تو به من خنديدي و ندانستي من با چه دلهره
از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب الوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سالهاست كه در گوش من ارام ارام
خش خش گام تو تكرار كنان ميدهد ازارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سيب نداشت
گفتم :بهار
خنده زد و گفت : اي دريغ
ديگر بهار رفته نمي ايد
گفتم :پرنده ؟
گفت: اينجا پرنده نيست
اينجا گلي كه باز كند لب به خنده نيست
گفتم :درون چشم تو ديگر ..؟
گفت :هرگز نشان ز باده مستي دهنده نيست
اينجا به جز سكوت،سكوتي گزنده ني
شعر از : حمید مصدق
به سفارش : داداش گلم ، حمید رضا باقری