ملاصدرا می گوید:
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود
یتیمان را پدر می شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می شود
عقیمان را طفل می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را...
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...
چنین کنید تا ببینید چگونه
بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند
مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟؟؟
"آیا خدا برای بنده خویش کافی نیست؟
نــوری ز پـشـت ابـر هـزاران ستاره خواب
دستی به دست پنجره، چشمی بر آفتاب
آرامـــش نـگـاه مـن از لـحـظـهی غـــروب
در خـواهـش طـلـوع تـو ای مـاه در نـقاب!
چشمی سیاه، بارش سبزی گرفته است
امــا کـویــر، غـیــر تــو را نـشـنـود جــواب
عـالـم بـه تـنـگ مـاهی ظلمت اسیر شد
دریــا! بــیــا و مـاهـی خود را رسان به آب
بـلـبـل سکـوت کـرده، کـبـوتر شکستهبال
طـاووس پـر گـشـا کـه جهـان را نمانده تاب
صـحـرای تشنه، گرگ گرسنه، هزار میش
باران! تو راست بارش و چوپان! تو را شتاب
سید جعفر علوی
برزگری پند به فرزند داد، کای پسر
این پیشه پس از من تو راست
مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست
….
هر چه کنی نخست همان بدروی
کار بد و نیک ، چو کوه و صداست
….
گفت چنین ، کای پدر نیک رای
صاعقه ی ما ستم اغنیاست
پیشه آنان ، همه آرام و خواب
قسمت ما ، درد وغم و ابتلاست
ما فقرا، از همه بیگانه ایم
مرد غنی ، با همه کس آشناست
خوابگه آن را که سمور و خزست
کی غم سرمای زمستان ماست
تیره دلان را چه غم از تیرگیست
بی خبران را چه خبر از خداست
پروین اعتصامی
هر کس کمی با دنیای شعر و شاعری آشنا باشد ، با خواندن این بیت ها به توانائی پروین اعتصامی در سن و سال پایین پی می برد برخی از زیباترین شعرهایش مربوط به دوران نوجوانی ، یعنی یازده تا چهارده سالگی او می باشد ، شعر "ای مرغک" او در 12 سالگی سروده شده است:
ای مُرغک خُرد ، ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه؟
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی ؟ رمیدن آموز
مندیش که دام هست یا نه
بر مردم چشم ، دیدن آموز
شو روز به فکر آب و دانه
هنگام شب آرمیدن آموز
سوگ سروده هایی برای قیصر شعر فارسی
تقدیم به قیصر امینپور
درد، درد، درد، درد
در وجود گرم و مهربان مرد
خانه کرد
مرد مهربان از این هوای سرد
خسته بود
درد را بهانه کرد
آه، آه، آه، آه
باز هم صدای زنگ و بغض تلخ صبحگاه:
ای دریغ آن که رفت ...
ای دریغ ما ، دریغ مهر و ماه
دوستان نیمه راه
رود، رود، رود، رود
رود گریه جماعت کبود
در فراق آن که رفت
در عزای آن که بود
"دیر ماندهام در این سرا... " ولی شما، عزیز
"ناگهان چه قدر زود..."
ابوالفضل زرویی نصرآباد
حیف از آن لحظه که من می میرم
رنگ می بازم و من رنگ عدم می گیرم
حسرتم نیست ز رفتن اما
کاش می بودم و من مرگ خودم می دیدم
کاش می بودم و می چشیدم
که ز جبر ازلی بریدم
اینک من ز فنا رسته ام و
در بهشتم عدمم جاویدم
این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده.
توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره :
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم،
و تو، آدم سفید،
وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی،
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی،
و وقتی می میری، خاکستری ای...
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟.........
لالایی ماه و مهتابه
لالایی مونس خوابه
لالایی قصه ی گل هاس
پر از آفتاب پر از آبه
لالایی رسم و آیینه
لالایی شعر شیرینه
روون و صاف و ساده
زلال مثل آیینه
لالایی گرمی خونه
لالایی قوت جونه
لالایی میگه:یک شب هم
کسی تنها نمی مونه
لالایی آسمون داره
گل و رنگین کمون داره
توی چشمون درویشش
نگاهی مهربون داره
لالایی های ما ماهه
بدون ناله و آهه
بخون لالایی و خوش باش
که عمر غصه کوتاهه
شعر از ناصر کشاورز