ملالتی که کشیدی سعادتی دهدت که مشتری نسق کار خود از ان گیرد
از امتحان تو ایام را غرض انست که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد
و گرنه پایه عزت از ان بلند ترست که روزگار بر او حرف امتحان گیرد
مذاق جانش ز تلخی غم شود ایمن کسی که شکر شکر تو در دهان گیرد
یک غزل از صائب تبریزی
زخار زار تعلق کشیده دامن باش به هرچه می کشدت دل ازان گریزان باش
قد نهال خم از بار منت ثمرست ثمر قبول مکن سرو این گلستان باش
کدام جامه به از پرده پوشی خلق است بپوش چشم خود از عیب خلق و عریان باش
درون خانه خود هر گدا شهنشاهی است قدم برون منه از حد خویش و سلطان باش
خودی به وادی حیرت فکنده است تو را برون خرام ز "خود" خضر این بیابان باش
زبلبلان خوش الحان این جمن "صائب" مرید زمزمه "حافظ" خوش الحان باش
با کمی تصرف