بي تو در كنج قفس خو كرده ام با ياد تو
آسمان شعر من بي تو پر است از نام تو
كوله بار خاطراتت شانه هايم را شكست
باز اما قلب من در وادي سودا نشست
دست هجرانت درخت عشق را از ريشه كند
خنجر يادت دل بي كينه را در خون فكند
بي تو درياي غزلهايم چه خشك و بي صداست
با تو گويي لحظه هاي خانه هم رنگ خداست
« يلدا »