معرفی وبلاگ
-وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد. -هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن. دکتر شریعتی
صفحه ها
دسته
Mahdi_witsful

آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 167486
تعداد نوشته ها : 209
تعداد نظرات : 255
Rss
طراح قالب
GraphistThem226
جلسه خواستگاری بعد از نیمساعت سکوت(قابل توجه خیلی‌ها)
مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟
خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟
...مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگاربکشه
خانواده عروس : پس داماد سیگاریه....!؟
..مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه
خانواده عروس : پس الکلی همهست..!؟
مادر داماد : الکلی که نه... والا قمار بازی کرده و باخته ! ما هم مشروبدادیم بهش که یادش بره
خانواده عروس : پس قمارم بازی می کنه...!؟
...مادرداماد : آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن
خانواده عروس : پس زندانمبوده...!؟
...مادر داماد : زندان که نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمیبازداشتش کردن
خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟
...مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد
خانواده عروس : زنش !!!؟؟؟نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین!
دسته ها : طنز
چهارشنبه 1388/7/29 15:50
برداشتن قدم های بزرگ در زندگی...
.
.
.
پاره شدن شلوار را در پی دارد!


آدم آب حوض رو با چنگال خالی کنه... ولی
SMS تکراری نخونه!


نفهم ... بی لیاقت ... احمق ... بی شعور ... به کسی میگن که قدر گلی مثل تو رو ندونه!


می دونم تا
SMS میاد دعا می کنی که من باشم، می خواستم بگم دعات مستجاب شد!


یه قورباغه با یه اردک ازدواج می‌که، اگه گفتی بچه‌شون چی میشه؟
.
.
.
.
بچه‌دار نمی شن، واسه‌شون دعا کن، زندگیشون داره از هم می‌پاشه!


ازعشق تو به کوچه پس کوچه ها زدم، الان عشقو ولش کن من گم شدم! حالا باید چی کار کنم؟!


انالله واناالیه راجعون...
ارسال کننده این پیام کشته ومرده شماست.


هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را ... هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را
هیجان زده نشو! پشت یه کامیون نوشته بود!


هه هه هه...
ببخشید، یه لحظه تو رو تو ذهنم تجسم کردم، نتونستم جلوی خنده مو بگیرم!


اگر 10 تا گل رز دستت گرفتی و رفتی جلوی آینه و دیدی 11 تاست، تعجب نکن...
این نشون میده که تو هم کوری هم کودنی هم دچار توهم شدی!


جوجوی من می شی؟
_,,,,,
_('ø')
<\ />
_J L
تا من پیشی بشم بخورمت؟
''_/\_/\
''(='+'=)
\(\___/)/


جیگرم، نفسم، همسرم، همدستم، همپام، همدلم درد می کنه. دکتر خوب سراغ نداری؟


صورت ماهت، چشمای نازت، طرز نگاهت، منو یاد گدای سر کوچمون می ندازه!


تو رو به قیمت جون، به همین یه لقمه نون، تو رو به ماه آسمون، به عاشقای بی نشون تو رو به حرمت چشات، به همه مقدسات، تو رو به خود خدا، به هق هق شبونه هات قسمت می دم...
جوراباتو بشور خفمون کردی!




طوجه طوجه: عاموظش زبان فارصى در کمطر عز یک ماح 100% تزمینى
با ما تماص بگیرید


('.')
((
))
((
))
کاری ندارم، دارم کرم می ریزم!


SMS ورزشی:
برو پایین
.
.
.
.
برو بالا


(
SMS های بنزینِی!): تو برام اونقدر با ارزشی که حاضرم لیتر لیتر بنزیِنم رو به پات بریزم و آتیشش بزنم!


این دو تا
SMS هم مربوط به سهمیه بندی می شه:

در پی سهمِیه بندی شدن بنزیِن قیمت الاغ به شدت افزایش یافت... برو خوشحال باش قیمتت رفته بالا...!


اگه بنزیِن کوپنی شده زیاد ناراحت نیستم، چون از این به بعد قدر تو را بیشتر می دونم و حد اقل برای رفتن به مزرعه سوار تو می شم الاغ جونم!


بر بالای برج میلاد با سوپرمن و بتمن ایسته کرده بودم که یه دفعه یاد تو افتادم. گفتم یک
SMS برات ول کنم ببینم چی طور هستی؟ در سلامتی کامل به سر می بری؟ هو؟


دعای یک دختر مجرد: خدایا من از تو هیچی نمی خوام، فقط یه داماد خوب به مادرم قسمت کن!


عشق ... سرکاریه
محبت ... تظاهره
مهربونی ... مسخرس
وفا ... مُرده
عهد و پیمان ... دلخوشیه
عاطفه ... تموم شده
مهر ... مدرسه ها باز می شه!


آب میوه صداتم، چرخ کرده نگاتم، قربون اون چشاتم، کشته خنده‌هاتم، کلاچ اون پاهاتم، من مرده هواتم، تا عمر دارم باهاتم!
(جمال هر چی با مرامه، سوت بلبلی)


ای پیتزای عشقم! همبرگر قلبم! کباب زندگیم! واسپاگتی افکارم! بی تو من فلافلم!


دوستت دارم، تو چی؟
خیلی می خوامت، تو چی؟
دوریت اذیتم می کنه، تو چی؟
بی تو می میرم، تو چی؟
......
من الکی گفتم، تو چی؟


درجات دیوانگی:
1. گیج
2. خنگ
3. پپه
4. گاگول
5.اسمت چی بود؟


این نردبان ترقیه:
l-l
l-l
l-l
l-l
l-l
l-l
I.Q! ازش می رن بالا نه پایین!


برو پایین سر کاری نیست
l-l
l-l
l-l
l-l
l-l
l-l
حالا میخوای نردبونو بردارم این پایین بمونی؟

تو را از سمیم غلب و با طمام وجود دوصت دارم (چیه؟ مگه بی صوادها دل ندارن؟)


سوال تیزهوشان: 13 آبان چه روزیست؟
1) 17 مرداد 2)22 بهمن 57 3)آبان روز 13 ندارد. 4)روز 13 به در
5) هر دو تا 6)هر سه تا 7)هر 5 تا 8)پنج پنج تا
9)چرا پنج تا؟ 10) پس چند تا؟ 11)هر کی می گه 13 نیست، 17،18،19،20


یه ضرب المثل چینی هست که میگه:
啊那會怎樣(台語唔、喔...乎你死乎你死去死啦!...唔、喔...乎你死乎你
عبرت گرفتی؟

دسته ها : طنز
چهارشنبه 1388/7/29 15:41

سلام

این شعر رو از انجمن تخصصی گرفتم  ازش خوشم اوم گذاشتم شما هم

بخونید نه جنبه سیاسی داره نه هیچ چیز دیگه 

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

 

_ دعوت از خاتمی _
 سلام آقا محمد با ارادت       و عرض احترام از روی عادت      به رسم خوب ایام رفاقت       نوشتم نامه تا گیرم سراغت      گمانم برده ای مارا ز یادت      منم کبلا مرادو از ولایت       چه ایام خوشی با هم سپردیم       چه بحثو گفتمان هایی که کردیم       حدودا دوم خرداد بودا دل مردم ز غم آزاد بودا      مث برقو مث طوفان گذشتا      به یادت هست که ،هفتادو هشتا کجایی مشتی اینجا جات خالی      بدون تو تو ده صلحو صفا نیست      به این شدت که نه اما خدایی محمد خاتمی جدا کجایی ؟       همه اینجا سلامی میرسانند      اگرچه اکثرا چندیست خوابند       ولی شکر خدا این کدخدائه      می گن قلبش طلاس ، دستش شفائه       اصلا دست روی هر چی که میذاره       طلا میشه سه سوت ردخور نداره      خدا مرگم بده کافر شدم باز      چرا اینگونه شد این نامه آغاز ؟ به قول شاعر رند نظرباز      بدون نام اوکی نامه شد باز     به نام حضرت باری تعالی  بدین صورت شروع شد نامه حالا      محمد خاتمی حالت چه طوره ؟      بگو دانم که احوالت چه طوره ؟ هنوز کیفت به کوکه ، شاد جونت ؟      هنوز سبزه سرت ، سرخ زبونت ؟     دماغت چاقه ، اوضات خوبه سید ؟  هنوز جنس عبات مرغوبه سید ؟      هنوزم بی جهت می خندی یا نه ؟      به نافت گفتمان می بندی یا نه ؟ هنوزم طالب اصلاح هستی ؟      به قول کدخدا گمراه هستی ؟      اگر از حال ماها هم بخواهی       سلامت ،شادمانی ،روبه راهی تمام مردم ده خوبه خوبند     زنان مثل قدیم در رفتوروبند      و مردان مثل سابق گرم کارند نه معتادندو نه دیگر خمارند      جوونای ده پائینو بالا      همه دنبال تحصیلن ، به مولا نه ماهواره ، نه الافی ، نه هیزی      نه کوکائین ، نه شیشه ، نه مریضی       از اون روزی که رفتی از ده ما     از اینرو شد به اونرو کل اوضاع      خلاصه از جلو ، از پشت ، بالا       به ما خوب میرسن الحمدالله کریم اقلی که گاوش شیر میداد      همون که سهم آبو دیر میداد      درست شد وام تسهیلات خونش جوادم زن گرفته نوش جونش      خودت دیدی که ده چی بود ، چی شد      زن اوستا غلامم ساکشنی شد میگن جراحی کرد هفتادو نه بار      حالا باید ببینیش ، روم به دیوار      پس از یه دوره فعلو انفعالات هزار الله اکبر از کمالات      تمام گاوها ، بزغاله ها خوب      عموهها ، عمه هاو خاله ها خوب مراتع سبز ، شالی ها به سامان      هوا عالی ، بهاری ، ناز ، مامان      همه خوشحالیمو شادیمو غمی نیست دگر بحث حضور خاتمی چیست ؟      می گم راستی رضاتون چونه سید ؟      هنوزم درساشو میخونه سید؟ می خواست دکتر بشه از اون قدیما      تهش شد یا که زائید زیر درسا ؟      نوشتی توی اون دست خطه پیشین می خواست دکتر بشه ، می گفتی نمی شی      یه دانشگاه زده آکسفورد اینجا      که مدرک میده مفتی ده تا ده تا ! به زیرکها ، به دانشجوی باهوش      مگه کردان نیومد ؟ خب اونم روش !   رفیقت بود که یک ذره تپل بود    مشاور بود ، اگرچه عقل کل بود      دماغش چاقه ، فوله گیگا بایتش ؟     هنوز چیز می نویسه توی سایتش ؟      فرامرز بچه مش اصغر آقا       براش کامنت میذاره روزی صد تا       آخه پهنای بانده ما کلفته      وزیر ارتباطات اینو گفته      اصولا قطر پارتی مثل بانده       اینو بی بی ، توی روزنامه خوانده      خدا قوت بگو به این رئیسا      چه حالی داد به این وبلاگ نویسا
   بروکسیو موروکسی ما نداریم      صدا داریم ، ولی سیما نداریم      همه چی اینورا آزادو مفته   
   اینم بی بی توی اخبار شنفته      رسیور این طرفها هم حلاله      ارس سد اینوری ، سمت شماله میگن ارزونیه بی سابقس این      انیشتینه ، خدایا نابغس این      به دنیا رنگ نو پاشیده ایشان به جبره قافیه ایشان      اصلا دنیا به یکهو زیرو رو شد      شنیدی بوش چه طوربی آبرو شد ؟ شنیدی که روابط گشته عالی ؟      نمونش : ارکینا پاسور ، سومالی      شنیدی خوب شده دنیا باهامون ؟ میارن دسته دسته گل برامون       شنیدی چیزی از طرحای تازه ؟      شنیدی شب نخوابیده درازه ؟ جلو قاچاق خشخاشو گرفتن      شنیدی کل اوباشو گرفتن ؟      خدا خیرش بده ما که رضائیم نباشه دسته جمعی کله پائیم      ز وضع قوت خواهی گر بدانی      پریم تا خرخره از شادمانی اگر یک دو نفر هم شکوه دارند      از آن مزدورهای جیره خوارند      ملالی نیست اینجا طبق آمار به جز دوریه تو ، آنهم نه بسیار      سر سفره که هم نان هست ، هم نفت      به ماچه کی اومد ، کی بود ، کی رفت برنجو نانو گندم هست کافی      می گم راستی توهم با قالی بافی ؟  ببینم توی دوری از ریاست     خبرهایی شنیدی از سیاست؟     شنیدی گنجیو آزاد کردن ؟ به شدت مردمو ارشاد کردن ؟     شنیدی توی دانشگاه زنجان ،     شنیدی چیزی از الهامو رادان ؟ شنیدی برج میلادو فروختن ؟     شنیدی میشه چنتایی گرفت زن ؟     شنیدی هی وزیر میادو میره ؟ دموکراسی همینه ناگزیره     خلاصه وضع ما که بی مثال است     گرانی چیست ؟ تورم ، نه ، محال است ! برنج آنجا کیلویی خون باباست !     برو سید اینم از اون جواباست !    برنج اینجا نهایت 100 تومان است مرامی ، بهترین جای جهان است     خیارو سیب زمینی مفته مفت است     همونطوری که در آمار گفتست تورم ، 1،2 درصد رشد کرده     گرانی سوی مردم پشت کرده     تصاحل معنی تازه گرفته نمونش قافیه در مصرع فوق!     تموم شد فرصت بنده ولیکن     حکایت همچنان باقیست ، عمرا ! خلاصه می کنم ای خاتمی جان     ببین من چه خوشم ، هی ، جانمی جان     همه خوشحالیمو شادیمو غمی نیست نیازی به حضور خاتمی نیست     به جان تو خوشیم بسیار سید     حالا می خوای بیای چیکار سید ؟ برو هرجا که حال کردی سفر کن     اصلا فکر ده از سر به در کن     برو ایتالیا ، قسطنطنیه ولایت را 2 در کن ، کی به کیه     فقط رفتی اگر از این بیابان     سلامم را رسان لطفا به باران شکوفه هم اگر دیدی چه بهتر     نشد ، دریا ، سحر ، سارا ، صنوبر     در آخر این تو و این وضع ایران    حالا می خوای بیا ، می خوای بپیچان .
دسته ها : شعر
چهارشنبه 1388/7/29 15:4
شکارچی اول: هندوستان که بودی شکار ببر هم رفتی؟
شکارچی دوم: البته، روزی برای شکار ببر به جنگل رفتم.
شکارچی اول: شانس هم آوردی؟
شکارچی دوم: بله، با ببری روبرو نشدم!
حیف نون خواب می بینه ماکارونی می خوره. صبح که بیدار می شه می بینه کش شلوارش نیست!

روزی افسر پلیس راهنمایی، دید که یک خودرو چراغ قرمزها رو رد می کنه و اصلاً عین خیالش هم نیست
که خلاف می کنه. خودرو رو متوقف کرد و از راننده پرسید: «چراپشت چراغ قرمز توقف نمی
کنی؟» راننده در حالی که کاغذی رو که در دست داشت نشون می داد گفت: «جناب سروان تقصیر
من نیست. روی این آدرس نوشته شده: چراغ اول را رد می کنی، چراغ دوم را هم رد می کنی و
بعداز چراغ سوم می پیچی دست راست!»

معلم: چرا در نوشتن انشا از پدرت کمک نمی گیری؟
دانش آموز: آخه اون از دست شما دلخوره! چون شما هفته ی قبل به انشای اون نمره بدی دادید!
یه خره باحسرت به اسب نگاه می کنه، می گه اى کاش تحصیلاتم رو ادامه می دادم!
فرستنده جوک: لیلا
معلم: چرا انشایی که درباره ی گربه نوشتی مثل انشای برادرته؟!
رضا: آقا اجازه چون ما یک گربه بیشتر توی خونمون نداریم!!
یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته رد می شده،ه از روبرو یکی
از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه
من هیچ وقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو
کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم!
اولی: آقای دکتر، من فکر می کنم عینک لازم دارم.
دومی: بله حتما! چون این جا مغازه ساندویچ فروشی است!
روزی معلمی به شاگرد خود گفت: از روی درس 10 بار بنویس!
روز بعد شاگرد از روی درس شش بار نوشت. معلم به او گفت چرا از روی درس شش بار نوشتی؟!
شاگرد گفت: بدبختی اینجاست که ریاضی مان هم ضعیف است!!!
تو شهر حیف نون اینا (!) کراوات مد شده... تا الان 50 نفر تلفات داشته!
به حیف نون می گن چرا درس می خونی؟ می گه درس می خونم تا دکتر بشم، مطب یزنم، پول دربیارم، برم
نیسان بخرم، باهاش کار کنم!
می خواستن حیف نون رو اعدام کنن، ازش می پرسن: آخرین حرفت رو بزن.
می گه: لعنت بر پدر و مادر اون کسی که بزنه زیر چهار پایه!
از حف نون می پرسن تحصیلاتت چیه؟ می گه PHD. می گن یعنی چی؟ می گه یعنی:
Passed Highschool with Difficulties
خانم اولی: من خیلی از پیری می ترسم.
خانم دومی: آخه چرا؟
خانم اولی: چون آدم همه چیزهای خوبی که داره از دست می ده، مثل زیبایی، ...
خانم دومی: ولی من اصلاً نگران پیری ام نیستم.
خانم اولی: خوب معلومه، چون تو چیزی نداری که از دست بدی!!!

یه روز یه هزار پا از درخت میافته پایین.
می گه: آخ پام پام پام پام پام...!
معلم: حمید بگو ببینم آفریقا کجاست؟
حمید با گریه: آقا! چرا هر چی گم می شه از من سراغشو می گیرید؟
پیر زنه به پیر مرده میگه: عزیزم! توی نودمین سالگرد ازدواجمون چی می خوای؟
پیر مرد میگه یک لحظه سکوت!
اولی: مدل جدید پیکان ضربه ی بزرگی بر پیکر صنایع خودرو سازی ژاپن وارد کرد.
دومی: چطور؟
اولی: با دیدن این مدل جدید، تمام صاحبان و مهندسان اتوموبیل سازی ژاپن از خنده مردند!!!
حیف نون می ره یه طوطی می خره، روز بعد می ره مغازه به مغازه دار می گه: این طوطیه حرف نمی
زنه!
مغازه داره می گه: توی قفسش آینه هست؟ چون طوطیها عاشق آینه هستن، خودشونو توش می بینن
شروع می کنن به حرف زدن.
حیف نون یه آینه می خره و می ره.
روز بعد حیف نون میاد توی مغازه میگه: هنوز طوطیه حرف نمی زنه.
مغازه داره میگه: توی قفسش تاب داره؟ چون طوطیها عاشق تاب هستند.
حیف نون یک تاب می خره و می ره.
روز بعد حیف نون میاد توی مغازه ناراحت و غم زده می گه: طوطیه مرد.
صاحب مغازه می گه: یعنی اون حتی یک کلمه هم حرف نزد؟
حیف نون می گه: چرا، درست قبل از مردنش با صدای ضعیفی گفت: توی اون مغازه غذای طوطی
نمی فروختند!؟
مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن
شصت پای شما نمودم، گیر بدهید! (پای درد دل نوزاد)
این جوک رو خودم ترجمه کردم:
مرد پیری به یک جادوگر مراجعه می کنه و ازش می خواد تا طلسمی رو که 40 سال با پیرمرد بوده از بین
ببره. جادوگر می گه: ممکنه بتونم این کار رو انجام بدم، ولی قبلش باید بدونم دقیقا با چه کلماتی این
طلسم ایجاد شده.
پیرمرد می گه: "بدین وسیله شما رو رسما زن و شوهر اعلام می کنم."
(جمله ای که کشیش موقع عقد مسیحیان بیان می کنه.)
دسته ها : طنز
چهارشنبه 1388/7/29 14:58
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند . یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد . آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند ؛ از همسر ، خانواده ، خانه ، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند .
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می
دید ، برای هم اتاقیش توصیف می کرد .بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می گرفت .
مرد کنار پنجره از پارکی که پنجره رو به آن باز می شد می گفت . این پارک دریاچه زیبایی داشت .
مرغابی ها و قو ها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند .
درختان کهن منظره زیبایی به آن جا بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد.
مرد دیگر که نمی توانست آن ها را ببیند چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد
و احساس زندگی می کرد.
روز ها و هفته ها سپری شد .
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که
ار خواب و با کمال آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان
خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند .
مرد دیگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را برایش انجام داد و پس
از اطمینان از راحتی مرد ، اتاق را ترک کرد .
آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره
بیاندازد . حالا دیگر او می توانست زیبایی های بیرون را با چشمان خودش ببیند .
هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه کرد ، در کمال تعجب با یک دیوار بلند آجری مواجه شد .
مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای
او توصیف کند ؟
پرستار پاسخ داد : (( شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد اصلأ نابینا بود و
حتی نمی توانست این دیوار را ببیند .))
دسته ها : داستان کوتاه
چهارشنبه 1388/7/29 14:40
داستان طناب درباره کوهنوردی است که می خواست از بلندترین کوهها بالا برود..
او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد.. ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود ...
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی می رفت.. ولی قهرمان ما به جای-آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند به صعودش ادامه داد تا اینکه هوا کاملا تاریک-شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی شد...
سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره ها-پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند..
کوهنورد همان طور که داشت بالا می رفت در حالیکه چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان -پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام تر سقوط کرد...
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بدزندگی اش را به یاد می آورد.. داشت فکر می کرد چقدر به مرگ نزدیک شده..که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده ...
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود ..
در ان لحظات سنگین سکوت چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند : "خدایا کمکم کن."
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد:"از من چه می خواهی؟"
- نجاتم بده!
- واقغا فکر می کنی می توانم نجاتت دهم؟
- البته تو تنها کسی هستی که می توانی مرا نجات دهی.
پس آن طناب دور کمرت را ببر!
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت.. و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند...
روز بعد گروه نجات رسیدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت....
دسته ها : داستان کوتاه
چهارشنبه 1388/7/29 14:5
پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم .اما گاهی پرنده ها و انسان ها را;اشتباه می گیرم;انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود.پرنده گفت: راستی ، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید.پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .انسان دیگر نخندید .انگار ته ته;خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست .شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی. پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد آن وقت خدا بر شانه های کوچک;انسان دست گذاشت و گفت : یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان;هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست.
دسته ها : داستان کوتاه
چهارشنبه 1388/7/29 14:3
پیش قاضی و مَلَق بازی؟!
پیراهن بعد از عروسی برای گل منار خوب است!
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار تا نباشد در پس دیوار موش
پنج انگشت برادرند، برابر نیستند!
پنجه با شیر زدن و مشت با شمشیر، کار خردمندان نیست.
پوست خرس نزدهِ را می فروشه!
پول است نه جان است که آسان بتوان داد!
پول پیدا کردن آسان است، اما نگهداری اش مشکل است!
پولدارها با کباب، بی پولها به بوی کباب.
پیاده شو با هم بریم!
پیاز هم خودش را داخل میوه ها کرد!
پی خر مرده می گردد که نعلش را بکند!
پیش از آخوند به منبر نرو!
پا را به اندازه گلیم خود باید دراز کرد!
پایان شب سیه سپید است.
پایین پایین ها جایش نیست، بالا بالاها راهش نیست!
پز عالی، جیب خالی!
پس از چهل سال چارپا داری، الاغ خودش را نمی شناسد!
پس از قرنی شنبه به نوروز می افتد!
به یکی گفتند: بابات از گرسنگی مرد. گفت داشت و نخورد؟!
پسر کو ندارد نشان از پدر تو بیگانه خوانش، نخوانش پسر!
برادریمان به جا، بزغاله یکی هفت صنار!
سه شنبه 1388/7/28 22:22
اشخاص بر چهار نوع هستند:
او که نمی داند و نمی داند که نمی داند او احمق است ....... ترکش کن
 او که نمی داند و می داند که نمی داند او طفل است .... به او اعتماد کن
 او که می داند و نمی داند که می داند او خواب است ...... بیدارش کن
 او که می داند و می داند که می داند او عاقل است ............ پیرویش کن
 "از کتاب فلسفه حیات"
دسته ها :
سه شنبه 1388/7/28 20:53
a!!غضنفر ادعای پیغمبری میکنه , میگن خب کتابت کو ؟ میگه حالا فعلاً جزوه بنویسین! !

 غضنفر آشغال میره تو چشمش , سر ساعت 9 میشینه دم در!
غضنفرمیخواسته گردو بشکنه , گردو رو میزار زیر پاش با آجر میزنه تو سرش!
!!!غضنفر میخوره به دیوار میگه ببخشین
 میخواستن برن تو کسب و کار! ۵ نفری یک تاکسی میگیرن باهاش کار میکنن روزه بعد ورشکسته میکنن!


یه روز غضنفر یه پلیس میکشه بعد زنگ میزنه ۱۱۰ میگه حالا شدین ۱۰۹ تا!



اغضنفر میخواسته بنویسه یازده، یه 1 می نویسه یه تشدید میزاره روش!



اگر ادیسون برق را اختراع نمی کرد، چی می شد؟ خوب یکی دیگه اختراع می کرد!
غضنفر یه دکمه پیدا میکنه میبره پیش خیاط، میگه آقا میخوام برای این دکمه یک کت بدوزید!!


بابای غضنفرکه خسیس بوده سی سال قبل از یک فروشگاه کفش خریده بود، دوباره وارد همان مغازه میشه و میگه: ما باز اومدیم!!.

غضنفر یه نفر رو تو خیابون دید و پرسید: شما علی پسر ممدآقا پاسبان نیستی که توی ابهر سر کوچه چراغی مأمور بود؟ پسر گفت: چرا! غضنفر گفت: ببخشید! عوضی گرفتم

  زنگه در خونتونم ! هر کی تو رو بخواد اول باید منو بزنه !!!
  
  نگو بار گران بودیمو رفتیم. نگو نامهربون بودیمو رفتیم. آخه اینها دلیل محکمی نیست. بگو با دیگران بودیم و رفتیم

  چشمهای تو مثل دریاست... اجازه میدی جورابامو توش بشورم؟ 

  عاشقت گشتم تو گفتی عاشقان دیوانه اند
  عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای

  غضنفر داشته میرفته میبینه گوشه ی خیابون یه روباه مرده , میگه شانس اوردم وگرنه گولم میزد

غضنفرمیخواسته آب بخوره آب نبوده تیمم می کنه !
غضنفردفتر خاطراتش پر میشه میندازش دور!

تو گاوی،خری،اسبی،الاغی،مرغی،................................................. واسه فروش سراغ نداری!!!!!!!!
  وی دنیا عاشقا چه بی کسن عاشقا عاقبتش خار و خسن
اینارو گفتم برات تا بدونی عاشقی خیلی خطرناکه حسن...
  غضنفر به زنش میگه:بیا مهریتو بذار اجرا با پولش خونه بخریم!


  یه روز یه خیار با یه خیارشور راه می رفته به خیاره میگن این کیه :میگه خواهرمه ترشیده

  به عضنفر میگن از قفل فرمونت راضی هستی میگه آره فقط سر پیچ اذیت می کنه!

غضنفر دوتا دزد می‌گیره، زنگ می‌زنه به 220!


  اگرزندگی جدیدی می خواهید باما تماس بگیرید..............................سازمان بازیافت زباله!!!!!!!
سبزترین سبزها تقدیم توباد...............سازمان پخش علوفه دام!!!!!!!
دسته ها : طنز
سه شنبه 1388/7/28 20:48
X