معرفی وبلاگ
-وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد. -هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن. دکتر شریعتی
صفحه ها
دسته
Mahdi_witsful

آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 167414
تعداد نوشته ها : 209
تعداد نظرات : 255
Rss
طراح قالب
GraphistThem226
دلا پوشم ز عشقت جامه نیل                         نهم داغ غمت چون لاله بر دیل
  
دم از مهرت زنم همچون دم صبح                   وز آن دم تا دم صور اسرافیل
بابا طاهر عــــــــــــــــــــریان
دسته ها : شعر - دوبیتی
چهارشنبه 1388/10/23 20:30
بصحرا بنگرم صحرا ته و نیم                       بدریا بنگرم دریا ته و نیم
بهرجا بنگرم کوه و در و دشت                      نشان روی زیبای ته و نیم
بابا طاهر عــــــــــــــــــــریان
دسته ها : شعر - دوبیتی
چهارشنبه 1388/10/23 20:29
دلم میل گل و باغ ته دیره                             درون سینه ام داغ ته دیره

بشم آلاله زاران لاله چینم                             و نیم آلاله . هستم داغ ته دیره

بابا طاهر عـــــــــــــــریان

دسته ها : شعر - دوبیتی
چهارشنبه 1388/10/23 20:25
خوشا آنان که الله یارشان بی                       بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا انان که دایم در نمازند                        بهشت جاودان بازارشان بی 
بابا طاهر عــــــــــــــــــــریان
دسته ها : شعر - دوبیتی
چهارشنبه 1388/10/23 19:8
فلک را جور بی‌اندازه گشت‌ست
جهان را رسم و آیین تازه گشت‌ست
هزار امروز هم آواز زاغ است
گل از بی‌رونقی‌ها خار باغ است
نه خندان غنچه نه سرو از غم آزاد
نه گل خرم نه بلبل خاطرش شاد
غم دیرینه گر در سینه داری
چه غم گر باده دیرینه داری
دو چیز انده برد از خاطر تنگ
نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ
فلک را عادت دیرینه این است
که با آزادگان دائم به کین است

میرزا نصیر اصفهانی
دسته ها : شعر - عشق
سه شنبه 1388/10/22 20:57
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

حافظ
دسته ها : شعر - عشق
سه شنبه 1388/10/22 20:55
وای از این افسرده‌گان فریاد اهل درد کو ؟
ناله مستانه دل‌های غم پرورد کو ؟

ماه مهر آیین که میزد باده با رندان کجاست
باد مشکین دم که بوی عشق می‌آورد کو ؟

در بیابان جنون سرگشته‌ام چون گرد باد
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو ؟

بعد مرگم مِی‌کشان گویند درمیخانه‌ها
آن سیه مستی که خم‌ها را تهی می‌کرد کو ؟

پیش امواج حوادث پایداری سهل نیست
مرد باید تا نیندیشد ز طوفان مرد کو ؟

دردمندان را دلی چون شمع می‌باید رهی
گرنه ‌ای بی‌درد اشک گرم و آه سرد کو ؟

رهی معیری
دسته ها : شعر
سه شنبه 1388/10/22 20:54
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرما
چیست یاران طریقت بعد ازین تدبیرما

ما مریدان روی سوی قبله چون اریم چون
روی سوی خانه‌ی خمار دارد پیر ما

درخرابات طریقت ما بهم منزل شویم
کاین چنین رفتست در عهد ازل تقدیرما

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیرما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست درتفسیرما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه اتش ناک و سوز سینه‌ی شبگیر ما

تیر آه ما زگردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیرما
حافظ
دسته ها : شعر - عشق
سه شنبه 1388/10/22 20:46

تو را از عهد عالم دوست دارم

از آغاز عالم دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودی نم نم تو را دوست دارم

نه خطی نه خالی نه خوابی و خیالی

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا بیا بیا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با م تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم آواز با من

تو را دوست دارم

دسته ها : شعر - عشق
يکشنبه 1388/10/20 10:32

هر دم بشارتهای دل

از هاتف جان می رسد

هر کس که از جان بگذرد

آخر به جانان می رسد

یکدم میاسا روز و شب

مردی بجو ، دردی طلب

چون جان ز درد آمد به لب

ناگاه درمان می رسد

ره گرد راز آید تو را

شیب و فراز آید تو را

چون ترکتاز آید تو را

آخر به پایان می رسد

این خانه چون ویران شود

معمور و آبادان شود

این سر چوبی سامان شود

ناگه به سامان می رسد

ای مبتلا ، ای مبتلا

برکش صلا ، برکش صلا

در دل اگر رنج و بلا

روزی به مهمان می رسد

ترا من دوست میدارم نه قدر آب دریاها  که روزی خشک می گردد ، شوند بیچاره ماهیها !

تو را من دوست میدارم  نه قدر غنچه و گلها که روی پر پر شوند و بر آرند آه ار دلها !

تو را من دوست میدارم به قدر کهکشانها که جاویدان بماند مهر من تا ماندن آنها .

دسته ها : شعر - عرفان
جمعه 1388/10/18 22:4

ملاصدرا می گوید:
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود
یتیمان را پدر می شود و مادر
محتاجان برادری را برادر می شود
عقیمان را طفل می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را...
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...
چنین کنید تا ببینید چگونه
بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟؟؟
"آیا خدا برای بنده خویش کافی نیست؟

پنج شنبه 1388/10/17 21:20
X