به هزار ناممکن مانندهایم
در لِدّ، رَمْلَه و الخلیل
این جا، بر سینه تان میمانیم
چون دیوار
چون شیشه
چون شوکران در کامتان
چون توفانی آتش بار در چشمانتان
این جا، چون دیوار
بر سینه تان میمانیم
در میخانهها، ظرف میشوییم
برای سروران قدح پر میکنیم.
در آشپزخانههای سیاه
زمین میشوییم
تا برای کودکانمان
از میان نیش کبودتان
لقمهای نان بیرون بکشیم.
این جا، چون دیوار
بر سینه تان میمانیم
گرسنه
برهنه میشویم
میجنگیم
شعر میخوانیم
خیابانهای خشم آگین
از راهپیماییهامان پُر میشود
و زندانها را از کبریا میآکنیم
از کودکانمان نسلهای انقلابی میسازیم.
به هزار ناممکن مانندهایم
در لِدّ، رَمْلَه، و الخلیل
این جا، میمانیم
حتی اگر دریا را بیاشامید...
سایهی انجیر و زیتون را پاس میداریم
و اندیشه را چون مایه در خمیر نان میکاریم.
در اعصابمان، سرمای یخ داریم
و دوزخی سرخ در دلهایمان
اگر تشنه شویم
سنگ را آب میکنیم
اگر گرسنه شویم
خاک را میخوریم
اما نمیرویم
و در ایثار خون پاکیزهمان
بخل نمیورزیم، نمیورزیم، نمیورزیم
که این جا از آن ماست
دیروز، امروز و فردا.
به هزار ناممکن مانندهایم
در لِدّ، رَمْلَه و الخلیل
ای اندیشهی زندهی ما!
به زمین چنگ بزن و به ژرفاها فرو شو.
بهتر است خودکامگان به خود بیایند
پیش از آن که دیر شود
و بخوانند که در کتاب خدا آمده است
هر ستمی را عقوبتی است...