سلام .. می خواستم با یه خاطره ی کوچولو آپ کنم اما این شعر رو که خوندم ترجیح دادم اینو بذارم .. خیلی به دلم نشست
آسمان نیز ز سکوت دل من گرفته امشب، چه کنم؟
کاش بگرید
کاش بگرید تا از گریه او زمین تشنه نیز سیراب شود.
باران... باران... باران
آسمان راحت می گرید
به راستی زیباترین لحظه زندگیست بارش باران را نگریستن
و سالهاست که من به بارش قطره های باران می نگرم
و با آن آرام می شوم
سالهاست که من دردهای درونم را با صافی قطره های باران پاک می کنم
سالهاست که من به عشق باریدن باران اشک هایم را جمع کرده ام
سالهاست که من..
آه... حال باران است و من...
ولی این بار چه گویم
این بار تو نیستی و مرا دیگر قراری نیست
مرا تاب تماشای باران نیست،
مرا تاب مقاومت نیست،
می خواهم بگریم ،
اشک هایم کجایید دعوتم را بپذیرید و بیایید
بیایید که سخت محتاجم من امشب
آی با شما هستم...
باران هنوز می بارد
ولی این بار، این بار این باران است که به قطره های اشک من نگاه میکند و با آن آرام می شود
این باران است که از صافی اشک های من آینه ای برای دیدن خود ساخته است
دیگر باران نمی بارد
خود را دید و رفت
و من هنوز تنهایم
آه... بی تو باران دلم را چه کنم؟
نمی دانم... نمی دانم....
» علی اکبر ثابتیان «