معرفی وبلاگ
-وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد. -هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن. دکتر شریعتی
صفحه ها
دسته
Mahdi_witsful

آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 167484
تعداد نوشته ها : 209
تعداد نظرات : 255
Rss
طراح قالب
GraphistThem226
هیبت سلطانى او را گرفت

من در دوران اختناق، استاد معروف عالى‏مقامى را مى‏شناختم که روى کفش شاه آن وقت -محمدرضا- افتاد! اساتید در صفى ایستاده بودند و محمدرضا از برابر آنها عبور می‌کرد و این شخص روى پاى او افتاد!

از این کارها می‌کردند، اما چه کسانى؟ تیمسارها. اما یک عالم، یک دانشمند، یک محقق -که واقعاً هم این آدم محقق است- فاضل، نام‏آور، نامدار، چه‏قدر تحقیقات، چه‏قدر کتاب، روى پاى او افتاد! شاگردهایش ملامت کردند: استاد، شما؟! آخر آن شخص که بى‏سواد است! عالم‏ جماعت کسى را قبول ندارد؛ سیاست برایش مسئله‌ای نیست؛ نگاه می‌کند ببیند چه کسى عالم است. اصلاً براى عالم، جاذبه و ارزشى بالاتر از علم نیست. بدترین فحش در محیط اهل علم، لقب «بى‏سوادى» است؛ هیچ فحشى از این بالاتر نیست؛ در همۀ محیطهاى علمى همین‏گونه است؛ آن وقت آن عالم روى پاى یک جاهل و قلدر افتاد! شاگردان و رفقایش ملامت کردند و او هم جوابى نداشت؛ گفت: هیبت سلطانى من را گرفت!

این عبارت، همان وقتها در محیط‌هاى دانشگاه که دوستان ما مى‏رفتند و مى‏آمدند، معروف شد و علما و دانشمندانِ آن وقت، به کسانى که هیبت سلطانى آنها را مى‏گیرد، و کسانى که جز هیبت علم چیزى آنها را نمى‏گیرد، تقسیم مى‏شدند! البته همان وقت هم دانشمندانى مثل همان آدم داشتیم که حتى با فقر مى‏ساختند، براى اینکه به سمت آنها نگاه نکنند؛ نه اینکه روى پایشان نیفتند، یا دستشان را نبوسند، یا تواضعشان نکنند؛ نه، اصلاً خودشان را بالاتر از این مى‏دانستند که به فکر آن دستگاه‌هاى جاهل و دور از معرفت بیفتند. زندگى پولى و مادى را اصلاً کم‏ارزش‏تر از این مى‏دانستند که خودشان را به آن آلوده کنند.
 
بیانات دیدار روسای دانشگاههای علوم پزشکی در اول آبان 1369
دسته ها : خاطرات امام
شنبه 1388/8/2 8:56
پنج سوال خطــــری!!


بر اساس یه تحقیق، ۵ سوال وجود داره که زنها بهتره از مردها نپرسند!
چون اگه جوابهاشون مبنی بر حقیقت داده بشه شر به پا میشه!!...

این ۵ سوال عبارتند از
:
-به چی فکر می کنی؟...
2-آیا دوستم داری؟...
3-آیا من چاقم؟...
4-به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟...
5-اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟

برای مثال:
1-به چی فکر می‌کنی؟

جواب مورد نظر برای این سوال اینه: “عزیزم! از اینکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم! داشتم به این فکر می‌کردم که تو چقدر زن خوب و دوست داشتنی و متفکر و با شعور و زیبایی هستی و من چقدر خوشبختم که با تو زندگی می کنم.“... البته این جواب هیچ ربطی به موضوع مورد فکر مرد نداره! چون مرد داشته به یکی از موارد زیر فکر می‌کرده:
الف) فوتبال
ب) بسکتبال
ج) چقدر تو چاقی!
ه) اگه تو بمیری پول بیمه ات رو چطوری خرج کنم؟
یه مرد در سال ۱۹۷۳ بهترین جواب رو به این سوال داده... اون گفته: “اگه می خواستم تو هم بدونی به جای فکر کردن، درباره‌ش حرف می‌زدم!“...


2-آیا دوستم داری؟
جواب مورد نظر این سوال “بله“ است! و مردهایی که محتاط‌ترند می‌تونن بگن: “بله عزیزم!“...
و جوابهای اشتباه عبارتند از:
الف) فکر کنم اینطور باشه!
ب) اگه بگم بله، احساس بهتری پیدا می‌کنی؟
ج) بستگی داره که منظورت از دوست داشتن چی باشه!
د) مگه مهمه؟!
ه) کی؟... من؟!


3-آیا من چاقم؟
واکنش صحیح و مردانه نسبت به این سوال اینه که با اعتماد به نفس و تاکید بگین “نه! البته که نه!“ و به سرعت اتاق رو ترک کنین!...
جوابهای اشتباه اینها هستند:
الف) نمی‌تونم بگم چاقی... اما لاغر هم نیستی!
ب) نسبت به چه کسی؟!
ج) یه کمی اضافه وزن بهت میاد!
د) من چاق‌تر از تو هم دیدم!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم به بیمه‌ات فکر می‌کردم!

4-به نظر تو، اون دختره از من خوشگلتره؟
“اون دختره“ در اینجا می‌تونه نامزد قبلی یا یه عابر که از فرط زل زدن به اون تصادف کردین و یا هنرپیشه یه فیلم باشه... در هر حال جواب درست اینه که: “نه! تو خوشگلتری!“...
جوابهای غلط عبارتند از:
الف) خوشگلتر که نه... اما به نحو دیگه‌ای خوشگله!
ب) نمی‌دونم اینجور موارد رو چطوری می‌سنجند!
ج) بله! اما مطمئنم تو شخصیت بهتری داری!
د) فقط از این بابت که اون جوونتر از توست!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم راجع به رژیم لاغریت فکر می‌کردم!

5-اگه من بمیرم تو چیکار می‌کنی؟

جواب صحیح: “آه عزیزترینم! در حادثه اجتناب ناپذیر فقدان تو، زندگی برام متوقف میشه و ترجیح میدم خودمو زیر چرخ اولین کامیونی که رد میشه بندازم!“...
این سوال، همونطور که توی گفتگوی زیر می‌بینین، ممکنه از سوالهای دیگه طوفانی‌تر باشه!...
زن: عزیزم... اگه من بمیرم تو چیکار می‌کنی؟
مرد: عزیزم! چرا این سوالو می‌پرسی؟ این سوال منو نگران می‌کنه!
زن: آیا دوباره ازدواج می کنی؟
مرد: البته که نه عزیزم!
زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟
مرد: معلومه که دوست دارم!
زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی‌کنی؟
مرد: خیلی خب! ازدواج می‌کنم!
زن (با لحن رنجیده): پس ازدواج می‌کنی؟
مرد: بله!
زن (بعد از مدتی سکوت): آیا باهاش توی همین خونه زندگی می‌کنی؟
مرد: خب بله! فکر کنم همین کار رو بکنم!
زن (با ناراحتی): بهش اجازه میدی لباسهای منو بپوشه؟
مرد: اگه اینطور بخواد خب بله!
زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم می‌کنی و عکسهای اونو به دیوار می‌زنی!
مرد: بله! این کار به نظرم کار درستی میاد!
زن (در حالی که این پا و اون پا می کنه): پس اینطور... حتما“ بهش اجازه میدی با چوب گلف من هم بازی کنه!
مرد: البته که نه عزیزم! چون اون چپ دسته !!!!!

دسته ها : طنز
جمعه 1388/8/1 17:6
گفتگوی یک سوسک با خدا

گفت: کسی دوستم ندارد. می دانی که چه قدر سخت است، این که کسی دوستت نداشته باشد؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن … خدا هیچ نگفت.

گفت: به پاهایم نگاه کن! ببین چقدر چندش آور است. چشم ها را آزار می دهم. دنیا را کثیف می کنم. آدم هایت از من می ترسند. مرا می کشند.  برای این که زشتم. زشتی جرم من است. خدا هیچ نگفت. گفت: این دنیا فقط مال قشنگ هاست. مال گل ها و پروانه ها. مال قاصدک ها. مال من نیست.
خدا گفت: چرا، مال تو هم هست. خدا گفت: دوست داشتن یک گل، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست. اما دوست داشتن یک سوسک، دوست داشتن " تو " کاری دشوار است. دوست داشتن، کاری ست آموختنی و همه کس، رنج آموختن را نمی برد. ببخش، کسی را که تو را دوست ندارد، زیرا که هنوز مومن نیست، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته، او ابتدای راه است.

مومن دوست می دارد. همه را دوست می دارد. زیرا همه از من است و من زیبایم، چشم های مومن جز زیبا نمی بیند. زشتی در چشم هاست. در این دایره ، هر چه که هست، نیست الا زیبایی ...

آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود. شیطان مسئول فاصله هاست.

حالا قشنگ کوچکم! نزدیک تر بیا و غمگین نباش. قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست.

دسته ها : داستان کوتاه
جمعه 1388/8/1 16:51
شیوانا از روستایی می گذشت . به دو کشاورز بر خورد می کند . هر یک از او می خواهند که دعایی برایشان داشته باشد ...

شیوانا رو به کشاورز اول می کند و می گوید : تو خواستار چه هستی ؟

می گوید من مال و منال می خواهم که فقر کمرم را خم کرده است ...

شیوانا می فرماید برو که هستی شنواست و اگر این خواسته را از درونت بخواهی به آن می رسی و نیازی به دعای چون منی نداری ....

رو به دهقان دوم می کند که تو چه ؟

او می گوید من خواهان تمام لذت دنیایم ! شیوانا می گوید : هستی صدای تو را هم شنید .

سالها می گذرد...... روزی شیوانا با پیروانش از شهری می گذشت که خان آن شهر به استقبال می آید که ای شیوانای بزرگ ... دعای تو کارساز بود چرا که من امروز خان این دیارم و خدم وحشمی دارم چنین و چنان ...

شیوانا گفت : هستی پیام تو را شنید که هستی شنوا و بیناست ... خان می گوید : اما آن یکی دهقان چه ... او در خرابه ای نزدیک قبرستان مست و لا یعقل به زندگی در حالت دائم الخمری گرفتار است ...

شیوانا گفت : او تمام لذت های دنیا را می خواست و اکنون صاحب تمام لذتهاست است.....
دسته ها : داستان کوتاه
جمعه 1388/8/1 16:48
نذار ارزون معامله ات کنند

یک سخنران معروف در مجلسی ، یک اسکناس صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
 دست همه حاضرین بالا رفت!
سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن میخواهم کاری بکنم.
وسپس در برابر نگاه‏های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و باز پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟!
 وباز دستهای حاضرین بالا رفت...
این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آنرا روی زمین کشید!
بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟!
و باز دست همه بالا رفت!!!
سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید...
و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین‏طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیماتی که میگیریم یا با مشکلاتی که روبرو میشویم، خم میشویم، مچاله میشویم، خاک ‏آلود میشویم و احساس میکنیم که دیگر ارزش نداریم، ولی اینگونه نیست و صرف‏نظر از اینکه چه بلایی سرمان آمده است، هرگز ارزش خود را از دست نمیدهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم پر ارزشی هستیم...
دسته ها : داستان کوتاه
جمعه 1388/8/1 16:44
و بخاطر اینکه به آنها رحمت کند آفریدشان 
یوسف از جرم زلیخا مدتی زندان برفت      مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است 
چقدر ساده بودم که فکر میکردم تو این دنیا دوست زیاد پیدا میشه
مردم میگن دوست کیلو چنده؟؟نه؟؟
اما چقدر خوب شد که زود فهمیدم که بهترین دوستم خداست 
خدایا قلبم را از نفاق ، عملم را از ریا ، زبانم را از کذب و دروغ ، و چشمم رو از خیانت پاک کن   

 

امروز غریبترین ومظلومترین افراد عالم مهدی فاطمه است ای شیعیان چگونه خود را شیعه می خوانیم در حالی که او درغیبت وغربت باشد ، چگونه خود را شیعه می خوانیم در حالی که او مظلومترین افراد عالم است آیا ما شیعه ایم ؟؟

 

امام عصر (عج) فرمودند :اگر فقط روزی سه نفر منتظر من باشند ظهور من 10سال جلوترخواهد بود  

((وبرای فرجم دعا کنید اگر دعا کنید فرج من به اندازه(سپس چشمان مبارکشان را بستند وباز کردند)چشم برهم زدنی  میرسد))                             

 

جویند همه هلال و من ابرویت   گیرند همه روزه و من گیسویت
  از جمله این 12 ماه تمام  یک ماه مبارک است آن هم رویت
دسته ها : مهدویت
چهارشنبه 1388/7/29 16:13
خداوندا............
 
خداوندا، اگر نداشتن، ذلیل داشتنم می کند ، ندارم کن.
خداوندا ، اگر کاشتن اسیر چیدنم می کند ، بیکارم کن .
خداوندا ، اگر به لحظه غفلتی افتادم ، پیش از سقوط هوشیارم کن .
خداوندا ، اگر اندیشه خیانت به یاران و دوستان در سرم افتاد بر سردارم کن .
خداوندا ، اگر لحظه ای رنج بیماران از سرم بیرون رفت ، سخت بی ترحم بیمارم کن . خداوندا ، به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته حسرت نخورم ،مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نشوم .
خداوندا تو چگونه زیستن را به من بیاموز ، خود چگونه مردن را خواهم آموخت
 "دکتر شریعتی"
دسته ها : خدا دوستانه
چهارشنبه 1388/7/29 16:6
 مَتَى نَصْرُ اللَّهِ؟ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ

منتظران ظهور

 

 

در انتظار ظهور..........
بدنبال ظهور هستم اما چگونه ، تو بگو ؟
خدایا من را راهنمائی کن تا در گمنامی خود تورا با کمک گرفتن از ولی و امام خود پیدا کنم . من که سرگشته ام و حیران در این منزل زمینی اما  رهبر من ، تو راه یافته ای  ، و ای هدایت شده کمک کن مرا در پیدا کردن خود .

اعتراف می کنم که بی کمک تو نمی توانم  اما تو کجا و ما کجا .

در تنهائی خود تورا تصور می کنم که  سلاح و مرکب آماده ظهور هستی اما یاران کجایند ؟

من می خواهم یار تو باشم  تو بگو چگونه ؟

گریه کنم ، فریاد بزنم ، ناله کنم ، نمیدانم

یارانت را چگونه بشناسم و با آنان در مورد تو درد دل کنم

ای امام من میخواهم بدانی من تورا بی آنکه خود بخواهم گم کرده ام و حالا این من  بیچاره و این تو که بویت سر تاسر عالم را پر کرده ، گمراهی سخت است ، سخت است ولایت داشتن و ندیدنت  تورا می خواهم تو را و تمام پدارنت را  میخواهم زنده باشم با تو و نه بی تو چه کنم تو بگو ؟

به من جواب می دهی اما آیا من میشنوم  ؟ امیدوارم  امیدوار...

دسته ها : مهدویت
چهارشنبه 1388/7/29 16:3
حتی اگر نابغه نباشید، می‌توانید از استراتژی‌های کسانی مثل ارسطو و انیشتین، برای تقویت قدرت خلاقیت و اداره بهتر زندگی‌تان استفاده کنید.
 استراتژی مهم، شما را تشویق می‌کند تا به جای پروراندن فکرها و تصورات بیهوده، کارآمد و مفید فکر کنید تا راه‌حل مشکلاتتان را خودتان به دست آورید. «این استراتژی‌ها، تکنیک‌های رایج بین نابغه‌های عرصه علم، هنر و صنعت در طی تاریخ بوده است.»
1ـ به مشکلات از جوانب مختلف نگاه کنید
دیدگاه‌های جدیدی را انتخاب کنید که کسان دیگری از آن استفاده نمی‌کنند. لئوناردو داوینچی عقیده داشت که برای به دست آوردن علم در مورد یک مشکل، باید یاد بگیرید که چطور آن مشکل را به راه‌های مختلف بازسازی کنید.
2ـ تجسم کنید!
انیشتین وقتی به حل یک مشکل فکر می‌کرد، سعی می‌کرد تا موضوع خود را با استفاده از نمودارهای مختلف به چند طریق ممکن فرموله کند. او راه‌حل‌ها را تجسم می‌کرد. عقیده داشت که کلمات و اعداد به آن شکل نقش مهمی در فکر کردن در مورد راه‌حل یک مشکل ندارند.
3ـ ایجاد کنید!
یکی از ویژگی‌های متمایز نابغه‌ها، استعداد تولیدی و زایایی آنهاست. توماس ادیسون 1093 حق ثبت اختراع داشت. او با ارائه فکر و تدبیر، سودمندی وسایل اختراعی خود را تضمین می‌کرد. بزرگ‌ترین دانشمندان نه‌تنها آثار فوق‌العاده‌ای می‌ساختند، بلکه آثار بد و به درد نخوری هم در کارنامه خود داشته‌اند. آنها از شکست نمی‌ترسیدند و آن‌قدر تلاش کردند تا به موفقیت دست یافتند.
4ـ ترکیبات جدید بسازید.
افکار، ایده‌ها، تصاویر و اندیشه‌هایتان را ترکیب کنید و دوباره ترکیب کنید و آنها را به‌صورت ترکیبات مختلف درآورید، هرچند که طبیعی و مناسب نباشند. قانون‌های توارث که علم جدید ژنتیک بر پایه آن قرار داده شده توسط راهب استرالیایی گریگو مندل مطرح شده که ریاضیات و بیولوژی را برای ایجاد یک علم جدید با هم ترکیب کرد.
5 ـ رابطه‌سازی کنید
بین موضوعات نا‌‌مشابه ارتباط ایجاد کنید. داوینچی قادر بود بین صدای زنگ و آب ارتباط ایجاد کند. ساموئل مورس توانست با مشاهده ایستگاه‌های حمل‌و‌نقلی توسط اسب، ایستگاه‌های تقویت‌کننده‌ای برای سیگنال‌های تلگراف اختراع کند.
6 ـ متضاد فکر کنید
فیزیکدان معروف نیلز بوهر عقیده داشت که اگر متضادها را کنار هم بیاورید، خواهید دید که افکار و اندیشه‌تان به مرحله‌ای جدید منتقل می‌شود. افکار معلق و مسکوت می‌تواند به شما برای خلق یک شکل جدید کمک کند
7ـ استعاری فکر کنید
ارسطو استعاره را یکی از علامت‌های نوابغ می‌دانست و عقیده داشت که هر فردی که ظرفیت درک شباهت‌های بین دو قلمرو کاملاً مختلف باشد و بتواند آنها را به هم ربط دهد، یک نابغه است.
8ـ خود را برای شانس آماده کنید
هرچه برای انجام کاری تلاش کنیم و شکست بخوریم، مشغول کاری دیگر خواهیم شد. این اولین اصل تصادف خلاقانه است. شکست زمانی می‌تواند سودمند باشد که ما به آن به‌عنوان یک نتیجه بی‌حاصل فکر نکنیم. به‌جای این، روند کار، مولفه‌های آن و طریقه تغییر آنها را تحلیل کنیم تا به نتیجه برسیم. نپرسید: «چرا من شکست خوردم؟!» بپرسید: «چه کرده‌ام؟!
دسته ها :
چهارشنبه 1388/7/29 15:58
 

عصر یک جمعه دلگیر،

 دلم گفت: بگویم، بنویسم

که چرا عشق به انسان نرسیدست،  

 چرا آب به انسان نرسیدست،

و هنوزم که هنوز است، غم عشق به پایان نرسیدست

بگو حافظ دل‌خسته ز شیراز بیاید،

بنویسد که هنوزم که هنوز است،

چرا یوسف گم‌گشته به کنعان نرسیدست و

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیدست

عصر این جمعه دلگیر،

وجود تو کنار دل هر بی‌دل آشفته شود حس

کجایی گل نرگس؟


............


کاش بودی تا دلم تنها نبود

تا اسیر غصه فردا نبود

کاش بودی تا فقط باور کنی

بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

............


ما معتقدیم عشق سر خواهد زد

بر پشت ستم کسی تبر خواهد زد

سوگند به هر چهارده آیه نور

سوگند به زخم‌های سرشار غرور

آخر، شب سرد ما سحر می‌گردد

مهدی به میان شیعه بر می‌گردد

............


برای آمدنت انتظار کافی نیست

دعا و اشک و دل بی‌قرار کافی نیست

خودت دعا بکن ای نازنین که بر گردی

دعای این همه شب‌زنده‌دار کافی نیست

............


سؤالی ساده دارم از حضورت

من آیا زنده‌ام وقت ظهورت؟

اگر تو آمدی، من رفته بودم

اسیر سال و ماه و هفته بودم

دعایم کن دوباره جان بگیرم

بیایم در حضور تو بمیرم

............


آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت

عمر بی‌حاصل ما این همه افسانه نداشت

............

من به چشم شیعیانم، جلوه الله و نورم

من میان دوستان‌ام، گرچه پندارند دورم

ملک هستی، بحر مواجی بود از شوق و شورم

دوستان، آماده، نزدیک است ایام ظهورم


............


قطعه گمشده‌ای از پر پرواز کم است

یازده بار شمردیم و یکی باز کم است

این همه آب که جاری است نه اقیانوس است

عرق شرم زمین است که سرباز کم است

دسته ها : مهدویت
چهارشنبه 1388/7/29 15:54
جلسه خواستگاری بعد از نیمساعت سکوت(قابل توجه خیلی‌ها)
مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟
خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟
...مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگاربکشه
خانواده عروس : پس داماد سیگاریه....!؟
..مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه
خانواده عروس : پس الکلی همهست..!؟
مادر داماد : الکلی که نه... والا قمار بازی کرده و باخته ! ما هم مشروبدادیم بهش که یادش بره
خانواده عروس : پس قمارم بازی می کنه...!؟
...مادرداماد : آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن
خانواده عروس : پس زندانمبوده...!؟
...مادر داماد : زندان که نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمیبازداشتش کردن
خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟
...مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد
خانواده عروس : زنش !!!؟؟؟نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین!
دسته ها : طنز
چهارشنبه 1388/7/29 15:50
X