وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود، وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم و بغضهایمان پشت سر هم میشکند ، وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنجها بیشتر از صبرمان ؛ وقتی امیدها ته میکشد و انتظارها به سر نمیرسد، وقتی طاقتمان طاق میشود و تحملمان تمام... آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم که تو ، فقط تویی که کمکمان میکنی...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم ، تو را میخوانیم . آن وقت است که تو را آه میکشیم ، تو را گریه میکنیم ، تو را نفس میکشیم .
وقتی تو جواب میدهی، وقتی دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی و یکییکی غصهها را از توی دلمان برمیداری، وقتی گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی و دل شکستهمان را بند میزنی، وقتی سنگینیها را برمیداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛ وقتی بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از لبها، لبخند، وقتی خوابهایمان را تعبیر میکنی و دعاهایمان را مستجاب و آرزوهایمان را برآورده، وقتی قهرها را آشتی میکنی و سختها را آسان. وقتی تلخها را شیرین میکنی و دردها را درمان، وقتی ناامیدها، امید میشود و سیاهها سفید سفید... آن وقت میدانی ما چه کار میکنیم؟
حقیقتش این است که ما بدترین کار را میکنیم. ما نه سپاس میگوییم و نه ممنون میشویم ما فخر میفروشیم و میبالیم و یادمان میرود، اصلاً یادمان میرود که چه کسی دعاهایمان را مستجاب کرد و کی خوابهایمان را تعبیر کرد و اشکهایمان را پاک کرد.
ما همیشه از یاد میبریم، ما همیشه فراموش میکنیم. ما همان انسانیم که ریشهاش از فراموشی است...
عرفان نظرآهاری