دوستان خودم باید تشکر ویژه کنم که به من لطف زیادی کردن.منظورمA.SH عزیز و دوستشون بود.خیلی بهم کمک کردن.

ای خوشا آن کس که خرم آمد و خندان گذشت
از جهان با دست پر خوشحال و باایمان گذشت
هم عنان نفس را در دست این و آن نداد
در بر حق و حقیقت ایستاد و از جان گذشت
میر ناصر بد افشان

این شعری از یکی از شاعران بابل بود.خداحافظ دوستان من

دسته ها : دل نوشته
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد
لحظه ی ویرانیم را حس نکرد
در تمام لحظه هایم هیچ کس وسعت صدایم را حس نکرد
آن که سامان غزلهایم از اوست
بی سرو سامانیم را حس نکرد
هیچ کس حس نکرد درد دل من چیست
عاشقانه زیستن,عاشقانه دل کندنم حس نکرد
ما دوست داریم دوستان باوفا را
 هیچ کس معنی حرفهایم را حس نکرد.

اینم از دل نوشته ی من.اولین نوشته من این بود.

خداحافظ دوستان من.

دسته ها : دل نوشته
سه شنبه بیست و دوم 11 1387


آخه غریبه مگه من
دوست نداشتم
که تو باز گذاشتی رفتی
منم و یه غم حسرت
که چرا دوستم نداشتی
آرزوم بود که فقط
یه بار بگی دوستم داری
بگی که عشق منی
واست میمنونم تا ابد
آره غریبه منم و این دل تنگم
که داره واست میمیره
تا بیای پیشش دوباره
توی این چندسال غربت
من بودم با دل غمگین
ولی ای کاش که غریبه
تو بودی فقط واسه من
عشقتو هدیه می دادی
به دلم که چشم به راهته
اما دیگه فایده نداره
چون دیگه دلی نمونده
که با عشقت بمونه
بعد تو کسی نمیاد
توی این قلب شکسته
که خدا خودش می دونه
که چقدر دل به تو بسته
خسته شدم از زندگی
امید من فقط تویی

چه طور بود؟

دسته ها : دل نوشته
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

سلام دوستانم.خواستم برم ولی گفتم یه نصیحتی از این دوستتون یادگار داشته باشین بد نیست.اونم اینه قدر همدیگه رو بدونین دوستان گلم.ممکنه مثل من وقت کم بیارین.تا هستین یاد هم باشین.خوب دیگه خودت بقیه رو حدس بزنین.خداحافظ

دسته ها : دل نوشته
سه شنبه بیست و دوم 11 1387


غریبه باز دوباره
دل من هواتو داره
شب اومد باز بارون غم
داره رو سرم میباره
غریبه برس به دادم
تو نباشی غصه دارم
غریبه می دونستی
عزیز ترانه هامی
ولی باز گذاشتی رفتی
که بازم تنها بمونم
دل خستم و می بینی
که داره واست می خونه
مگه من گناهی کردم
که تو هم سیر شدی از من
ولی من واست میمردم
تو نگفتی دل سپردم

دیگه ببخشید اگه زشت بود.تازه کارم.

دسته ها : دل نوشته
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
و نیز جناب حاج على آقا فرمود من در طفولیت به مکتب نرفتم و بى سواد بودم و در اول جوانى سخت آرزو داشتم بتوانم قرآن مجید را افاضه قرآن مجید
بخوانم تا اینکه شبى با دل شکسته به حضرت ولى عصر - عجل اللّه تعالى فرجه - براى رسیدن به این آرزو متوسل شدم .
در خواب دیدم جدرج کربلا هستم ، شخصى به من رسید و گفت : در این خانه بیا که تعزیه حضرت سیدالشهداء علیه السلام در آن برپاست و استماع روضه کن ، قبول کرده وارد شدم ، دیدم دونفر سید بزرگوار نشسته اند و جلو آنها ظرف آتشى است و سفره نانى پهلوى آنها است ، پس قدرى از آن نان را گرم نموده به من مرحمت فرمودند و من آن را خوردم ، پس روضه خوان ذکر مصائب اهل بیت : کرد و پس از تمام شدن ، از خواب بیدار شدم حس کردم به آرزوى خود رسیده ام ، پس قرآن مجید را باز کردم دیدم کاملا مى توانم بخوانم و بعد در مجلس قرائت قرآن مجید حاضر شدم ، اگر کسى غلط مى خواند یا اشتباه مى کرد به او مى گفتم حتى استاد قرائت هم اگر اشتباهى مى کرد مى گفتم .
استاد گفت : فلانى ! تو تا دیروز سواد نداشتى جوج قرآن را نمى توانستى بخوانى ، چه شده که چنین شده اى ؟ گفتم : به برکت حضرت حجت علیه السلام به مقصد رسیدم .
فعلا حاجى مزبور استاد قرائت اند و در شبهاى ماه مبارک رمضان مجلس قرائت ایشان ترک نمى شود.
از جمله عجایب حاجى مزبور آن است که غالبا در خواب امور آتیه را مى بیند و مى فهمد که فردا چه مى شود با که برخورد مى کند و با که طرف معامله مى شود و آن معامله سودش چه مقدار است .
وقتى به حقیر گفت خداوند بزودى به فرزندت (آقاى سید محمد هاشم ) پسرى عطا مى کند اسمش را به نام مرحوم پدرت ((سید محمد تقى )) بگذار، طولى نکشید خداوند پسرى به ایشان عنایت فرمود و اسمش را ((محمد تقى ))
گذاردیم .
پس از ولادت ، سخت مریض شد به طورى که امید حیات به آن بچه نبود. باز حاجى مزبور فرمود ((این بچه خوب خواهد شد و باقى خواهد ماند))، طولى نکشید که خداوند او را شفا داد و الان بحمداللّه در سن پنجسالگى و سالم است .
(15)
و بالجمله ایشان در اثر تقوا و مداومت بر مستحبات خصوصا نوافل یومیه داراى صفاى نفس و مورد عنایت و لطف حضرت حجت - عجل اللَّه تعالى فرجه - مى باشد.
ضمنا باید دانست که رازآگاه شدن بعض نفوس از امور آتیه و اخبار به آن ، آن است که خداوند قادر متعال تمام حوادث کونیه ، کلى و جزئى را تا آخر عمر دنیا پیش از پیدایش آنها در کتابى از کتابهاى روحانى و لوحى از الواح معنوى ثبت فرموده است چنانچه در سوره حدید مى فرماید: ((هیچ مصیبتى در آفاق و انفس واقع نمى شود مگر اینکه پیش از پیدایش آن در کتاب الهى ثبت است و این کار (یعنى ثبت امور تماما در لوحى نزد قدرت بى پایان او) بر خداوند سهل است براى اینکه ناراحت نشوید بر فوت شدن چیزى از شما (یعنى بدانید خداوند صلاح شما را دانسته و فوت آن چیز را قبلا تعیین و ثبت فرموده ) و خوشحال نشوید و به خود نبالید به چیزى که به شما رسیده (یعنى بدانید آن را خداوند براى شما مقدر ومقرر فرموده ).
(16)
بنابراین ممکن است بعض نفوس صاف در حال خواب که از قیود مادى تا اندازه اى آزاد شده اند با ارواح شریف و الواح عالى و بعض کتب الهى متصل شده و به بعض ‍ امورى که در آنها مشهود است اطلاع یابند و هنگام بیدارى و مراجعت تام روح به بدن ، قوه خیالیش تصرفى در آن نکند و آنچه دیده به صرافت در حافظه اش باقى ماند و از آن خبر دهد.
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
ثقه عدل ، جناب حاج على آقا سلمان منش (بزاز) - سلمه اللّه تعالى - که ورع ایشان مورد تصدیق عموم است ، گفتند وقتى قرحه اى در بغل ران چپ من پیدا شد که مرا سخت ناراحت کرده بود و براى من رفتن به بیمارستان براى جراحى بسیار دشوار بود، شبى وقت سحر براى تهجد برخاستم بوى گند زیادى حس کردم و چون تحقیق کردم معلوم شد از همان محل زخم است ، خیلى پریشان شدم ، به خداى خود نالیدم عرض کردم عمرى در زیر سایه اسلام و بندگى تو و دوستى محمد و آل او به سر بردم ، راضى مشو که به این بلیه گرفتار و ناچار شوم به کسانى مراجعه کنم که از دین اسلام خارجند، خلاصه رقت زیادى دست داد به طورى که از خود بى خود شدم .
هنگامى که به خود آمدم فهمیدم صبح شده ، سخت ناراحت شدم که از تهجد محروم شده ام ، شتابان از پله هاى غرفه پایین آمدم به قصد تطهیر، یکوقت متوجه شدم که من با پاى درد چگونه به سرعت پایین آمدم و دیدم پایم دردى ندارد، دست بر محل زخم گذاشتم دردى حس نکردم در روشنایى آمدم و به محل زخم نگاه کردم ، اثرى از زخم ندیدم به طورى که جاى آن هم معلوم نبود و با پاى راست ابدا فرقى نداشت .
آقاى حاج على آقا فرمودند نظیر این قضیه موارد بسیارى برایم پیش آمده که خودم یا بستگانم به مرض سختى یا گرفتارى شدیدى مبتلا شدیم و به وسیله دعا و توسل به معصومین : خداوند فرج فرمود. آنچه گفته شد نمونه اى از آنهاست .
حالت دیگر بود کان نادر است
تو مشو منکر که حق بس قادر است

سه شنبه بیست و دوم 11 1387
و نیز مرحوم سلاحى مزبور - علیه الرحمه - در ماه محرم تقریبا بیست سال قبل که مرض حصبه در شیراز شایع و کمتر خانه اى بود که در آن مریض حصبه اى نباشد و تلفات هم زیاد بود یک روز فرمود در منزل آقاى حاج عبدالرحیم سرافراز، هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به برکت حضرت سیدالشهداء علیه السلام شفا مرحمت فرمود و تفصیل آن را بیان کرد.
بعدا آقاى سرافراز را ملاقات کردم و قضیه واقعه را پرسش نمودم ، ایشان مطابق آنچه مرحوم سلاحى فرموده بود بیان کرد. سپس از ایشان خواستم که آن واقعه را به خط خود نوشته تا در اینجا ثبت شود، اینک نوشته آقاى سرافراز:
تقریبا بیست سال قبل که اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مى شدند در خانه حقیر هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در یک اطاق بودند، شب هشتم ماه محرم الحرام براى شرکت در مجلس عزادارى ، مریضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطرى پریشان به مجلس تعزیه دارى خودمان که مؤ سس آن مرحوم حاج ملا على سیف -علیه الرحمه - بود رفتم
موقع تعزیه دارى ، سینه زنى ، نوحه و مرثیه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام قرائت شد، پس از فراغت از تعزیه دارى و اداى نماز صبح ، با عجله به منزل مى رفتم و در قلب خود شفاى هفت مریض را بوسیله عزیز زهرا (ع ) از خدا مى خواستم .
وقتى به منزل رسیدم دیدم بچه ها اطراف منقل آتشى نشسته و مختصر نانى که از روز قبل و شب باقیمانده است ، روى آتش گرم مى کنند و با اشتهاى کامل مشغول خوردن آن نانها هستند. از دیدن این منظره عصبانى شدم ؛ زیرا خوردن نان آن هم نانى که از روز و شب گذشته باقیمانده براى مبتلا به مرض حصبه مضر است .
دختر بزرگم که حالت عصبانیت مرا دید گفت ماها خوب شده ایم و از خواب برخاستیم و گرسنه ایم نان و چاى مى خوریم . گفتم خوردن نان براى مرض حصبه خوب نیست ، گفت پدر! بنشین تا من خواب خودم را تعریف کنم و ما همه خوب شده ایم . گفتم خوابت را بگو گفت :
در خواب دیدم اطاق ، روشنى زیادى دارد ومردى آمد در اطاق ما و فرش سیاهى در این قسمت از اطاق پهن کرد و پهلوى درب اطاق با ادب ایستاد، آن وقت پنج نفر با نهایت جلالت و بزرگوارى وارد شدند که یک نفر آنها زن مجلله اى بود، اول به طاقچه هاى اطاق و به کتیبه ها که به دیوار زده بود و اسم چهارده معصوم : را روى آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه کردند پس ازآن اطراف آن فرش سیاه نشسته و قرآنهاى کوچکى از بغل بیرون آورده و قدرى خواندند پس از آن یک نفر از آنها شروع کرد به روضه حضرت قاسم علیه السلام به عربى خواندن و من از اسم حضرت قاسم که مکرر مى گفتند فهمیدم روضه حضرت قاسم مى خوانند و همه شدیدا گریه اجابت فورى مى کردند و مخصوصا آن زن خیلى سوزناک گریه مى کرد، پس از آن در ظرفهاى کوچکى چیزى مثل قهوه همان مردى که قبل ازهمه آمده بود آورد و جلو آنها گذارد. من تعجب کردم که اشخاص با این جلالت چرا پاهاشان برهنه است ، جلو رفتم و گفتم شما را به خدا کدامیک از شما حضرت على علیه السلام هستید
یکى از آنها جواب داد و فرمود منم . خیلى با مهابت بود. گفتم شما را به خدا چرا پاهاى شما برهنه است ، پس با حالت گریه فرمود ما این ایام عزاداریم و پاى ما برهنه است ،فقط پاى آن زن در همان لباس پوشیده بود.
گفتم ما بچه ها همه مریضیم مادر ما هم مریض است ، خاله ما مریض است ، آن وقت حضرت على علیه السلام از جاى خود برخاست و دست مبارک بر سر و صورت یک یک ما کشیدند و نشستند و فرمودند خوب شدید مگر مادرم ، گفتم مادرم هم مریض است ، فرمودند مادرت باید برود. از شنیدن این حرف گریه کردم و التماس ‍ نمودم پس در اثر عجز و لابه من ، برخاستند دستى هم روى لحاف مادرم کشیدند آن وقت خواستند از اطاق بیرون روند رو به من کرده فرمودند بر شماباد نماز که تا شخص مژه چشمش به هم مى خورد باید نماز بخواند.
تا درب کوچه ، عقب آنها رفتم دیدم مرکبهاى سوارى که براى آنان آورده اند روپوشهاى سیاه دارد، آنها رفتند و من برگشتم در این وقت از خواب بیدار شدم صداى اذان صبح را شنیدم دست به دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم ، دیدم هیچکدام تب نداریم ، همه برخاستیم و نماز صبح را خواندیم ، چون احساس گرسنگى زیاد در خود مى کردیم لذا چاى درست کرده با نانى که بود مشغول خوردن شدیم تا شما بیایید و تهیه صبحانه کنید و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتیاجى به دکتر و دوا پیدا نکردند.

سه شنبه بیست و دوم 11 1387
عبد صالح پرهیزگار مرحوم حاج محمد هاشم سلاحى - رحمة اللّه علیه - چندى قرحه اى در داخل دهانش پیدا شد و چرک و خون از آن خارج مى گردید و سخت ناراحت بود و براى معالجه آن به آقاى دکتر یاورى مراجعه مى کرد تا آنکه دکتر به ایشان گفت این قرحه را باید به وسیله برق شفاى هفت مریض در یک لحظه معالجه کرد و فعلا دستگاه برق در شیراز نیست وباید به تهران بروى و به بیمارستان شوروى مراجعه کنى .
آن مرحوم به بنده مى گفت مى ترسم به تهران بروم و از روزه ماه مبارک رمضان و فیوضات آن محروم شوم و اگر نروم مى ترسم که چرک و خون فرو برم و مبتلا به اکل حرام گردم و بالاخره تصمیم گرفت به تهران نرود.
یک روز صبح آقاى دکتر یاورى با کتاب طبى که در دست داشت به منزل آمد و گفت شب گذشته در خواب شخصى به من گفت چرا محمدهاشم را معالجه نمى کنى ، گفتم باید به تهران برود فرمود لازم نیست درد او و دوایش در فلان صفحه از فلان کتابى که دارى موجود است .
از خواب بیدار شدم کتاب را برداشتم باز کردم همان صفحه که فرموده بود آمد و بالجمله به وسیله استعمال همان دوایى که حواله فرموده بودند خداوند به ایشان شفا داد و از اول ماه مبارک موفق به روزه شد - رحمت بى پایان خداوند به روانش ‍ باد.
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
از عالم بزرگوار آقاى حاج سید فرج اللّه بهبهانى - سلمه اللّه تعالى - که در سفر حج توفیق ملاقات ایشان نصیب حقیر شده بود، شنیدم که در منزل شفاى مفلوج
ایشان در مجلس تعزیه دارى حضرت سیدالشهداء (ع ) معجزه اى واقع شده پس ‍ خدمت ایشان خواهش شد که معجزه واقعه را براى بنده بنویسند آن بزرگوار تفصیل را به خط خود مرقوم داشته و ارسال فرمودند در اینجا عین نوشته ایشان به نظر شما مى رسد.
شخصى به نام عبداللّه ، مسقطالراءس او جابرنان است از توابع رامهرمز ولى ساکن بهبهان است و این مرد در تاریخ 28 شهر محرم الحرام سنه 1383 از یک پا مفلوج گردید و قدرت بر حرکت نداشت مگر به وسیله دو چوب که یکى را زیر بغل راست و دیگرى را زیر بغل چپ مى گذاشت و با زحمت ، اندک راهى مى رفت ودر حق او از مؤ منین کمک مى شد براى معاش ، تا اینکه مراجعه کرده به دکتر غلامى و ایشان جواب یاءس داده بودند و بعدا آمد نزد حقیر که وسیله حرکتشان را به اهواز فراهم آورم ، وسائل حرکت بحمداللّه فراهم گردید خط سفارش به محضر آیت اللّه بهبهانى ارسال و آن جناب هم پذیرایى فرموده و او را نزد دکتر فرهاد طبیب زاده پزشک بیمارستان جندى شاهپور ارسال داشته پس از عکسبردارى و مراجعه ، اظهار یاءس ‍ کرده و گفته بود پاى شما قابل علاج نیست و در وسط زانوتان غده سرطانى مشاهده مى شود پس با خرج خود او را به بیمارستان شرکت نفت آبادان انتقال مى دهد آنجا هم چهار قطعه عکس از پایش برداشته و اظهار داشتند علاج نشدنى است با این حالت برمى گردد به بهبهان .
عبداللّه مرقوم گوید در خلال این مدت ، خوابهاى نوید دهنده مى دیدم که قدرى راحت مى شدم تا اینکه شبى در واقعه دیدم وارد منزل بیرونى شما شده ام و شما خودتان آنجا نیستید ولى دو نفر سید بزرگوار نورانى تشریف دارند در زیر درخت سیبى که در باغچه بیرونى دیده مى شودتشریف دارند و در این اثنا شما وارد شدید بعد از سلام و تحیت آن دوبزرگوار خودشان را معرفى فرمودند یکى از آن دو بزرگوار حضرت امام حسین علیه السلام و دیگرى فرزند آن بزرگوار حضرت على اکبر علیه السلام بودند حضرت ابى عبداللاهّلحسین علیه السلام دو سیب به شما مرحمت فرمودندوفرمودند یکى براى خودت و دیگرى براى فرزندت باشد و پس ‍ از دو سال این دو سیب نتیجه مى دهند و شش کلمه با حضرت حجة بن الحسن - عجل اللّه تعالى فرجه - صحبت مى کند
عبداللّه گفت در این حال از شما درخواست نمودم که شفاى مرا از آن بزرگوار بخواهید یکى از آن دو بزرگوار فرمودند روز دوشنبه ماه جمادى الثانیه ، سنه 84 پاى منبر که براى عزادارى در منزل فلانى (که منظور حقیر بوده ) منعقد است مى روى و با پاى سالم برمى گردى . از شوق ، از خواب بیدار شدم و به انتظار روز موعود بودم و خواب را براى حقیر نقل کرد همان روز دوشنبه دیدم عبداللّه با دو چوب زیربغل آمد و پاى منبر نشست ، خودش اظهار داشت که پس از یک ساعت جلوس حس ‍ کردم که پاى مفلوجم تیر مى کشد، گویى خون در پایم جریان پیدا کرده است ، پایم را دراز کرده وجمع نمودم دیدم سالم شده با اینکه روضه خوان هنوز ختم نکرده بود بپا برخاستم و نشستم بدون عصا! قضیه را به اطرافیان گفتم ، حقیر دیدم عبداللّه آمد و با حقیر مصافحه نمود، یک مرتبه دیدم صداى صلوات از اهل مجلس بلند شد و دیگر از آن فلج بالکلیه راحت شد، پس در شهر مجالس جشن گرفته شد و در روز بعد 22 مهر 43 از ساعت 8 الى 11 صبح در منزل حقیر مجلس جشنى به اسم اعجاز حضرت سیدالشهداء علیه السلام گرفته شد و جمعیت کم نظیرى حاضر و عکس بردارى گردید.
والسلام علیکم ورحمة اللّه
...حرره الاحقر السید فرج اللّه الموسوى

سه شنبه بیست و دوم 11 1387
چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت مرحوم بیدآبادى - اعلى اللّه مقامه آمده و گفتند چشمه آبى که از دامنه کوه جارى مى شد و مورد بهره بردارى اهالى بود، چندى است خشکیده و ما در زحمت هستیم ، دعایى کنید تافرج شود.
آن بزرگوار آیه شریفه :(لَوْ اَنْزَلْنا هذَالقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ) (اواخر سوره حشر) را بر رقعه اى نوشته به آنها داده و فرمود اول شب آن را بر قله آن کوه گذارده و برگردید، آنها چنین کردند و چون به خانه خود رسیدند، صداى مهیبى از کوه بلند شد که همه اهالى شنیدند و چون صبح بیرون آمدند، چشمه آب را جارى دیدند و شکر خداى را به جا آوردند.
نکته اى قابل توجه

چند داستانى که از مرحوم بیدآبادى - اعلى اللّه مقامه - و نظایر آن که ذکر شد مبادا موجب تعجب یا خداى نکرده انکار خواننده عزیز گردد؛ زیرا
اولا: اینگونه امور و بالاتر از آنها از مراتب دانایى و توانایى و مبارکى وجود اصحاب ائمه : مانند جناب سلمان و میثم و رشید هجرى و جابر جعفى و همچنین از روات اخبار و علماى اخیار مانند سید بحرالعلوم و سید باقر قزوینى و ملامهدى نجفى آنقد رنقل گردیده و در کتب معتبره ثبت شده که هیچ قابل انکار نیست (براى زیادتى اطلاع از این موضوع به کتاب رجال ممقانى که مفصلا حالات اصحاب ائمه و روات اخبار را ذکر فرموده یا کتاب قصص العلماء که کرامات بعض علما را نقل کرده است مراجعه شود).
جریان آب چشمه

ثانیا: صدور کرامات از بزرگان دین سبب مى شود که شخص از دانستن آنها به عظمت و مقام شامخ امام (ع ) پى ببرد و بفهمد که مقامات آنها بزرگتر از این است که کسى بر آنها اطلاع یابد؛ زیرا جائى که اشخاص به واسطه تبعیت تام از ایشان از دانایى و توانایى و اجابت دعوات به چنین مقامى مى رسند پس احاطه علمى و توانائى امام علیه السلام چگونه است چون مسلم است که هر صاحب مقامى از روحانیت ریزه خور خوان احسان امام علیه السلام است که قطب عالم وجود و قلب عالم امکان و مصدر جمیع امور است و از تصدیق به عجز از ادراک مقام امام علیه السلام یقین مى شود به عجز از ادراک احاطه علمى و قدرت بى پایان حضرت رب الارباب و مجیب الدعوات جل جلاله که خالق امام علیه السلام و عطا کننده مقام ولایت به او است .
خلاصه ، دانستن این داستانها موجب زیادتى معرفت و بصیرت مقام امام علیه السلام و عظمت حضرت رب الانام است .
ثالثا: این داستانها ونظایر آنها موجب تصدیق و یقین به صدق فرمایش و وعده هاى خدا و رسول و ائمه : در باره اهل تقواست و اینکه نفوس مستعد هرگاه در انجام تکالیف شرعى نهایت مواظبت را بنمایند و در آوردن جمیع واجبات و ترک کردن جمیع محرمات جدى باشند، به مقاماتى مى رسند که فوق ادراک عقول جزئى بشرى است . و ملائکه ، خدمتگزار ایشان مى شوند و هرچه از خدا بخواهند به آنها عنایت مى فرماید و غیر اینها از آثارى که در کتب روایات رسیده خصوصا در ابواب کتاب الایمان والکفر از اصول کافى ونقل آنها منافى وضع این رساله است ، تنها حدیث معتبرى که عامه و خاصه از رسول خدا9 روایت کرده اند براى مزید اطلاع خواننده عزیز نقل مى گردد.
رسول خدا(ص ) فرمود که : خداوند عزوجل فرموده است هرکس دوستى از دوستان مرا اهانت کند هرآینه براى نبرد با من کمین کرده است و هیچ بنده با عملى به من نزدیک نشود که محبوبتر باشد نزد من از عمل بدانچه بر او واجب کرده ام و به راستى او با انجام نوافل (مستحبات ) به من تقرب جوید تا آنجا که او را دوست دارم و چون او را دوست داشتم گوش او شوم که با آن بشنود و چشم او شوم که با آن ببیند و زبان او شوم که با آن بگوید و دست او شوم که با آن کار کند و از خود دفاع نماید، اگر مرا بخواند اجابتش کنم و اگر از من خواهشى کند به او ببخشم .
(13)
در شرح این حدیث مبارک ، علما وجوهى بیان کرده اند که علامه مجلسى در مرآت العقول آنها را نقل فرموده و خلاصه مستفاد از حدیث آن است که ممکن است شخص به واسطه التزام به واجبات و مواظبت به مستحبات محبوب و مقرب درگاه حضرت آفریدگار شود و چون چنین شود چشمش ، چشم بیناى خدا مى شود پس آنچه را دیگران نمى بینند او از پشت هزاران پرده مى بیند و آنچه را دیگران نمى شنوند او مى شنود بلکه امور معنوى و صور ملکوتى و نغمه هاى غیبى که از حس دیگران پنهان است براى او آشکار است .
بالجمله خواننده عزیز بداند آنچه در این داستانها و نظایر آن را مى خواند یا مى شنود نسبت به آنچه خداوند وعده داده و ذخیره فرموده از مقامامت عالى و درجات روحانیت براى بندگان نیکوکار و مقربین مانند قطره است نسبت به دریا چنانچه مضمون حدیث قدسى است .
(14)
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
و نیز جناب آقاى ایمانى نقل فرمودند که جناب حسین آقا مژده (عمه زاده آقاى ایمانى ) - سلمه اللّه تعالى - با والده اش هر دو مریض سخت و مشرف به موت بودند، مرحوم حاجى بیدآبادى - اعلى اللّه مقامه - تشریف آوردند و فرمودند یکى از این دو مریض باید برود یعنى بمیرد و من از خداوند متعال شفاى حسین آقا را خواسته ام و او خوب خواهد شد.
پس از فرمایش بیدآبادى در همان شب والده حسین آقا مرحومه شد و حسین آقا را خداوند شفا مرحمت فرمود وفعلا هم به سلامت و از خوبان هستند.

سه شنبه بیست و دوم 11 1387
و نیز جناب آقاى ایمانى - سلمه اللّه تعالى - فرمودند در همان سفر هنگام وداع از مرحوم بیدآبادى فرمودند در این سفر قطاع الطریق قافله شما را مورد حمله و دستبرد قرار مى دهند ولى به شما ضرر نمى رسد و مبلغ چهارده تومان به عدد مبارک معصومین : براى مخارج راه به ما دادند.
چون نزدیک سیوند رسیدیم ، دزدها به قافله حمله کردند، قاطرى که بر آن اثاثیه ما بود سرعت کرد و از قافله خارج شد و رو به سیوند دوید، مرکبى هم که ما در کجاوه بر آن سوار بودیم ، عقب او حرکت کرد تا اینکه خود و اثاثیه به سلامت وارد سیوند شدیم و تمام قافله مورد حمله و چپاول واقع شدند.

سه شنبه بیست و دوم 11 1387
و نیز جناب آقاى ایمانى فرمودند در سفرى که از اصفهان به شیراز مى خواستیم مراجعت کنیم خدمت آقاى حاجى بیدآبادى سابق الذکر -اعلى اللّه مقامه - مشرف شدیم به ما فرمودند جناب میرزاى محلاتى (که در داستان اول ذکرى از ایشان شد) به من نوشته است که ایشان را از دعا فراموش کرده ام سلام مرا به ایشان برسانید و عرض کنید من شما را فراموش نکرده ام چنانچه در فلان شب ، سه مرتبه خطر مرگ به شما توجه کرد ومن از حضرت ولى عصر - عجل اللّه تعالى فرجه - سلامتى شما را خواستم و خداوند شما را حفظ فرمود.
نجات از دزد
آقاى ایمانى فرمودند پس از رسیدن به شیراز پیغام آقاى بیدآبادى را به جناب میرزا رساندیم ، فرمود درست است در همان شبى که ایشان فرمودند تنها به منزل مى آمدم درب منزل (زیر طاق ) که رسیدم یک نفر ایستاده بود تا مرا دید عطسه اى عارضش شد، پس سلام کرد و گفت استخاره اى بگیر، با تسبیح استخاره گرفتم ، بد بود، گفت یکى دیگر بگیر، آن هم بد بود، باز گفت استخاره دیگر بگیر، سومى هم بد بود، پس دست مرا بوسید و عذرخواهى کرد و گفت مرا وادار کرده بودند که شما را امشب با این اسلحه بکشم چون شمارا دیدم بى اختیار عطسه کردم و مردد شدم ، گفتم استخاره مى گیرم اگر خوب آمد، شما را مى کشم و تا سه مرتبه استخاره کردم و هر سه بد آمد، دانستم که خدا راضى نیست و شما پیش خدا آبرومندید.

سه شنبه بیست و دوم 11 1387
X