من از اين درد سخن مي گويم
كه چرا مادر پير و پدر نابينا
گوشه ي عزلت و تنهايي خود مي ميرند ؟
و به دور از رخ فرزند و اميد دلشان
ديده ي غمزده از روي جهان مي بندند
من از اين درد سخن مي گويم
كه چرا كرده ي قابيل براي همه منفور و پر از سرزنش است
ليك خود ، دانسته
دست آلوده ي خون دگران مي باشند
چه تفاوتي مگر
بين قابيل و شماست ؟
كه شما نيز چو او
بهر خود قتل برادر كرديد
كه شما نيز چو او
عضوي از پيكر عالم كنديد
من از اين درد سخن مي گويم
كه چرا سرد شده عشق و محبت هامان ؟
كه چرا زرد شده باغ گل دلهامان ؟
كه چرا درد شده همنفس شبهامان ؟
كه چرا ننگ شده عشق شقايقهامان ؟
من از اين درد سخن مي گويم
من از اين ننگ سخن مي گويم
كيست كه درك كند فريادم
از درون كاغذ ؟
« يلدا »