بدریای غمت دل غوته ور بی مرا داغ فراقت بر جگر بی
زمژگان خدنگت خورده ام تیر که هردم سوج دل ز آن بیشتر بی
ز عشقت آتشی در بوته دیرم در آن آتش دل و جان سوته دیرم
سگت ارپا نهد بر چشمم ایدوست به مژگان خاک راهش روته دیرم
زکشت خاطرم جز غم نروئی ز باغم جز گل ماتم نروئی
ز صحرای دل بی حاصل مو گیاه ناامیدی هم نروئی
دلم از دست خوبان گیج و ویجه مژه بر هم زنم خونا بریجه
دل عاشق مثال چوب تر بی سری سوجه سری خونا به ریجه
آن لحظه کوتاهی است
که شب را تکه تکه می کنم
و به کودکان گرسنه شهرم می بخشم
و روزگار
تجربه پریده رنگ مشکوکی است
که فاصله دو دیدار را
از سکوت سرشار می سازد
من از جریان گریزان روزگار دریافته ام
زندگی بی رحم است
و مرگ بزرگوار.
فرشته کاظمی(از کتاب حقیقت زندگی من)
تمام آسمان را بدون لحظه ای درنگ خواب خواهم دید
خواهم دید و تعبیرش را می دانم که هیچ کس برایم
باز نخواهد گفت تا بدانم که من هم در یک روز پاییزی
و زیر سایه غریب ترین مجنون دنیا خواهم مرد.
علیرضا فراجردی ثانی(از کتاب تنها ترین ققنوس)
می آموزم که در این گذرگاه
کمی اندیشه ام را فرا خوانم
بر قریه ی تباهی می شورم
بر سفره ی بی توشه ی زندگی
صبا دامن وزیدن می گشاید
بر هوای ابری جان
ستاره می پراکند
و دل
اندوه را
به بیابان امید
فرا می خواند.
مجموعه شعر زندگی را
پر شور می خوانم
پرسشی بی انجام گوشم را باز می نوازد
اما صدای بال هزاران خاطره
مرا محو می سازد.
فرشته کاظمی(از کتاب حقیقت زندگی من)
خوشه سپیده دمی را می چینم
و به گیسوی گل سرخی را می آویزم
طراوت شبنم را معصومانه می شکنم
و به دختر خورشید هدیه می دهم
شاید یک روز در بلندای زمان
و در آرامش آبی آسمان
بی حضور دغدغه ای
تک و تنها
سپری سازم
فرشته کاظمی
ز کتاب حقیقت زندگی من
زمژگان خدنگت خورده ام تیر که هردم سوج دل ز آن بیشتر بی
بابا طاهر
سگت ارپا نهد بر چشمم ایدوست به مژگان خاک راهش روته دیرم
بابا طاهر
ز صحرای دل بی حاصل مو گیاه ناامیدی هم نروئی
بابا طاهر